پناه بردن به آسیاب


مجید نفیسی


• با نخستین غرشِ رگبار بهاری
به آسیابی پناه بردم
که دور از آبادی
بر دو چرخ آبی می‌گشت. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۶ آذر ۱٣۹۵ -  ۱۶ دسامبر ۲۰۱۶


 
با نخستین غرشِ رگبار بهاری
به آسیابی پناه بردم
که دور از آبادی
بر دو چرخ آبی می‌گشت.
از جویبار خشمگین پریدم
دالان تاریک را پیمودم
و دروازه‌ی سنگی را به آرامی گشودم.
آسیابان
از پشتِ مژه‌ها و ابروهای سپیدش
مرا برانداز کرد.
سری تکان دادم
و بی آنکه منتظرِ پاسخش شوم
خم شدم و با سر انگشت
بر زمینِ آردالود نوشتم:
"آیا یزدگردِ مرا دیده‌ای؟"

دانه‌هایِ زرینِ گندم
از دهانِ نیمه‌بازِ جوال
بر سنگِ گردانِ روئین فرومی‌ریخت
و از سنگِ ایستای زیرین
گردی سپید بهوا می‌خاست.
از خود پرسیدم:
آیا این مردِ تنها همان کسی نیست
که در سراسر تاریخ
پناه‌جویانی چون مرا
پشتِ جوالهای خونین
سر بریده است؟

گردی سپید آرام آرام
دستنوشته‌ی مرا بر زمین می‌پوشاند.
آسیابان می‌خواست جوال دیگری را
برگشاید که برخاستم
درِ سنگی را باز کردم
و از جویبار خشمگین پریدم.
آنگاه ماری خوش‌خط‌و‌خال را دیدم
که سر از آب بیرون کرده
با چشمهای کم‌سویَش
به من نگاه می‌کرد.
او را با دستی از آب برگرفتم
و با دست دیگر نوازش کردم.
به آرامی بدورِ دستم چنبره زد
و من از کنار گندمزار خوشبو
به راه افتادم.
باران دیگر ایستاده بود.

       ۲٣ آوریل ۲۰۱۵