جـشـن سـده
(سه + داه = سه زنخدا)


منوچهر جمالی


• جشن هفت هفته، جشن همکاری سه زنخدایِ، قداست جان با هم : سیمرغ + آناهیت + آرمیتی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۵ بهمن ۱٣٨۵ -  ۲۵ ژانويه ۲۰۰۷


 
امروزه، “ جشن ”، تعطیلات برای استراحت از “ کار و عمل ” است. هر کسی، کار خودش را در این روز تعطیل می کند . این اندیشه، ریشه در ادیان سامی (یهودیت + مسیحیت + اسلام) دارد. کار و عمل، نشان مطرودیت از بهشت (جشن و سعادت) است. کار و عمل، نشان رنج بردن در تبعید و غربت است. چنان که در تورات، در سفر پیدایش می آید که : “آسمان ها و زمین و همه لشکر آن ها تمام شد و در روز هفتم، خدا از همه کار خود که ساخته بود، فارغ شد و در روز هفتم از همه کار خود که ساخته بود آرامی گرفت زیرا که در آن آرام گرفت از همه کارخود که خدا آفرید و ساخت...”. شش روز، روز کار است و یک روز در پایان این کار، روز فراغت از کار وتعطیل. در این تقسیم، اندیشه بریدگی و پارگی “جشن” از “کار و عمل” است. البته این روز هفتم نیز در واقعیت، گوهر جشنی ندارد. بلکه روز دست کشیدن از عمل، یا تعطیل عمل است. از سوئی، کار و عمل، جزو گوهر “تبعید از بهشت” است. آدم، هنگامی گه از باغ عدن، رانده و تبعید و مبغوض یهوه شد، و از بهشت، هبوط کرد، آن گاه است که باید کار و عمل بکند. کار، مربوط به “زمین ملعون” یا “دنیای خاکی و پست” است، و همیشه نشان مطرودیت از یهوه، و تبعید از بهشت یعنی از “جشنگاه و سعادت” است. چنان چه یهوه به آدم می گوید چون “از آن درخت- درخت معرفت- خوردی که امر فرموده گفتم از آن نخوری، پس به سبب تو زمین ملعون شده تمام ایام عمرت از آن با رنج خواهی خورد و به عرق پیشانیت نن خواهی خورد تا حینی که به خاک راجع گردی که از آن گرفته شدی (زیرا که تو خاک هستی و به خاک خواهی برگشت).
هم مفهوم “معرفت”، و هم مفهوم “زمین و خاک”، و هم مفهوم “زیستن در گیتی”، هم مفهوم “کار و عمل” و هم مفهوم “جشن” در فرهنگ ایران، به کلی با این مفاهیم فرق دارد . جشن در فرهنگ ایران، آغاز زمان و آغاز سال و آغاز ماه و آغاز هفته است نه در پایان . هفته را در ایران، “شفوده” و “بهینه” می نامیده اند. شفوده، مرکب از “شب + اوده” است، و شب (شه ڤ) گذشته از این که نام سیمرغ است، بنا بر هزوارش، دارای معنای “هفت” است. “اوده” به “معنای مادر” است. پس شفوده به معنای “مادر هفت، یا اصل هفت” است. جشن، سرچشمه کار و عمل و آفرینندگی است. جشن در فرهنگ ایران، از کار و عمل و آفرینندگی، بریده نیست، بلکه آفرینندگی که کار و عمل باشد، گوهر جشن را تشکیل می دهد . برای خدای ایرانی، آفریدن، جشن است . از این رو نام روز یکم، که نام برترین خدای ایران است ( خرّم و فرّخ و ریم ، سه نام گوناگون روز یکم بوده اند که سپس اهورامزدا شده است)، جشن ساز است (برهان قاطع). به عبارت دیگر، کار خدا، آفریدن جشن است. خدا هر چه می آفریند، جشن است. خدا، به غایت فراهم آوردن جشن همگانی ، می سازد و می اندیشد و می گوید و می نوازد و می سراید. از این رو، نی می نوازد. خود همین واژه “جشن”، که یسنا (یز + نا) باشد، به معنای نواختن نی است. پسوند “جشن ساز” که ساز باشد به معنای ابزار موسیقی مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن است (برهان قاطع). نه تنها روز یکم. که روز خرّم است، نامش “جشن ساز” است، بلکه لحنی را که باربد برای روز دوم، روز بهمن، ساخته است، “ساز نوروز” نامیده است. نام دیگر این لحن، آئین جمشید است. به سخنی دیگر، بهمن که خدای اندیشیدم و هم اندیشی است، و یکی دیگر از نام هایش “بزمونه = اصل بزم” است، این خدا، با این ویژگی ها، دین جمشید، دین نخست انسان است، که