سرمایه داری دولتی پرانتز باز امپریالیسم!
۷. رشد ناموزون و مرکب


محمد قراگوزلو


• حلب نماد تغییر در توازن قوا به سود امپریالیسم روسیه و متحدان اش است. چنین تغییری می تواند به صف بندی های جدیدی در روابط میان دولت ها منجر شود. اگر به راستی وعده های انتخاباتی ترامپ در حوزه ی نزدیکی به پوتین و روسیه در جنگ سوریه عملیاتی شود؛ بی تردید متحدان عرب آمریکا به سرکرده گی عربستان بازی بزرگ را به رقیب اصلی خود در تهران خواهند باخت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۹ آذر ۱٣۹۵ -  ۱۹ دسامبر ۲۰۱۶


در آمد: سوریه و حلب پایان "پایان تاریخ"!
به موازات افول هژمونی سیاسی اقتصادی امپریالیسم آمریکا جهان گام به گام وارد دوران تازه یی از جنگ سرد شده است. حالا دیگر مثل روز روشن است که دکترین "نظام جهانی نو" – که به اشتباه " نظم نوین جهانی" خوانده شده- شکست خورده است. دکترینی که اوج اقتدار آن با عروج ریگانیسم شکل بسته و اساس خود را بر ویرانه های فروپاشی دیوار برلین نهاده و زیر پرچم "پایان تاریخ و پیروزی لیبرال دموکراسی" باد به شراع کشتی هارترین جناح سرمایه داری جهانی انداخته بود حالا به گل نشسته است. پدیده ی ترامپ بر متن تشتت تشکیلاتی و نظری نخبه گان جمهوری خواه یکی از اضلاع این شکست است. برای نخستین بار در تاریخ دموکراسی آمریکایی شاخص ترین رهبران حزب پیروز به آقای پرزیدنت رای ندادند! برای نخستین بار همه ی ارزیابی های معتبرترین مراکز نظرسنجی پوچ از آب در آمد و رسانه و جریان اصلی مغلوب ساده ترین شگردهای دماگوژیستی شد. برای نخستین بار حزب مغلوب آوار شکست را در قالب یک اتهام عجیب بر سر رهبر امپریالیسم رقیب (روسیه و پوتین) ویران کرد. حزب جمهوری خواه که برهه ی جدید نظام تک قطبی جهانی را با دخالت رسانه ی برتر و مراکز امنیتی اش در بطن انتخابات روسی آغاز کرده و یلتسین را به جای زوگانوف نشانده بود حالا از قبل رسوایی ناشی از هک شدن ایمیل های رهبر جناح رقیب دستِ بالا یافته است. گویا پشتیبانی از تظاهرات ضدحکومتی جریان های دست راستی پروغربی بعد از انتخاب مجدد پوتین این گونه پاسخ گرفته است. از قرار و برای نخستین بار روس ها توانسته اند به نحو ملموسی آونگ دموکراسی آمریکایی را به سود و سوی خود تغییر جهت دهند. بعد از فروپاشی پیمان ورشو و موج شکننده ی انقلاب های رنگی و پرو غربی در اردوگاه روسیه و پس از آن که انقلاب مخملی از لهستان و چک گذشت و با تسخیر گرجستان و اکراین به دروازه های مسکو نزدیک شد، برای نخستین بار کریمه و دونتسک شاهد شکست و عقب نشینی امپریالیسم آمریکا بود. تمام شواهد حاکی از آن بود که بورژوازی عظمت طلب روس به پشتوانه ی بی دریغ افزایش بهای نفت و گاز و ترمیم شکاف های اقتصادی خود وارد بازار سیاست جهانی شده است. در حوزه ی تقسیم جهان امپریالیستی، دوران "پایان تاریخ" علاوه بر ضربه های سنگین ناشی از فروپاشی سوویت ها به بهای گزاف از دست رفتن افغانستان و عراق و لیبی تمام شده بود. نورمحمد تره کی تا نجیب الله و صدام و قذافی با هر درجه یی از نوسان سیاسی به هر حال در اردوگاه شرق تقسیم شده بودند. استراتژی ضدکمونیستی کمربند سبز برژینسکی ابتدا افغانستان را بلعید و دو دستی تقدیم القاعده و