تحریم یا مشارکت؟ مساله این نیست!


احمد پورمندی


• اگر خود را از چنگ این «بختک بزرگ» خلاص کنیم، گام بزرگی به سمت طراحی سیاستی متضمن مقصود برداشته ایم، چرا که در همان نگاه اول توجه ما بر این واقعیت آشکار متمرکز خواهد شد که در جمهوری اسلامی آن چه مستقیما مورد تعرض و انکار واقع می شود، نه حق شهروندان برای انتخاب کردن، بلکه حق مدعیان، از جمله و به ویژه ما جمهوری خواهان، برای انتخاب شدن است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۴ دی ۱٣٨۵ -  ۱۴ ژانويه ۲۰۰۷


بار دیگر با برگزاری انتخاباتی در ایران، فرصتی فراهم آمد تا گروه ها و شخصیت های اپوزیسیون به موضع گیری بپردازند. نگاهی به مقالات، بیانیه ها و سخنرانی ها منتشره، متاسفانه نشانگر آن است که این بار هم - طبق معمول سنواتی – دستجات اپوزیسیون خارج از کشور به دو تیم «قرمز» و «آبی» تقسیم شدند. مطالب نخ نما شده ی چهار، هشت، دوازده و شانزده سال پیش، اندر مخالفت با مشارکت و یا در مذمت تحریم را از آرشیوها بدر آورند و با اندکی گردگیری به چاپ سپردند.
در نگاه نخست، اینگونه به نظر می آید که خط حمله هر دو تیم در کوبیدن برج و باروی طرف مقابل بسیار قوی و خوب عمل کرده است و طرفین توانسته اند به تماشاچیان نشان دهند که در این بازی که زمین و قواعدش را دیگران تعیین و دیکته می کنند، تحریم به همان اندازه غلط است که مشارکت و حداقل باید از این بابت از رهبران و قلمزنان اپوزیسیون سپاسگزار بود.
نگاهی اندکی دقیقتر اما، بیانگر این واقعیت است که آن چه طرفین در تک و پاتک های حماسی خویش در هم کوبیده اند، فی الواقع چیزی شبیه برج و باروی فیلم های هالیوودی است که با تلنگری فرو می ریزد و جایی برای سپاسگزاری نیست.
آخر اثبات ده ها باره ی این که راه پیشنهادی «مشارکتی ها» نهایتا به حمایت یک جانبه از خامنه ای در مقابل مصباح و تکرار کمیک تراژدی «اتحاد یک جانبه با خط امام» منجر می شود و ایضا اثبات مکرر در مکرر این که سیاست تحریم غیرسیاسی و در حد واکنش کودکان قهرو قابل طبقه بندیست، چه چیزی به معلومات ما می افزاید و کدام گره از کار فروبسته اپوزیسیون می گشاید که بابت آن باید دسته گل در سبدمان بگذاریم و بگذارند؟
بیایید یک لحظه تصور کنیم که همه ما «سرخ» شدیم و در روز انتخابات همه مثل بقیه روزها در خانه ماندیم و از مردم هم خواستیم که چنین کنند و یا برعکس همه «آبی» شدیم و مردم را فرا خواندیم که – با یا بدون یاری ملائک – به گروهی به زعامت شیخ مهدی بهرمانی – خامنه ای رای بدهند، و بعد به این سوال پاسخ دهیم که آیا در هر دو حالت در فردای بعد از انتخابات، یک ریال ناقابل به حساب ما به مثابه اپوزیسیون اضافه شده است؟ در پاسخ به این سوال بازیگران هر دو تیم مطالبی را مطرح می کنند که گرچه ظاهر کاملا متفاوتی دارند، اما در یک نکته کلیدی فصل مشترک دارند، هر دو از آبشخور یک دروغ بزرگ آب می خورند. دروغی که از فرط تکرار، بزرگ و بزرگتر شده و سرانجام واقعیت را بلعیده است.

