ریچارد لانگوورت - روزنامه گاردین
ترامپ را با آغوش باز پذیرفتند زیرا امید دیگری نداشتند *


شیرین رضویان


• چرا این حقیقت اینسان شگفت انگیز است؟ غیرممکن است بتوانیم دره عمیق بیگانگی بین دو آمریکا را توصیف کنیم. فاصله بین شهروندان جهانی و واپس ماندگان کاروان جهانی شدن، شکاف بین شهرهای عظیم که اقتصاد امریکا را می چرخانند و رسانه های عمومی که احساس میکنند به آنها خیانت شده و مورد تجاوز قرار گرفته اند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۰ آذر ۱٣۹۵ -  ٣۰ نوامبر ۲۰۱۶


یادداشت مترجم:
کمربند زنگ زده اصطلاحی ست که به منطقه شمال شرقی و غرب مرکزی آمریکا ابلاغ می شود. این اصطلاح اشاره می کند به رکود اقتصادی، کاهش جمعیت و پوسیدگی شهری که در این مناطق منجر به از بین رفتن و "زنگ زدگی" صنایع سنگین این منطقه شد که روزی میلیون ها آمریکایی را به برکت خود شاغل می ساخت. کمربند زنگ زده در نیویورک آغاز می شود و به سوی پنسیلوانیا، ویرجینیای غربی، اوهایو، ایندیانا و قسمت پایین میشیگان و ایوا و ویسکانسین می رسد. قبلا این منطقه بعنوان قلب صنعتی آمریکا شناخته می شد اما از نیمه های قرن بیستم شروع به زوال کرد. فاکتورهای اقتصادی از قبیل اتوماتیزه شدن صنایع، زوال صنعت فولاد و زغال سنگ، قراردادهای تجارت آزاد و گلوبالیزه شدن همه و همه در این زوال تدریجی سهیم بودند.



شورش کمربند زنگ زده که ترامپ را به سوی کاخ سفید سوق داد یک پدیده ناگهانی نبود.
حقیقتی که این همه سیاستمدار و دانشمند را شوکه کرد، حکایت از دره عمیقی دارد بین شهرنشینان نخبه بهره گیر از گلوبالیزه شدن اقتصادی، با میلیون ها آمریکایی دیگر که در ویرانه های آن زیست می کنند.
ده سال پیش، حتا قبل از رکود سال ۲۰۰۸ من مصاحبه ای داشتم با کارگرانی از دیتون و اوهایو که برای کارخانه قطعات یدکی دلفی کار می کردند. این کارخانه در شرف بسته شدن بود که منجر به بیکاری ۵۷۰۰ کارگر در ۵ شعبه آن می شد. آن زمان این کارگران دل مشغول برخی ایده های لیندن لاروش، یک عوام فریب چپگرای حاشیه رو بودند.

در کتابم در مورد دیتون و دیگر شهرهای صنعتی از درون تهی شده در آمریکا هشدار داده بودم که "گلوبالیزه شدن پدیده ای خیاطی شده به دستور عوام فریبان است که طبیعتا توده های آسیب پذیر را در معرض نیروهای دور و ناشناخته قرار می دهد. این پدیده کلاس جدیدی از شهروندان گلوبال را غنی می کند، اما به تضعیف کردن سطح زندگی کارمندان طبقه متوسط می انجامد که نمی فهمند چه اتفاقی برایشان افتاده اما احساس می کنند که مستحق این اتفاق نبودند. این نیست آنچه زندگی قرار بود باشد و در نتیجه آنها به دنبال کسی می گردند که تقصیر را به گردن او بیندازند."

