مساله ملی و بعضی از تناقضات در مواجهه با این امر


قهرمان قنبری


• ناسیونالیسم را می توان در کل به دو گروه تقسیم کرد: ناسیونالیسم بدوی و ابتدایی و نژادی و ناسیونالیسمی که در طول زمان خودش را با قواعد دمکراتیک مطابقت داده است. ناسیونالیسم در ایران یا شرق بیشتر بدوی و مبتنی بر نژاد است و اصولاً نتوانسته است خودش را با نیاز جامعه مدرن مطابقت بدهد، این نوع ناسیونالیسم مدام خودش را با دیگری مهاجم که به دنبال حذف و یا تهاجم به او است را تقویت می کند و حیات این نوع ناسیونالیسم وابسته به تداوم تهدید از سوی دیگری و دشمن است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۴ فروردين ۱٣۹۶ -  ۱٣ آوريل ۲۰۱۷



هرگاه با مساله ملی و حقوق اقلیتها مواجه می شویم با حقیقتهایی تلخ و غیر واضح مواجه می شویم که در نوع خود موانعی بزرگ در راه رفع تبعیض و برقراری جامعه ای مبتنی بر حقوق برابر یا دمکرات ایجاد می کند. چهار مورد از این امور که روزمره با آن مواجه می شویم را به صورت کوتاه در این نوشتار یادآوری می کنم.

1-کسانی که تمایلات وطن پرستانه دارند و ادعا می کنند که عاشق ایران هستند و به همین جهت با هر گونه تمایلات به زعم اینها قومی که ممکن است به ایران و تمامیت ارضی ایران ضربه بزند شدیداً اظهار مخالفت می کنند. اینها فراموش می کنند که دوست داشتن ایران باید همراه با دوست داشتن ساکنین تمام ایران از هر مذهب و زبانی باشد، مثلاً اگر ایران را دوست دارند باید آن بلوچ و یا کرد سُنی را که از بدو تولد شهروند درجه دوم است را هم دوست داشته باشند و اگر حقی از آنها ضایع می شود باید قبل از خود آنها مدافع حق و حقوق آنان باشند تا وطن پرستی خود را اثبات کنند. یا اگر یکی از هموطنان تُرک، لُر یا عرب با الفاظ تحقیر آمیز خطاب می شود باید پیش از تُرک و لُر و عرب، این وطن پرستان اعتراض بکنند که چرا کسی از هموطنان ما را با الفاضی تحقیرآمیز و غیرانسانی تحقیر می کند. اما وطن پرستان چه می کنند آنها اغلب نه تنها سکوت می کنند و بلکه خودشان همراه با حکومت اکثراً با تبعیض و تحقیر علیه غیرفارس و غیرشیعه همراهی می کنند و اگر یکی از این قربانی ها هم از فرط خشم و درماندگی اعتراض بکند این وطن پرستان عوض اینکه در کنار هموطن تحقیر شده یا تبعیض شده شان باشند به صورت گروهی به او اعتراض می کنند که چرا بی جنبه بازی در می آورد و اصولاً چرا به تحقیر و تبعیض بکار رفته علیه خودش اعتراض می کند و در نهایت او را قبیله گرا خطاب می کنند. اینها با این همراهی با ظلم، تحقیر و تبعیض علیه اقلیتهای ملی، خود تجزیه طلب تر از هر تجزیه طلبی هستند و مسئله ای که می تواند سیاسی و حکومتی باشد را به مسله ای احساسی تبدیل می کنند. یعنی دیگر کسی که تحت تبعیض است امیدش را نه فقط به حکومت بلکه به چیزی بنام هموطنانش را هم از دست می دهد. یعنی اگر تجزیه طلب هم نباشی وطن پرستان "فارسی ایرانی" کاری می کنند که به جز تجزیه طلبی راهی دیگر برای انتخاب نداشته باشی، چون آنها شرایطی را فراهم می کنند که امیدت را به رفع تبعیض در چهارچوب ایران از دست بدهی. ناسیونالیستهایی که امروز خود را مخالف حقوق ملی جلوه می دهند و اکثراً خودشان را عاشق ایران می دانند و در هر کجا موردی از تلاش برای رفع تبعیض باشد اینها در مقام عاشقان ایران مخالفت خود را با آن ابراز می کنند تا دِین خود را به مام وطن إیفا کنند در حقیقت امر چندان هم دوستدار و عاشق ایران نیستند، اینها بیشتر در بند دوستی و تعصب پارس و شیعه هستند و ایرانی غیرپارس و غیرشیعه چندان توجهشان را جلب نمی کند. ناسیونالیستهای ایرانی اگر واقعاً ناسیونالیست ایرانی بودند و به تبع آن عاشق ایران زمین بودند در این صورت آنها قبل از تَرک و کَرد و عرب و لَر نسبت به تحقیر و یا تبعیض علیه ساکنان غیرفارس و غیرشیعه ایران زمین واکنش نشان می دادند و اصولاً خود پرچمدار مبارزه بر علیه تبعیض و تحقیر بر علیه قسمت بزرگی از هموطنانشان بودند. اما اینها چه می کنند؟ جواب کوتاه این است که اکثراً ناسیونالیستهای مرکزگرا همیشه در کنار حکومت شاه و شیخ بودند و حتی در مواردی این حکومتها را متهم به کم کاری در سرکوب خواسته های رفع تبعیض اقلیتهای ملی و مذهبی کرده اند.

