آزادی و عدالت، با هم یا جدا از هم
در پاسخ به نقد استاد گرامی، کمال اطهاری


علی رضا جباری (آذرنگ)


• ما امیدواریم همان طور که او از ما انتظار دارد بیش از یک بار آن هم به گونه ای تراژیک دچار بیماری کودکی سرخک نشویم، خود نیز ناگهان، ضمن آوردن تحلیل ها و نقل قول های مارکسیستی، دچار راست روی مزمن و گهگاه دفاع از بهره کشی سرمایه داری برای افزایش آهنگ رشد اقتصادی نشود و بدین معنی با شرم رویی از پیشبرد توسعه ی سرمایه داری دفاع نکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۵ اسفند ۱٣۹۵ -  ۱۵ مارس ۲۰۱۷


در گرامی نشریه ی اخبار روز پاسخ استاد کمال اطهاری به نقدهای من و آقای سیامک طاهری درباره ی گفت وگوی خویش با حمید آصفیی به نام: "نولیبرالیسم و سرمایه ی مالی، پوپولیسم و فئودالیسم مالی" منتشر شده است. من پاسخ آقای طاهری به نقد ایشان را به عهده ی خود او می گذارم و در اینجا تا حد توانم پاسخ به نقد ایشان از مطلب خودم در اخبار روز در تاریخ ۲۹ آذر ۱٣۹۵ را می آورم. امید است که استاد ارجمند از آنچه می نویسم رنجیده خاطر نشود و آن را گامی دیگر در راه نزدیک کردن نظرها به یکدیگر به حساب آورد.
    در آغاز کمال عزیز به استناد من به آمارهای سازمان ملل و پژو هشگران غربی ایراد وارد کرده است و در مقابل خود به آمار تهیه شده در داخل کشور اعتماد روا داشته است.
   می دانیم در آمارهای داخلی که دولتها، به گونه ای مستقل از مراجع جهانی و تحت نظر آنان، فراهم می کنند، به ویژه دولتهای غیرمردمی و غیرملی حدودی از خدشه وجود دارد و برخلاف آن همواره دقیقترین آمارهای ممکن درباره ی کشورها را درداده هایی می توان یافت که ناظران و پژوهشگران سازمان ملل متحد به عنوان مستندترین مرجع جهانی فراهم می کنند. بی تردید خواست دولتها در موجه جلوه دادن عملکرد خود مساعدترین دلیل این انحراف از آمار واقعی است. به عنوان مثال، آمارهایی را که دولت کنونی درباره ی خط فقر یا تورم تک رقمی می دهد کسی که در کشورما زندگی می کند و شرایط نامطلوب اقتصادی حاکم برآن را در می یابد نمی تواند باور کند و بی تردید خلاف آن را با گوشت و پوست و استخوان خود لمس می کند. من نیزبه همین دلیل به داده های سازمان ملل متحد درباره ی موضوع بحث قناعت کرده و به آمارهایی که دولت وقت کشورمان فراهم کرده و به یقین از این گونه تحریفها به دور نبوده است اشاره ای نکرده ام.
    در ادامه ی همین بحث، کمال عزیز به سخنی در باره ی اقتصاد توسعه رو کرده و از جمله آورده است: "در اقتصاد توسعه این امر واضح است که رابطه ی معکوسی بین رشد تولید کشاورزی و... اشتغال... وجود دارد؛ چرا که ازدیاد تولید به مکانیزاسیون و به اصطلاح انقلاب سبز وابسته است و هر دو شاغلان این بخش را کاهش می دهند.
