من، من هستم . نه زن، نه مرد!
نشریه اما شماره ۳۲۴


لاله حسین پور


• سال هاست که تفاوت جنس و جنسیت به ویژه توسط فمینیست ها مورد بحث قرار گرفته است. اما اکنون بحث بر سر جنس در بیولوژی انسان است. اکنون این پزشکان، محققان و دانشمندان سکسوآلیته هستند که مشغول بررسی منحنی جنس و تنوع آن از مذکر به مونث می باشند و معتقدند، دیگر نمی توان جنس انسان را به طور مطلق تعیین کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۹ اسفند ۱٣۹۵ -  ۹ مارس ۲۰۱۷


 چه چیزی ما را به زن یا مرد تبدیل می کند؟ آیا عضو جنسی کافی ست که یک انسان را زن یا مرد بنامیم؟ آیا مغز مردان و زنان با یک دیگر تفاوت دارد؟ مغز مردی که در پروسه زندگی خود تبدیل به زن شده است، چه تفاوتی با مغز زنی دارد که زن باقی مانده است؟

پروفسور ینر jenner که تا 56 سالگی به عنوان مرد زندگی می کرد، اکنون 68 سال دارد و 12 سال اخیر را با ظاهر و بدن یک زن گذرانده است. او در یکی از سخنرانی های اش می گوید، مسئله، کلیشه هایی ست که از زن یا مرد در جامعه وجود دارد و نقش هایی که به آنان داده شده است. درواقع تفاوت های بسیار کوچک مغز زنان و مردان نمی توانند نقش تعیین کننده ای در رفتار و نیازهای انسان بازی کنند. نقش های جنسیتی انسان ها از بدو تولد به آنان تحمیل می شود و همین سرنوشت است که رفتار و کردار زنان و مردان را تعیین می کند، نه تفاوت هایی که در سلول های مغزشان وجود دارد.
دانش مندان معتقدند، مغز انسان ها بر اثر تجربیات زندگی فرم می گیرد. برای مثال یک زن تاکسی ران، قسمت های جهت یابی اش در مغز به شدت فعال است یا یک زن ویولونیست که راست دست است، قسمت چپ مغز او به علت حرکت انگشت های دست چپ فعال می شود. قسمت های مختلف مغز انسان از بدو به وجود آمدن، توسط محرک های پیرامون، فعال شده و شکل می گیرد. این واقعیت های بیرونی است که به مغز انسان ها فرم می دهد. هیچ پزشکی و هیچ دانشمندی نمی تواند یک مغز را از داخل بنگرد و بگوید که این مغز متعلق به یک زن است یا مرد.

کروموزوم های xx و xy بر اثر یک اتفاق در بدن یک جنین به وجود می آیند و فیزیک و بدن او را با فرم مشخص خود تعیین می کنند، اما این که در طول رشد نوزاد چه اتفاقاتی در مغز او و در رفتار و شخصیت او به وجود می آیند، دیگر با این کروموزوم ها تعیین نمی شوند، بلکه کاملا تغییرپذیر بوده و توسط کلیه فاکتورهایی که در پیرامون و محیط، فرد را تحت تأثیر و فشار خود قرار داده، تعیین و تکلیف می شوند. آیا این امر که انسانی خود را در یک "پیکر اشتباه" احساس می کند، ثابت نمی کند که احساس وی نسبت به جنسیتش جایگاه او را در اجتماع تعیین می کند و نه بیولوژی و فیزیک او؟
بحث میان جنس و جنسیت به ما نشان می دهد که جنس در بسیاری مواقع اثبات کننده جنسیت فرد در جامعه نیست، بلکه تمایلات و احساسات فرد است که جایگاه او را برخلاف پیکر او در تار و پود جامعه رقم می زند.

