سوسیالیسم، ایده ای برای آینده یا گذشته؟
پتر تاف دبیر کل حزب سوسیالیست ( کمیته برای انترناسیوال کارگری) - برگردان: الف. شیبانی


• پیشرفت هایی نیز در کار بوده است. انتخاب شاوا ساوان در سیاتل و کمپین انتخاباتی برنی ساندرز در آمریکا نشان می دهند که بذرهای تازه ای ریخته شده که در حال شکوفایی اند و آگاهی بیشتر طبقه کارگر را می طلبند. این اتفاق حتی در ایالات متحده یعنی دژ سرمایه داری جهانی نیز ممکن است. اروپای خسته از بحران و ماباقی جهان نیز چندان دیر نخواهند کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱ اسفند ۱٣۹۵ -  ۱۹ فوريه ۲۰۱۷


در کتاب "بعد از سرمایه داری" پال ماسون عنوان می کند که دورنمای بلندمدت برای سرمایه داری چندان خوب نیست و پایان سرمایه داری از رشد تکنولوژی ناشی خواهد شد مخصوصا تکنولوژی های فناوری اطلاعات که محدود به دولت- ملت ها و مالکیت خصوصی سرمایه داری وسایل تولید نیستند. با این حال او جنبش کارگری و سوسیالیسم را به گذشته تنزل می دهد تا جایگزین مورد نظر خود را در سرزمین ناشناخته ی سیاسی "بعد از سرمایه داری" متمرکز کند.
از نظر ماسون این وظیفه ی طبقه ی کارگر نیست که خود را مشغول "بعد از سرمایه داری" کند زیرا که این طبقه به گذشته تعلق دارد. برای او این گذار توسط "دانش همگانی" اتفاق می افتد "بگونه ای که ذهنیت هر کس بر روی زمین با دیگران از طریق اشتراک نظرات در پیوند است و هر قدمی به جلو برای همگان مفید خواهد بود." بعنوان یک ژورنالیست و مارکسیست سابق، پال ماسون تحت تاثیر جنبش اشغال وال استریت بود.
این جنبش "اشغال" بدون شک نقش بزگی در بیداری نسل جوان امریکا ایفا کرده همانطور که جنبش های مشابه در یونان و اسپانیا چنین بودند. اما ماسون نقاط قوت و پتانسیل های این جنبش را ملاک قرار نداده بلکه به ضعف های آن اشاره می کند: یعنی یکباره شکل گرفتن و ضعف آن در رویارویی با سرمایه داری. این ایده که یک جنبش همگانی جوان که عمدا "غیرسازماندهی شده" است بتواند شکل بگیرد و سرمایه داری "مدرن" بی رحم را سرنگون کرده و ماشین حکومتی را خنثی کند سر از بن بست در می آورد. بخشی از جنبش اشغال - برای نمونه در سیاتل با انتخاب دوست مان شامان ساوان- به این نتیجه رسیده که عمل سیاسی نیز برای پیروزی یک جنبش ضروری است.

فهمی غلط از مارکسیسم

ماسون در آنجا که می گوید مارکسیسم قدرت انطباق سرمایه داری را دست کم گرفته اشتباه می کند. مارکس توضیح داده که هیچ نظامی در تاریخ از صحنه محو نمی شود مگر آنکه تمام مقتدرات خود را از دست بدهد. این بیان مارکس نباید، همانند برداشتی که متاسفانه ماسون دارد، به گونه ای خام و "جبرگرایانه" و صرفا اقتصادی تفسیر شود. در انتها پیشرفت های افتصادی می توانند تعیین کننده باشند، اما دولت ها و سیاست نیز نقش بسیار اساسی در کلیت فرایند ایفا می کنند.
ماسون در تحلیل خود از طبقه ی کارگر نیز یکطرفه است. "مارکسیسم در رابطه با طبقه کارگر اشتباه می کرد. پرولتاریا بیشتر به یک نیروی تاریخی جمعی روشن برآمده از جامعه ی انسانی نزدیک شده است. اما دویست سال تجربه نشان می دهد که طبقه کارگر همچنین مشغول کنار آمدن با زندگی با وجود سرمایه داری بوده تا اینکه به فکر سرنگونی آن باشد. ادبیات چپ پر از توجیهاتی درباره ی این شکست های دویست ساله است: دولت بسیار قوی بوده، رهبری ضعیف و اشرافی گری کارگری نفوذ بالایی داشته و غیره. طبقه کارگر با ناخوداگاهی پیرو سوسیالیسم نبوده، او از آنچه که می خواسته آگاه بوده و این در عملکرهایش آشکار است. این طبقه خواهان فرم قابل تحمل تری از کاپیتالیسم بوده است."
در طول قرن بیستم با وجود تجریه ی جنگ و ویرانی های اقتصادی، از نظر ماسون هیچ ابتکار عمل کارگری برای بوجود آوردن دنیایی جدید بر اساس سوسیالیسم وجود نداشته است. ماسون برخی رخدادها از جمله انقلاب روسیه، انقلاب آلمان ۱۹۱٨-۱۹۲٣، اشغال کارخانه های ایتالیا در ۱۹۲۰ و موارد مشابه در سال های ۱۹٣۰ در ایالات متحده، انقلاب اسپانیای ۱۹٣۱-۱۹٣۷ و ۱۹۶٨ در فرانسه را براحتی نادیده می گیرد. تمامی این موارد ظاهرا از نظر وی سوتفاهمات بزرگی بوده اند. از نظر او، توده های مردم به جای انقلاب و داشتن یک دورنما برای جامعه ای نو، خون خود را وقف کرده و رنج های بسیاری برده اند برای اینکه شکل پایدارتری از سرمایه داری بدست آید.