    در اینجا به یکی از نقاط گرهی این بحث می رسیم. همان نقد که به طور معمول ما بر آن تأکید می ورزیم. این پرسش برای ما همواره وجود داشته است و دارد که رشد تولید به چه قیمت؟ از کار بیکار شدن کشاورزان در عرصه ی کشاورزی و کارگران درعرصه ی صنعت، و کار افراد به جا مانده بدون اینکه کمترین افزایشی در درامد و مزدشان پدید آید. ما مخالف اتوماسیون ابزار تولید نیستیم، بلکه بر این باوریم که این اتوماسیون به جای افزایش شدت استثمار و بیکاری کارگران و زحمتکشان شهر و روستا باید به راحتی بیشتر کار، افزایش مزد و دریافت مبلغی افزونتر با میزان کار کمتر بیبنجامد. یعنی شرایط برابر بیشتر در جامعه و راحتی افزونتر نیروی کار را دربرداشته باشد. و این نتیجه ای است که از سخن کمال عزیز نمی توان به آن رسید. در پایان این بند بار دیگر ایشان به آمار دولتی درباره ی نزدیک به دو برابر شدن درامد کل و سرانه هر شاغل زراعی اشاره کرده است که به باور من مشمول همان نقد پیشین است.
    ایشان در قسمت دوم پاسخ خود به نقد من نقدی این چنین را بر آن وارد کرده است: "دیگر اینکه کدام چپ و کدام اردوگاه از بورژوازی ملی امید بریده و به چه دلیل اردوگاه سوسیالیستی تمایل داشته است خرده بورژاوازی به رهبری اردوگاه سوسیالیسم راه رشد غیرسرمایه داری را در پیش بگیرد؟"
    خوب، من براین باورم که آگاهی کمال عزیز از مطالب مربوط به راه رشد سرمایه داری و مسئله ی اتحادها کامل نبوده است. همان طور که شاید هم اشاره کرده باشم، اتحاد دمکراتیک خلق، در انقلابی این چنین، اتحادی متشکل از کارگران و زحمتکشان شهر و روستا بدون حضور بورژوازی است؛ و اتحاد دمکراتیک ملی، در انقلابی به همین نام، متشکل از کارگران و زحمتکشان شهر و روستا با حضور بورژوازی ملی است. و بنابراین، حاضر نبودن بورژوازی ملی به عنوان طبقه ای که به حرکت ملی و ضد امپریالیستی پایبند است و تحت فشار امپریالیسم و لایه های برتر بورژوازی بزرگ دلال صفت قرار می گیرد به طور بالقوه محکوم به شکست است اندیشه ای آیینی نیست، بلکه در چنین مواردی خلاف آن صادق است.
    کمال عزیز، سپس در بندی دیگر نقل قولی از مرجعی گمنام را آورده که به همین دلیل دلالت بسنده بر اصل موضوع نمی کند. من تصور می کنم که ایشان بدین سبب دچار گمراهی شده که نظریه ی راه رشد غیر سرمایه داری برپایه ی منابع نظری بسیار و گاه کمابیش متفاوت، نه تنها دیدگاه اولیانوفسکی، شکل گرفته است که تا آنجا که من به عنوان مترجم تجربه ی راه رشد غیرسرمایه داری نوشته ی باگوسلافسکسی و سولودوونیکف که خود مترجم آن بوده ام به یاد دارم به صورتی است که من نقل کردم. در آثار نظری و نوشته های حزب توده ی ایران نیز موضوع به همین صورت، یعنی به دو شکل دمکراتیک ملی و دمکراتیک خلق، مطرح شده است.