درجامعه ما تنها دو نقش در نظر گرفته شده، زن یا مرد. در این میان دیگر چیزی وجود ندارد. آن هایی که میان دو جنس به دنیا می آیند و یا در مسیر زندگی خود تمایل به جنس دیگر پیدا می کنند، راهی ندارند جز این که جسم خود و هویت خود را ناقص و نابود کرده و به این یا به آن تبدیل شوند. آن ها به وضوح می بینند، برای ادامه زندگی اجتماعی خود چاره دیگری جز تبدیل شدن به یکی از دو جنس زن یا مرد ندارند و به این وسیله خود را به جنسی تبدیل می کنند که در جامعه پذیرفته شده است. هر چند هیچ گاه به هدف خود نمی رسند و با وجود رنج هایی که از پیکر خود و هم چنین از عمل جراحی های ناشی از تغییر جسم خود می برند، هرگز مورد پذیرش جامعه و محیط پیرامون خود قرار نمی گیرند.
فمینیست هایی هستند که از پذیرش ترانس هایی که خود را تبدیل به زن کرده اند، در جمع زنان خودداری می کنند، چرا که معتقدند آن ها هرگز زن نبوده و از کودکی تحت فشار و تحقیری که بر یک دختر و زن روا رفته است، قرار نگرفته اند و هرگز نمی توانند نقش درجه دوم زن بودن را حس کرده و به مثابه یک زن برای حقوق شان مبارزه کنند.
در مقابل فمینیست هایی هستند که معتقدند، هرچند ترانس هایی که به زن تبدیل شده اند، رنج نابرابری و تبعیض زن بودن را از ابتدا نچشیده اند، اما اولا، به علت ترانس بودن، رنج بزرگ تری برده اند. چرا که در جامعه پذیرفته نشده و نه تنها نقش درجه دوم، بلکه هیچ نقشی در جامعه نداشته اند، ثانیا از زمانی که به زن تبدیل می شوند، واضحا چند برابر مورد ستم و ظلم جنسیتی و دگرباش بودن قرار می گیرند. ثالثا ، آیا مردان نمی توانند برای حقوق زنان مبارزه کنند؟ هر انسانی صرف نظر از جنسیت خود، وقتی به آگاهی فمینیستی رسید، برای از بین بردن نابرابری و ستم جنسیتی تلاش می کند.

جنسی میان دوجنسintersex

مادری تعریف می کند: اگر می دانستم فرزندم با چنین اعتماد به نفسی رشد می کند، هرگز چند ساعت بعد از تولدش، هنگامی که دکتر از نامعلوم بودن جنسیت او اطلاع داد، آن قدر نگران نمی شدم و غصه نمی خوردم.
یک هفته بعد از تولد، آزمایش نشان داد که فرزند من دارای به اصطلاح موزائیک-کروموزم 45,xo,46,xy است. دکتر توضیح داد که کروموزوم ها کاملا تصادفی به این شکل درآمده و در چنین حالتی جنین به صورت میان دو جنس رشد کرده و نوزاد با جنسیت نامعلوم intersexuel به دنیا می آید.
تولد فرزندم در وهله اول یک شوک بود و تمام آگاهی ام را نسبت به جنسیت، کروموزوم و غیره به زیر سئوال برد، اما در وهله بعد دنیایی را برویم گشود که نمی دانستم چگونه با آن برخورد کنم. فرزندم نه دختر بود، نه پسر یا به عبارت دیگر هم دختر بود و هم پسر. یا بیشتر دختر بود یا بیشتر پسر! جنسی میان این دو جنس. حال در دنیایی که کلیه روابط آن بر اساس دو جنس بنا شده است، نمی دانستم فرزند من در کجای این دنیا قرار می گیرد و چه سرنوشتی پیدا می کند.