آگاهی سوسیالیستی

ماسون درکی کاملا یکسویه و جبرگرایانه از آگاهی جمعی دارد در صورتیکه این مهم از طریق ترکیبی از وقایع و تجربیات جمعی در بین طبقه کارگر مخصوصا در بین رهبران، احزاب سیاسی و هدایتگران آنان بدست می آید. در اساطیر روم باستان مینرو (الهه ی جنگ و دانایی) بطور کامل و آماده از سر ژوپیتر (خدای روم باستان) بیرون می آید. گویی ماسون تصور می کند که بیداری طبقه کارگر به گونه ای مشابه انجام شده و نه بر اساس تغییرات عینی.
او نیز اینگونه توضیح می دهد که پروژه ی چپ در ۲۵ سال گذشته چگونه شکست خورده است: "بازار آزاد برنامه ها را ویران کرده، فردگرایی جایگزین روحیه ی جمعی و همبستگی شده، بخش عمده کارکنان در سراسر دنیا شباهت پرولتاریایی دارند اما مانند گذشته عمل و فکر نمی کنند." این نشان می دهد که ماسون درک نکرده که چگونه فروریزی استالینیسم، در شرایطی که سرمایه داری در حال رشد بود تاثیری بسیار گسترده بر روی افکار عمومی طبقه کارگر داشته و دارد.
نابودی برنامه ی اقتصادی - که با وجود بروکراسی عظیم نقطه مرجعی برای برای طبقه کارگر بود- به طبقه ی حاکم این امکان را داد تا کمپین بزرگی به راه انداخته و اندر مزایای سرمایه داری در مقایسه با "سوسیالیسم بی اعتبارشده" تبلیغ به راه اندازد. این اتفاق یک شکست بزرگ بود که تاثیر زیادی بر روی افکار جنبش کارگری داشت هرچند که ابعد این شکست از ویرانی های فاشیسم در سال های ۱۹٣۰ کمتر بود.
حتی بعد از بحران ۲۰۰۷- ۲۰۰٨، کاپیتالست ها به کمک تمامی وسایلی که در اختیار دارند تلاش کردند ثابت کنند که هیچ جایگزینی برای بازار وجود ندارد. سردمداران سندیکاها و سوسیال دموکراسی با چرخش به راست آنها را مدت ها در این مسیر همراهی کردند. بدین دلیل است که طبقه کارگر و همچنین لایه های تحصیل کرده با وجود مبارزات قهرمانانه علیه طغیان ویرانی های سرمایه داری، هنوز به طور کامل جایگزین واقعی که همان سوسیالیسم دموکراتیک در برابر کاپیتالیسم معاصر بوده را هضم نکرده است.
با این وجود پیشرفت هایی نیز در کار بوده است. انتخاب شاوا ساوان در سیاتل و کمپین انتخاباتی برنی ساندرز در آمریکا نشان می دهند که بذرهای تازه ای ریخته شده که در حال شکوفایی اند و آگاهی بیشتر طبقه کارگر را می طلبند. این اتفاق حتی در ایالات متحده یعنی دژ سرمایه داری جهانی نیز ممکن است. اروپای خسته از بحران و ماباقی جهان نیز چندان دیر نخواهند کرد.

سوسیالیسم ایده آل گرا

آلترناتیوهای پال ماسون مبتکرانه نیستند و هیچ پیشرفتی در مقایسه با "ایده های جدید سوسیالیستی" ندارند. عملا، همه ی آنها در ایده ی تعاونی ها خلاصه می شوند. این همان ایده ای است که در زمان خود توسط روبرت اوون و دیگران، قبل از مارکسیسم و قبل از اینکه جنبش کارگری از نظر سیاسی آگاه باشد مطرح شده بود. اوون یک ایده آل گرا بود و ایده هایش شکست خوردند. ایده هایش شامل تلاش های قهرمانانه جهت ایجاد مناطق سیاسیالیستی در دل دنیای عظیم سرمایه داری بودند. هدف تغییر جامعه بدون اینکه خود جامعه متوجه شود بود.
ماسون می گوید سوسیالیست های ایده آل گرا به دلیل نداشت زمان کافی شکست خوردند اما هم اکنون این فرصت وجود دارد که به لطف تکنولوژی های اطلاعاتی به اهداف بزرگ رسید. او در بسیاری موارد اشتباه می کند. همان طور که مارکس و انگلس توضیح داده اند، در آن زمان، سوسیالیست های اوتوپیک این ایده ها را به این دلیل که طبقه کارگر هنوز به قدر کافی گسترده نبود که بتواند یک نیروی سیاسی مستقل با آگاهی طبقاتی بوجود آورد مطرح کردند.
شکست جنبش های رادیکال - مخصوصا نمونه ی سیریزا در یونان- تاثیر منفی بر روی ماسون داشتند. اما این تنها یک مرحله از مبارزه ی طبقه کارگر بود که باید درس هایی برای ادامه از آن گرفت مخصوصا این درس که که در آینده نه تنها تشکلات قوی مورد نیازاند بلکه یک رهبری مصمم جهت پیشبرد مبارزات تا نیل به سرنگونی سرمایه داری و رسیدن به یک عصر جدید سوسیالیستی ضروری است. در رابطه با این نکته ی اساسی، متاسفانه کتاب پال ماسون مفید نمی باشد.

* پتر تاف دبیر کل حزب سوسیالیست ( کمیته برای انترناسیوال کارگری)
ترجمه: الف.شیبانی