برای چه می نویسیم؟!
(حکایت عجیب یک حکم ضد فرهنگی)


رضا پورداد


• هیچ نوشته ای به خوبی «دانش نامه ایرانیکا و آن مسایل وابسته اش» در اخبار روز ۱۹دی ماه ۱۳۸۵، نمی توانست پرده از بیماری مزمن سطحی نگری فرهنگی تعدادی سیاست اندیش بردارد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲٣ دی ۱٣٨۵ -  ۱٣ ژانويه ۲۰۰۷


نخستین بار که نوشته ای سردستی در باره نفوذ آدم های صاحب مال باقی مانده از رژیم پادشاهی در کار « ایرانیکا » را از آقای « نقره کار » در همین سایت خواندم ، به خودم گفتم « چه خوب است کسی این حرف ها را چندان جدی نگیرد و بزرگش نکند .» هسته انتقادی آن نوشته در اجرایی خام دستانه مانع از بروز ظرقیت خود شد ه بود . مسئله این بود که نگاه نقره کار فاقد چارچوب استدلالی در مواجه با آن چه که احساس خطر می کرد بود . بن مایه های نگاهی انتقادی  که قصد داشت نفوذ « راست اندیشی » را به چالش بکشد، در فقر سند و دلیل ، به مجادله ای کینه توزانه با « راست اندیشان»  ـ نام ها و چهره ها ـ  تبدیل شد . احساس نقره کار در آن نوشته کوتاه ، بیان پالایش نیافته ی  ستیزی ابتدایی  با اریستوکراسی سیاسی وفرهنگی بود .
برای شخصیتی که دلالت های انتقادی در آثارش دارد مورد توجه قرار می گیرد، ناپسند است که از سر کم دقتی نوشته ای ناتوان را در معرض دید و قضاوت اهل مطالعه قرار دهد .
باری ، آن مقاله در بیان خود، ناتوان بود؛ ودر وهله نخست  این انتقاد را متوجه نویسنده اش می کرد که عدم  جدیت  ـ بر خلاف مقادیر قابل توجه ای از نوشته های پیشینش ـ  سبب شده است تا مسئولیت قلم از دستش رها شود ؛ و من، از همین منظر امیدوار بودم که آن « شتاب زدگی » توجیه ای بر کم دقتی آگاهانه دیگران  شود . اما چنین نشد . پس از چندین نوشتار، به امضا های مختلف، و یکی دو پاسخ از سوی آقای نقره کار ؛  درحالی که در آخرین نوشته اش    نشان داد که طنز نگار خوبی نمی تواند ( پاسخ آقای هادی خرسندی ) باشد ، این انتظار وجود داشت که آن موضوع از طرف دیگران هم خاتمه یافته تلقی شود . اما ، نابهنگام ، نوشته ای تازه و این بار از هر جهت بی مایه ، وبه ظاهر در حمایت از نوشته نقره کار منتشر شد . به زعم نگارنده هیچ نوشته ای به خوبی « دانش نامه ایرانیکا و آن مسایل وابسته اش » در اخبار روز ۱۹دی ماه ۱۳۸۵، نمی توانست پرده از بیماری مزمن  سطحی نگری فرهنگی تعدادی سیاست اندیش بردارد. چه اجباریست فردی که دغدغه تصفیه حساب های سیاسی جلو چشمش را گرفته ، با خودکامگی هر چه بیشتر برعدم ضرورت یک کار فرهنگی « سترگ »، حکم صادر کند : «  آیا تدوین چنین دانشنامهای آنهم با چنین اوصافی، نیاز کشور و ملت ایران است یا یک قاشق آزادی و یک استکان دموکراسی؟ » و یا «  اما هم سخن دکتر نقره کار درست است و هم این کار نیاز کنونی ما نبود.»
اگر نام مقاله بر نوشته  مزبور بگذاریم خود جفا و اجحافیست به هنر مقاله نویسی .  هیچ نشانه ای که حاکی تجربه نوشتن در آن باشد ، به چشم نمی خورد . نویسنده ای که حتا سببیت طرح و نگارش موضوع را نمی داند و حاشیه نوشته اش ۹۵درصد از کل نوشته است وبا نثری چنین ابتدایی فارسی می نگارد ( سند ، همه نوشته ! ) و ماهیت موضوعی سخنش نیزاز هیچ عمقی برخوردار نیست ؛ چگونه  خود را در باره کاری عظیم در قلمرو فرهنگ و اندیشه و تاریخ، صاحب نظر که هیچ ، صاحب حکم می داند . نه بر اهل ادب و فرهنگ ایران زمین ، که بر سیاست پیشگان آن ، با چنین رجالی آن هم از جنس مخالفان  خارج نشین، باید گریست .
دوست گرامی ! آقای دکتر محمد علی مهرآسا ، می توانید لطف کنید و به ما بگویید ارتباط این مسایل : « ۱ـ آیا مهدی فلاحتی همان جلیل دوستخواه است؟ ۲ـ تاریخچه آشنایی تو با آقای نقره کار ( که خوب است آن جمله را دوباره بخوانی ) و این که در ایام دانشجویی او جوان مودبی بود و همه شما دوستش
  می داشتید با سخن او در باره ایرانیکا چه ارتباطی دارد . ۳ـ این که آقای یارشاطر یهودی بوده و بهایی شده و آنگاه نوشتن حدود ۱۵ سطر  درباره تاریخ بهایی گری در این به اصطلاح مقاله کم حجم ،چه پیوندی با موضوع اصلی دارد ؟ ۴ـ « وزیر پیشین اقتصاد ثروت باد آورده دارد » چه اهمیتی در نوشته ای که قصد دارد نقش ناسالم تعدادی صاحب ثروت را در ساماندهی فکری دانشنامه ایرانیکا روشن سازد ، دارد . ۵ ... و همه نکات ریز تر نوشته که به طرز عجیبی ضد فرهنگی است . جهان فکری سیاست ورزی که هنوز در اوهام « حذف » بسر می برد ! 
 امید وارم آقای مهرآسا با بازخوانی صادقانه نوشته خود دریابد که کار نوشتن  بیش از هر چیزی احترام به خوانده است و تلاش کند در نوشتن شعور مخاطب فرضی را دست کم نگیرد .
  و دیگر این که ، تصوری از این دست که صاحب این سطور حتمن ارتباطی فکری ، قلمی یا « طبقاتی » با « حامیان » ایرانیکا دارد کاملا به خطاست . من
با دغدغه های فرهنگی به این افتخار « فردا » می نگرم .
  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
  نروژ ـ ۱۱ ژانویه ۲۰۰۷