از : بهرنگ ایرانی
عنوان : "انسان" بعنوان موضوع مرکزی
آنچه که آقای خراسانی در نقد توشته ی آقای حکیمی نگاشته اند،در حقیقت نگاه نقادانه ای است به یک برداشت آیینی از تئوری های مارکس،که اگر خود مارکس هم زنده بود،به احتمال قریب به یقین از شریعت شدن ایده هایش هم به تعجب و هم به وحشت می افتاد.برداشتی که به نظر می رسد خیلی به واقعیت ها کاری ندارد و از این منظر، واقعیت ها در صورتی قابل اعتنا هستند و به چشم می آیند که در چارچوب آیین مورد نظرشان بگنجند.وگرنه همان بهتر که دیده نشوند. یا با منتسب شدن انواع و اقسام اتهامات به کسانی که دعوت به دقت در واقعیت ها می کنند،بعنوان ارتداد معرفی شوند.درک خلاق آقای خراسانی را بخوبی می توان در تعریف زنده بودن تعالیم مارکس و نیروهایی که از آنها بعنوان عواملی که می توانند به چنین درکی جامه ی عمل بپوشانند،بخوبی مشاهده کرد.بارها شنیده ایم که محور تعالیم و آموزشهای مارکس، "انسان" بوده و این باور چقدر با این ادعای آقای خراسانی نزدیکی دارد،آنجایی که می گوید: مارکسیسم اکنون، یک متدولوژی شناخت برای از میان برداشتن یا کاستن از نابسامانیهای اجتماعی برای همه مردم و شهروندان هر کشور یا سراسر جهان است. اکنون باید از همه مردم جهان خواست که "برای گسترش آشتی در سراسر جهان، و دستیابی به آزادی و حقوق شهروندی در هر کشور، همداستان شوند".
۷۷۶۵٨ - تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱٣۹۵
|