2-دوسته دوم که قربانی هستند و تقصیرشان نسبت به گروه دوم کمتر هستند اما آنها هم مضر هستند. اینها به حق از تبعیض و تحقیری که در حق شان می شود رنج می برند و حق هم دارند و باید هم بر علیه این روند تبعیض آمیز مبارزه بکنند. اما مسئله اصلی این است که اینها همیشه خشمگین هستند و به هر دلیلی همیشه مبارزه ملیتها و اقلیتهای مذهبی را که بر حق است را به بیراهه می کشانند. مثلاً اینها با هر اتفاقی بلافاصله چند نفری جمع می شوند و هر چه از دهانشان در می رود را به فارس و ایرانی نسبت می دهند. اشکال اصلی این گروه مسئله تبعیض و ظلم که سیاسی و حکومتی است را به مسئله ای پوچ، اختلاف قومی و طایفه ای تبدیل کردن است. یعنی اینها مسله تبعیض و تحقیر و ظلم را با تبدیل کردن به جنگ طایفه ای و نژادی به انحطاط می کشانند. خوب نتیجه اینجاست که اولاً عموم کسانی که احساس تبعیض می کنند نمی خواهند روند امور به طرفی برود که این عده قلیل نویدش را می دهند. بالاخره عموم مردم می خواهند این تبعیضها رفع بشود تا بتوانند مثل انسانی برابر با دیگر هموطنانشان به زندگی خود ادامه بدهند قسمت بزرگی از مردم تحت تبعیض نمی خواهند که به خاطر یک دستمال قیصریه را به آتش بکشند. یعنی خیلی از فارسهایی که مخالف تبعیض هستند و یا خیلی از اقلیتهایی که به زندگی مسالمت آمیز علاقمند هستند توسط اینها به آغوش نژادپرستی شیعی- آریایی رانده می شوند. حکومت و مخالفین حقوق ملی هم این عده قلیل را تبلیغ و بزرگنمایی می کنند تا بدین طریق هر گونه اندیشه مخالف تبعیض را منحط نشان بدهند و خود ملیتها و اقلیتهای تحت تبعیض هم با دیدن این عده به وضع تبعیض بار کنونی رضایت می دهند. یعنی در نهایت این عده هر چند که زخم خورده اند اما با رفتارهای بدوی خود به ادامه وضعیت کنونی یاری می رسانند. اشکال این نوع ناسیونالیسم، افتادن در دام ناسیونالیسم مرکزگرا است، این ناسیونالیسم عوض بسط ایده مطالبه گری و مبارزه سیاسی از سر نادانی و یا بی عملی به کپی مضحک ناسیونالیسم تهاجمی مرکزگرا تبدیل می شود. اما چرا کپی مضحک؟ چونکه ناسیونالیسم مرکزگرا بخاطر در دست داشتن امکانات مالی و رسانه ای و دانشگاهی این نوع ناسیونالیسم بدوی خود را زیبا جلوه می دهد و توانایی این را دارد که با کمک صدها دانشمند علوم انسانی مس خود را طلا جلوه دهد، در حالی که اقلیتهای تحت تبعیض نه این امکانات را دارند و نه چنین امکانی برای خودشان متصور هستند و به همین دلیل با تقلید ناشیانه ی ناسیونالیسم فربه مرکزگرا، به کپی مضحک این نوع ناسیونالیسم مبدل می شوند که هیچگونه آینده ای را برای رفع تبعیض نمی توان در آن متصور شد.