ﹸ بن همه انسان ها است. پس بهمن، دین هر انسانی است . این دو خدای روز یکم و روز دوم، خدایانی هستند که ﹸ بن هر انسانی هستند. از این رو، کار و عمل هر انسانی، جشن سازیست. انسان، در عمل ها و کردارهایش، جشن آفرین است . این است که آن چه در ادیان سامی، تعطیل برای “ترک کار” در آخر هفته قرار دارد، در فرهنگ ایران، جشن، در آغاز هفته قرار دارد، که کار و عمل، از گوهر آن می تراود. کار و عمل و آفرینندگی، با جشن، و در جشن، و از جشن، شروع می شود. جشن، ویژگی، آفرینندگی و کار و عمل دارد. جشن سازی در همان لحظه نخستین پیدایش ، به معنای آن است که جشن، “خودجوشی هستی انسان” ایرانی است. اگر بخواهیم این مطلب را عبارت دکارتی بدهیم، باید گفته شود که: “من جشن سازم، پس من هستم” . خویشکاری من، آن است که جامعه آرمانی، جشنگاه اجتماعی، شهر خرّم را بسازم، چون بهمن که روز دوم است و اصل بزم و خرد است، اصل میان همه انسان ها (پیوند دهنده انسان ها) نیز است گوهر هستی انسان، و گوهر خدا، در جشن، هستند، و در جشن می آفرینند و در کار و عملشان، جشن می آفرینند. این همگوهری “جشن” و “عمل و کار و کردار و اندیشه و گفتار” پیوندیست جداناپذیر از هم. “جشن” و “کار و اندیشه و گفتار” با هم آمیخته اند، و یک گوهر شده اند. این سراندیشه، فلسفه ای دیگر از زندگی و اجتماع و آرمان اجتماعی می سازد به همین علت، ایرانیان، شهر آرمانی خود را “شهر خرّم” می نامند. نام های دیگر شهرها و آبادی ها، همه گواه بر این مطلبند که جداگانه بررسی خواهند شد.
داستانی هست که به زرتشت نسبت داده می شود، و شکل معجزه به خود گرفته است، ولی این داستان، بیان “پیدایش انسان به طور کلی” بوده است. چون خدای ایران، خدای قدرت نبود که معجزه بکند. معجزه کردن، با تصویر خدای مقتدر پیوند خورده است. ولی خدای ایران، خدای مهر است. و نیاز به معجزه ندارد. خدای ایرانی به انسان، عجزش را به ُ رخش نمی کشد. این برترین خوارشماری انسان است. این داستان، در اصل، داستان زایش جم (یا داستان زایش هر انسانی) بوده است که از مادر زاده می شود. در هنگام زاده شدن، در حین زاده شدن، بهمن، یعنی اصل خرد شاد، اصل بزم، اصل همپرسی، اصل خنده، با هر انسانی می آمیزد. به عبارت دیگر، از حین زاده شدن، فطرت انسان، کاربرد خرد شاد و خرد بزم آور، و خرد خندان است خنده و اندیشه، با هم یک گوهر می شوند. “سخن” هم نیز همین ساختار را دارد. چون اصل واژه سخن،سرووا Srova + sroba است (سرو + وا) بوده است، که به معنای “آوای نای، آوای horn یا سرود نای (جشن) است. نه تنها “اندیشه انسان” باید گوهر بزم و خنده باشد، بلکه “سخن او” نیز باید “سرود نی”، یعنی “جشن ساز” باشد. چنان که در گفتار پیشین آمد، واژه “شیدانه” که زرتشت در سرودهایش به کار می برد، به معنای “ جانفشانی برای دفاع از قداست جان ، از مهر گوهری، و در شادی و جشن” است. اساسا ً “سوگ و سوگواری” هم چنین معنائی داشته است. با “تبعید و طرد آدم و حوا از بهشت” در تورات، عمل و کار هم، از ویژگی جشنی اش بریده شد. عمل و کار در گیتی، به هیچ روی، ایجاد جشن و سعادت نمی کند. این ها ( جشن و عمل ) در این هبوط و سقوط ، به کلی از هم گسسته شدند. عمل و کار، چون دیگر در خود، جشن نیستند، از این رو “عمل، باید پاداش و کیفری، پس از عمل، در فراسوی گیتی” و پس از زندگی در گیتی، داشته باشد. بدین سان، جنت و ملکوت و یا سعادت ٱخروی هست که جشنگاه است. اگر فرصتی در آینده دست بدهد، من مفهوم کار و عمل در آثار مارکس و همچنین مفهوم کار و عمل را در آثار فروید، با این مفهوم فرهنگ ایران از کار و عمل، مقایسه خواهم کرد. و ویژگی فرهنگ ایران را در برابر مارکس و فروید، نشان خواهم داد.