آن اینترسکسوئل هایی که شجاعانه هویت جنسی خود را عیان کرده و حاضر به عمل جراحی و تبدیل خود به این یا آن نشده اند، درواقع با صدای بلند اعلام می کنند، نگاه کنید، ما همین هستیم که می بینید، نه این و نه آن. ما در میان شما هستیم. آیا فرزند من هم این شجاعت را خواهد داشت که با جنسیت خودش در میان دیگران بایستد و بگوید، این من هستم؟ سوالی که زمان تولد فرزندم جوابی برایش نداشتم.
مشکل از همان لحظه اول خود را به ما نشان داد. چه نامی برای نوزادمان انتخاب کنیم. ماه ها او را پورتزلشن purzelchen می نامیدیم که هم بچه گانه بود و هم نامی خنثی.
خوش بختانه با اداره ثبت نام مشکل زیادی پیدا نکردیم. گزارش رسمی بیمارستان مبنی بر این که جنسیت نوزاد نامعلوم است، برای این اداره قابل درک و پذیرش بود و ما توانستیم فرصت داشته باشیم تا بعدها برای ثبت نام فرزندمان اقدام کنیم.
برخلاف همه پدرمادرها که وقتی با نوزادشان به خانه می روند، باید به فکر شیر دادن به بچه، خواب و بیداری اش و گریه های اش باشند، ما به این فکر می کردیم که به فامیل، دوست، آشنا، همسایه که به ما تبریک می گویند و در اولین لحظه از جنسیت نوزاد می پرسند، چه بگوییم. دوران استراحت در بیمارستان، ما را در حفاظ خود قرار داده بود، اما حالا با بازگشت به خانه چه خواهیم کرد؟
کتابی که در بیمارستان مطالعه کردیم، کمک بزرگی برای مان بود. در آن کتاب خانواده ای وجود داشت که بسیار باز و راحت با میان جنسی بودن نوزاد خود برخورد کرده بودند. چنین برخوردی دقیقا به روحیه و منش ما می خورد و ما نیز تصمیم خود را گرفتیم که کاملا آگاهانه با این مسئله برخورد کرده و پاسخ های بسیار درست و صریح به سئوالات اطرافیان بدهیم.
ما اغلب می گفتیم، جنسیت فرزندمان هنوز مشخص نیست. چنین جوابی به گفتگوی بسیار جالب و روشن گرانه ای دامن می زد و چه برای ما، چه برای سئوال کنندگان بسیار مثبت بود. گاهی سئوال می شد که بالاخره این بچه پسر می شود یا دختر؟ جواب می دادیم، هردو! اگر کسی می گفت، نه این امکان پذیر نیست، می گفتیم، چرا، امکان پذیر است. فرزند ما هردو است.
بعد از آزمایشات زیادی که چه به لحاظ فیزیکی و هورمونی و چه به لحاظ روحی- روانی بر روی فرزندمان انجام شد همراه با ساعت های زیادی مشاوره، به این تصمیم رسیدیم که فرزندمان را در این جامعه که تنها با دو جنسیت معنا پیدا کرده، به عنوان دختر بزرگ کنیم. هرچند برای مان واضح بود که به این وسیله نقشی کلیشه ای به او می دهیم که در جامعه حاکم است و احتمال نفی کردن آن در آینده از جانب فرزندمان وجود دارد. به نقش پسر نیز خیلی فکر کردیم اما با توجه به انتظاراتی که جامعه از جنسیت مرد دارد، احتمال به وجود آمدن مشکلات بیشتری را برایش می دیدیم و در نتیجه از آن منصرف شدیم.
ابتدا تصور می کردیم، زمانی می رسد که باید با فرزندمان بنشینیم و در ارتباط با اینترسکسوالیته با او صحبت کرده و وضعیت جنسیتش را برایش روشن کنیم. اما اصلا این طور پیش نرفت. در زندگی روزمره ما، هر آن لحظاتی می رسیدند که میان دو جنس بودن فرزندمان مطرح می شد. مثلا می گفت، آه من می توانم به هر دو قسمت توالت بروم، چه دخترانه و چه پسرانه و از این بابت خوشحال می شد. یا گاهی به خود نام پسرانه می داد و تا به خواب رود، پسر می شد و در این لحظات دیگر نمی خواست او را با نام دخترانه اش صدا بزنیم. یا گاهی می گفت، من با این دخترها بازی نمی کنم. می پرسیدیم، چرا؟ مگر خودت هم یک دختر نیستی؟ می گفت، نه من هر دو هستم. می گفتیم پس چرا با آنا بازی می کنی؟ می گفت، چون او هم هردو هست! البته در واقعیت آنا هردو نبود. اما این زندگی بچه ای ست که با سه کاتاگوری از جنسیت بزرگ شده. دختر، پسر، هردو. مثلا همسایه جدیدی می پرسد، این بچه دختر است یا پسر؟ می گویم، او با جنسیت نامشخص به دنیا آمده و حالا به صورت دختر بزرگ می شود. فرزند 6 ساله ام با تعجب به من می نگرد. از او می پرسم، آیا جواب درستی نداده ام؟ می گوید، خیلی ساده بگو من هردو هستم!