    من پاراگراف بعد را که با حروف پر رنگ تایپ شده است کمابیش درست می دانم و آن را با دانسته های خود نزدیک می شمارم؛ اما اعتقاد دارم که عامل وجود همراه با حمایت جامعه ی کشورهای سوسیالیستی عامل موثر در پیشبرد انقلابهای دمکراتیک و نه شرط لازم آن بوده است و شرایط انقلابی در کشورهای جهان سوم، از جمله در ایران، می توانسته است در صورتی که عوامل خارجی به مدد برخی عوامل ریشه دار تاریخی در انقلاب ایران برتری نمی یافتند و نیروهای مردمی در رویارویی با عوامل خارجی پیروز می شدند، و از جمله اگر آگاهی کافی از واقعیتهای مربوط به موازنه ی منفی در انقلاب پیش می آمد، بی تردید نیروهای انقلاب در تقابل با اقتدار امپریالیستی به جامعه ی کشورهای سوسیالیستی نزدیک و از یاری و همراهی آن برخوردار می شدند؛ و آنچه نیروهای چپ را در معرض تهدید نیروهای دولتی قرار داد ناتوانی از درک موازنه ی قوای ملی و جهانی درانقلاب ایران بود. آنچه آنان در این زمینه عامل موثر به حساب می آوردند حضور توده های ملیونی مردم در انقلاب و شعارهای استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی بود که، صرف نظر از درک نادقیق از موازنه ی قوای پیشگفته، حامل نوید پیروزی توده های دربند مردم ایران نیز بود. کمتر تردیدی در باره ی حضور فراگیر نیروهای انقلابی در عرصه ی تحولات بهمن ۵۷، به عنوان یکی ازبرامدهای کم نظیر تاریخ ایران، هرچند با نگاهی پوپولیستی و نیز آینده نگر، می توان روا داشت و به باورمن همین نکته، دلیل حضور نیروهای چپ ایران در این حرکت شکوهمند بود که با نسبتی از خطا همراه بود؛ هر چند تااندازه ای به مثابه ی تن سپردن به حرکت ناگزیر مردمی نیز بود. البته که تلفیق وضعیت ژئوپلیتیکی با ضرورت راه رشد غیرسرمایه داری نیز یکی از دلایل مهم مواضع عمومی چپها و کمونیستها بود که لازم بود کمتر به آن بها داده شود.
    درقسمت پ (۱) ( شماره از من است- ن) این متن، خطاب به من، کمال عزیز مطالبی را درباب جایگزینی واردات آورده که ربطی به موضوع بند بالا ندارد و خواننده ی عادی، حتی من، باید مدتی را در متن من جستجوکند تا ببیند که به کدام قسمت آن مربوط است. به هر حال، آنچه در اینجا آمده از نگاه من درست است و با واقعیت تطبیق می کند. برای انطباق با مستند لازم است یک بار دیگر به متن خودم نگاهی بیندازم. به هر حال، کمال عزیز زحمت بسیار کشیده و توضیح هایی بسنده در باره ی این مبحث اورده است که موجب سپاس فراوان است؛ اما اگر مقصود در اینجا پذیرش صدور سرمایه از مرکز به پیرامون است، باز هم این افزایش بهره وری از راه صدور سرمایه به بهره کشی افزونتر داخلی می انجامد که آهنگ آن به دلیل کمی دستمزد در پیرامون نسبت به مرکز تشدید نیز می شود؛ هرچند موجب افزایش اشتغال می شود. در اینجا ماهیت نظام بهره کش سرمایه داری امپریالیستی آشکار می شود که بر اساس مثل معروف "گربه برای رضای خدا موش نمی گیرد" برپایه ی منافع خود و افزایش وابستگی پیرامون به خود به جریانهای سه گانه ی تحول: اجتماعی- اقتصادی، سیاسی و فرهنگی عمل می کند و موازنه ی قوای جهانی را به سود امپریالیسم و به زیان کشورهای عقب نگه داشته شده هدایت می کند. حرکت در راستای تقویت قطب دوم و افزایش پیشرفت علمی و فنی، با آزادسازی سرمایه ی ملی از بند اختلاس و فساد و "رانتخواری"، افزایش بودجه ی تولید، ایجاد اعتماد ملی و پیشگیری از فرار مغزها و سرمایه ها تنها راه شایسته ی رسیدن به این خودکفایی اقتصادی است که در شرایط کنونی چشم اندازی برای آن نمی توان یافت. نتیجه گیری استاد عزیز از این بحث به طور کامل درست است و تردید در ان روا نیست.