این است که “تبعید آدم از بهشت” در ادیان سامی، یک مشت معانی دارد، و فرهنگ غرب و شریعت اسلام، درست بر این معانی، استوارند. ولی فرهنگ ایران، معنای دیگری از “زندگی در گیتی”، در اثر همین “هم گوهری جشن با کار” دارد. ولی، همه جشن های ایران که بنیاد فرهنگ ایران هستند، به تدریج، پوچ و بی معنا ساخته شده اند ، چون این جشن ها در تصاویری که مردمان ایران، هزاره ها پیش از تاریخ، از زندگی و جهان و عمل و کار و مهرورزی داشته اند، بیان شده بودند. هم میترائیسم که بر ضد این برداشت از زندگی و عمل بود، و هم الهیات زرتشتی که بر ضد این برداشت از زندگی و عمل بود، شروع به دستکاری در این تصاویر کردند. بهترین راه از بین بردن جهان بینی اصیل ایرانی، “پاره کردن این تصاویر ازهم”، و “پاره کردن خودِ تک تک تصاویر، از معانی اصلیشان” بوده است. به طور کلی، “معنی هر چیزی”، در رابطه ای که با “کلّ” چیز ها دارد، مشخص می شود. ما وقتی معنای یک چیز را می فهمیم که رابطه آن چیز را با کل مربوطه اش، پیش چشم بیاوریم. طبعا ً وقتی، آن چیز و تصویرش را، از کل آن تصاویر، می بریم، این چیز و تصویرش، بی معنی و پوچ می شود. همین بلا، بر سر جشن های ایران نیز آمده است. و چون “جشن” در فرهنگ ایران، نقش محوری در زندگی و اجتماع و سیاست و دین، بی معنا و تعی از محتوی ساخته شده است.
  “ جشن” در فرهنگ ایران، معنای “آفرینندگی و عمل و جوش و جنبش برای آباد ساختن گیتی” داشته است، چون واژه “جشن” که “یسنا و یزنا” باشد، به معنای “نی نواختن” است، و “کانیا”، هم به معنای “زن”، و هم به معنای “نی” است. از این رو، نی نواختن، یا جشن، معنای “زائیدن، آفریدن، گستردن” را داشته است . “جشن” در فرهنگ ایران، “عمل کردن با شادی” بوده است. کار، عمل جشن آفرین بوده است. از این رو برای ایرانیان، جشن، دو برآیند داشت: یکی آن که جامعه، جشن همگانی است، دوم آن که، عمل باید در خودش و از خودش ایجاد جشن کند. پاداش عمل در خود عمل است. به سخنی دیگر، عملی نیک است، که برای خود شخص عامل، شادی زا باشد. این ها سراندیشه های بزرگ مدنیت ایران بوده اند.
  محتوای مفهوم “ عمل یا کردار و کار ”، در اصل، از دو چیز مشخص می شده است. یکی از کشاورزی ، و دیگری از شکار و نخجیر . کشاورزی، رابطه تنگاتنگ انسان با زمین است، به ویژه که انسان در فرهنگ ایران، در گوهرش، گیاه شمرده می شده است. در فرهنگ ایران، زمین (آرمیتی = فرّخ زاد = جما) خواهر انسان و معشوقه و همزاد با مرد (جم) بوده است (زیرا واژه زمین در برهان قاطع). آرمیتی، خواهر و معشوقه و همکار جمشید، نخستیت انسان بوده است. این است که شخم زدن و کشت و کار، در فرهنگ ایران، معنای “مهرورزی و هم آغوشی با معشوقه” بوده است، طبعا ً شادی زا بوده است. هنگامی انسان، کار می کند، انسان با خدا هم آغوشی میکند. کار، وصال با خداست . شادی، معنای اصلیش هنوز در بسیاری از زبان های ایرانی، “جشن عروسی” است. باید در پیش چشم داشت که یکی از نام های سیمرغ، “شاد” یا “شاده” یا “نوشاد” بوده است. از این رو در غزلیات مولوی این قدر،، باده شاده و ... می آید. این است که زراعت کردن زمین و افشاندن تخم و شخم کردن زمین را، “شد کار” و “شد یار” می نامند. چون شد کار، به معنای “کارشاد” و “شد یار”به معنای “عشق ورزی با سیمرغ” است. چون به رنگین کمان، “شد کیس” گفته می شود، که به معنای “زهدان سیمرغ” است. چنان که در بندهشن نام رنگین کمان، “سن ور” است که همین معنا را می دهد (سن = سئنا، ﹶ ور= همان بر و زهدان است) پس عمل و کار، در خودش و از خودش، جشن مهرورزیست. سرچشمه و بُن اندیشه “کار”، نه تنها از کشاورزی، بلکه از شکار و