برخی از خانواده های مشابه، مثل ما، برخورد و تجربه بسیار مثبت و خوبی با دکترها و مشاوران در بیمارستان داشتند اما برخی خود را فریب خورده و تنها احساس کردند و برخی نیز تحت فشار قرار گرفته تا هر چه زودتر جنسیت فرزند خود را با عمل جراحی تعیین کنند.
مهم ترین و بهترین کمک برای چنین خانواده هایی دادن فرصت و زمان لازم و طولانی برای فکر کردن و درک این مسئله و هم چنین مشاوران توانا در این رابطه است. ما هم چنان بعد از 6 سال با این سئوال بزرگ که آیا جنسیت فرزندمان را با عمل جراحی به این یا آن تبدیل کنیم، مواجه هستیم و هم چنان جوابی برای این سئوال نداریم.
روشن است که اینترسکسوالیتت یک شکل و مشخصه معین ندارد و بسیار متنوع است. آن ها نه تنها به لحاظ فیزیکی و هورمونی و میزان نزدیکی به این جنس یا آن جنس تفاوت دارند، بلکه به لحاظ تربیتی و محیط زندگی خود و در نتیجه روحی- روانی بسیار متفاوت بزرگ می شوند. هیچ گاه نمی توان به طور مشخص تعیین کرد که چه زمانی برای تعیین نهایی جنسیت یک کودک درست است. در کل می بایست این زمان را هر چه بیشتر به عقب انداخت. در این دوره به هیچ وجه لازم نیست که کودک را با عمل جراحی غیرضروری مواجه کنیم. زمانی باید دست به این جراحی زد که ضرورت آن از هر جنبه احساس شود. چنین ضرورتی می تواند به علت به وجود آمدن بیماری و صدمات فیزیکی ناشی از اینترسکس بودن، در بدن کودک ایجاد شود. در برخی موارد نیز می توان از هورمون تراپی استفاده کرد. برای مثال اگر کلفت شدن صدا یا ازدیاد موی صورت در زمان بلوغ بر خلاف میل فرد اتفاق می افتد، پزشک می تواند با تجویز هورمون، این دوره را به عقب برده تا فرد بتواند با وضعیت خود کنار بیاید.
این دوره زمانی برای هر خانواده ای لازم است که فرزند خود را فارغ از جنسیت او به عنوان یک انسان بشناسند و حالات و روحیات او را درک کنند و حال و روحیه خود را نیز بفهمند که آیا می توانند چه خود و چه کودک با یک جنسیت نامعلوم رابطه برقرار کنند؟ آیا می توانند شرایط را درک کرده و با آن کنار بیایند یا آن را مانع بزرگی بر سر راه خوشبختی خود و فرزندشان می بینند؟ خانواده همراه با کودک می توانند به چنین پدیده ای با عشق و تفاهم نزدیک شده و جوانب آن را بیشتر و بهتر بررسی کنند. نه این که با گفتن نه به هر پدیده ای که از نرم جامعه خارج است، خود را از آن جدا کنند.
به عنوان خانواده ای که دارای یک فرزند با جنسیت نامعلوم است، آرزو می کنیم در جامعه بسیار بازتر و روشن تر در رابطه با این مسئله برخورد شود. پیش قضاوت و فاصله گرفتن و سکوت کردن در این رابطه بس است. می بایست با کنجکاوی مثبت این پدیده را بهتر و بیشتر بشناسیم و به آن نزدیک شویم و حضورش را بپذیریم. برای فرزندم آرزو می کنم با روحیه شاد و بشاشی که هم اکنون دارد، به زندگی ادامه دهد و هم چنان شجاعانه و بدون واهمه از نامعلوم بودن جنسیت خود، وارد اجتماع شود. آرزو می کنم جایی مناسب برای خود در جامعه بیابد و شخصیت خود را شکوفا کند. امیدوارم به انسان هایی برخورد کند که او را درک کرده و با او مهربان و با محبت باشند. امیدوارم کم کم به جامعه ای برسیم که دیگر جنس و جنسیت با عث تقابل انسان ها و نفی یک دیگر نشود.