به این دروغ بپردازیم.
جوهر استدلال سرخ ها این است که با تحریم، حکومت را منزوی و منزوی تر می کنند و هسته ی مرکزی استدلال آبی ها بر این گزاره بنا شده که با گزینش بد در مقابل بدتر، از خرابتر شدن اوضاع مردم جلوگیری می کنند. یکی از حکومت می آغازد و دیگری از مردم و آن چه در استدلال هر دو حضور ندارد سود و زیانی است که در نتیجه پیشبرد این یا آن سیاست نصیب اپوزیسیون می شود. و هم در اینجاست که سکه ی قلبی که یک رویش مردم و روی دیگرش حکومت است، واقعیت اپوزیسیون را می بلعد.
در جهان متمدن، وقتی روشنفکری – به خصوص وابسته به نظام ارزشی «چپ» - به سیاست روی می آورد، هم خود و هم همراهانش به عنوان امری بدیهی، واقفند که ارضای خودخواهی مثبت و روشنفکرانه، محرک اصلی او در این گزینش بوده است و تلاش او برای آن که در درون حزب و جامعه، برتری اش نسبت به سایرین را به اثبات برساند و در هر دو سطح مورد پذیرش واقع شود، تلاشی انسانی، مثبت و سازنده است. حزبی که از اجتماع چنین روشنفکرانی پدید می آید، علت وجودی خود را خوب می شناسد و می داند که به وجود آمده است، تا با اثبات شایستگی اداره بهتر جامعه و کسب پذیرش ملی، قبل از هر چیز به ارضای خودخواهی مثبت فعالین خود کمک کند و از این رو همواره از مسیر سود و زیان حزب با سیاست، مردم و حکومت تماس می گیرد و نه برعکس!
در ایران ما اما، همه چیز واژگونه است. برای روشنفکر داخل در سیاست، بخصوص اگر «چپ» هم باشد، مفهومی به نام «خودخواهی مثبت» اساسا به رسمیت شناخته نمی شود. خودخواهی فقط از نوع منفی اش وجود دارد که باید سرکوب شود و آن گاه که از سرکوبش ناامید می شود، آن را به مثابه تکه نابدتر وجودش می پوشاند. دروغ می گوید، اختلاف سیاسی و برنامه ای خلق می کند، انشعاب راه می اندازد و خلاصه همه کار می کند تا نگوید: «رئیس! برای پیشبرد برنامه و سیاست مشترکمان من از تو شایسته ترم و می خواهم حق انتخاب شدن را استیفاء و از آن استفاده کنم». جمعیتی که از چنین روشنفکرانی متشکل است، طبیعتا نمی تواند خصلتی متفاوت داشته باشد و با اعلام منافع خویش به مثابه مبنای سیاست گذاری، خود از چنگ دروغ بزرگ «مردم – حکومت» برهاند و تا چنین است ما در کلاف سر در گم «تحریم یا مشارکت» دست و پا خواهیم زد، بی آن که قدمی به جلو برداریم...
اگر خود را از چنگ این «بختک بزرگ» خلاص کنیم، گام بزرگی به سمت طراحی سیاستی متضمن مقصود برداشته ایم، چرا که در همان نگاه اول توجه ما بر این واقعیت آشکار متمرکز خواهد شد که در جمهوری اسلامی آن چه مستقیما مورد تعرض و انکار واقع می شود، نه حق شهروندان برای انتخاب کردن، بلکه حق مدعیان، از جمله و به ویژه ما جمهوری خواهان، برای انتخاب شدن است.