نخجیر هم معین می شده است. اگر به داستان های بهرام گور در شاهنامه نگاهی بیندازیم، می بینیم که بهرام گور، پی در پی به نخجیر می رود و در نخجیر است که همیشه به جشنگاه می رسد. در جستجوی “ ُ بز کوهی” که معنای واژه (شنبلید + فراتک + ماه آفرید) و برزین که همان خرّم است، هستند. بز کوهی، این همانی با سیمرغ دارد. در واقع این بهرام، اصل نرینه کیهانی است (نه بهرام گور) که در نخجیر، به دنبال محبوبه ازلیش می رود. در پی شکار رفتن، در پی شکار خدا رفتن است . این است که همیشه در پایان این نخجیر ها، جشن عروسی با خداست. دو اصل نرینه و مادینه کیهانی، به هم می پیوندند که اصل، پیدایش انسانند. پس ترکیب این ویژگی ها، فطرت و طبیعت انسان را معین می سازد . پس جستجو و پژوهیدن و کار کردن، مقدمات جشن عروسی با خداست. از این جاست که می توان دید که بررسی و بحث درباره “جشن” در فرهنگ ایران، یک بررسی و بحث بنیادی است. یک بحث سیاسی و اجتماعی و حکومتی و دینی است. چون “شهریور” که حکومت آرمانی، حکومت برگزیده شده است، حکومتی است که غایتش، فراهم آوردن جشن اجتماعی است، غایتش پدید آوردن اجتماع به کردار “جشن گاه” است . در شاهنامه می بینیم که در جشن، انسان ها از همه طبقات، با هم، تار و پود می شوند. با هم یک جامه می شوند. جامه و باقنه و کرباس، در فرهنگ ایران، بهترین نماد مهر است، چون هر کرباسی و پارچه ای، ترکیب تار و پود است. از این رو نخستین کار اصلی که جمشید کرده است، همان بافتن جامه است (نه ابزار جنگی ساختن که میترائیان بدان افزوده اند). یعنی نخستین کار جمشید، آفرینش مهر بوده است . به همین علت بخشیدن جامعه خود به دیگری، نماد اوج مهرورزی به او بوده است. کیخسرو، جامه هایش را به رستم می بخشد. برزویه پزشک، برای پاداش کارش (آوردن کلیله و دمنه از هند) از انوشیروان، جامه او را به کردار هدیه می خواهد. پاره کردن کرباس به وسیله چهار پیامبر در شاهنامه (موسی + عیسی + محمد + زرتشت) نشان آن است که این چهار شریعت، بر ضد دین هستند. دین همان کرباس است که جز مهر، چیزی نیست. و این پیامبران، به نام دین، دین را که مهر باشد می خواهند از هم پاره سازند، ولی از عهده آن بر نمی آیند و درست، جشن، به غایت آن است که همه را با هم تار و پود کند. خوب دیده می شود که دین، گوهر جشنی دارد. از این رو نیز هست که در فرهنگ ایران، جشن باید همیشگی و همگانی باشد. در جشن همیشگی است که امتیاز طبقاتی برطرف می شود. همه اقوام و طبقات و اجناس و مذاهب و عقاید، همه با هم تار و پود رنگارنگ در یک جامه به هم بافته می شوند. پس جشن، تعطیل نیست، بلکه نقش به هم پیوند زدن بخش های گوناگون اجتماع را با هم دارد. جشن در فرهنگ ایران، یک بحث بنیادی است، چون یک بحث دینی است. نیایشگاه ها باید همه، تبدیل به جشنگاه های اجتماع (همه مذاهب و همه قبایل و همه نژادها و همه طبقات و همه ادیان) شوند . کتاب مقدس ایران، یسنا بوده است، و زرتشتیان سرودهای زرتشت را نیز جزو همین یسناها ساختند. و یسنا، یعنی “جشن”. پس این سرود ها و گاتای زرتشت، برای گرفتن جشن های اجتماعی سروده شده بودند ، و معنای “آموزه و شریعت” نداشته اند. ما امروزه می انگاریم که تخت جمشید، یک کاخ سلطنتی است. تخت جمشید، به اندیشه “جشنگاه در نوروز” ساخته شده است، چون پرستیدن، در هزوارش، “شادونیتن” است. پرستیدن، چیزی جز شاد شدن و شاد بودن و شاد کردن و جشن عروسی گرفتن نیست. و از ملت ایران به همین علت این بنا، تخت جمشید نامیده شده است، چون بر پا داشتن جشن نوروز در شاهنامه، با “پرواز جمشید بر تختش” گره خورده است. این معراج جمشید با تختش به آسمان ، همان رسیدن