3-مسئله سوم نداشتن چشم انداز مشخصی از آینده است. یعنی هر دو گروه هیچگونه تصوری از آینده را ارایه نمی دهند و سیاست هایشان را با توسل به القای ترس و احساسات پیش می برند. مثلاً نه مخالفین حقوق ملی سیاستی شفاف در مواجه با حقوق ملی بکار می برند و معین می کنند که قرار است با تداوم این نوع تبعیض ها در آینده چگونه مواجه بشوند و یا نوید چه نوع حکومتی را بدهند در مواجه با تداوم این نوع تبعیض و تحقیرها، و نه موافقین این حقوق سیاستی شفاف در مورد این آینده دارند. مثال بارز این امر که بیشتر مورد دقت نگارنده است در مناطق دو قومیتی مانند آذربایجان غربی، خوزستان و یا سیستان و بلوچستان به وفور قابل مشاهده است. در این مناطق دو قومیتی یا چند قومیتی بعضاً با چهره خطرناکی از ناسیونالیسم ملتهای مدعی مبارزه با تبعیض مواجه هستیم که اتفاقاً چندان خوش چهره تر از ناسیونالیسم شیعی- فارسی نیستند. بطور مثال برخورد و تصادم ناسیونالیسم کُردی و تُرکی در آذربایجان غربی کمتر ممکن است به چیزی بنام دمکراسی و یا زندگی مسالمت آمیز در کنار هم تبدیل بشود، یعنی اکثراً هر دو سعی در انکار آن دیگری دارد و در این انکار مانند ناسیونالیسم مرکزگرا متوسل به هر حیله ای اعم از تاریخ یا سفسطه گرایی می شود. یا در استان خوزستان ما با برخورد ناسیونالیسم عربی و ناسیونالیسم تازه نفس لُری مواجه هستیم که هر کدام با توسل به استدلالهای خودشان آن دیگری را بخاطر فقدان شواهد تاریخی فاقد حقوق سرزمینی و ملی می شمارند. استدلالها و توجیهات این عزیزان هم بمانند استدلال و توجیهات جمهوری اسلامی یا مخالفان حقوق ملی در مواجه با خود اینها است و معلوم است که آینده ای که اینان نویدش را می دهند چندان با آینده تحت سلطه جمهوری اسلامی و یا پان ایرانیستها فرقی ندارد. جمهوری اسلامی و مخالفان حقوق ملی در ایران هم اکثراً سعی می کنند با بزرگنمایی این شکافها و اختلافات، مخالفت خود را با حقوق ملی و دمکراسی برحِق نشان بدهند، بالاتر از آن مخالفین رفع تبعیض بعضاً خود غیرمستقیم و یا مستقیم این شکافها را عمیق تر نشان می دهند و هر گونه تلاش برای رفع تبعیض را به معنای تلاش برای ایجاد فاجعه ای از این شکافها عمیق فاجعه آمیز جلوه می دهند. یعنی در نهایت این شعار قدیمی شاه که با رفتن من ایران ایرانستان می شود مشروع جلوه می کنند و این شعار بکار حکومت شیخ هم برای تداوم سلطانی شان می آید.

4-ناسیونالیسم را می توان در کل به دو گروه تقسیم کرد: ناسیونالیسم بدوی و ابتدایی و نژادی و ناسیونالیسمی که در طول زمان خودش را با قواعد دمکراتیک مطابقت داده است. ناسیونالیسم در ایران یا شرق بیشتر بدوی و مبتنی بر نژاد است و اصولاً نتوانسته است خودش را با نیاز جامعه مدرن مطابقت بدهد، این نوع ناسیونالیسم مدام خودش را با دیگری مهاجم که به دنبال حذف و یا تهاجم به او است را تقویت می کند و حیات این نوع ناسیونالیسم وابسته به تداوم تهدید از سوی دیگری و دشمن است. در حالی که ناسیونالیسم دمکراتیک یعنی چیزی که ما مثلاً در یک کشورغربی مانند کانادا روبرو هستیم وطن پرستی را با قواعد دمکراسی در هم آمیخته است و در حد امکان سعی می کند با تحت پوشش قرار دادن اقلیتها و مهاجران آنها را جذب و یا مدافع این نوع ناسیونالیسم قرار بدهد و یا شرایطی فراهم کند که غیرآنگلاساکسونها هم از نظر عاطفی خود را کانادایی حس بکنند. ناسیونالیستهای ایران اعم از مرکزگرا یا مخالفان آن لازم است خود را با نیاز زمانه مطابقت دهند و بیشتر از آن حیات خود را وابسته به حذف و دشمنی با دیگری ببینند این حیات را با رواج روحیه مطالبه گری و قبول دیگری مانند خود یا به مثابه کسی مانند خود در مقابل حوادث غیرقابل پیش بینی بیمه نمایند.