    آنچه در بند بعد راجع به کره ی جنوبی آمده باز به باور من به شرایط ژئوپلیتیک کره در شرایط تعارض میان سوسیاالیسم و امپریالیسم، جنگها ی منطقه ای و احساس ضرورت تقویت مواضع خود در خاور دور وابسته بود. و به میزانی کمتر درباره ی سنگاپور، مالزی، اندونزی، سپس ویتنام و... نیز صادق است.
    اشاره ی کمال عزیز به معجزه ی اقتصادی در کشورهای عضو بریکس نیز در راستای تعمیق بحث کنونی درست و بجاست.
    من نیز بر این باورم که جنگ افروزی، سیستم مالی بودن و سیستم نظامی بودن امپریالیسم، و روبنای سلطه ی آن، نه هدف بلکه وسیله ای در راستای تحقق قانون اصلی و مقدم سرمایه اند؛ اما این هدف بدون وجود و به کارگیری آن وسیله تحقق پذیر نیست؛ و به عبارت دیگر، این هدف و آن وسیله دو عامل جدایی ناپذیر و به باور من دیالکتیکیِ وجود و حضور یک واقعیت اند که همانا امپریالیسم در شرایط نولیبرالی آن است.
    بحث پیش برده شده در اینجا اغلب درست، اما نتیجه گیری آن درخور تعمق است. اگر ما پیمان بریکیس را گامی در حهت گذر از شرایط پیرامونی به شرایط رشد و ترقی سریع می یابیم، پس بازگشت به موضوع درک ناقص چپ و انارشیست نامیدن و مترسک مطلوب استبداد شمردن آن به چه معنی است؟ من بارها گفته ام که هر کس و هر جریان فکری را برپایه ی یکایک موضعگیریهای آن، نه برپایه ی کلیت ان باید نقد و بررسی کرد. موضوع استقلال اقتصادی یک مطلب است و مسئله ی فساد زدگی و اختلاس و دزدی از بیت المال و... مطلبی دیگر. نمی توان با یکجانبه نگری به هر آنچه در کشور می گذرد روبه روشد و درباره ی گرایش افراد نسبت به آن اظهار نظر کرد. آنچه در دوسه سطر بعدی پاسخ آمده نیز سیری در همین راستاست و نیازی به توضیح بیشتر آن نیست.
    بندی که در آغاز صفحه ی ۱۲ پاسخ آمده است، باز برای خواننده و من در خور تعمق است. کدام بخش این بند ازآن کدام یک از ماست؟ و آیا همه از کمال است یا اینکه از هر دوی ماست؟
    در صفحه ی ۱٣، پیش از شماره ی ۱، واژه ی عدول به اشتباه جای واژه ی پیروی نشسته است. در پاسخ انچه درباره ی شیوع واژه های رانتخواری"، "تیول تولید ارزش اضافی" و مانند آن آمده است لازم است بگویم که برپایه ی پیشینه ی کاریم آموخته ام که لازم است هر واژه را آن چنان که در تعریف آن آمده است به کار ببرم و در حالتهایی که تشابه مضمونی وجود دارد و به همان تعبیر به کار می رود، مانند حالت طنز، از "علامت گیومه" استفاده کنم؛ از این رو، استاد باید ببخشد که در این نمونه به او خرده گرفته ام و این برخورد را به حساب پیشینه ی کاریم بگذارد. درباره ی آنچه در توضیحای بعد آمده است من باز بر همین باورم که استاد درستی واقعی سخن خود را توضیح داده است که من هم به نوبه ی خود همین درک را از موضوع داشته ام و دارم؛ اما بنا به آموخته هایم در این جمله ها واقعیت به جای حقیقت نشسته است. و از این رو، همه ی این توضیح ها برای خواننده ای که بار اول به این تحلیل می رسد لازم بوده است.