به وصال سیمرغ است. در آثار الباقیه، جمشید با گردونه به آسمان می رود. پرواز با چها بال مرغ ضمیر (که همان سیمرغ درونی باشد: جان + روان + آئینه + فروهر) در “ شادی و جشن” و در “اندیشیدن و رسیدن به بینش” یک معراج همیشگی انسانی شمرده می شده است. این معراج در بینش و در شادی، سپس از الهیات زرتشتی پذیرفته نشده است، و راه پرواز هر انسانی به آسمان، بسته و قدغن و گناه شده است. چنان چه این اندیشه تحریم معراج به آسمان را در معرفت، در داستان کیکاوس با گردونه و چهار عقاب، می توان دید شدّاد هم با چهار کرکس به آسمان پرواز می کند. شداد، جز معرب "شاد + داد" نیست، که نام خود سیمرغ است. پس نامی را که ملت، به تخت جمشید داده است، واقعیت این بنا را بهتر بازگو می کند. تخت جمشید، بازتاب همان اندیشه جشن نوروزی است که در آن، ریپتاوین از زیر زمین، زاده می شد و به آسمان پرواز می کرد. پس "جشن" در فرهنگ ایران، یک بحث بنیادی است، و بیان پیدایش اوج خرد ورزی جمشید، یا انسان است. "خرد"، نشان جوشش از سراسر وجود شاد انسان با هم است. خرد، جشن وجود انسان در تمامیتش است. این است که با هر کودکی، در جین زائیده شدن، بهمن، اصل اندیشیدن و اصل بزم و اصل همپرسی و اصل میان، می آمیزد. این اشاره ها کفایت می کند که بحث جشن در فرهنگ ایران، تنها بحث تعطیلات و آخر هفته، یا شنیدن مقداری دایره و تنبک، یا پوپ موزیک یا غسل نشاط نیست . جوانان مبارز ایران، می خواهند که اجتماع ایران را بر پایه "خرد شاد بهمنی"، بر پایه "بزم و خرد و خنده"، بر اصل کیهانی "آفرینندگی در جشن مهر"، بگذارند . دیگران می خواهند که این "اراده به دگرگونی کلی در منش ایرانی" را با مقداری تفریحات گذرا، مرهم کاری و ارضاء کنند، و کلّ جریان را تحریف و مسخ سازند . فرهنگ ایران، یک انقلاب هزاره ای می خواهد، نه یک "بر هم چسبانی وصله های ناهمگونه" . ما باید از سر، معانی تصاویری را دریابیم که نیاکان ما در آن تصاویر، اندیشه های خود را بیان می کردند، و این اندیشه ها را، از آن تصاویر، بیرون بکشیم، و به مفاهیمی برگردانیم که همه مردمان امروزه می فهمند و می توانند به آسانی بگوارند .
در داستان های بهرام گور، دیده می شود که بهرام گور، آتشی از دور می بیند که گرداگردش، جشنی فراهم آمده است، و بدان سو می شتابد. علت این است که این دو تصویر "جشن و آتش" با هم رابطه تنگاتنگ داشته اند. جشن که یسنا و یزنا باشد، و نواختن نی و سرود نی می باشد، تصویری است که با "آتش" گره خورده است.خود واژه آتش که "ادیش=اتش" هم گفته می شود، همان "تیش" بوده است. در کردی به جوانه تازه گیاه، تیشه می گویند. و در سکزی (سیستانی) تیش، آلت فلزی است که توسط آن زمین را شخم می زنند. و "تیشت بازی" ، به شاخ بازی گاو و گوسفند و امثال آن می گویند. پس تیشت و تیش، شاخ = نی بوده است. در ترکی "تیشی" به معنای مادینه است. نی و نیستان، آتش گیره هستند و زود آتش میگیرند. مادینگی، آتش گیره شمرده می شده است. از این گذشته، دور چشمه ها، نیستان می رویند، چون نی، گیاه خودرو و خودزائی است که نیاز به هیچ کارنده و دهقانی ندارد. از این رو، نیستان و نیار، پیکریابی "اصل آفرینندگی و خودزائی و رستاخیز و فرشگرد"، یعنی جشنگاه بوده است. به همین علت، مولوی، از بریده شدن از نیستان، شکایت می کند، و شوق بازگشت به آن را دارد. چنان که رستم در خوان چهارم، به نیستانی دور چشمه ای می شتابد، و در آن جا نخستین بار، جشن می گیرد. در روایت اصلی در این خوان بوده است که به وصال سیمرغ می رسیده است که البته آن را دستکاری و تحریف کرده اند. البته خوان چهارم، "خوان میانی، و میان خوان هاست " .