راست ترین گرایش اسلام سیاسی کرد. سپس عراق و لیبی نیز یکی پس از دیگری و در جریان جنگ های نیابتی و مستقیم از حلقه ی اردوگاه شرق بیرون کشیده شدند و به حلقوم اسلام سیاسی فرو رفتند. شکی نیست که چنین فرجامی مطلقا مطلوب امپریالیسم آمریکا نبود. برای سرمایه ی پروغربی از لحاظ اقتصادی بازگشت خواهران چهارگانه ( اگزون موبایل، توتال، بریتیش پترولیوم و شل ) به عراق هدف گزاری شده بود. از نظر سیاسی نیز حاکمیتی شبه سکولار شبیه دولت ایاد علاوی می توانست تامین کننده ی منافع سرمایه ی پروغربی باشد. چنان نشد و چنین شد که به راحتی می توان گفت و پذیرفت که تمام آن استراتژی های سیاسی اقتصادی شکست خورده است. در حالی که با افول هژمونی آمریکا به نظر می رسید دوران جنگ های وکالتی به پایان رسیده است؛ خیزش نان و آزادی در سوریه با سرکوب شدید و خونین دولت بشار وارد فازی عمیقا ارتجاعی شد وبا دخالت مستقیم ترکیه و عربستان و قطر به میدانی برای تجمع جنایتکارترین باندهای تروریستی تبدیل گردید. مضاف به این که سوریه و بندر طرطوس و ساختار پرو روسی ارتش اسد این کشور را به آخرین پایگاه و تنها بازمانده ی دوران جنگ سرد نخستین مبدل کرده است. علاوه بر این ها سوریه تنها شاهراه ارتباطی جمهوری اسلامی برای حفظ منافع اش در لبنان و حمایت مستقیم از حزب الله نیز هست. به این اعتبار سوریه دو راهی انطباق و تقاطع منافع دو امپریالیسم رقیب آمریکا و روسیه و محل منازعه ی متحدان منطقه یی این دو بلوک نیز به شمار تواند رفت. اگرچه از نظر اشتهای کشتار مخالفان، میل و ذائقه بن علی و مبارک و قذافی کمتر از بشار نبود اما واقعیت این است که در سه کشور تونس و مصر و لیبی تناقضات و اشتراکات سرمایه داری جهانی و منطقه یی به اندازه ی سوریه رقم نخورده بود. از این مزغل سوریه اما نقطه سرخط است. سرزمینی است که از یک سو ترمز دستی بلوک آمریکا و متحدان اش را کشیده و از سوی دیگر حکم به احیا و برتری دخالتگر امپریالیسمی داده که بورژوازی عظمت طلب اش با شکست پروسترویکا تحقیر شده است. امپریالیسم آمریکا که در ماجرای جنگ در لیبی ابتکار عمل را به اروپا و فرانسه ی سارکوزی وانهاده بود و عراقِ پس از صدام حسین را با آن همه هزینه به جمهوری اسلامی باخته بود، در مسیر امتداد چنان روندی میدان سوریه را نیز به امپریالیسم رقیب سپرده است. تصرف حلب از سوی اردوگاه روسیه، ایران (سپاه قدس+ حزب الله) و ارتش بشار نماد تمام عیار افول هژمونی آمریکا در قلب جهان انرژی و سرمایه است. شکست آمریکا و متحدان اش (عربستان و ترکیه و قطر به همراه کل جبهه ی تروریسم دولتیِ سوار بر اسلام سیاسی سلفی) در حلب به یک مفهوم پایان واقعی دوران "پایان تاریخ" نیز هست. چنین پایان حقارت آمیزی برای سرمایه داری پروآمریکایی در شرایطی شکل بسته است که هیچ قطبِ سیاسیِ مترقی و چپِ موثرِ متکی به نیروی مردم زحمتکش درمیدان حاضر نیست. حلب نماد تغییر در توازن قوا به سود امپریالیسم روسیه و متحدان اش است. چنین تغییری می تواند به صف بندی های جدیدی در روابط میان دولت ها منجر شود. اگر به راستی وعده های انتخاباتی ترامپ در حوزه ی نزدیکی به پوتین و روسیه در جنگ سوریه عملیاتی شود؛ بی تردید متحدان عرب آمریکا به سرکرده گی عربستان بازی