باز خوانی طرح استقلال کردستان عراق


ایرج فرزاد


• تا زمانی که نیروئی اجتماعی و پیشرو و مترقی و مسئول عروج نکند که بتواند به این خفقان صحنه سیاست در کردستان عراق توسط این جریانات؛ و گردنه بگیری آنان پایان بدهد، سرنوشت مردم در این دور و تسلسل باطل تاریخ چندین دهه صف آرائی بر سر هژمونی و سرکردگی و قلمرو حاکمیت، باز هم خواهد چرخید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۶ فروردين ۱٣۹۶ -  ۵ آوريل ۲۰۱۷


در ژوئن سال ۱۹۹۵، منصور حکمت با این عنوان مقاله ای نوشت: "در دفاع از خواست استقلال کردستان عراق". در مقدمه همان طرح، او به یک نیروی مطرح، نیروئی که "دو حزب اصلی" تشکیل دهنده دولت اقلیم کردستان عراق، به عنوان "نیروی سوم" به آن تمکین کرده بودند، یعنی حزب کمونیست کارگری عراق، اشاره میکند. مستقل و صرفنظر از تحولاتی که در پی دو جنگ ویرانگر آمریکا در عراق و در منطقه بوجود آمده است، آن نیروی "سوم"، متاسفانه اکنون در صحنه سیاست کردستان عراق، وجود ملموس و قابل توجه از نظر سیاسی ندارد. افراد مسلح اتحادیه میهنی و "اداره آسایش" (سازمان امنیت) آنها، با خط گرفتن از سپاه پاسداران رژیم اسلامی، با مسئولیت مستقیم و تحت فرماندهی نوشیروان مصطفی، معاون وقت جلال طالبانی، تصمیم گرفته بودند که به فعالیت علنی حزبی که در کردستان عراق و توسط فعالان کمونیست حاضر و ساکن در منطقه تشکیل شده بود، پایان بدهند. شش کادر حزب کمونیست کارگری عراق را به قتل رساندند و سپس وزارت اطلاعات از طریق شریعتمداری، نماینده ویژه ولی فقیه در روزنامه کیهان، به جنایتکاران اتحادیه میهنی پیام شادباش فرستاد. در همان حال راه را برای ورود به صحنه جریانات اسلامی که آشکارا و رسما در داخل ایران و با اجازه و امکانات جمهوری اسلامی سرهم بندی شده بودند، "جنبش اسلامی" و "جماعت اسلامی"، باز کردند. مهمترین عامل و آکتور راه حل مُتمدنانه و انسانی معضل آویزان ماندن سرنوشت سیاسی و حقوقی کردستان عراق، مُتحّمل ضربه سنگینی شد و زمینه برای ممنوع کردن فعالیت علنی آن نیرو با سیاست ضدانقلابی اتحادیه میهنی مُهیا شد. در مقابل، میدان یکه تازی دو حزب سنتی ناسیونالیسم کُرد در کردستان عراق، پارتی دمکرات خاندان بارزانی و حزب زیر مجموعه جلال طالبانی، اتحادیه میهنی، و موئتلفین نوبتی خرده جریانات اسلامی، که بعدها انشعاب جریان "گوران" (تغییر) به زعامت نوشیروان مصطفی به آنها اضافه شد، هموار و هموارتر شد. صحنه سیاست در اقلیم مُقّدس، قُرُق شد و در برابر هر صدای متفاوت و رگه پیشرو، اینها نفس کش طلبیدند. در ادامه انحصار این حیاط خلوت ناسیونالیسم کُرد، هر منتقد، هر صدای مخالف آزادیخواه، با ترور و حذف فیزیکی پاسخ گرفت. ترور سردشت عثمان، وجه مشخصه حرکت دیکتاتورهائی بود که حتی هنوز در رابطه با حاکمیت سیاسی، از سیستم "دو اداره"ای و تیولداری عشیره ای، دست بردار نبودند و کماکان نیستند.