    اما آنچه درباره ی دیکتاتوری پرولتاریا گفته شده است به گمان من به این توضیح نیازمند است که دلیل شکلگیری این دیکتاتوری همانا وجود عامل بهره کشی در حد اعلای خود در نظام سرمایه داری، به ویژه در سرمایه داری انحصاری و لایه های بالای سرمایه داری است و در شرایط آغازین برقراری نظام سوسیالیستی وجود عامل زور مداری برای تحقق حقوق اقشار فرودست که در دستان سرمایه داران گردآورده شده لازم است؛ زیرا اگروه دوم حاضر نیستند که به میل خود از این سودهای کلان صرفنظر کنند و آن را به صاحبان واقعیش واگذارند؛ اما به تدریج این وضعیت جای خود را به وضعیت سوسیالیسم رشد یافته می دهد که در آن عدالت سوسیالیستی برقرار شده است و حاکمیت شورایی می تواند جانشین حاکمیت دولتی شود.
    باز دراینجا اختلاف نظرما درباره ی موضوع اصلی بحث، یعنی تقدم یکی از دو عامل عدالت اجتماعی و آزادی بروز می کند که دومی در شرایط آزادی عمل سرمایه داری به شدت درجه ی بهره کشی، گسترش رقابت و سرانجام به سرمایه داری انحصاری می انجامد و اولی، در شرایط حاکمیت دولت مردمی به بروز حاکمیت شورایی راه می جوید. می توان گفت که برخی از اعضای بعضی از دولتهای سوسیالیستی ممکن است از قدرت دولتی به سان نوعی رانت، به تعبیر کمال عزیز، بهره برداری کنند؛ اما چنین رابطه ای به دلیل برخاستن دولتیان از شرایط انقلابی قاعده مند نیست و از سوی دیگر حامعه ای که یک بار انقلاب کرده است دلیلی ندارد که بار دیگر، در مقابل خود محوری و رانتخواری دولت، خواهان تحولی دیگر نشود، اگر بپذیریم که دولت سرمایه داری نیز خود به تعبیر استاد تیول سرمایه داران بوده است.
    به باور من، دلیل فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک کشورهای سوسیالیستی، صرف نظر از نمونه هایی از رانت دولتی، خواست پیروی پیگیرانه از انترناسیونالیسم پرولتاری در مقیاس جهانی، ضرورت پیشبرد مسابقه ی تسلیحاتی به همین دلیل، مسابقه ی فضایی با غرب با توجه به عزم حرکتی دو قرنی آن، اشتباه محاسبه در مدت زمان ادامه ی این رقابت و تأثیر همه ی این عوامل در کاستی رشد اقتصادی آنها بود.
    در ادامه ی همین بحث به ناکارآمدی علمی و فنی در برنامه ریزی و غیر دمکراتیک بودن آن (که به مثابه ی خود بیگانگی انسان توسط برنامه ی دیوانسالاران است) اشاره شده است. ناکارامدی علمی و فنی بی تردید از همان دلایلی که در پاراگراف پیشین به آن اشاره کردم سر بر زده است. غیر دمکراتیک بودن (به مثابه ی خود بیگانگی انسان توسط برنامه ی دیوانسالاران)، با توجه به انگیزه ی انقلاب سوسیالیستی (کارگری) تنها تا آنجا که به بحث بالا مربوط می شود، اگر در سطح ملی بنگریم و جهانی گرایی سوسیالیستی و دمکراتیک را کنار بگذاریم صادق است که پیش از این درباره ی این موضوع بحث کردیم؛ زیرا دولت کارگری به ذات خود نمی توانسته است مستقل از خواستها و منافعِ نه فرد کارگربلکه توده های کارگری عمل کند و عمل نیز نکرده است.
    به گمان من آنچه به رشد اقتصادی نزدیک به دو رقمی درچین انجامید درس آموزی از شکست سوسیالیسم مدل شوروی و گرایشهای آن بود که با وجود کاستی اخیر آن هنوز هم فاصله ای بسیار زیاد با کشورهای سرمایه داری دارد؛ اما، عامل برنامه ریزی حزبی و دولتی، هنوز هم در کنار سهمی کمابیش عمده از اقتصاد سرمایه داری در آن کشور حاکم است و هنوز هم بر آن برتری دارد. من تصور نمی کنم دیدگاه های کمال و من در این زمینه با هم چندان مغایرت داشته باشد. البته نکته ای دیگر را نیز می توان افزود که این رشد درخشان با پدید آمدن کارگاه های موسوم به عرق ریزی پدید امد که استثمار شدید کارگران را، در کنار افزایش میزان اشتغال، در بر داشت.