بزرگ را به رقیب اصلی خود در تهران خواهند باخت. این تغییر می تواند تحولات یمن را نیز تحت تاثیر قرار دهد و ترکش های آن ترکیه را هم متاثر سازد. واکنش اسرائیل و عربستان – که در انتخابات آمریکا به وضوح در کمپ کلینتون نشسته بودند- قابل تامل خواهد بود. این دو دولت کم و بیش متحد از یک سو برای سیاست "ضد برجام" ترامپ غش و ریسه می روند و از سوی دیگران نگران نزدیکی آمریکا به روسیه هستند. امری که با انتصاب مالک کمپانی اگزون موبایل و دوست و شریک تجاری پوتین به مسند وزارت خارجه آمریکا سخت جدی شده است. ما نمی توانیم به جنگ سوریه وارد شویم و یک طرف اصلی ماجرا را مسکوت بگذاریم. کردستان....
با توجه به صف بندی های سیاسی حاکم بر منطقه و شرایط مغشوش سه پارچه ی دیگر کردستان به ویژه باکور و باشور اوضاع قطب مترقی ضلع چهارم و اصلی (روژآوا) چندان مشخص و قابل پیش بینی نیست. همسوییِ "اجتناب ناپذیر" رهبران جبهه ی روژآوا با امپریالیسم آمریکا در کنار ضربه هایی که اخیرا از سوی دولت شبه فاشیستی ترکیه به "ه د پ" وارد شده است، سرنوشت مهم ترین قطبِ مترقی دخیل در جنگ سوریه را در هاله یی از ابهام فرو برده است. بی شک همه ی دستاوردهای درخشان روژآوا با تثبیت احتمالی دولت بشار پس گرفتنی نیست، اما مساله به ساده گی این است چنین جبهه یی در آینده از سوی اردوی پیروز در جنگ سوریه تحمل نخواهد شد. این تحمل ناپذیری از سوی هر دو جناح امپریالیستی درگیر در جنگ کم و بیش یک سان است. اگر چه ترکیه می کوشد حساب خود را از جناح شکست خورده ی آمریکا- عربستان و قطر جدا کند و با پیشنهاد معامله ی بازرگانی در قالب پول واحد به جناح روسیه- ایران و عراق نزدیک شود و هر چند آینده ی عراق و اقلیم کردستان نیز به شدت مبهم است اما هر درجه یی از تغییر در این صف بندی ها سبب نخواهد شد که روژآوا و دوستانش از سوی قدرت های جهانی و منطقه یی تحمل شوند!
ظرف صد سال گذشته، بعد از انقلاب اکتبر جهان هیچ گاه تا این درجه دستخوش تحولات سریع و البته تیره و تلخ نبوده و در عین حال هیچ گاه چپ تا این درجه به حاشیه ی تحولات اجتماعی نغلتیده است. کافی است به وقایع سه دهه ی گذشته در الجزایر و لیبی و مصر و تونس و یمن و ترکیه و عراق و ایران و پاکستان و افغانستان و....خم شویم و در عین حال به تعمیق بحران در نظام اجتماعی تولید سرمایه داری در جهان اصلی و پیرامون دقیق شویم تا به خطرات ناشی از به حاشیه رفتن چپ در دوران بحران و انقلاب پی ببریم. از نظر صاحب این قلم درس های منتج از ارزیابی تجربه ی شوروی می تواند به احیای سوسیالیسم کومک کند. سوسیالیسم رهایی بخش طبقه ی کاگر کماکان از نظر نگارنده همان سوسیالیسم ارتدوکسی است. سوسیالیسمی که به قول انگلس از زمانی که از تخیل به چارچوب علم در آمده است باید همچون علم تدقیق شود و به دور از کلیشه های رایج از منظر بسط خلاق تئوریک در خدمت پیشبرد و انکشاف مبارزه ی طبقاتی در آید. نقد مساله ی شوروی در کنار نقد رادیکال انواع انحرافات نظری رایج کماکان اولویت فعالیت های نظری سوسیالیست های ارتدوکس به شمار تواند رفت. بی شک چنین نقدی اگر "رادیکال باشد و دست به ریشه ببرد می تواند توده یی شود" و به استخدام امر سازمان یابی و سازمان دهی در آید...