از این نظر وقتی پس از گذشت بیست سال برمیگردیم و به طرح منصور حکمت نگاه میکنیم، باید در رابطه با تحولات این دو دهه درعراق و کردستان عراق و تغییرات ایجاد شده در پارامتر ها و فاکتورهای سیاسی، عوامل بازدارنده اجرای آن را مورد بررسی قرار بدهیم. منصور حکمت در همان طرح اعلام میکند، که هدف او طرح استقلال بخاطر خود استقلال نیست. او نگران آویزان بودن زندگی حقوقی و اجتماعی و مدنی مردمی است که در کردستان عراق در منگنه فشارهای رژیم بعث و گروگیری های دو حزب ناسیونالیست کُرد در عراق، گرفتار شده بودند.

در شرایطی که نیروی واقعی و پیشرو و از نظر سیاسی و روانشناسی اجتماعی به درجه ای مقبول در میان مردم، برای عملی ساختن خواست استقلال کردستان عراق، عملا از صحنه غایب است و در شرایطی که همین خواست در متن جنگ و تصفیه های خونین، آنهم نه موردی و اتفاقی که به درازای بیش از نیم قرن، بین جریانات سنتی ناسیونالیسم کرد، ضمیمه آن تاریخ سرشار از جنایت توسط این دو راس سرکرده ناسیونالیسم کرد و "کردایه تی" علیه "مردم خود" شده است، خواست مردم کردستان عراق برای خلاصی از وضعیت بلاتکیف حقوق مدنی خویش، با ابهامات و موانع جدی مواجه شده است.

جا دارد به برخی از مشخصات ناسیونالیسم کرد، بویژه در عراق، بطور اجمال اشاره کنم:

در کردستان عراق از قدیم الایام، دستکم از ۱۹۶۰ تاکنون، بین دو حزب ناسیونالیست کُرد، جریان موسوم به "ملائی" و "جلالی" بر سر "هژمونی بر جنبش کردستان" (که اکنون به عنوان جنگ بر سر قلمرو حاکمیت، اصطلاحی رایج در میان مردم است) جنگهای خونین و تصفیه های به مراتب جنایتکارانه روی داده است. در دوره های مختلف این دو جریان به تناوب حکومت بعث، رژیم شاهنشاهی و اسلامی ایران و ترکیه را در این تسویه حسابهای خونین و پاکسازیهای متقابل، به مدد گرفته و به صحنه وارد کرده اند. یکی، جریان جلال طالبانی، رسما و علنا علیه پارتی (که تاریخا نام جریان بارزانی است)، با دولت بعث متحد و وارد ائتلاف نظامی شد. لقب "جاش ۶۶"، یعنی ثبت یک هویت منفور در دوره لشکرکشی مشترک بعث و نیروهای طالبانی به منظور پاکسازی نیروهای بارزانی، در همان سال به عنوان داغ و درفش ننگ سال ۱۹۶۶ بر پیشانی جلال طالبانی و "خط جلالی" حکّ و منقوش شد. این تخاصم نتوانست دوره کوتاه آشتی کُنان دوران پایانی جنگ ایران و عراق، در دهه ۱۹۸۰ را هضم کند. پارلمان اقلیم پس از جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱ با شرکت همان دو حزب تشکیل شد. یک سال بعد، یعنی در سال ۱۹۹۲، اتحادیه میهنی مدافع "حق تعیین سرنوشت"، یعنی در واقع جدائی و استقلال، در مقابل پارتی طرفدار "خودمختاری محلی" بود. اما جنگ بر سر هژمونی کذائی، آنگاه که مراجعه به میزان رای مردم بیم این را میداد که کفه ترازو را به نفع بارزانی ها سنگین کند، جلال طالبانی را به فکر "دبّه" در آوردن انداخت. طرح "فیفتی ̵ فیفتی" با تهدید و گروگیری در واقع به طرف مقابل تحمیل شد. با اینحال و علیرغم پذیرش آن طرح از سر ناچاری و یا حتی از سر منافع "ملت کُرد" از جانب پارتی، اما جماعت طالبانی بنا را بر یکسره کردن تعیین تکلیف با جریان رقیب گذاشتند. ساختمان پارلمان "حکومت نوپا" در کردستان عراق را به توپ بستند و برای پاکسازی پارتی در اریبل، شهری که سنتا پایگاه اجتماعی بارزانی ها بود، به کمک و تحریکات رژیم اسلامی در ایران نیرو بسیج کردند. بارزانی به هر نیروئی که به آن امید و یا توهم داشت مُتوسّل شد. به آمریکا، که آنان را در جریان جنگ خلیج و در خط امن "۳۶ درجه"، و به قیمت زیر و رو کردن شیرازه مدنی جامعه عراق و بمباران بغداد به قدرت رسانده بود، التماس کرد. پاسخ یک سکوت سنگین و بی تفاوتی مطلق بود. رژیم جمهوری اسلامی در تحکیم قدرت جلال طالبانی، مُهره سر بزیرتر و نوکرمنش تری میدید. خواست بارزانی از رژیم اسلامی، که قبلا با تصویر سازیهای خط طالبانی، "قیاده موقت" و "چماق" دست رژیم تازه به قدرت رسیده اسلامی "علیه کردهای کردستان شرقی" نام گرفته بود، و به نظر من به ناحق و غیر واقعی و دروغین، نشنیده گرفته شد. بارزانی در ماه اوت سال ۱۹۹۶، مایوس از عنایت اربابان و "خیانت" و خنجر از پشت زدنهای آنان، به تعبیر صریح مسعود بارزانی: "موجودیت خود را در خطر" احساس کرد. تنها تخته پاره ای که میتوانست کل موجودیت جریان پارتی را از غرق شدن نجات بدهد، دولت وقت بعث بود. مسعود بارزانی تردید بخود راه نداد و از دولت بعث و شخص صدام حسین تقاضا کرد نیرو اعزام کند. این ماجرا و ائتلاف نظامی این بار بارزانی و بعث، داغ ننگ "۳۱ آب" (اوت) را بر پیشانی پارتی حکّ کرد. در مقابل، نیروهای جلال طالبانی به گفته خودش به "پسر خاله ها" یعنی سپاه پاسداران متوسل شد تا در حمایت آتش توپ و تانکهای آنان، نیروهای مشترک ارتش بعث و بارزانی را که اتحادیه میهنی را تا نوار مرزی کردستان عراق با ایران به عقب رانده بودند؛ و مسعود بارزانی در اسکورت نیروهای بعث و پیشمرگ های چفیه قرمز در خیابانهای سلیمانیه رژه میرفت، از منطقه سنتا حیاط خلوت خویش، بیرون براند. انتقام نیروهای مسلح طالبانی با سرکردگی موجوداتی چون عمر سید علی و جبار فرمان، و کادرهای "صاحب نام" کومه له رنجدران کذائی، وحشیانه و بسیار بیرحمانه بود. روزنامه های اروپائی صحنه کشتار و اعدام دسته جمعی افراد بارزانی را در کوچه و خیابانهای سلیمانیه توسط آن جنایتکاران، با بُهت و حیرت منتشر کردند. آن صحنه ها نمونه های بارز جنایات جنگی بودند. به جای سپردن آن جنایتکاران به دادگاه، از جبار فرمان که به "جلاد" اتحادیه میهنی و    کومه له رنجدران ملقب بود، پس از مرگ او، در شهر سلیمانیه مجسمه یادبود، ساختند!

