جامعه‌شناسی فمنیسم به مثابه جنبشهایی با هدفی مشترک-شاهو حسینی


اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۱ اسفند ۱٣۹۵ -  ۱۱ مارس ۲۰۱۷


مقدمه:
بدون تردید فمنیسم نیز همچون بسیاری از اصطلاحات سیاسی-اجتماعی جغرافیای گستردهای از معانی و تعاریف و همچنین اندیشههای گوناگون از فمنیسم لیبرال، مارکسیست، رادیکال، سوسیالیست، آنارشیست، رادیکال و روانکاوانه را دربرمی‌گیرد، به طوریکه می‌توان فمنیسم را مجموعهای گسترده از جنبش‌های سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک بهحساب آورد که هدف مشترکی را دنبال می‌کنند و آن دستیابی و برقراری سطحی از حقوق برابربا مردان برای زنان در زمینه‌های گوناگون است ، فمنیستها بر این باور هستند که جنسیت در زندگی اجتماعی به عاملی تعیین‌کننده تبدیل شده که با استفاده ابزاری از آن بوسیله مردان، جایگاه و منزلت زنان در جامعه تنزیل یافته و تبدیل به موجودی درجه دوم در خدمت اندیشهها و سیاستهای کلان اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی مردسالارانه حاکم برجامعه شدهاند، به عبارتی بهتر می‌توان گفت که جوهره فمنیسم از میان برداشتن تعیین مزیت، حقوق و وظایف از روی جنسیت است و بیشترین تمرکز خود را معطوف به مبارزه برای حقوق برابر و رفع تبعیض‌های جنسیتی کرده است.
سیر تحول جنبشهای فمنیستی:
جنبش فمنیستی به مثابه یک حرکت اعتراضی تاریخی از ابتدای شکل‌گیری تا به امروز ویژگیها و خصوصیات گوناگونی را به خود دیده و اهداف و آرمانهای گوناگونی را برای خود ترسیم نموده. اما همه آن خصوصیت مشترکی هم با هم دارند و آن نقد ساختارهای اجتماعی، سیاسی، معنایی، فرهنگی و اقتصادی موجود جامعه و تلاش برای برقراری نوعی از توازن و تعادل در جهت رفع و زدودن ستم و استثمار زنان در جامعه است.
موج اول فمنیستی با روشنگریها و انتقادات گسترده مری ولستون کرافت در سال ١٧٩٢ در انگلستان آغاز گردید، گفته می‌شود که اکثریت قریب به اتفاق جنبشهای فمنیستی تا سال ١٩٦٠ جزو موج اول هستند، عمدهترین هدفی که دنبال می‌شده در این موج، دستیابی به حق رای بوده که تا پایان جنگ دوم جهانی زنان انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و ایتالیایی به این حق دست یافتهاند. عمده خصوصیت این موج در ابتدا انتقاد از نقش محدود زنان است و عمدتا بر روی اصلاح موانع قانونی برابری جنسیتی تمرکز دارد، بدون این‌که لزوماً به وضعیت نامساعد آن‌ها اشاره کند و یا مردان را از این بابت سرزنش کند.
موج دوم فمنیستی در واقع پا را از حق رای، مالکیت و حق طلاق که در موج اول مطرح بود فراتر گذاشت و بر محدودیت‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی موجود جامعه که بر زنان تحمیل شده بود، تمرکز کرد، عمده شخصیتهای تاثیر گذار این موج سیمون دوبوار و ویرجینیا ولف هستند.
موج سوم فمنیستی از اواخر قرن بیستم و با انتشار آثار جولیا کریستوا و لوس ایرگیری ظهور کرد، فمنیستهای این موج تحت تاثیر پیشرفتهای فلسفه زبانی ویتگنشتاین و همچنین تحت تاثیر اندیشمندان پست مدرنی همچون میشل فوکو و ژاک دریدا شکل‌گرفت، این موج از جنبش فمنیستی در واقع گفتار فلسفی_سیاسی خود را از نئومارکسیسم، نئوفرویدیسم و پساساختارگرایی گرفتند و با تاکید بر عنصر فرهنگ به نقد بنیادین گفتمان مسلط مردسالارانه پرداختند. این موج از فمنیسم در کنار اینکه تفکرات اصلاح‌طلبانه و مصالحه‌گرانه فمنیستهای لیبرال با نظام سرمایه‌داری و لیبرال دمکراسی را فریب می‌دانستند، همچنین ملهم از اندیشه نومارکسیسم که با تردید در ایده اصلی مارکسیسم یعنی فرض کارگران به عنوان موتور محرک تحول انقلابی در نتیجه انقلاب‌های ملی و تحولات انقلابی از سوی گروههای غیر پرولتری، معتقد به ایجاد تغییرات بنیادین در همه عرصه‌ها شدند، نویسندگان این موج، نویسندگان موج دوم فمنیستی را به خاطر نادیده گرفتن ساختارهای ژرف زبانی و ناخودآگاه انسان و همچنین فروکاست و تقلیل مطلبات زنان به یک مبارزه سیاسی و طبقاتی مورد انتقاد قرار دادند، زیرا معتقد بودند که باید بر زبان زنانه، ذهنیت زنانه و ویژگیهای فیزیولوژیکی زنان تاکید کرده و اهمیت دهند، همچنین نویسنگان موج سوم فمنیستی معتقد هستند که زن سوژه مرکزی فعالیتها و