اوضاع اقتصادی روسیه پیش از انقلاب اکتبر

بر خلاف تصور جریان های منشویک که از مسیر غیر سرمایه داری بودنِ اقتصاد سیاسیِ روسیه ی پیش از انقلاب اکتبر به راهکار انقلاب بورژوا دموکراتیک می رسند و در مواجهه با بلشویک ها کنار کرنسکی می ایستند و بر خلاف پندار گرایش هایی که در قفای نظریه ی "انقلاب زودرس" کل انقلاب اکتبر را ماجراجویی لنین و بلشویک ها می دانند و در جست و جوی چیستی و چرایی شکست انقلاب به غیر صنعتی بودن اقتصاد روسیه و ضرورت انکشاف اقتصادی اشاره می کنند، واقعیت این است که امپراتوری روسیه ی تزاری در سال 1913 پنجمین قدرت صنعتی جهان بوده و تولید صنعتی اش طی سال های 1860 تا 1910 بیش از هر کشور دیگری و نزدیک به 5.10 برابر رشد داشته است. ما در بخش های بعدی این مجموعه و هنگام بحث پیرامون نپ و نقد و رد نظریه ی "انقلاب زودرس" یک بار دیگر به ساز و کارهای اقتصاد سیاسی روسیه خم خواهیم شد فی الجمله به نقل از یکی از معتبرترین منابع این مولفه بحث را بر محور رشد ناموزون ادامه می دهیم. تروتسکی وضع صنعتی روسیه ی تزاری در ابتدای قرن بیستم را به استناد آمار و ارقام مشخص کرده است:
«قانون رشد مرکب قوی ترین تجلی خود را در قلمرو اقتصاد می یابد. در همان حال که کشت دهقانی به طور کلی تا زمان انقلاب در سطح قرن هفدهم باقی مانده بود، صنعت روس در ساخت فنی و سرمایه داری خود در سطح کشورهای پیشرفته قرار داشت و از برخی جهات حتا از کشورهای پیشرفته هم جلوتر بود. کارخانه های کوچک یعنی کارخانه-هایی با کم تر از 100 کارگر، در آمریکا در 1914، 35 درصد از کل کارگران صنعتی را در استخدام داشتند، اما در روسیه این رقم 8.17 درصد بود. تعداد نسبی کارخانه هایی که بین 100 تا 1000 کارگر را در استخدام داشتند در هر دو کشور تقریباً یکسان بود. اما کارخانه های غول پیکر، هر یک با بیش از 1000 کارگر، در ایالات متحده 8.17 درصد و در روسیه 4.41 درصد از کارگران را در استخدام داشتند! در مهم ترین نواحی صنعتی، نسبت اخیر حتا بالاتر هم بود. در ناحیه ی پتروگراد 4.44 درصد، در ناحیه ی مسکو 2.57 درصد. هنگام مقایسه ی صنعت روسیه با صنعت بریتانیا یا آلمان به نتایج مشابهی می رسیم. این واقعیت با مفهوم عوامانه ی عقب افتاده گی اقتصادی روسیه جور در نمی آید، اما عقب افتاده گی را نفی نمی کند، بل که به طور دیالکتیکی تکمیل اش می کند.»
