اندیشه اورآسیا، اندیشه فاشیستی -اردشیر قلندری


اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۵ اسفند ۱٣۹۵ -  ۱۵ مارس ۲۰۱۷


 به استقبال از مقاله نامه مردم، ارگان کمیته مرکزی حزب توده ایران، شماره ۱۰۱۹، دوم اسفند ۱٣۹۵ : "ریاست جمهوری ترامپ، محور گرد امدن جریان های خطرناک ماورای راست" لازم امد برخی از موضوعات که در مقاله به دلایل روشن پرداخته نشده است، مورد بررسی قرار گیرد، در راستای درک دقیقتر مقاله نامه مردم، جهات و جوانب انسوی مقاله فوق برای خوانندگان گرامی روشن گردد.
در مقاله فوق به بررسی دیدگاه استیو بنون امریکایی و مقایسه ان با الکساندر دوگین روس سبب گردید تا نگارنده با استفاده از منابع روسی موضوع را بیشتر شکافته، پیدایش و تکوین تئوری مورد نظر دوگین و جهات سیاسی، مقاصد انرا از اغاز توضیح دهد.   
اورآسیاگرایی- نوعی اندیشه فلسفی - سیاسی در روسیه است که برپایه توالی و همیاری فرهنگی روسی زبانها با امپرتوری چنگیزخان مغول و قبل از ان میباشد. تاریخ تبیین این اندیشه از سال ۱۹۲۰ زمانی که نیکولای سرگیئ ویچ تروبیتسکوُی در سوفیه پایتخت بلغارستان کتاب "اروپا و بشریت" را منتشرکرد، است. تروبیتسکوی در کتاب خود می گوید که این کالا، سنتریسم اروپایی- دارای تاریخی بسیار محدود و برای روسیه مرگ اور است. پطر با گشودن دریچه ای به اروپا، روسیه را در مسیری نادرست قرارداد. روسیه در راستای محفوظ داشتن اصالت فرهنگی خود در توفانها و تهدید انقلاب ها، باید نشانه های تاریخی نوینی بیابد. و شاید، خود انقلاب (اکتبر ۱۹۱۷. ن.)، بنوعی، علیرغم، پوشش بلشویکی خود، رخدادی مثبت در تاریخ روسیه بوده، که سبب چرخش کشتی روسیه به عقب گردید. (گریز از اروپا. نگارنده)   
در سال ۱۹۲۱ کتاب "بازگشت به شرق" توسط چهار تئوریسین اورآسیاگرایی: تروبیتسکوی و پسرش، پطر پطروویچ سووچینسکی، پطر نیکولاویچ ساوی تسکی شاگرد استرووه گرداوری و منتشر شد.
اورآسیاگرایی به چه معنی میباشد؟. نوعی تصور به وجود پدیده قاره ای، همچون یورو اسیا است. انرا نمیتوان به عنوان سرزمین اصلی اورآسیا شناسایی کرد، جایی که شامل اوپا و اسیا میشود، که مشمول سه جلگه: اروپای میانه، سیبری و ترکستان است. شاید بتوان گفت، نوعی "هارتلند" یعنی مرکز مقدس سرزمین اصلی اورآسیا، که دارای حاشیه نیز هست: از یک سو اروپا، از سوی دیگر همه انچه که پشت دیوار بزرگ چین است: چین، هند، ژاپن و غیره. این همان مرکز اورآسیا ، سرزمین معنوی تمدن روس است.
ساوی تسکی مخصوصا روشن کرد که اورآسیاگرایی به معنی یورو- اسیایی نیست، اصطلاح اورآسیایی با معانی منفی، عقب ماندگی، بقول مارکس شیوه تولید اسیایی مرتبط است. اما اورآسیاگرایی بیشتر یک اصطلاح فرهنگی است. بطوریکه در زمان سیسرون دو نوع محاوره وجود داشت: اتیک و اسیایی. منظور از محاوره اسیایی، اسیایی کوچک بود، یعنی همان دولت های یونانی، اما در انسوی دریایی مدیترانه.   
تئوری اورآسیاگرایی در میان روشنفکران مهاجر روس در سال های ۲۰ بمثابه واکنش به انقلاب ۱۹۱۷ نه در راستای توجیه انقلاب، بلکه در جهت تحصیل برخی اموزش های تاریخی و ژئوپلیتیکی بروز نمود. با اینکه، اشخاصی همچون بردیایف، الین و فیدوتوف اورآسیایی ها را بابت برخی هواداری ها از بلشویک ها مورد انتقاد قراردادند.