واقعه رایمر

خانواده رایمر در سال 1965 صاحب دو فرزند دوقلو شدند. دو پسر. بروس و برایان. ابتدا مادر متوجه می شود که پوست عضو جنسی فرزندانش چسبندگی دارد و قرار بر عمل جراحی گذاشته می شود. عمل جراحی برایان با موفقیت انجام شد، اما جراحی بوریس به شکست انجامید و عضو جنسی او آن چنان صدمه ای دید که دیگر قابل ترمیم نبود. خانواده که دچار شوک بود، تصادفا جان مونی یک محقق سکسوآل را در تلویزیون دیده و قرار ملاقاتی را جهت مشاوره با او ترتیب می دهند. آقای مونی به خانواده توصیه می کند که با تبدیل عضو جنسی بوریس به دختر، این مشکل را حل کرده و با معالجات هورمونی، بوریس را به عنوان دختر بزرگ کنند. زیرا یک پسر با عضو جنسی ناقص دیگر پسر نخواهد بود. به این ترتیب بروس در 17 ماهگی به برندا تبدیل می شود.
بروس که تا این سن همراه با برادرش به عنوان یک پسر تربیت می شد، از آن پس می بایست به عنوان یک دختر با او رفتار می شد. وقتی برادرش با پدر به مسابقه فوتبال می رفت، برندا با مادر در خانه می ماند. برایان شلوار جین می پوشید، اما بر تن برندا پیراهن می کردند.
17ماه تربیت پسرانه، برندا را تحت تأثیر خود قرار داده بود و علائق و گرایشات برندا هم چنان پسرانه باقی ماند. او تمایلی به بازی با دختران نداشت و در میان پسران احساس راحتی می کرد. بوریس- برندا برای همگان "دختری که در واقع یک پسر است" ، بود. آزمایشات و تحقیقاتی که آقای مونی به طور مرتب بر روی برندا انجام می داد و برخورد اطرافیان، مدرسه و خانواده به شدت بر روی برندا فشار آورده و سرنوشت و مسیر زندگی او را دست خوش تلاطم و تناقضات مختلف کرد.
بوریس- برندا در 14 سالگی حقیقت را از پدرش می شنود و تصمیم می گیرد، فورا به عنوان یک پسر زندگی کند و پوسته دختر را به دور اندازد. هورمون ها را قطع کرده و دیگر در نشست های مرتب با آقای مونی نیز شرکت نکرد. وی به خود نام دیوید داد.
دیوید رایمر تا 38 سالگی زندگی کرد و بعد با یک گلوله در سر، به زندگی اش خاتمه داد.