دیتون در شهرستان مونت گمری ست که در سال ۲۰۰۸ و ۲۰۱۲ به اوباما رای داد. امسال، تنها ۷ عدد از ۸۸ شهرستان اوهایو دموکرات ماندند و مونت گمری یکی از آنها نبود. مانند دهها شهرستان صنعتی دیگر در غرب مرکزی آمریکا این شهرستان نیز آراء خود را به ترامپ داد.
غرب مرکزی صنعتی گستره ی وسیعی ست از پنسیلوانیا تا ایووای شرقی، که اقتصاد آمریکا را قریب به یک قرن می گردانید.
شهرهای بزرگ صنعتی مانند شیکاگو و دیترویت، پیشرو این راه بودند اما صدها شهر کوچک تر صنعتی از کارخانه های فولاد اوهایو تا قطعات یدکی سازی های میشیگان ویسکونسین و ایلینویز همه در این مسیر قرار داشتند.
این همان "دیوارآبی" هیلاری کلینتون به معنای ایالت هایی که هیلاری باید تسخیر می کرد تا برنده انتخابات ریاست جمهوری شود. از ۱۱ ایالت غیرمطمئن که در این انتخابات سرنوشت ساز بودند، پنج تای آنها در قلب این منطقه صنعتی شکست خورده قرار داشتند.
همانگونه که گمان میرفت، ترامپ میشیگان را نگاه داشت و هیلاری همه این ایالت ها را از دست داد. پس این اتفاق چگونه رخ داد؟

دلایل بسیاری وجود دارند. تیم کلینتون تقریبا در این مناطق هیچ تلاشی از خود نشان نداد و تلاش آن ها در ویسکانسین دیرتر از آن بود که فایده بخش باشد. زن ستیزی نیز نقش عمده ای در این شکست بازی کرد و عدم محبوبیت شخصی خود کلینتون نیز بی تاثیر نبود.
اما دلیل واقعی این است که دوران صنعتی این منطقه را به آنچه امروز هست تبدیل کرد و یک زندگی طبقه متوسط نسبتا مرفه برای کارمندان این منطقه بوجود آورد. این اقتصاد از چهل سال پیش به این سو رو به زوال گذارد، نخست با حرکت صنایع به سوی کمربند آفتابی و سپس مکزیک و در پایان به سوی چین. مشاغل خوب همه به روبات های کامپیوتری سپرده و کارخانه ها بسته شدند.
در نتیجه همه فروشگاه ها مدارس و کافه های اطراف آنها نیز ناگزیر تعطیل شدند. جوان های باهوش این مناطق به سوی دانشگاه های شهرهای دیگری چون نیویورک و شیکاگو کوچ کردند. آنها که بر جای مانده اند برای دو یا سه کارفرمای مختلف کار میکنند تا گذران زندگی میسر شود و از حمایت هیچگونه سندیکا یا اتحادیه کارگری برخوردار نیستند.
خانواده ها رفته رفته ازهم پاشیدند، مصرف مواد مخدر افزایش یافت و متوسط طول عمر رو به کاهش گذاشت.
و به نظر می آمد که هیچکس برای این روند اهمیتی قایل نیست تا اینکه ترامپ از راه رسید. اما آیا او واقعا به این دردها اهمیت می دهد؟ بر اساس آنچه که او می گوید، آری!
حمله های شدید اللحن او به تجارت، سخنانش علیه نخبگان سیاسی، بر ضد طرح بهداشت و درمان اوباما، علیه مهاجران و در ضدیت با کلینتون ها اگرچه به گوش شهروندان و دانشگاهیان به مثابه یاوه گویی های یک دیوانه می آمد که هرگز او را جدی نمی گرفتند. اما در گوش اهالی کمربند زنگ زده گویی پژواک نفرت ها و سرخوردگی های خودشان بود.

میت رامنی و جان مک کین هیچیک نمی توانستند این کار را انجام دهند اما ترامپ توانست و آنها او را با آغوش باز پذیرا شدند.
چرا این حقیقت اینسان شگفت انگیز است؟ غیرممکن است بتوانیم دره عمیق بیگانگی بین دو آمریکا را توصیف کنیم. فاصله بین شهروندان جهانی و واپس ماندگان کاروان جهانی شدن، شکاف بین شهرهای عظیم که اقتصاد امریکا را می چرخانند و رسانه های عمومی که احساس میکنند به آنها خیانت شده و مورد تجاوز قرار گرفته اند.
برای رسانه های عمده تقریبا همه توجه روی کاندید های ریاست جمهوری و نظرسنجی های موضعی قرار داشت و هیچ تلاشی برای ایجاد گفتمان با رای دهندگان انجام نشد. شیکاگو تریبون بزرگترین روزنامه غرب مرکزی هرگز دیگر گزارشگری را برای تهیه رپرتاژ به بیرون از شیکاگو ارسال نکرد در حالی که این منطقه سرنوشت ساز در انتخابات بود. ایلینویز و پنج شش شهرستان دیگر شیکاگو به کلینتون رای دادند اما ۹۱ از ۹۶ شهرستان آنها رای خود را به ترامپ بخشیدند. روزنامه شیکاگو تریبون از این داستان غافل ماند و همچنین خوانندگان این روزنامه به تبع آن از این جریان بی خبر ماندند.