پیش تر، با تحولاتی که در پی انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ روی دادند، میدان آن جنگ و تصفیه سازیهای خونین، به ایران و کردستان ایران انتقال یافت و زمینه مناسبی برای دخالتگریهای آن دو نیروی "کردستان آنسو" در معادلات سیاسی ایران و کردستان ایران فراهم شد. جنگ و جدالها پس از سرنگونی رژیم سلطنت بین جلالی و ملائی در رقابت و کشمکشها میان "قیاده موقت"، نام "موقتی" پارتی بارزانی پس از بازسازیها در پی "آش بتال" (برزمین گذاشتن اسلحه) درسال ۱۹۷۵،از یکسو؛ و جریان اتحادیه میهنی و جلال طالبانی، از سوی دیگر؛ بر سر این بود که کدام یک به متحدین واقعی "امام خمینی" و رژیم اسلامی تبدیل شوند؟ "ماده ۸" که در آن زمانها، مدت کوتاهی پس از بهمن ۱۳۵۷ توسط "هیات نمایندگی خلق کرد" تنظیم شد و بر اخراج سران قیاده موقت از ایران تاکید داشت، در واقع نشان دهنده این واقعیت تلخ بود که در بستر ساقط شدن رژیم سلطنت، خط جلال طالبانی فرصتی طلائی برای نشان دادن پُتانسیل خود به رژیم اسلامی برای ضربه به پارتی یافته بود. این مساله که بر اساس کدامین توهم ها نسبت به خط طالبانی، نوعی از کردایه تی چپ و حتی سوسیالیستی در کردستان ایران دامن زده شده بود، که به سوء استفاده فرصت طلبانه و بهره برداری سیاسی از سیر رویدادهای انقلاب ۵۷ و ادامه آن در کردستان ایران، توسط اتحادیه میهنی و فرقه شبه مذهبی "کومه له رنجدران"، کمک بسیاری کرد، موضوع جداگانه ای است.

اینجا فقط بر یک نکته انگشت میگذارم:

انتقال آن جنگ و تصفیه سازیها بین جلالی و ملائی بر سر هژمونی بر جنبش کردایه تی به ایران، تاثیرات بسیار مُخرب و جبران ناپذیر بر روندهای سیاسی جامعه ایران و کردستان باقی گذاشت. وزنه بسیار سنگین و بازدارنده بر جوانه های کمونیسمی بود که در بستر انقلاب ۱۳۵۷ در کردستان ایران شکل گرفته؛ و از جاذبه اجتماعی و اقبال وسیع حتی در سراسر ایران برخوردار شده بود. من در این مورد و ریشه های رسوب ناسیونالیسم کُرد و سوسیالیسم دهقانی و شیفته روستا در تاریخ کومه له که این همسوئی با کردایه تی "آنسوی" کوههای کردستان را ممکن ساخت، نوشته ام. لازم است کامل تر و جامع تر و مستند تر، از جمله توسط کمونیستهائی که در آن تاریخ حضور فعال داشته اند، این تلاش ها ادامه یابند و تکمیل شوند. در این رابطه باید از نو و باستناد اسناد و کتابها و خاطراتی که توسط سران مختلف جریانات و انشعابها و زیر مجموعه های اتحادیه میهنی اکنون دیگر علنی شده اند، زوایای پنهان و پوشیده اتفاقات دیگر و از جمله فاجعه بمباران اردوگاه بوتی و گردان شوان (اولی بمباران اردوگاه کومه له در بوتی، هفتم اوت ۱۹۸۸ و دومی همراه با بمباران شیمیائی حلبجه در ۱۶ و ۱۷ مارس همان سال، هر دو توسط رژیم بعث)، نیز بازبینی و موشکافی شوند. کمونیسم و آزادیخواهی در کردستان و سراسر ایران تاوان بسیار سنگینی در تداعی شدن با خط "مام جلال" پرداخت. افتخار کردن به منزلت تدارکاتچی و هوادار "صادق"، کم توقع و جونیور یک قطب جنگ بر سر هژمونی بر جنبش کردایه تی، آنگاه که آن جریان همراه با سکت و فرقه شبه اسلامی "کومه له رنجدران"، در کوههای قندیل دوران "نوین" آن صف آرائیها را به عنوان حماسه، در بوق کردند، هیچگاه بطور ریشه ای و اساسی و مستقیم و سر راست، و بدون هیچ بدهکاری حتی به تاریخ گذشته خویش، مورد یک بازبینی انتقادی، مارکسیستی و با روحیه شجاعانه "خلاف جریانی" قرار نگرفت.