نشست از بر چشمه بر گرد نی .......یکی جام یاقوت پر کرده نی
ابامی، یکی نغز طنبور بود .......... بیابان چنان خانه سور بود
تهمتن مر آن را ببر در گرفت ........بزد رود و گفتارها بر گرفت
جهان پهلوان ایران، رستم ، در همین نیستان، در همین جشن گاه است که طنبور به دست می گیرد و می نوازد و می خواند زنی که در این روایت، زن جادو، و جادوی ریمن ( ریمن = مینوی ریم . ریم، که به معنای شاخ یا نای است، یکی از نام های خرّم بوده است ) و زشت و اهریمنی ساخته شده ست، درست همان سیمرغ زنخدای ایران (سئنا) است کهخداوند مهر و جشن و غمزدائیست. و در حقیقت در این خوان است که سیمرغ، همه غم های رستم را از آوارگی و خستگی از جنگ و ستیز می زداید. رستم نزد این خدای غمزدا است که می نالد.
که آواره بد نشان، رستم است ........ که از روز شادیش، بهره کم است
همه جای جنگ است، میدان اوی .......... بیابان و کوه است، بستان اوی
و ما می دانیم که نام "خرّم" که ناک روز هشتم (دی) بوده است، و همان سیمرغ باشد، غمزدای بوده است (برهان قاطع). این دست کاری و زشت ساری سیمرغ در این خوان، با تصویر نیستان که جشن گاه و نیایش گاه است، با هم نمی خواند. علت پیوند "جشن با آتش افروزی"، این است که آذر، که نام دیگر "آتش" می باشد ، در هزوارش (دستنویس چهارصد و ده شیراز)به معنای "زهدان + وزنی است که دانش می آموزد، یعنی اصل دانائی و روشنی است". "آذر" در کردی "آگر" است، و در فارسی، آگر به معنای "زهدان و تهی گاه" است (برهان قاطع). تخم و تخمدان، از نیاکان ما، به طور انتزاعی، فهمیده می شدند، و هر دو، اصل آفرینندگی و پیدایش، طبعا ً اصل روشنی شمرده می شدند . آگ و آک که پیشوند "آگر" است، در تحفه حکیم مومن، به معنای "آتش" است، و آک، به معنای تخم و بذر بوده است (هاگ در کردی، تخم پرنده است)، چنان چه به بذر کار و کشاورز، "اکار" می گویند (تخم = آتش) که باید مرکب از "اک + کار" باشد. سپس به "آک"، معنای "عیب و تباهی" داده اند، تا آن را زشت بسازند. در ادیان سامی، "الاه مقتدر که با اراده اش خلق می کند"، جای همین "زهدان و تخم" را گرفته است. البته زهدان و تخم، با هم، استوار بر سراندیشه "پیدایش و مهر" بودند، نه بر سراندیشه "قدرت و امر". در کردی، آگره، همان آتش پارسی است. در کردی به آتش، "آور" هم می گویند، ولی "آور، معنای "آبستن" هم دارد. این است که در فارسی، آورندگان، والدین بودند، و واژه "آفریدن"، همین واژه "آوریدن" بوده است. و "آفریتی" که عفریته و زشت ساخته شده است، به معنای زن و زنخدا بوده است. از جمله نام های خرّم یا مار اسفند، "دهمه آفریتی" بوده است، که آن را به "دهمان آفرین" تحریف کرده اند. و در پهلوی به شکل "اوار" و در فارسی به شکل "آور"، معنای "یقین" پیدا کرده است. پس "آتش" را در فرهنگ ایران، بدین معنا، اصل آفرینندگی می دانستند. آتش، به معنای "آتش سوزنده" به کار برده نمی شده است. این است که سی روز سال، آتش، یا "سرچشمه آفرینش گیتی" بوده است. روز سی ام نیز، به همین علت، روز بهرام یا بهروز یا روزبه بوده است، که نماد مجموعه تخم های همه زندگان است، و چون مجموعه همه تخم هاست، پس اصل کل روشنی است. بدین سان نام روز سی ام را از بهرام، به "انیران" گردانیده اند، که به معنای "روشنی بی کران" بوده باشد.