کلینتون برای توسعه بیشتر بهداشت و درمان ملی و تساوی حقوق برای زنان و همچنین برای همجنس گرایان و اقلیت های نژادی در کنار سیاست خارجی معقول و معتدل فعالیت میکرد. در وب سایت او سیاست های مستدل توضیح داده میشد. او مدافع توافق برجام با ایران بود و تا زمانی که برنی ساندرز به چالش با او در این زمینه برخاست، او طرفدار معاملات تجاری جدید با آسیا و اروپا نیز بود. از سوی دیگر ترامپ هرگز دست به طرح هیچ سیاستی نزد.
در شهرستان های نامصمم غرب مرکزی رای دهندگان به هیچیک از اینها اهمیت نمی دادند. فقط می خواستند کسی به آنها توجه کند. آنها در پی تساوی حقوق برای زنان نبودند بلکه می خواستند شاغل باشند و اضافه حقوق بگیرند.

هرگاه که از مردم این مناطق پرسیدم که چه برایشان رخ داد تنها یک کلمه پاسخ شنیدم: نفتا!! کلمه ای که مانند یک لقب در صورتم تف می شد. آنها می دانستند که اتفاقی برای زندگی شان دارد می افتد و تجارت آزاد را مسئول می شناختند.
در نیوتن آیووا مصاحبه ای داشتم با تد جانسون، یکی از سران اتحادیه کارگری کارخانه لوازم سازی مایتگ که شرکت ویرپول آن را بست و بیشتر ۳۸۰۰ شغل آن را به مکزیک انتقال داد. او گفت: ما معاملات تجاری محشری داریم که درهای دنیا را به سوی جهان سوم باز می کند با انگیزه های آمریکایی. آنها کارگران کشور های فقیر را به کار می گیرند و آنگاه کالاهای ساخته شده را به آمریکا می فروشند. دولت ما حتا نمی خواهد ما از استاندارد معقول زندگی برخوردار باشیم.

نیوتن در شهرستان جاسپر است که در سال ۲۰۱۲ به بارک اوباما رای داد و مانند آن ۹۳ شهرستان دیگر این بار ترامپ را برگزید.
در طول رودخانه میسی سیپی با بسته شدن کارخانه لوازم سازی میتگ ۷۰۰۰ شغل از دست داده شد و همه اینها به ترامپ رای دادند.
در بیشتر موارد می شود گفت که این یک واکنش شدید علیه شهرها بود اینچنین که سمبل آن برنقشه ی انتخاباتی با یک اقیانوس قرمز در مقابل چند نقطه ی آبی نمایانگر شد.
درکتابم، نقل قولی کردم از وبلاگ نویس کشاورزی دیوید کروز که با هیجان نوشت: "اصول اخلاقی در آمریکای روستایی بیشتر وجود دارد تا در آمریکای شهری... آنچه من می بینم یک عده نخبه گرای لیبرال از خود راضی که گمان می برند هوشمند تر، پیشرفته تر و بهتر از سایر ما که در مناطق روستایی امریکا زندگی می کنیم هستند. به باور آنها واشنگتن و راهبان آن بهتر از همه می دانند و ما ابلهان فقیر پشت کوهی نیاز به کمک و نصیحت آنان داریم."

این مشاغل صنعتی باز نمی گردند. پروسه جهانی شدن به این زودی ها متوقف نمی شود. شهرها به رشد خود ادامه می دهند و مناطق حومه ای همچنان جمع می شوند مملو از مردمانی که همه چیز را از دست داده اند به غیر از رای خود را.
اگر این کشور بخواهد در میانه طوفان ترامپ و تحولات دردناک اقتصادی پیامد آن دوام بیاورد باید به این مسایل توجه کند.


* تیتر کامل مطلب: اهالی ناراضی کمربند زنگ زده آمریکا، ترامپ را با آغوش باز پذیرفتند زیرا امید دیگری نداشتند
ریچارد لانگوورت – برگرفته از روزنامه گاردین – نوامبر ۲۰۱۶
برگردان: شیرین رضویان – لندن