دال مرکزی گفتمان فمنیسم باید باشد. در حالیکه نویسندگان موج دوم فمنیستی تحت تاثیر فرهنگ حاکم بر جامعه و به دلیل وابستگی بر اندیشههایی که برآمده از زبان مردانه و ذهنیت مردانه( منجمله مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم) بود، مردان را مدل زنان فرض کردهاند. این موج در کنار دفاع و اعتقاد به تنوع و تکثر زنان از حیث رنگ، ملیت، ادیان و پیشینه فرهنگی متفاوت، تلاش می‌کند بر سیاستهای جنستیتی و معادلات قدرت و جنسیت تمرکز نماید. در واقع فمنیستهای موج سوم با تاکید بر جنسیت و سیاستهای جنسیتی، معتقدند که ساختارهای اجتماعی، معنایی، سیاسی و فرهنگی محصول عقل مردانه و هژمونی قدرت مردانه است و اگر قرار بود که این ساختارها را عقل زنانه بهبار آورد، سرنوشت آنها بهگونهای دیگر رقم می‌خورد. بنابراین باید تلاش شود که این هژمونی از میان رفته و این ساختارها با بهره گیری از زبان، خودآگاه و ذهنیت زنانه هم بازسازی شوند در جهت تحقق جامعهای برابر. اگر در موج اول فمنیسم به جنبش حق رای زنان محدود شد. در موج دوم در جهت ایجاد تغییرات کم و بیش بنیادی روابط موجود جنسیتی تلاش می‌کرد، در موج سوم علاوه بر عمل به عنوان یک جنبش اجتماعی به سمت تولید نظریه اجتماعی نیز سوق پیدا کرد.
ریشه‌های اجتماعی فمنیسم:
محققان معتدند که ریشه‌های اجتماعی شکل‌گیری و ظهور فمنیسم به مثابه جریانی برضد نظم و نظام موجود به ظلم و ستمی برمی‌گردد که بوسیله مردان بر زنان رواداشته شده در طول تاریخ، در واقع جامعه‌شناسان ریشه‌های اجتماعی این جنبش را با تاکید بر تفاوتهای جنسیتی، نابرابری جنسیتی و ستمگری جنسیتی مورد بررسی قرار می‌دهند، فمنیستها معتقدند که تقسیم‌بندی نقشها و وظایف در جامعه توسط مردان طبیعی نبوده و ساخته نظام اجتماعی مردسالارانه می‌باشد، به عبارتی بهتر این ساختارهای اجتماعی برآمده از هژمونی و قدرت مردسالاری است که تفاوتهای میان زن و مرد را رقم زده، به قولی "هیچکس زن به دنیا نمی‌آید، بلکه زن می‌شود"
در واقع می‌توان گفت همان‌گونه که مارکسیستها معتقدند که استثمار اکثریت کارگر بهوسیله اقلیت بورژوا منجر به شکل‌گیری انقلاب پرولتری می‌گردد و یا همان‌گونه که جامعه‌شناسان معتقدند که شکافهای متراکم اجتماعی منجر به بلوک ‌بندی جناحهای سیاسی حول شکافهای اجتماعی در جامعه می‌گردد، فمنیستها هم معتقدند که ستم و استثمار زنان در جامعه‌ای که نهادهای ذهنی و عینی آن برآمده از هژمونی و قدرت مردسالارانه است، منجر به ظهور و برآمدن فمنیسم شده.
کلام پایانی:
می‌توان گفت که جنبشهای اجتماعی بهطور کلی یا درصدد حفظ نظم موجود هستند، یا درصدد اصلاح نظم موجود هستند یا درصدد از میان برداشتن نظم موجود اجتماعی و جایگزینی نظمی دیگر هستند، با بررسی امواج فمنیستی شکل‌گرفته و بهتبع توان گفتمانی و ساختاری آنها، فمنیستها ابتدا درصدد اصلاح‌نظم مردسالارانه موجود اجتماعی بودند که آن هم تحت تاثیر اندیشههای لیبرال و لیبرال دمکراسی موجود در جوامع بود، سپس در موج دوم تحت تاثیر آموزهای مارکسیستی و رادیکال درصدد از میان برداشتن نظم مردسالارانه موجود و جایگزینی آن با نظمی دیگر بودند که منتقدان فمنیستهای موج دوم معتقدند که نظم مطلوب آنها هم برآمده از زبان و ذهنیت مردانه بوده و در واقع متاثر از الگوی مردانه بودند، و درنهایت فمنیستهای موج سوم با بهرهگیری از زبان زنانه، خودآگاه و ذهنیت زنانه درصدد از میان برداشتن رادیکال کلیت نظم موجود اجتماعی در تمامی حوزههای سیاسی، فرهنگی، معنایی، اقتصادی، آموزشی و .... هستند تا با بهرهگیری از زبان، ذهنیت و خودآگاه زنانه نظمی جدید و برابر ساخته و جایگزین گردد. در واقع فمنیستها درصدد تبدیل جامعه. فرهنگ، سیاست، اقتصاد، دین و همه آنچکه یک انسان را در محیط اجتماعی تحت تاثیر قرار می‌دهد از پدیدهای مردسالار به پدیدهای انسان سالار با مرکزیت و محوریت زبان، ذهنیت و خودآگاه هم زنانه و هم مردانه هستند. به عبارتی گذار از عقل و عقلانیت مردسالار به عقلانیت انسان سالار.
 
1 _ fa.journals.sid.ir
2 _ www.aftabir.com
3 _ مشیرزاده، حمیرا، از جنبش تا نظریه اجتماعی: تاریخ دو قرن فمینیسم، تهران، نشر پژوهش شیرازه، چاپ چهارم، 1388.
4 _ www.isna.ir
5 _ mindmotor.biz