عامل مهم در دکترین اورآسیاگرایان مشمول روابط انها به نقش دولت بمثابه ابزار قهر، ضروری بویژه در دول اورآسیایی، جایی که لیبرالیزم و دولت های ضعیف همیشه بیگانه و غیر عادی برای اکثریت بزرگ مردم بوده است، میباشد. در بازنگری مفهوم وجوهات زندگی مشترک مسحیت، اورآسیاگرایان بر این باورند، که برای روسیه مناسبترین رفرم دولتی ساختمان به اصطلاح Idiocracy است، یعنی نوعی اصول سازمان اجتماعی، که "قشر حاکم" بمثابه نمایندگان مردم با اتحاد در زیر یک ایده یا دکترین، بر پایه مشترکات ملی روس، و بر اساس سنت پروواسلاف، که بدون شک، غیر مارکسیستی - لنینیستی میباشد، شکل میگیرد. تروبیتسکوی نوشت: "این نوع، انتخاب، برپایه اموزه های اورآسیاگرایی، که باید در جهان ، منجمله در روسیه - اورآسیا استقرار یابد، به نام ایدئوکراسی مشهور است و از علائم اصلی ایدئوکراسی که برپایه ان، انتخاب اعضای "قشرحاکم" صورت میگیرد، اتحاد حاکمان برپایه ایده یا دکترین تحقق می یابد، که همانا جامعه جهانی است". درک و اجرای عملی این اصول را اورآسیاگراها چنین تشریح کردند، که بلشویک ها با موفقیت سازمانی، خودخواهانه مارکسیسم - لنینیسم وارداتی را جایگزین پروواسلاو خودمانی کردند.   
پس از فروریزی اتحاد شوروی میدان برای عرض اندام بسیاری از اندیشه های مسخ شده فراهم گشته، دولت الیکارشی حاکم در مسیر تثبیت قدرت خود، به حمایت های همه جانبه از انها: ناسیونالیسم -شونیسم روس، تا سازمانهای ملی گرا، مذهبی روی اورده است. در این میدان الکساندر دوگین تنها یکی از ابزار گرداوری مردم با اتخاذ سیاست منوپلاسیون و استفاده ابزاری از انها میباشد.   
دوگین پرفسور افتخاری دانشگاه ملی اورآسیا به نام گومیلیوف و دانشگاه تهران، یکی از چهره های تاثیرگذار اندیشه اورآسیایی در روسیه امروز است. دوگین نویسنده تئوری چهارم سیاست است که به عقیده ایشان پس از سه تئوری نخست: لیبرالیزم، سوسیالیسم و فاشیسم باید گام بعدی توسعه جامعه روس باشد. اندیشه این فیلسوف ۵۵ ساله در بسیاری از قشرهای اجتماعی تاثیرگذار گشته، دست اندرکاران حکومتی نیز از ان بی بهره نمی باشند. جوهر اصلی این اندیشه در ایجاد ابردولت یورآسیایی از طریق انتیگراسیون روسیه با جمهوری های سابق شوروی در شکل نوین اتحاد اورآسیا قراردارد.
دوگین حامل اندیشه هایی ایست بسیار خطرناک است، وی در "تعلیمات و دستورات دینی به اتحادیه جوانان اورآسیایی" بطور واضع می گوید: "ما اربابان متحد، فرمانروایان جدید اورآسیا، باید اراده خود را با اطمینان، پایدارانه و جاودانه استوارسازیم". تا این لحظه کل متن سروده ایشان، تبلیغ فاشیستی برتری یکی بر دیگری است. آقای اربابان ناسیونالیسم روس پرچم دار خودخوانده اجرای ان شده است، الیگارشی حاکم با توپ و تانک و موشک های بالدار در برخی مناطق جهان مجری این ایده خطرناک گشته است.
دوگین در قسمت بعدی سروده خود مینویسد: ای تو، ای مرد، باید زنگ و دلیر باشی، در غیر این صورت، ناتوان درک حقیقت هستی، سلحشوری وامانده، در کُشتن و مُردن برای اندیشه ای والا، - تو مرد نیستی، تنها کثافتی جاندار، هوموس* اورآسیا می باشی، .... این شکل بیان اندیشه یاداور، همان قوم برتر در دهه سی و چهل المان بود که عواقب جانبی ان مرگ میلیونها انسان گردید.