و بنابر این سیاست انتخاباتی ما باید با هدف «استیفای حق انتخاب شدن» طراحی شود. و تاکتیک های ما باید بتوانند رابطه ی روشنی با این هدف برقرار کنند.
از آن جایی که اتخاذ تاکتیک ها تنها با تعیین هدف میسر نیست، برای توضیح مدل پیشنهادی ام، ناگریزم روی چند مولفه دیگر، که بدون داشتن درک مشترک از آن ها، دستیابی به تاکتیک – نقشه واحد میسر نیست، مکث کنم:
۱. مراد از «ما» نیروی جمهوری خواهی است که در بیانیه تاسیس «اتحاد جمهوری خواهان ایران» به تفصیل تعریف شده و به اختصار، نیروی خواستار استقرار جمهوری پارلمانی تجربه شده و عملا موجود، در کشور ماست.
در طول تاریخ معاصر ایران، این نیرو هرگز بدین حد قوی نبوده و در عین حال به ندرت تا بدین حد ضعیف و کم اثر بوده است!!
چندهزار کادر برجسته که تجربه ی سه تا پنچ دهه ی حضور در متن توفانی ترین حوادث کشور و جهان را با خود حمل می کنند و یک پایه اجتماعی چند میلیونی مرکب از زنان، جوانان، اقشار متوسط و مدرن شهری، کارگران صنعتی، بر بستر شرایط بسیار مساعد بین المللی و امکانات شگرف و خردکننده ی رسانه ای، ثروت های عظیمی را فراهم آورده اند که اگر... اگر در ساز و کار و پیوند ارگانیگ با هم قرار گیرند، به سرمایه نجومی بدل خواهند شد که نه فقط برای کسب حق انتخاب شدن کفایت می کند، بلکه می تواند چیزهای بیشتری نصیب ما سازد، اما این ثروت عظیم به دلیل فقدان آن پیوند ارگانیک عاطل مانده است، به گونه ای که حق نفس کشیدن آزاد در فضای میهن نیز دارد به آرزوی دست نایافتنی بدل می شود.
۲. پراکندگی نه ویژگی منحصر به فرد جمهوری خواهان، بلکه پدیده ای نمونه وار در سطح نیروهای سیاسی کشور ماست. وجود یک دوجین گروه «اصولگرا»، حداقل هفده گروه اصلاح طلب و ده ها گروه ملی، ملی – مذهبی و چپ بیانگر روشن این مدعاست. این پدیده پیش از آن که با استبداد و «انفرادمنشی ایرانی» قابل توضیح باشد، از این واقعیت اجتماعی ناشی می شود که در جامعه ی ایرانی، امر شکل گیری گروه های اجتماعی بزرگ، هم منفعت و واقف بر این امر به فرجام نرسیده است و این شکل نایافتگی اجتماعی، در صحنه سیاست بازتابی جز پراکندگی ندارد: بله دیگ، بله چغندر!
بر بستر این واقعیت اجتماعی، ننیجه ی عملکرد قانون عرضه و تقاضا در بازار سیاست ایران، نه شکل گیری اتحادها و مناسبات پایدار و قابل اتکا میان نیروهای سیاسی، که گرد آمدن های موقتی و اجباری در بزنگاه های تاریخی است. از انقلاب بهمن تا دوم خرداد ۷۶ و تا حوادثی که کوتوله ای را بر مسند ریاست جمهوری نشاند، همگی موید این نظرند که حضور جدی در صحنه ی سیاست ایران، تا اطلاع ثانونی در گروی توفیق در سازماندهی ائتلاف های مشخص و کوتاه مدت در برآمدهای سیاسی است که در مختصات فعلی در «انتخابات کمی واقعی، اندکی فرمایشی و اساسا تحمیلی» تجلی می یابد.
این واقعیت را محافظه کاران بهتر و زودتر از همه دریافتند و اصلاح طلبان مزه اش را در دوم خرداد چشیدند. و ما جمهوری خواهان گویی که هیچ نیاموختیم ز هیچ آموزگار، در خم کوچه «تحریم یا مشارکت» مانده ایم و بی آنکه زحمتی به مخالفان خود بدهیم، به خود باورانده ایم که عددی نیستیم!! در حالی که هستیم!! عددی به بزرگی چندین میلیون ایرانی، هزاران کشته، چند ده هزار سال زندان، تبعید و دربه دری، هزاران متفکر، شاعر، نویسنده و هنرمند و... بس نیست؟

جمع بزنیم. اگر بپذیریم که:
الف) ما عددی هستیم نه چندان کوچک که حرف کم و بیش ۲۰ درصد صاحبان حق رای – و بدون خودستائی – سر گل آن ها را – می زنیم.
ب) مساله ی مرکزی ما «استیفای حق انتخاب شدن» است و اگر درست عمل کنیم، می توانیم این بیست درصد را که از حق انتخاب کردن ما محروم شده اند، با خود همراه کنیم و سرانجام:
ج) در مختصات فعلی جامعه ی ما، شکل دادن به ائتلاف های انتخاباتی، تنها راه تاثیرگذاری جدی بر روندهای سیاسی کشور است.
آنگاه به جای تحریم یا ضمیمه شدن، سیاست بلندمدت مشارکت مستقل و فعال را که در ارائه شعار مشخص و کاندیدای مشخص تجلی می یابد، در پیش خواهیم گرفت.