    آری! اقتصاد ایران بیش از انکه نولیبرالی باشد رانتی است و دلایل آن نیز روشن و بدیهی است؛ اما آنچه به عنوان نشانه های نولیبرالیسم درآن می یابیم و درخور تردید نیزنیست گرایش نولیبرالی آن در شرایط کنونی است که سخن ازافزایش سرمایه های خارجی و اعلام ضرورت آن و پیوند خوردن کشور با سرمایه ی جهانی در میان است که آن نیزخود تا اندازه ای درخور توجه از همان اقتصاد رانتی درون کشور سربرمی زند.. نمی توان هم اقتصاد مقاومتی را به پیش برد و هم سخن از کش ندادن موضوع مطالبه ی وجوه به هدر رفته از راه رانت و اختلاس و پرداخت نکردن بدهیهای معوق مانده و معافیت هاو بدهی های مالیاتی و مانند آنها به میان آورد. این دو موضوع ناسازگار با یکدیگرند که نفی و پیشگیری از دومی ضامن رسیدن به اولی است.
    آنچه درباره ی رانت مسکن در ایران آمده است بسیار بجا و درخور تأیید است، از این رو از آن می گذرم و به بحث بعد رو می کنم.
    در باره ی آنچه به رانت و ... مربوط می شود پیش از این شرح دادم و به تکرار ان نیازی نمی بینم.
    تذکر در باب آنچه درباره ی اختلاط شیوه ی تیولداری به عنوان شکل روابط قدرت و فرماسیون فئودالیسم آمده از منظر لغوی کاملأ بجاست و موضوع خلط شده است؛ اما در اینکه تیولداری به همان فرماسیون فئودالیسم مربوط است و در محدوده ی قوانین همان فرماسیون معنی می دهد تردید نمی توان داشت (به شرح های پیشین من در باره ی حقیقت و واقعیت این تعاریف توجه شود).
    بخش دوم این پاسخ نیزازحدودی از دقت برخورداراست؛ اما باز به بحث رانت و رانتجویی که پیش از این درباره ی آن سخن گفتم باز می گردد.
در بخش سوم پاسخ، کمال عزیز با آوردن این نقل قول از مارکس که: "مرکزیت دولتی که جامعه ی مدرن به آن نیازمند است فقط برپایه ی ویرانه های دستگاه حکومتی نظامی و اداری که در گذشته برای مبارزه با فئودالیسم اختراع شده بود میسر است [شکسته شدنِ ابزارِ اداری] دولت مرکزیت دولتی را به خطر نخواهد انداخت. دستگاه اداری فقط شکل پست و خشن مرکزیت سیاسی است که هنوز از عفونت ضد خود، یعنی فئودالیسم کاملأ پاک نشده است." ( کارل مارکس، هجدهم برومر لویی بناپارت، ترجمه ی باقر پرهام، نشر مرکز، ۱٣۷۷، صفحه ی ۱۷۷).
      در اینجا بنا بر احتمال، کمال در متن مورد نظر از واژه ی فرماسیون بهره گرفته است که من در پرسش خود به آن استناد کرده ام؛ و اگر چنین باشد او گرفتار همان خلط تعریف فرماسیون و شکل روابط شده است که پیشتر خود آن را به من یادآور شده بود. در این نقل قول، به هیچ رو بوی تغییر فرماسیون نمی آید، بلکه بیشتر مفهوم شکل و شیوه را می رساند که در واژه ی مرکزیت سیاسی تبلور یافته است. بنابراین، پاسخی چندان دقیق به پرسش مرا در بر ندارد.
