شاهین شهرآوا
آه! دیدی؟ سرانجام او نیز...
به یاد رفیق نازنین بابک پاکزاد


• می گویند مرگ حق است. دروغ می گویند
تو نباید می مردی
نه
تو نباید می مردی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۵ بهمن ۱٣۹۵ -  ٣ فوريه ۲۰۱۷



صبح برف می بارید. پرده را کناری کشیدم و گفتم برف نو برف نو سلام سلام...
غافل از این که برف این سال نه امید سپیدی بود و نه پیام آور شادی لبخندی، غافل از این که برف امسال نه فقط آلودگی ایام را نزدود که آسمانش را هم تیره و تارتر از گذشته کرد.
نه این قبول نیست! من باورم نمیشود! صندلی های یخ زده خانه هنرمندان هم باورشان نمی شود. سنگفرش هایی که دیر به دیر اما دراز و طولانی رویشان گام برمیداشتیم و از این در و آن در جهان حرف می زدیم هم باورشان نمی شود. اصلا فردا می آیم مینشینم کنار دستت و آن قدر سیگار دود می کنم که دادت در آید و باز بگویی خودت را خفه کردی. می آیم تا از مرگ عمو فیدل بغض کنیم و غصه آمریکای لاتین بدون فیدل و چاوز را بخوریم. می آیم تا دوباره دعوایم کنی و بگویی باز هم شلوغش کردی و من بگویم بااااابککک قضیه شلوغ هست! بعد تو با آن خنده های تمام قدت زنهارم دهی که همین روزها سکته میکنم. این قبول نیست رفیق، تو گفته بودی من سکته میکنم. این ها چرا مزخرف می گویند. عقلشان پاره سنگ برداشته می گویند تو سکته کرده ای. یا شوخی شان گرفته یا اگر نگویی شلوغ می کنم دوباره غرض و مرضی در کار است.
اصلا از سیاست حرف نمیزنیم مثل وقتهایی که می خواستی بحثی را عوض کنی از شیرین کاری های پسرت بامداد - فیلسوف کوچک زمانه ما - و منطق خوش باشی اش بگو.
اصلا هر چه می خواهی بگو ، اما چیزی بگو... پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگو....
یادت هست میگفتی: "چرا انقدر زیاد می نویسی مقاله است دیگر برادران کارامازوف که نیست." یادت هست می گفتی "چرا وقتی می نویسی با همه دعوا داری؟ چرا همه را با خودت دشمن میکنی؟" یادت هست می گفتی "تو سیاست خوانده بی سیاستی؟"
یادم هست. خوب یادم هست. این بار نه دراز می نویسم نه با کسی دعوایی دارم نه...
این یکی را بخوان و بگو حالا خوب شد... ولی بخوان ولی باش ولی...

****

بابک پاکزاد بی شک نمونه ای از یک انسان طراز نوین بود (و هست). در زمانه ای که انسان های مترقی! طرازشان به بند تنبانشان و خلاصی فرهنگشان بند است بابک سرشار از دغدغه های انسانی بود (و هست) او همیشه در کنار زحمتکشان جامع ایستاده بود (و هست) و حتی در روزهایی که با اختاپوس مرموز سرطان به جدال برخاست بیش از نگرانی درد و درمانش دغدغه نظام اجتماعی سلامت و به ویژه آسیب های آن برای زحمتکشان جامعه را داشت (و دارد). بابک پاکزاد با همه مهربان بود و صادق_ و من هرگز نفهمیدم چگونه میشود این دو صفت را توامان داشت_ بابک پاکزاد ....حیف شد
می گویند مرگ حق است. دروغ می گویند
تو نباید می مردی
نه
تو نباید می مردی!