در پاسخ به مخالفان این سیاست، از هر دو گروه مشارکتی و تحریمی - که اخته کردن سیاست، تنها افتخارشان است – تصریح چند نکته ضروری است:
اول) هدف مرحله ای این سیاست، ایجاد ارتباط فعال، دو جانبه و ارگانیک با پایه ی اجتماعی اندیشه ی جمهوری خواهی و جلب اعتماد سایر اقشار جامعه به شایستگی و توانایی ما برای پذیرش مسئولیت اداره ی کشور است و این یعنی که نوشیدن جام زهر «گزینش بد در مقابل بدتر» که بر اغلب رای دهندگان ایرانی تحمیل می شود، فقط تا آن جایی و در آن حدی برای ما قابل تحمل است، که در خدمت فهم متقابل ما و رای دهندگان از مواضع یکدیگر عمل کند. به عبارت دیگر، ما علی الاصول تا به آخر در صحنه انتخابات باقی می مانیم، به حذف نام مان به وسیه ی شورای نگهبان گردن نمی گذاریم، بلکه با ماندن و دعوت مردم به همراهی با ما در «نافرمانی مدنی محدود» علیه ولایت فقیه و شورای نگهبانش، با استفاده از همه ی امکانات ملی و بین المللی، به کارزار برای کسب حق انتخاب شدن مفهوم می بخشیم. در عین حال در هر یک از مراحل انتخابات، اگر احساس کنیم که گزینش میان بد و بدتر، به هر دلیل، الزامی شده است و پافشاری ما به ماندن در عمل خطر پیروزی «بدتر» را به دنبال دارد، به مطالبه رای دهندگان برای تداوم مبارزه به اشکال دیگر، احترام می گذاریم و به سوی «بد» کنار می کشیم.
دوم) «مشارکت مستقل و فعال» نه آنگونه که مخالفین فورموله می کنند، برگزاری «انتخابات موازی» و مشغول کردن خود به «گل کوچک» در زمین خاکی مجاور است و نه به معنی پذیرش همه ی آن چیزهایی است که از طرف میزبان خودخوانده، به عنوان قواعد بازی دیکته می شود. ما آمادگی خود را برای بازی با تیم گوریل ها در زمین آن ها اعلام می کنیم، ستاره های تیم مان را از جمله به کمک بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فرانسه و همه ی رسانیه هایی که ۲۷ سال پیش دمار از روزگار شاه و دودمانش در آوردند، به مردم معرفی می کنیم و با طرح شعارها و برنامه هایمان نشان می دهیم که حرف زیادی برای زدن داریم. ما حضورمان را به نظر کسانی از نوع جنتی و خزعلی مشروط نمی کنیم و اگر تیم مقابل از ترس رودر رویی با ما به این موجودات متوسل شود، ما را چه باک؟! مهم این است که بعد از هر دور بازی نه فقط مردم بیشتری به این نتیجه می رسند که «این ها» چون شایسته نیستند «دوپینگ» می کنند و «جر» می زنند، بلکه گروه های بزرگتری از مردم، با اسم و آدرس مشخص شخصیت های موجه و ملی ما، حضور تیم دیگری را مشاهده می کنند که داوطلب اداره ی امور کشور است و در این رابطه قبل از هر چیز می خواهد که روحانیون و نظامیان نوکیسه دست از تداوم توهین به شعور مردم بردارند و امر انتخابات بر پایه اصول شناخته ی شده ی دموکراسی استوار شود. این دومین نتیجه گیری، یعنی تجهیز گام به گام جامعه به آلترناتیو، زمینه سازی برای استقرار دموکراسی پایدار و به فرجام رساندن روندی است که ۱۵۰ سال – کمتر و بیشتر – به درازا کشیده است.
سوم) در طی سال های نسبتا طولانی گذشته، نه سیاست «تحریم» توانست با چپ ها، مشروطه خواهان و مجاهدین رابطه ای ثمربخش برقرار کند، و نه سیاست «مشارکت» در یافتن زبان مشترک با اصلاح طلبان توفیق قابل طرحی داشته است و این ناکامی ها البته طبیعی و قابل درک است: از سیاست های پاسیو، دفاعی و انقباضی، انتظار دیگری نمی توان داشت.