    نقل قول دوم از مارکس نیز باز همین مفهوم شکل و شیوه، نه فرماسیون، را در بر دارد. در بخش چهارم پاسخ نیز کمابیش همین تناقض معنایی شکل گرفته است که هرچند تحلیلی دقیق و معتبر است؛ اما پاسخ دقیق به پرسش مطرح شده نیست.
    در پاسخ صفحه ی بعد، و نقل قول کمال، درک من از این نقل قول آزادی همه جانبه، از جمله آزادی سرمایه داران کلان و انحصاری نیست که خود ناقض آزادی کارگران و زحمتکشان است. مقصود در اینجا به گمان من رهایی کارگران و زحمتکشان از بند سلطه ی سرمایه است که رهایی مردم را در پی دارد.
    در نقل قول بعد، از مارکس، نیز با وجود اشاره به آزادی کامل، آزادی کاملِ نوعیِ انسان فهمیده می شود نه مفهوم آزادی به مفهوم لیبرالی واژه که البته آن مفهوم نیزدر حیطه ی شمول واژه ی آزادی می گنجد.
    دربند بعد، خود کمال نیزبه مفهوم آزادی (به مثابه ی آرادی نوع بشر) اشاره کرده است که او را از بند قوانین کور طبیعی و اجتماعی می رهاند. از بند، و نقل قول بعدِ کمال عزیز، نیزهمین مفهوم را می توان دریافت که همه ی این ها بسیار دقیق و در راستای درک مفهوم واقعی آزادی مارکسیستی و نفی آزادی لیبرالی است؛ اما او دوباره بازگشته و نوشته است: "در واقع در درجه ی اول درک ضرورت تکامل اجتماعی، برای یافتن آن راهی که درد زایمان را کوتاهتر و ملایمتر کند ثمره ی کار تاریخساز مارکس بوده است نه پرداختن به عدالت و برابری و آزادی و رفع استثمار وغیره... ". به باور من، علاوه بر برخی از نقل قول های پیشگفته، کل آثار مارکس به نفی بهره کشی و پی گرفتن راهی که با برخورداری نوع بشر از همه ی مواهب زندگی و رهیدن آن ازبند نیروهای (قوانین) کور طبیعی و اجتماعی می رهاند تخصیص یافته است و این نکته ای است که با هیچ تحلیل و تفسیری نمی توان خود را از آن رهاند.
    سپس در نقد روزا لوکزامبورک به لنین و تروتسکی از جمله می خوانیم: "خطای بنیادی تئوری لنین- تروتسکی این است که آنها درست مانند کائوتسکی دیکتاتوری را مقابل دمکراسی قرار می دهند." سپس، در مقایسه میان کائوتسکی و لنین- تروتسکی، "از سوی دیگر، لنین و تروتسکی دیکتاوری را در تضاد با دموکراسی و به این ترتیب دیکتاتوری عده ای معدود، یعنی دیکتاتوری براساس مدل بورژوایی را برمی گزینند. آنها دو قطب مخالف هم و به یکسان از سیاست راستین پرولتری فاصله دارند." (گزیده هایی از روزا لوکزامبورک، پیر کودیس و کوین اندرسُن، ترجمه ی حسن مرتضوی، نشر نیکا، ۱٣٨۵، صفحه های ۴۱۴ و ۴۱۴).
    در اینجا نه سوسیالیست های تخیلی بلکه لنین و تروتسکی اند که به دلیل برتری قایل شدن برای دیکتاتوری در مقابل دمکراسی در معرض نقد روزا لوکزامبورگ و نیز کمال قرار گرفته اند. خوب، نظر افراد محترم است و درباره ی آن سخنی جز رهانیدن بحث از ابهام نمی توان گفت.
      درنیافتم که در کجای سخنم به این تهی گویی (از زبان سخن استاد به شاگرد) گرفتار آمده ام و این مفهوم عدالت سوسیالیستی چه منافاتی با دیدگاه من دارد. من همواره در همه ی نوشته هایم بر عدالت سوسیالیستی تأکید روا داشته ام که در همین نقل قول از انگلس نیز نهفته است؛ آنجا که گفته است: "حذف هرگونه نابرابری اجتماعی و سیاسی" اصطلاح مشکوکی است که به جای "محو هرگونه تفاوت اجتماعی" نشسته است...