او با زنی ازدواج کرد، اما هیچ گاه از نقش خود به عنوان همسر راضی نبود و این مسئله را در نامه ای که از خود بجا گذاشت، اعتراف کرد. او در 32 سالگی داستان زندگی خود را با نام مستعار در مصاحبه ای با خبرنگار نشریه رولینگ استون علنی کرد. این داستان بعد از سه سال با نام حقیقی او انتشار مجدد یافت و بسیاری علنی شدن نام او را یکی از دلایل خودکشی او عنوان می کنند.
در یک دنیای ایده آل که به انسان نه به عنوان زن یا مرد، سفید یا سیاه، ......... بلکه به عنوان یک انسان و آن چیزی که هست و آن کاراکتری که دارد، امکان شکوفایی بدهد، هرگز موردی مانند بوریس- برندا- دیوید رایمر به این ترتیب اتفاق نمی افتاد. دنیایی که به یک پسر بدون ارگان جنسی اجازه نمی دهد پسر باشد و باید تبدیل به دختر شود. دنیایی که در آن ارگان های جنسی، جنسیت انسان را تعیین می کند، نه تمایلات، احساسات و گرایشات یک انسان.

یونی کلینیک مونستر(آلمان)

آن هایی که به این کلینیک مراجعه می کنند، مریض نیستند. حتی برخی به روان شناس و تراپی نیز نیازی ندارند. آن ها فقط کمی آزادی می خواهند. آزادی برای این که کمی دخترانه تر و یا پسرانه تر رفتار کنند. رفتاری فراتر از کلیشه هایی که در جامعه برای یک دختر و یا یک پسر در نظر گرفته شده است. گاهی کودکانی توسط پدر و مادر به کلینیک آورده می شوند که فقط می خواهند رفتار جنس دیگر را تجربه کنند. دختری که دیگر نمی خواهد پیراهن بپوشد، یا نمی خواهد موهایش را بلند کند، پسری که اسمی دخترانه برای خود انتخاب کرده است و از این قبیل.
این خانواده ها رفتار فرزندشان را مریض گونه می بینند و به تصور خود می خواهند به فرزند خود در پروسه رشد کمک کنند. آن ها از روان شناسان تقاضا می کنند، احساسات "عوضی" فرزندشان را معالجه کنند.
آیا چنین کودکانی ترانس سکسوئل هستند؟ آیا آن ها بدن و فیزیک خود را نمی پذیرند؟ وقتی آن ها به زمان بلوغ برسند، چه برخوردی با تحولات جسمی و جنسی خود می کنند؟ آیا در آینده تن به عمل جراحی برای تغییر جنسیت خود خواهند داد؟ آیا برای جلوگیری از تحولات احتمالی در آینده، باید هورمون تراپی شوند؟.......... یا شاید اگر از همان کودکی بدانند که هر رفتار و هر احساسی که دارند، حق آن هاست و اگر به آن ها اجازه داده شود، آن طور که هستند، باشند و کسی با آنان مقابله نکند، شاید در آینده بتوانند احساس خود، بدن خود و هر آن چه که هستند را بپذیرند و نیازی به تغییر فیزیک و بدن خود نداشته باشند.
سوآل اصلی این است : کجا نوشته شده که دختران و پسران می بایست رفتارهای متفاوتی داشته باشند. در این کلینیک، در وهله اول به خانواده ها توصیه می شود که کلیشه ها را دور انداخته و فرزند خود را آن طور که هست، بپذیرند و به دنبال تغییر رفتار او نباشند. سابقا هر رفتاری که کودک یا نوجوان خارج از نرم و کلیشه های نانوشته جامعه انجام می داد، به آن برچسب بیماری زده شده و اختلالی در هویت جنسیتی فرد محسوب می شد. چنین پروسه ای تا اوایل قرن 21 نیز به طول انجامید. این افراد سال ها کوشش کردند تا خود را با نرم خانواده و جامعه انطباق دهند، اما موفق نشده و در این راه دچار افسردگی، ناامیدی و مشکلات روحی گشتند.
روان شناسان در این کلینیک فقط یک جمله به آن ها می گویند: "آن چیزی که تو احساس می کنی، درست است و مشکلی نیست". این جمله ای ست که آن ها هرگز نشنیده اند. تنها همین جمله زمینه آزاد شدن آنان را از بندهای محیط خود فراهم می کند. چنین آموزشی را نه تنها آن کودک، بلکه مهم تر از آن، خانواده او، مربی مهد کودک، معلم مدرسه و همه و همه باید یاد بگیرند و درک کنند.