(تروتسکی، مجلد اول، 22 :1360)   
در سال 1913 نزدیک به 80 درصد از جمعیت روسیه از راه کشاورزی امرار معاش می‌کردند و تقریباً 10 درصد در صنایعی مانند معدن و حمل و نقل اشتغال داشتند. به جز کشورهای بلغارستان و رومانی و یوگوسلاوی و ترکیه در کشورهای اروپای غربی و مرکزی و آمریکا درصد شاغلین در بخش صنعت به مراتب بیشتر از روسیه بود. چنان که در سال 1841 درصد جمعیت شاغل در بخش کشاورزی بریتانیا 22 و بخش صنعت 47 درصد بود. در همان سال‌ها 40 درصد جمعیت آلمان در حوزه‌ی صنعت فعالیت می‌کردند و 44 درصد در عرصه های مختلف کشاورزی شاغل بودند.
به این ترتیب مساله‌ی قابل تامل ناترازمندی میان صنعت و کشاورزی است که جامعه‌ی نیمه فئودالی روسیه را از لحاظ رشد اقتصادی و اجتماعی به شرایطی بسیار نامتعادل و شکننده کشیده بود. از یک سو فقدان هم آهنگی میان بخش های مختلف پیشرفته تر و از سوی دیگر توسعه نیافته گی موسسات مالی و بانکی و مضاف به این ها کمبود سرمایه ی مورد نیاز و سطح نازل مناسبات تجاری مدرن، در مجموع درهای اقتصاد روسیه را برای سرمایه گذاری های گسترده ی خارجی باز گذاشته بود. تروتسکی به درست بر روند منفی سرمایه گذاری خارجی در روسیه اشاره می کند و چنین توضیح می دهد:
«خصلت اجتماعی بورژوازی روس را وضع منشا و ساخت صنعت روس تعیین می کرد. تمرکز مفرط این صنعت به تنهایی بدین معنا بود که ما بین اربابان سرمایه‌دار و توده های مردم سلسله مراتبی از لایه های انتقالی وجود نداشت. بر این نکته باید بیفزاییم که صاحبان تشکیلات عمده ی صنعتی، بانک داری و حمل و نقل خارجی بودند. آنان از سرمایه‌گذاری‌های خود نه تنها سود تحصیل شده در روسیه را به جیب می زدند، بل که از نفوذ سیاسی در پارلمان های خارجی هم بهره می بردند و از این رو مبارزه برای پارلمانتاریسم روس را پیش نمی انداختند.

خاستگاه اجتماعی طبقه ی کارگر روسیه!

بنا بر راستای کلی رشد کشور، منبع شکل گیری طبقه ی کارگر روس، صنف صنعت گر نبود. کشاورزی بود. شهر نبود. روستا بود. به علاوه در روسیه طبقه ی کارگر به تدریج و در طول اعصار برنخاست تا بار سنگین گذشته را بر گُرده داشته باشد – چنان که طبقه ی کارگر انگلستان بر گُرده داشت - بل که خیزهایی برداشت که همه متضمن تغییرات حاد در محیط، در علقه ها و در روابط و نیز متضمن گسیخته گی تند از گذشته بودند. طبقه ی کارگر روس دائماً تاریخ کوتاه منشا خویشتن را تکرار می کرد. در همان حال که در صنعت فلزات - به ویژه در پتروگراد - قشری از کارگران موروثی تبلور یافته و تماماً از روستاها جدا شده بودند، در منطقه ی اورال اکثریت با نیمه کارگران و نیمه دهقانان بود. جریان سالانه‌ی نیروهای تازه نفس کار از روستاها، پیوندهای طبقه ی کارگر را با منبع اجتماعی بنیادین اش در همه ی نواحی صنعتی پیوسته تجدید می کرد.» (پیشین، صص:24-23)
واقعیتی که تروتسکی در اشاره به سرمایه گذاری خارجی بر آن انگشت تاکید می‌نهد، حاکی ست که در سال1913 نزدیک به 32 درصد از کل سرمایه ی شرکت‌های خصوصی متعلق به خارجیان بود. سرمایه گذاران خارجی در صنعت نفت به شدت فعال بودند و علاوه بر آن تقریباً 42 درصد سرمایه ی صنایع کالاهای فلزی، 28 درصد سرمایه ی صنایع نساجی، 37 درصد سرمایه ی صنایع درودگری و 50 درصد سرمایه ی صنایع شیمیایی را تزریق کرده بودند.
