سپاه دانش و بهداشت به جای رادیکالیسم انقلابی سیاهکل!
امروز ۱۹ بهمن است، این یادداشت به یاد رفقای جان باخته ی سیاهکل


ف. تابان


• خط مشی «شاه سلطنت کند نه حکومت!» بیش از آن رمانتیک و اتوپیایی بودکه جوانان آن دوران - که هنوز در استبداد شاهنشاهی نفس می کشیدند و خشونت و سرکوب آن را هر روز به چشم می دیدند، بتوانند آن را باور کنند. ردیه نویسان بر سیاهکل به عبث تلاش می کنند تقصیر مشی ای را که ۵۰ سال پیش شکست خورد به گردن چریک ها بیاندازند. در این شکست هیچ کس مقصر نبود جز خود شاه و دربار او ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۹ بهمن ۱٣۹۵ -  ۷ فوريه ۲۰۱۷


تقریبا همه ردیه هایی که من در این روزها در مورد جنبش مسلحانه ی سیاهکل خوانده و شنیده ام، در سه مورد مشترک هستند. اول آن که به صراحت نمی گویند آن زمان چه می بایست کرد و دوم این که رادیکالیسم سیاسی ضد سلطنتی را در سلاح چریک ها خلاصه می کنند و در آخر سر آشکار یا غیرآشکار سر از تجلیل از حکومت سلطنتی در می آورند.


۱. نیروها و جریانات سیاسی در آستانه ی جنبش سیاهکل در کشور ما معلوم بودند (و هستند). کسی که آن جنبش را نفی می کند، این را هم بگوید که جوانان ضد ستم و استبداد آن دوران، که آن وضعیت را نمی پذیرفتند، چه می بایست می کردند و به کدام «امامزاده» دخیل می بستند. حزب توده ی ایران؟ جبهه ی ملی ایران؟ نهضت آزادی ایران؟ نهضت امام خمینی و یا...


۲. چریک ها هیچ وقت از چند ده تن فرا نرفتند و هواداران رادیکالیسم سیاسی و انقلابی در دوران شاه سر به هزاران و در آستانه ی انقلاب میلیون نفر می زدند. این هزاران و میلیون هیچ کدام سلاح نداشتند، دستشان خالی بود اما اندیشه ی رادیکال و انقلابی داشتند و آن چه کارساز می شد، همین اندیشه ی رادیکال و انقلابی بود.
ردیه نویسان غالبا ضمن «کلاه از سر برداشتن» نسبت به جان باختگان جنبش چریکی، این را هم اضافه می کنند که «حیف شد آن ها رفتند...». شاید هیچ کس به اندازه ی آن ها که امروز خود را همچنان از آن سنت می بینند، نسبت به جان های پرشوری که از دست رفت، ادای احترام نمی کنند و جایشان را خالی نمی یابند، اما این دل سوزی ها تنها یک سوی مساله است و به عمد سوی دیگرش را نادیده می گیرند. سوی دیگر، آن صدها هزار انسانی است که به این جنبش پیوست. کدام نیروی دیگری به غیر از خمینی توانست چنین دریایی از انسان ها را به کارزار وارد کند؟ (جالب است که مشی فدائیان سال های پنجاه را «جدا از توده» می نامند!) اکر رهبران بعدی فدایی با اشتباهات و خطاهای خود نتوانستند از این نیروی عظیم در جهت مناسبی استفاده کنند، گناه آن را باید به کردن همان ها نوشت.


٣. در بند اول به سکوت در مورد «چه می باید کرد؟» اشاره کردم و فکر می کنم چنین سکوتی تا حدود زیادی آگاهانه است. وقتی که ادامه ی استدلالات ردیه نویسان، تقریبا بدون استثنا به محسنات رژیم سلطنتی و رشد «بالای ده درصدی اقتصادی» و «مدرنیسم» و «پیشرفت» و «رفاه» و غیره می رسد (طوری که انسان باید فراموش کند در این کشور اندکی بعد انقلاب شد!) آن گاه می شود فهمید در بخش های نانوشته ی چنین تحلیل هایی چه باید نوشته شود. پیوستن به سپاه دانش و بهداشت و یا مثلا حمایت از جناج «روشنفکران مترقی» جمشید آموزگار در «حزب رستاخیر ملت ایران» در برابر جناح «روشنفکران سازنده» به رهبری هوشنگ انصاری یا برعکس، و در نهایت و با عزم عالی، ایجاد جناح «سوسیال - دموکرات» و «مسالمت جو» در حزب «فراگیر»، زیر نظر یکی از شخصیت های معتدل دربار، چون شاه اجازه ی تشکیل حزب دیگری را نمی داد. *
ردیه نویسی بر سلاح و خشونت و اشک ریختن بر جان های پاکی که از دست رفت، همه بهانه است. اصل مخالفت با رادیکالیسم ضد استبدادی - سلطنتی و احساس قرابت و نزدیکی به نظام پهلوی است. اگر حرف تا به پایان گفته شود، آن وقت به این جا خواهد رسید که می بایست حکومت سلطنتی را اصلاح کرد و به آن جا رساند که شاه سلطنت کند نه حکومت.
این خط مشی بیش از آن رمانتیک و اتوپیایی است که جوانان آن دوران - که هنوز در استبداد شاهنشاهی نفس می کشیدند و خشونت و سرکوب آن را هر روز به چشم می دیدند، می توانستند آن را باور کنند. چنین سیاستی سال ها بر بخش بزرگی از جنبش سیاسی در ایران حاکم بود و شکست و ناکارایی آن بود که ریشه های رادیکالیسم ضدسلطنتی در ایران را آبیاری کرد. ردیه نویسان بر سیاهکل به عبث تلاش می کنند تقصیر مشی ای را که ۵۰ سال پیش شکست خورد به گردن چریک ها بیاندازند. در این شکست هیچ کس مقصر نبود جز خود شاه و دربار او.


* رستاخیز نام حزبی است که توسط محمدرضا پهلوی تأسیس شد. در ۱۱ اسفند ۱٣۵٣ شاه در حضور نخست‌وزیر، نمایندگان مجلسین شورای ملی و سنا، رهبران احزاب و مقامات کشوری، تأسیس «حزب رستاخیز ملت ایران» را اعلام کرد و دستور داد تا همه مسئولین، روسای احزاب و مردم به عضویت حزب درآیند. همچنین امیر‌عباس هویدا، نخست‌وزیر را به دبیر کلی حزب برگزید.
او در مورد کسانی که مخالف عضویت در حزب بودند گفت: «کسی که وارد حزب جدید نشود... وابسته به یک سازمان غیر قانونی است... چنین فردی جایش در یکی از زندانهای ایران است، یا اگر مایل باشد می‌تواند همین فردا کشور را ترک کند.»