بررسی آماری کودکانی که توسط خانواده به کلینیک آورده می شوند، نشان می دهد که تعداد پسران بسیار بیشتر از دختران است، اما این میزان در سنین نوجوانی به طور نسبی برابر می شود. چرا؟ چون رفتار غیرپسرانه در کودکان پسر، بسیار کم تر تحمل می شود تا برعکس و در سنین بالاتر این نسبت تقریبا مساوی است.
جالب این جاست که یک کودک در سنین پایین نمی گوید، مایل است به جنسی دیگر تبدیل شود، بلکه می گوید خودش جنس دیگر است و حتی عضو جنسی خود را نیز تحمل نمی کند. روان شناسان به راحتی متوجه می شوند که آیا با کودکانی مواجه اند که با کلیشه های جنسیتی در جامعه مشکل دارند و نقش های جنسیتی را که از کودکی به آنان تحمیل می شوند، نمی خواهند بپذیرند، (نقش هایی از قبیل پرنسس و یا دزد دریایی دیگر برای شان قابل تحمل نمی شود و می خواهند نقشی دیگر ایفا کنند، اما مورد تمسخر قرار می گیرند و یا اصلا اجازه آن کار را پیدا نمی کنند) یا با کودکانی مواجه اند که به لحاظ جنسیتی و فیزیکی و هورمونی دچار مشکلات عمیق تری هستند. در هر صورت یک تراپی طولانی و منظم از کودکی تا سنین بزرگ سالی می تواند پروسه رشد این احساس و یا این مشکل را روشن کرده و در نهایت علت ریشه ای آن را دریابد.
بررسی آماری در این کلینیک نشان می دهد که مشکل بسیاری از کودکان در سنین بلوغ به نوعی حل می شود. بسیاری به این نتیجه می رسند که هم جنس خواه بوده و نیازی به تغییر جنس و بدن خود ندارند.
اما چنان چه تمایل به تغییر جنسیت هم چنان در فرد بزرگ سال ادامه داشته باشد، باید بررسی شود که آیا معالجات هورمونی لازم است یا نه. وقتی بچه ای که در ظاهر دختر است اما در دوره بلوغ شاهد رشد مو در صورت و کلفت شدن صدایش می شود، شاید بهتر باشد که به وسیله هورمون این دوره را به سال های آینده کشانده تا به فرد اجازه و زمان لازم داده شود که با هویت جنسیتی خود و ملزومات آن کنار آید. اگر بعد از آن نیز فرد همراه با خانواده، پزشکان و مشاوران، برای تغییر فیزیک خود تصمیم نهایی را گرفته است، می توان هورمون تراپی را ادامه داد تا عمل جراحی تغییر جنسیت در سن بزرگ سالی انجام شود.
با گذشت چند دهه، اکنون تعداد ترانس هایی که تن به عمل جراحی می دهند، به مرور کمتر شده است. سابقا تنها راهی که برای چنین افرادی وجود داشت، هورمون و جراحی بود. امروزه بسیاری به این نتیجه رسیده اند که هویت جنسیتی ربط مستقیمی به فیزیک انسان ندارد. روان پزشکان در این کلینیک معتقدند اگر یک کودک ترانس سکسوآل هر چه زودتر با روان کاوی شروع کند، احتمال این که در بزرگ سالی خواهان تغییر فیزیک خود باشد، کم تر می شود. آن ها به این نتیجه می رسند که اگر بتوانند با آن چه که هستند، به راحتی زندگی کرده و در محیط خود پذیرفته شوند، نیازی به تغییر بدن خود ندارند.