در مورد منشا طبقاتی کارگران روس بی گمان حق با تروتسکی است. اگرچه او در فصل اول تاریخ انقلاب روسیه (ویژه گی های رشد روسیه) به ماهیت و روند این ادعا اشاره نکرده است، اما بحران 1903 ـ 1900 - به عنوان یک نمونه - به وضوح نشان داد که نا به جایی طبقاتی در روسیه ی تزاری چگونه شکل گرفته است. طی این سال های سیاه دستمزدها کاهش و بی کاری افزایش یافت و ساعت کار روزانه ی شاغلان به ترز شگفت‌ ناکی زیاد شد. کارگران گاه روزانه تا 14 ساعت کار می ‌کردند. محل کار به شدت ناامن و سخت ضد انسانی بود. زیرزمین های نمناک و تاریک در کنار سوءتغذیه، فقدان بهداشت و مسکن و سایر نیازهای اولیه ی زیست انسانی، سرانجام در سال 1905 به یک بحران عظیم اجتماعی دامن زد. در نتیجه ی فقر و فلاکت روزافزون بالغ بر ده میلیون و پانصد هزار خانوار موجود روستایی در شرایط بسیار دشوارتری قرار گرفتند. اینان صاحب نیمی از زمین های زراعی بودند. نیم دیگر این زمین ها در مالکیت 30 هزار فئودال بزرگ و کوچک بود. با آغاز بحران (1900) به تدریج این دهقانان زمین و زراعت خود را ترک کردند و به سوی شهرها گسیل شدند. شهرهایی که بی کاری و فقر خصلت حاکم بر آن ها بود. در نتیجه ی چنین تهاجمی شکل جدیدی از فروپاشی اجتماعی رقم خورد. بخشی از طبقه ی کارگر که با مشقت فراوان شاغل بود و در برابر کارگران بی کار و فرودستان شهری ایستاده بود، صف متشتتی را تشکیل داد که در آرایشی جدید در مقابل کشاورزان مهاجر قرار گرفته بود.

بحران اقتصادی- سیاسی و آغاز اعتصابات کارگری

در سال 1904 جنگ ژاپن و روسیه بر شدت دامنه های بحران افزود. روسیه شکست خورد و طبقه ی بورژوازی و متحدان‌اش در صفوف مختلف (اصلاح طلبان و خرده بورژواها و روشن فکران و تکنوکرات ها) دلیل شکست را در عقب ‌مانده گی صنعتی روسیه یافتند.
اعتصاب های کم و بیش گسترده ی کارگری از سال 1903 شروع شد. اگرچه امکان بازرسی از صنایعی همچون راه آهن، معدن، واحدهای فنی و بخش های کوچک و مزارع کشاورزی وجود نداشت اما در کشوری که گفته می شد عقب‌ مانده است و تعداد کارگران اش نسبت به جمعیت دهقان بسیار کم تر است جنبش اعتصاب به سرعت دامنه گرفت. هر چند در این اعتصابات کارگری، حرکاتی در قالب ابزارشکنی و تخریب وسائل تولید انجام شد، ولی واقعیت این است که دلیل مادی این اعتصاب ها در زمینه هایی همچون تلاش برای زنده گی بهتر، کسب امتیاز و رشد فعالیت سیاسی چپ ها شکل گرفته بود. به اعتبار محاسبات تروتسکی تعداد شرکت کننده گان در اعتصاب های سیاسیِ سال 1905 بالغ بر یک میلیون و هشتصد و چهل و سه هزار نفر بوده است. با احتساب این مولفه که کارگرانی که در چند اعتصاب مشارکت داشتند، تبعاً کارگران اعتصاب‌کننده چند مرتبه شمرده شده بودند. در نخستین سال جنگ روس و ژاپن (1904) از 25 هزار کارگر اعتصابی سخن رفته است. یک سال بعد نفرات اعتصاب‌کننده به 115 برابر یعنی تقریباً به دو میلیون و هشتصد و شصت و سه هزار نفر رسیده است. شوراهای کارگری روس از درون این رشد انقلابی به وجود آمدند و پایگاه اصلی پیروزی سیاسی انقلاب اکتبر را شکل دادند.