اصولا مفهوم فلسفه سروده فوق در راستای تهییچ و تحریک ملی گرایی و برتری قوم روس بر سایر اقوام چه ساکن و چه خارج از مرزهای ان است، که مطابق عرف و عادات، رسم و رسوم اسلاوهای روسیه در اشکال وفاداری به سنن پدران تا فداکاری شخص برای برتری قومی بازتاب می یابد. این وفاداری در قالب های گوناگون: دائما جویانی حال پدر و مادر بودن، فرزند دوستی، پایبندی به اعتقادات دینی، حرافات پرستی... تا صبر و تحمل دشواری ها را شامل می گردد. اصولی که دوگین اگاهانه در راستای جلب و کشش منکوب شده گان و مذموم شده های این اندیشه، در سروده فوق مطرح، بهره فراوان میبرد.
جالب اینکه، ایده فداکاری دوگین، مقارن است با ایده شهادت، ایثارگرایی دینی، ریاضت از برکت زمین در راستای رسیدن به بهشت، که خوشبختانه در جامعه ایران هرچه کم رنگتر میشود، وعده زیست جاودانه در باغ بهشت مزاحی برای عموم جامعه تبدیل شده است. شهروند دین گریز ایرانی، محروم بودگی و تحمل دشواری ها را با کسب لذت از همه فواید زمینی مدتها پیش جابجا نموده است.
خانم ماریا ریژووا در مقاله "مدرن و نیو ادچ" در راستای محروم بودگی می نویسد: اگر میخواهی لذت ببری، باید تحمل محروم بودن را هم بیاموزی. مسلمن این پند هنوز کاملا فاشیستی نیست، بیشتر در راستای جامعه مصرفی می باشد. اما جلوه گرانه است. اری در راستای هدف و ایده ای والا میشود بازه ای محروم زیست، اگر چنین موردی لذت باشد!، همانطور که ویکتور فرانگل به اثبات رساند، چنین لذتی قابل دسترسی نمی گردد، ازطرفی؛ عمدتن، بالاترین سرمستی چنین زندگی به ناچار منجر به نفی زندگی و مرگ پرستی میشود. این دقیقن همان نقطه عطفی است، که روی پل ها و در سایر جاهای کشور ما اتفاق می افتد، محروم سازی اجباری در جامعه ای ثروتمند، با وعده های تو خالی هر چهارسال یکبار حاکمان، دیدن نشدن نور در پایان این تونل بلند به درازای زندگی، در زیر بار دشواری های اقتصادی، شهروند را ناچار به پرستش مرگ سوق، وی نیز به جاده یکطرفه می رود.
"تعلیمات و دستورات دینی" دوگین را میشود نوعی تحریکات مبتذل برای نوجوانان پنداشت، اما در بینش های فلسفی برای مثال "Hyperborean theory" در فصل "مردم و حیوانات و مردم و خدایان" راسیسم بوضوع رویت میشود. دوگانگی (تفاوت) نژادی سبب تائید دو نوع حیوان ژرفن گوناگون نمی گردد. گروه خونی و رنگ پوست، به دو قطب نژادی (نژاد باستانی ارتیک در شمال اروپا و نژاد جنوبی گُندوانا) منتهی شده است، بازتاب ژرفتر تفاوت در چارچوب نوع انسان است. این تمایز شامل جایگاه (استاتوس) خود در بنیاد های هستی شناختی و معرفت شناختی انواع نژادها میشود. بطور که بلاخره، نژاد شمالی، نژاد سوبژکتیو و نژاد جنوبی به نژاد عینی (ابژکتیو) تبدل می گردد. بدین ترتیب، دوگانگی نژادی، دارای هستی شناسی ، معرفت شناسی و ماهیت متافیزیکی دقیق بوده، در ان هر دو قطب کیهانی: قطب روشنایی سوبژکتیف (موضوع) و قطب تیره ابژکتیف(عینی) فیکس می گردند.
با درنظر داشت، چگونگی استفاده درک کلیدی مسیحیت در راستای توجیه طبیعت عرفانی نازیسم، دوگین عملن مسیحیت را در عرفان نازیسم حل نموده است. این همان بخشی است که سردمداران الیکارشی حاکم برپایه اقتضای شرایط، منگوب شدگی مردم را مورد استقبال قرارداده، هم دوگین و هم کلیسا را به رقابت، نتیجتن سرگرم کردن مردم با اندیشه های دست نیافتنی می نمایند.