    در پایان سخن کمال از جمله می خوانیم: "جامعه گرایی و ضدیت چپ با منفعت طلبی راست توجیهی برای موفقیت در کاهش رنج بشر (به خصوص توده ها) نمی تواند باشد. شاید بتوان گفت چون بیماری دوران کودکی "سرخک"، در هر جامعه ای یک بار دچار بیماری کودکی چپ روی شدن به طور تراژیک اجتناب ناپذیر و از برخی جهات حتمأ آموزنده است؛ اما مدام دچار سرخک شدن قابل تجویز نیست. آذرنگ و سیامک عزیز! بناست به قول مارکس نظریه را بین توده ها ببرید تا تبدیل به نیروی مادی شود، نه آنکه شما به راه توده ها بروید. این تفسیر از چپ که آن را به برابری خواهی و به راه توده ها رفتن تقلیل می دهد همان است که به تکرار از قول مارکس گفته ام، آنها را به مترسک مطلوب استبداد، یا به زبان امروز، حاده صاف کن پوپولیسم و استبداد تبدیل می کند."
    من تصور می کنم که دست یازیدن کمال عزیز به نگارش این جمله ها به مثابه ی تقلیل دیدگاه او در باره ی ما به طرحی است که او درباره ی ما در ذهن خود ساخته است و تا اندازه ای نیز برای رهانیدن جا به جای خود از نتیجه ی نکته هایی است که گاه و بیگاه، در میان تحلیل ها و نقل قول های خود درباره ی مارکسیسم، در دفاع از بهره کشی سرمایه داری مطرح کرده است. ما امیدواریم همان طور که او از ما انتظار دارد بیش از یک بار آن هم به گونه ای تراژیک دچار بیماری کودکی سرخک نشویم، خود نیز ناگهان، ضمن آوردن تحلیل ها و نقل قول های مارکسیستی، دچار راست روی مزمن و گهگاه دفاع از بهره کشی سرمایه داری برای افزایش آهنگ رشد اقتصادی نشود و بدین معنی با شرم رویی از پیشبرد توسعه ی سرمایه داری دفاع نکند.
    پس از پایان بحث، کمال دو پیوست و شماری از نکته ها را آورده است که رابطه ای مستقیم با بحث ما ندارد و دیدگاه های شخصی او را در باب مسائل مطروحه در معرض توجه قرار می دهد؛ از این رو، با وجود اینکه برخی موارد تردید یا ابهام، از نگاه من، در آن وجود دارد برای کوتاه کردن بحث از آن می گذرم و بحث بر سر مواضعمان را در همینجا به پایان می برم و تنها به این نکته اشاره می کنم که پرسش های تازه ی او در پایان بحث پرسش هایی درخور توجه و یافتن پرسش دقیق به آن بایسته است.
    نکته ای دیگر را نیز یادآور می شوم و آن این است که این گونه بحث و گفت و گو ها را بی ثمر نمی دانم و بر این باورم که در بهسازی و نزدیکتر ساختن دیدگاه ها و بینشهای هر دو طرف و برطرف کردن سویه های ابهام انگیز بی تأثیر نبوده است و امیدوارم که در فرصتهای مقتضی دیگری که ممکن است پیش آید ادامه پیدا کند.
من نیز به نوبه ی خود از حمید آصفی سپاسگزارم که باب این بحث رسانه ای را گشود و آشنایی بیشتر ما با مواضع یکدیگر و امکان گفت و شنود درباره ی آن را ممکن ساخت. به نوبه ی خود از کمال اطهاری نیز سپاسگزارم که با توضیح های بسنده و سودمندش درباره ی موارد ابهام بر درک من از مواضع خویش راه گشود.