از سوی دیگر در بررسی اوضاع اقتصادی روسیه ی پیش از انقلاب اکتبر همواره باید به رشد و پیشرفت ناموزون میان صنعت و کشاورزی دقیق شد. اگرچه در سال 1913 نزدیک به سه چهارم جمعیت روسیه در روستاها زنده گی می کردند، اما با وجود رشد کُند کشاورزی نسبت به رشد نامتوازن بخش صنعت، بستر ناآرامی‌های جدید اجتماعی در حال شکل بندی بود. تلاطم و تنش اجتماعی در شهرها به روستاها نیز سرایت کرد و شورش‌هایی را رقم زد. خرده بورژوازی روس در نوسان‌های سیاسی خود گرفتار بود. روشن فکران درگیر منازعات نامربوط و انتزاعی تئوریک بودند. عوامل و عناصر دولت حاکم توان لازم برای کنترل جامعه ی از همه سو بحران زده ی روسیه را نداشتند. صنعت روسیه که تا حدودی از سال 1910 رونقی نسبی را شروع کرده بود، کارگران جدیدی را به میدان مبارزه ی طبقاتی فرستاد. کارگران در مطلع سال 1914 هم به لحاظ آگاهی و تجربه و هم از نظر کمی نسبت به سال 1905برتری ملموسی داشتند. در ابتدای همین سال اعتصاب های سیاسی به نقطه ی اوج رسید و بورژوازی نامتعادل روسیه هدف تهاجم طبقه‌ کارگر قرار گرفت. تنش در اوج بود. جنگ جهانی اول (1918-1914) این تنش را وارد دوران تازه یی کرد.
اقتصاد روسیه تحمل و ظرفیت ورود به چنین جنگی را نداشت. خطوط ارتباطی فرسوده و صنعت اسلحه ‌ سازی ناتوان از مقابله با طرف متخاصم (آلمان) بودند. در مجموع و همان سال‌های اول جنگ ضایعات و خسارات شدیدی به مردم روسیه وارد آمد. شکست در خطوط مقدم جبهه ها و قحطی مواد غذایی در شهرها و روستاها (پشت جبهه ها) ابزار کهنه تولید و نیاز مراکز حساس مانند سن پترزبورگ به وارد کردن ذغال سنگ از انگستان آن هم از طریق راه ‌آهنی که ارتباط اش قطع شده بود - از یک سو روحیه ی تسلیم پذیری را در سربازان شجاع و رزمنده ی روس تقویت کرد و از سوی دیگر احتمال فراوان شکست، آنان را در موقعیتی قرار داد که وقتی کارگران و دهقانان به مقابله با دولت برخاستند نه فقط با گلوله ی سربازان متوقف نشدند، بل که در مدت زمانی کوتاه سربازان را نیز در کنار خود دیدند.
انقلاب اکتبر در بستر همین واقعیات موجود به وجود آمد و رشد کرد. واقعیاتی همچون رشد ناموزون و مرکب، تضادهای ناشی از جنگ، دوگانه گی قدرت، چالش های اقتصاد دوران گذار و فعالیت مادی حزبِ سیاسی نیرومند کارگری از جمله ساز و کارهای عروج انقلاب اکتبر به شمار توانند رفت...

ادامه دارد هنوز....
محمد قراگوزلو
Qhq.mm22@gmail.com
تهران
         
* بخش نظرات این مقاله غیرفعال است.