این سی روز آتش، شش بخش می شده است، که شش گاهنبار یا شش جشن بزرگ شش بخش آفرینش گیتی بوده باشد. سی وز آتش، در شش بخش "پنج روزه" تقسیم می شد، و "اصل پیدایش آسمان ابری" و اصل پیدایش آب و اصل پیدایش زمین و اصل پیدایش گاه و اصل پیدایش جانور و اصل پیدایش انسان (مردم) می شد. پنج روز آخر سال که خمسه (بهیزک = اندرگاه = پنجه) نامیده می شود، تخمی است که از آن آسمان ابری (سیمرغ) و گیتی از آن می روید. از این "آتش ها که اصل زندگی باشند" ، همه گیتی می روئید، و این آتش ها، جشن های مهم گاهنبار بودند. به خوبی می توان، برابری آتش با جشن را دید. بنابراین، آتش، با آتش سوزان هیچ رابطه ای نداشته است. آتش سوزنده، در دوره میترائی ها ، جانشین این مفهوم از آتش شد، و بنیاد آئین های دین تازه شد. ریختن فلزات گداخته بر سینه (درباره زرتشت...)، یا گذر از آتش سوزان (سیاوش)، و آتش زدن به پرندگان در جشن سده و آن ها را رها کردن، اندیشه ایست که در این دوره پدید آمده است، و همه بر ضد فرهنگ سیمرغی بوده است که استوار بر قداست جان است. آن ها بودند که روی آتش سوزان، دست به هم می زدند و با هم پیمان می بستن، چون دست ها، آهن و فولاد شمرده می شدند که در آتش سوزان، با هم می گدازند. دست ها، در فرهنگ اصیل ایران، این همانی با دی یا سیمزغ داشتند، که بر ضد هر گونه گزندی به جان است. پس، آتش به معنای "گرمای بنیادی زندگانی" بود، و معمولا ً این شش گاهنبار، که هر کدام پنج روز هستند، نماد تقسیم شدن آتش، به شش بخش می باشند. از سوئی، هر کدام از این آتش ها، مرکب از پنج خدا هستند، که با هم می آمیزند، و زهدان پیدایش یک بخش از گیتی می شوند. پنج خدا با هم، یک آتش (در ما) و یک جشن می شوند. بدین علت بود که آتش، مقدس بود. این خدایان که با هم در مهر می آمیختند، در مهرورزی به هم، یک اصل، یک تخم، یک زهدان برای آفرینش آب یا زمین یا گیاه و یا جانور و یا انسان و یا بالاخره "آسمان ابری" یعنی سیمرغ" می شدند. حتی خدا هم، از همین آتش می روئید. سیمرغ، از آتش، پیدایش می یافت. انسان، تخمه آتش بود. آتش، چنین معنائی داشت. آتش پرستی، معنای سطحی و پیش پا افتاده ای را نداشت که مسلمانان، و بالاخره موبدان زرتشتی به آن می دهند. ایرانی، هرگز آتش سوزنده مادی را نمی پرستیده است.
مهر خدایان به هم در جشن، یا آتش، اصل همه بخشهای زندگی و خدا میباشند، که همجانی (همه جانها) بود. این معنای آتش، بامفاهیم الهیات زرتشتی از آفرینش، ناسازگار بود. این بود که کوشیده اند در متن های خود، آن را تا می شود، تاریک و مسخ و نامفهوم سازند. حتی معنای "آذر" را عوض کردند. و واژه "زر" را جانشین "آذر" ساختند.، که به تخم و تخمدان هردو اطلاق می شده است. مثلا ً در گزیده های زاد اسپرم، بخش سه درباره کیومرث (پاره هفتاد) می آید "زر به سبب برتری بر فلزات دیگر، از جان و تخم آفریده شد – هفتاد و یک – چون کیومرث گذشت "مرد" زر را سپندارمد (زمین) پذیرفت و چهل سال در زمین بود. به خوبی دیدن می شود که "زر" در این جا تخم یا نطفه کیومرث است. درست دقت شود که با این کار، همه داستان را بی معنا ساخته اند. این اندیشه "زر"، درست به عربستان رفت، و معرب شد، و "ذر" گردید و داستان عالم ذر را در پشت آدم در قرآن به وجود آورد. در پشت آدم، همه تخم های انسان ها تا پایان جهان است و با هم همه با الله، عهد تابعیت از الله می بندند. همه تخم های مردمان با هم، یک آدم می سازند. این اندیشه ای بود که از فرهنگ ایران آمده بود. همان واژه "زرع و زراعت"، معرب همان واژه "زر" است که دارای معانی یک - کاشتن تخم را (منتهی الارب) + اکاری دو- روئیدن و رویانیدن + تخم پاشیدن است. و همان واژه "ذر" در عربی به معنای پراکندن + دانه افشاندن به زمین + برآوردن زمین گیاه را