بهر حال، امثال همین نوشیروان مصطفی و جبار فرمان و فریدون عبدالقادر، پس از "آش بتال" بارزانی در راس کومه له باصطلاح مارکسی "آن سوی" کوههای کردستان قرار داشتند. روایاتی که خود اینها از تاریخ و خاطرات و تفکر و بینش خویش متنشر کرده اند، با تصاویر فریبنده و غیرواقعی و خُرافی و خود فریبانه که در محافل در گوشی هواداران و شیفتگان آنها در "کردستان شرقی" میچرخید، ۱۸۰ درجه متفاوت بود. حالا دیگر با افتخار هم نوشته اند که قوانین آنها در "مناطق آزاد شده"، برگرفته از قوانین رژیم بعث، "شریعت مُقّدس اسلام" و سنن و عُرف در "تاریخ کردها"، بودند. کومه له "آنسو"؛ در تصفیه های خونین و توطئه های رذیلانه که در قتل عام نیروهای رقیب، اعدام دسته جمعی اُسراء و در راستای همان "جنگ بر سر هژمونی بر جنبش کردستان" برپا کردند، از جمله علیه نیروهای پارتی و حزب شیوعی عراق و "حسک" تحت رهبری حمه حاجی محمود و "پاسوک"، توسط و با فرماندهی و سازماندهی نظامی امثال نوشیروان مصطفی، از هیچ جنایت هولناک و ضد بشری دریغ نشد. فقط در یک مورد، در جنایت"پشت آشان" در سال ۱۹۸۳، روستائی در دامنه کوه قندیل و در مرز کردستان ایران، نزدیک به هفتصد نفر به قتل رسیدند که در میان آنها بیش از ۷۰ نفر از اعضاء و کادرهای حزب شیوعی عراق بودند. از آن تعداد قربانیان حزب شیوعی، ۴۹ نفر که زبانشان عربی بود و غیر کُرد، بعد از اسارت تیرباران شدند. فرمانده آن جنایت هولناک را مستقیما نوشیروان مصطفی از جانب اتحادیه میهنی جلال طالبانی بر عهده گرفته بود.

علیرغم این پبشینه دور و دراز و جنگ و تصفیه بر سر هژمونی در جنبش کردستان، سرنوشت سیاسی و حقوقی و وضعیت زندگی مدنی مردم کردستان عراق هنوز هم در قُرُق همین دو "حزب اصلی" ناسیونالیسم کُرد و انشعابات از درون همان اردو، قرار دارد. مسعود بارزانی در تازه ترین موضع خود که در پیام نوروزی سال جاری مُنعکس کرده است، گفته و نوشته است، با کارشکنی هائی که حکومت فعلی عراق، در مساله بودجه و سهمیه کردستان عراق و نفت و غیره ایجاد کرده است، امکان همزیستی را منتفی، و راهی جز جدائی و اعلام استقلال باقی نگذاشته است. نیروی رقیب و خرده جریانات در حاشیه آن، در مقابل اعلام کرده اند، که بارزانی قصد دارد با بخشیدن کرکوک به "تُرکمن ها و عرب ها"، یک نیمچه مستعمره ترکیه، یک "دولت چه" و یا یک "امارات چه و شیخ نشین چه"، در دهوک و اربیل سرهم بندی کند. مساله ای که تا حد زیادی حیرت انگیز است این است که چرا علیرغم یک تاریخ نیم قرنی از جنایات غیرقابل وصف در حق شهروندان و مردم "ملت خود"، هنوز هم که هنوز است، از منظر ناسیونالیستهای محترم کُرد و مجاهدان نیمچه سکولار و شبه مدرن کردایه تی؛ جلال طالبانی کماکان "مام جلال" است و طرف مقابل، ملا مصطفی بارزانی"نه مر" (جاودانه)؛ و جنایتکار سابقه داری چون نوشیروان مصطفی که در هر شرایط نیمچه دموکراتیک باید تحت تعقیب قضائی قرار بگیرد و تحویل دادگاه محاکمه جنایتکاران جنگی، "کاکه نه وه" است و سمبل "تغییر"؟