سیاست «مشارکت مستقل و فعال» اما، به دلیل خصلت تعرضی و در عین حال متین اش و به خاطر معاصر بودنش، این ظرفیت و شانس را دارد که مناسبات فرسوده ی درون اپوزیسیون را به سود دموکراسی و همکاری ثمربخش، دستخوش تحول جدی کند.
در جریان چندین انتخاباتی که به وسیله ی دولت اصلاح طلب محمد خاتمی برگزار شد، ما مرتکب فرصت سوزی های تاسف باری شدیم. بیاید بدون فراموش کردن این خسران های بزرگ، تصور کنیم که ما جمهوری خواهان بتوانیم برای انتخابات پیش روی ریاست جمهوری، از همین امروز، روی چند شعار انتخاباتی توافق کنیم و از میان چند دوجین شخصیت شایسته ی جمهوری خواه، یکی را به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری برگزینیم و نیروی «ائتلاف بزرگ جمهوری خواهان» حضور در کارزار انتخاباتی را تدارک کند. در آن صورت بدون تردید ما در روزهای انتخابات نیروی قابل ملاحظه ای را وارد صحنه خواهیم کرد و حدس زدن وضعیت دشوار مسعود رجوی و رضا پهلوی در آن روزها، اصلا دشوار نیست. رجوی باید میان ادامه ی «گل کوچک مسعود – مریم» یا بازگشت به (یا پیوستن به) متن سیاست کشور تصمیم بگیرد و رضا پهلوی دیگر میان مشروطه خواهانی که در جمهوری دموکراتیک ۹۰ درصد مطالباتشان را متحقق می بینند و خزعلی های ینگه ی دنیا، صندلی خالی برای نشستن نخواهد یافت.
در این سو، اصلاح طلبان دیگر نخواهند توانست به راحتی از کنار قضیه بگذرند، به نیروی جمهوری خواه کشور در بهترین حالت به مثابه منبع ذخیره رای که هر بار بره وار به «اتحاد یک جانبه» تن می دهد، بنگرند و به سیاست «اصلاحات در چارچوب حفظ سلطه دین بر دولت»، که تا اینجا هم به روغن سازی افتاده است، ادامه دهند. عبدی، سحرخیز، «بچه های تحکیم»، و صدها شخصیت مسلمان، سکولار و اصلاح طلب کشور بدون تردید در سیمای «ائتلاف بزرگ جمهوری خواهان»، چهره ی متحدی قابل اعتماد را باز خواهند شناخت. سلامتی، نبوی و میردامادی باید میان بازگشت به صفوف یاران دیروزشان یا تونل زدن به بیت رهبری از طریق اتوبان بهرمانی تصمیم بگیرند و کارگزاران عرصه را برای «کارگزاری» تنگ تر خواهند یافت.
چهارم) بدون داشتن شنود در سیا و اینتلیجنت سرویس، به استناد صدها فاکت کوچک و بزرگ می توان گفت که اگر بلایی ناگهانی از آسمان نازل نشود، «ائتلاف بزرگ جمهوری خواهان ایران» نه فقط حمایت افکار عمومی، رسانه ها و سازمان های غیردولتی در اروپا و آمریکا و جهان صنعتی را با خود خواهد داشت، بلکه از شانسی بسیار بالا برخوردار است که برخورد مثبت دول اروپائی و احتمالا دولت آمریکا را جلب کند.

***
همان طور که پیش تر تصریح کردم، «ائتلاف بزرگ جمهوری خواهان ایران»، نیرویی است که قادر است سیاست مستقل و فعال انتخاباتی را که به گونه ای ثمربخش پیش ببرد. این ائتلاف برای آن که بتواند شکل بگیرد، به «شخصیت» و «شعار» نیاز دارد. خوشبختانه شخصیت کم نداریم و اگر خودخواهی مثبت را به عنوان محرکی سازنده، به رسمیت بشناسیم، یافتن راه های سازماندهی رقابت های درونی و گزینش اصلح – در همین شرایط پراکندگی در داخل و خارج – غیرممکن نخواهد بود. بحث مهم تری که باید به آن پرداخت، گزینش شعار یا شعارهای مناسب است که امیدوارم بتوانم نظراتم در این خصوص را در آینده با همراهان جمهوری خواه در میان بگذارم.

 apurmandi@yahoo.de