بازتعریف "جنس"

دیگر بحث بر سر تعریف جنسیت نیست، اکنون جنس نیر به لحاظ بیولوژیک می بایست بازتعریف شود.
اتفاقات عجیب و غریب همه جا پیش می آید. جدیدا مردی هندی با درد زیر شکم به بیمارستان مراجعه می کند و دکترها با کمال تعجب در بدن این مرد یک رحم کشف می کنند. مرد 70 ساله بوده و پدر 4 فرزند.
در استرالیا زنی 46 ساله، حامله، برای آزمایش آب رحم به بیمارستان می رود. بعد از آزمایشات مشخص می شود که اکثر سلول های این زن مردانه و با کروموزوم های XY هستند.
این دو نفر هرگز در طول زندگی شان احساس عجیبی به جنس خود نداشتند و نقش و جایگاه خود را آن طور که فیزیک شان نشان می داد، پذیرفته بودند. در حالی که تست ژنتیک، بیولوژی آنان را برعکس جنس شان نشان می داد.
علم و تکنیک جدید در تست DNA نشان می دهد که هر انسانی از یک مجموعه کروموزوم ها و سلول هایی که جریان سیال جنس را می سازند، تشکیل شده است. این امر ثابت می کند که فرد (مانند زن استرالیایی) می تواند با وجودی که کروموزوم های مذکر در او اکثریت دارند، با فیزیک مونث به دنیا آمده و با جنسیت یک زن نقش خود را در جامعه ایفا کند.
سال هاست که تفاوت جنس و جنسیت به ویژه توسط فمینیست ها مورد بحث قرار گرفته است. اما اکنون بحث بر سر جنس در بیولوژی انسان است. اکنون این پزشکان، محققان و دانشمندان سکسوآلیته هستند که مشغول بررسی منحنی جنس و تنوع آن از مذکر به مونث می باشند و معتقدند، دیگر نمی توان جنس انسان را به طور مطلق تعیین کرد. واقعیت این است تا زمانی که ژن (DNA ) به طور ویژه در معرض آزمایش و تحقیقات قرار نداشت، حرفی از سیال بودن بیولوژی و جنس نبود. اما حال که ژن زیر ذره بین قرار گرفته است، پزشکان بارها شاهد در تقابل قرار گرفتن عضو جنسی فرد با کروموزوم ها و DNA فرد بوده اند.
آمار نشان می دهد که از هر 4500 نوزاد، یکی با جنسی متناقض با ژن غالب به دنیا می آید و برخی نیز نه تنها با نامعلوم بودن فیزیک، بلکه با مجموعه ای از ژن های موزائیک متولد می شوند. در ضمن مردهایی هستند که میزان بسیار کمی اسپرم تولید می کنند و یا زنانی که هورمون های مردانه شان فعالند. در بسیاری موارد، اگر چنین افرادی به لحاظ ژنتیکی آزمایش شوند، می توان میزان بیشتر بودن هورمون های زنانه و یا مردانه را عامل این امر دانست. آمار، میزان چنین مواردی را یک در صد تخمین می زند.
ژن ها بعد از رقابت ها و فعالیت های کاملا تصادفی در نطفه، بالاخره به تعیین و تکلیف جنس انسان می رسند. آزمایش های ژنتیکی نشان داده اند که نوع جنس یک انسان (نه فقط فیزیک انسان) تا مرحله به دنیا آمدن شان به پایان نمی رسد، بلکه میزان آکتیو و پاسیو بودن ژن ها، حتی در طول رشد و زندگی نیز با تغییرات هورمونی در یک طیف از این جنس به آن جنس حرکت می کند.

دانشمندان سکسوآل دیگر به دو و یا حتی سه جنس بسنده نمی کنند. آن ها بعد از انقلاب ژنتیکی، جنس را طیفی با تنوع بسیار زیاد و از این به آن و از آن به این می دانند. جریان سیال جنس در انسان!