به نظر من، از سوی دیگر، دعوت مردم برای "سرنگون ساختن" و بزیر کشیدن قدرت اینها، بی معنی است. چون خیلی ساده اینها دولت نیستند. با در نظر گرفتن وضعیت بلاتکلیف در این منطقه اسیر در منگنه جریانات عشایری و تفکر و تعقل ایلیاتی - اسلامی در میان احزاب سیاسی "فعال" و "مطرح" در صحنه، در درجه اول باید بطور جدی راهی برای خلاصی از این وضعیت آویزان حقوقی و مدنی پیدا کرد. تا زمانی که نیروئی اجتماعی و پیشرو و مترقی و مسئول عروج نکند که بتواند به این خفقان صحنه سیاست در کردستان عراق توسط این جریانات؛ و گردنه بگیری آنان پایان بدهد، سرنوشت مردم در این دور و تسلسل باطل تاریخ چندین دهه صف آرائی بر سر هژمونی و سرکردگی و قلمرو حاکمیت، باز هم خواهد چرخید. هر نیروئی که اراده کند تا مردم کردستان عراق را از این بُن بست فلج کننده رها سازد، باید راهی برای برون رفت از این دایره بسته را نشان بدهد و خود راسا قدم پیش بگذارد. طرح منصور حکمت برای استقلال کردستان عراق، فراخوان به مبارزه برای پایان دادن به وضعیت مُبهم سیاسی و نشان دادن راه خاتمه دادن به بی حقوقی مردم کردستان عراق بود. اجرای عملی آن طرح از نظر من کماکان در گرو به میدان آمدن نیروی فعّاله چنین تحولی، مُتکی و مشروط است.

از این نظر من بر این باور نیستم که پاسخ به مشکل بلاتکلیفی سرنوشت سیاسی و مدنی مردم کردستان عراق، گویا در ابهام و یا ناروشنی مواضع کمونیسم کارگری راجع به "مساله ملی" نهُفته است. منصور حکمت در رابطه با ناسیونالیسم و ملت و ملت سازی، موضع کمونیسم کارگری را به روشنی و در سطح پایه ای و تئوریک، شفاف و منسجم و عمیق و علمی توضیح داده است؛ و در رابطه با مساله مشخص، یعنی "مساله کُرد" در ایران نیز، بطور واقعی و سیاسی و مسئول در چهارچوب برنامه یک دنیای بهتر، قطعنامه ای مصوب دارد که هنوز هم از نظر من مُعتبر است و قابل اتکاء.

هر دو این اسناد و رساله و نیز نقد منصور حکمت بر موضع و تعبیر رهبری وقت کومه له از جنگ حزب دمکرات علیه کومه له، که گویا بر سر "هژمونی و حاکمیت بر جنبش کردستان" بود، در این شماره نشریه باز تکثیر شده اند. صفحات آن تاریخ "سفید" نیستند. به نظر من نا رواست که از تاریخ یک سری مواضع، که در مصافهای جدی سیاسی و رویاروئی های قطبی در نقطه عطفها و نقطه چرخشها مشخصا بین کمونیسم و ناسیونالیسم و کردایه تی "چپ" ثبت و مکتوب شده اند، چشم پوشی کرد. اینجا، با حذف و نادیده گرفتن یک تاریخ واقعی و پر از کشمکش و فتح سنگرها، هیچکس مجاز نیست خود را شوالیه جنگ و نبرد ناکرده قالب کند. به تاریخ، نمیتوان و نباید کلٙک زد.

ایرج فرزاد
نیمه اول آوریل ۲۰۱۷
iraj.farzad@gmail.com
www.iraj-farzad.com