دوگین مینویسد: ماهیت جایگاه عینی انسان و ریشه تمایزات او در جهان پیرامون، و عدم تطبیق او با کیهان، در متعلقات درونی وی به متعال می باشد. نوعی اصولیت ابرکیهانی. خودمانیت اصول غیر حقیقی، معمولا در خدا- پدر تعریف می گردد. موضوع، خدا- پسر به جهان مادی، که بصورتی غیر طبیعی زاده شده، بخشی از این جهان نمی باشد. اما بخشی از انسان کوچک- بمثابه بخشی از سوبیکت بزرگتر، اگر چه تنها بخشی از ان (که در جسمیت بمعنای متعلق به کیهان است) است، به همین دلیل میتواند خود را ذاتن ابرکیهان بشمارد. بنابر این، او میتواند حقیقتن بمثابه پادشاه مطلق جهان، در این زمینه دنباله روی مستقیم پسر خدا باشد.
دوگین در تخریب مارکسیسم:
"فرم دیگر و بمراتب معاصرتر اگاهی انسان- حیوان، داروینسیم و مارکسیسم - یعنی اموزه پیدایش مردم از میمون است. طبیعتن، این اندیشه تنها در نزد نوادگان حقیقی "میمونهای سخنگو" ، پروتو- ناندرتالهای نژاد گندوانا، حیوان -اهریمن نسل نخست نژاد جنوبی بروز نموده است. یعنی در وهله نخست اموزهای مارکس مبتذل است چراکه پیدایش انسان را از میمون می داند. دوم، همه هواداران مارکس، همچنین خودش، نا انسان و ضد انسان میباشند".
اری فاشیسم نیز در تمامیت تاریخ خود با همین شدت ضد کمونیسم و کمونیسم ستیز بود، نتیجه مرگ دهها میلیون انسان شوروی، ویرانی دستاوردهای کشور شوراها، حتی میتوان گفت، سبب انحرافات اتی این دولت گردید. برهمین مبنا، شگفت انگیز نیست که دوگین نیز در حاشیه نماینده، همه خشم خود را به رکیک ترین شکل متوجه مارکسیستها می نماید. بیهوده نیست که ایشان تا حوزه علمیه قوم راه می یابد، در کنار روحانیت؛ دشمنان سوگنده خورده و قاتلان کمونیست قرار میگیرد.
دوگین در برنامه "ناسیونالیسم چپ" تلاش فراوان دارد تا واژه فاشیسم را باز سازی نماید، و انرا یگانه راه نجات روسیه معاصر می شمارد.
در همین راستا مینویسد: طبیعتن، اقرار و درک این بسیار دشوار است، چراکه، مفهوم ناسیونالیسم چپ از دوران المان نازی، در جنگی که خون بسیاری از روسها ریخته شد، "منفی بودن" مطابق عرضه لیبرالهای غرب گرا به قطار فاشیسم محکم چسپیده است. علیرغم این ما از دگم های بسیاری که پیشتر فراموش ناشدنی به نظر میرسید، دور شده ایم. لازم است یک گام دیگر- در ازاد سازی اصطلاح ناسیونالیسم چپ از موازات تاریخی برداریم و به این دکترین بی طرفانه و همه جانبه بنگریم. در روسیه ناسیونالیسم چپ دارای سوابق جدی تاریخی نیست، ولی افراط کاری در این ایدئولوژی در المان، موضوع محض المانی ها و ویژگی ملی انها است. تاریخ روسیه نمی تواند حتی یک نمونه و استدلال جدی در راستای ماهیت "جنایتکارانه" ناسیونالیسم چپ ذکر نماید، چراکه، چنین چیزی بطور کامل هرگز وجود نداشته است. بر وجدان کمونیست های روس- مهر بزرگ سرکوب خورده است. دستهای لیبرال های روس - به خون های پارلمان به توپ بسته آغشته است. اما، ناسیونالیسم چپ پاکیزه از هر چیز. یک ایدئولوژی دست نخورده، نا اغشته به هر چیز<...> بردگی ایدئولوژیکی با ناتوانی استعداد، رهبران اپوزیسیون میهن پرست را تا به امروز گرفتار سخنان اتشین ناسیونال - بلشویکی کرده است. چرا ما عادت کرده ایم زمانی که میهن پرست ها را "سرخ - قهوه ای" مینامند، خشمگین شویم ؟، این رنگ، علامت دقیق ناسیونالیسم چپ، به رنگ طبیعی خون و خاک ما است، که با سمتگیری به محوریت اجتماعی و عدالت ملی میباشد.
این نظر در واقع، غسل تعمید یکی از جنایتکارانه ترین رژیم های تاریخ بشر- پاکیزه سازی فاشیسم، تلاش در تکرار دوباره قتل و عام انسان - تراژدی تاریخی بشریت، می باشد. رواج اندیشه یورو-اسیایی، تلاش در راستای اقتدار ناسیونالیسم عریان روس خواهد بود.