هست. ذره، به معنای ارزن (همان سوگ) و گاورس است. خود واژه "ذرت"، گندم مکه است، و مکه که خوشه باشد، برابر با همان "ذره" است. ولی موبدان، واژه "زر" را که معنای تخم و تخمدان می داده است، به معنای طلا منحرف ساخته اند که یک فلز باشد. "آلتون" که نام طلا به ترکی است، درست به معنای "زهدان سیمرغ" است، چون مرکب از "آل + تون" است، و آل، خدای زایمان ودایه ، سیمرغ، و تون و اتون، به معنای زهدان است. اکنون، این سرچشمه زندگی (آذر = زهدان)، این سرچشمه گرمای حیات ، نام های دیگر هم داشته است. از جمله "گردمان" و همچنین "آسمان" . آس، هنوز نیز در بلوچی، به معنای آتش است، و "آسجا" به معنای "آتشکده" است. همان سان که بارها آمد، در فرهنگ ایران، خدایان، خود را در گیتی پخش می کردند، و سپس این پخش کنندگان، از سر، به هم می پیوستند و با هم باز، خدا می شدند. این بود که همه تخم ها به هم می پیوستند، یا (یک) ماه در آسمان، و یا (دو) "سیمرغ در میان دریای وروکش" می شدند. همان سان همه زهدان ها یا همه نی ها، به هم می پیوستند و گردمان یا آسمان می شدند. همه نیروهای زایندگی و آفرینندگی در یک جا، که "گردمان" باشد، گرد می آمدند، و با هم یک زهدان بزرگ، یا یک نای بزرگ (کرّنا = غرنیق در عربی، محمد سه زنخدای قریش را غرانیق العلی می نامد)، یک سرچشمه زندگی کل، یک سرچشمه آفرینندگی کل فراهم می آورند. پس همه زهدان ها، چیزی جز همان "سرچشمه زندگی، یا سرچشمه آفرینندگی کلی" نبود. این تصویر و اندیشه بزرگ را، سپس به نام "آسمان علیین" ترجمه کردند، و بسیار از مفهوم اصلی دور ساختند. در حالی که گردمان یا گرزمان در اوستا به شکل Garo-demaana و درپازند garothman و در سغدی ghardman است. پیشوند "غر" یا "  گر= گراو" به معنای "نی" است، چنان چه هنوز نیز "شادغر" به معنای نی است، و "دمان" به معنای "بانگ و فریاد و خروش از روی شادی مفرط" است. پس "گردمان" به معنای "نائی است که بانگ و فریاد سرشار از شادی می کند". یهنی جایگاه جوش و خروش زایندگی و آفرینندگی است.
 ولی در هزوارش ها می بینیم که همین "گرزدمان"، به معنای اشکم است. البته اشکم یا شکم که همان "اس +کام" باشد، به معنای زهدان است. چنان چه در گیلکی، شکمدار به آبستن و شکم ایگادن به معنای زائیدن و وضع حمل است. و در سیستانی، شکم دشنه، به معنی حامله یا آبستن است، و در افغانی، شکمدار به معنای حامله است و شکم کردن، حمل برداشتن زن است. پس گردمان، زهدان یا اصل آفریننده کل گیتی است . در بندهشن و گزیده های زاد اسپرم، می بینیم که آتش ها، پنج دسته ساخته شده اند. آتش نخستین، آتش افزونی یا آتش برزی سوه berez + svah خوانده می شود. در گزیده های زاد اسپرم می آید که "آتش افزونی را خود در گرودمان بیافرید و تجلی آن آتش زمینی است و فزایندگی آن این است که "هر گونه در سرشت خویش بیفزاید" و سپس می آید که "هستی پیدائی این آتش ها در گیتی، بیشتر در حکومت هوشنگ بود" و در بندهشن در حکومت تهمورث است. علت نیز این است که سیامک و هوشنگ و طهمورث، بات هم همان سه تا یکتایند که اصل جمشیدند. این آتش افزونی، همان گردمان یا نائی است که نوایش پر از شور و نشاط و خروش است. در این جا بررسی ما که پیدایش آتش ها در گیتی باشد، با داستان شاهنامه در جشن سده گره می خورد، چون می بینیم که در این جا هم، پیدائی آتش ها در حکومت هوشنگ است. نکته ای که باید در پیش چشم داشته باشیم آن است که، دیده می شود "گرودمان" که نائی است که فریاد شادی اش جهان را فرا می گیرد، نخستین آتش است، و این آتش است که هر گونه ای را در سرشت خودش می افزاید. پس اصل آفریننده و افزایندگی همه گونه هاست. همان سان که گفته شد، معنای جشن های ما را، در اثر دست کاری های "تصاویر نخستین از آفرینش جهان" که بر پایه زنخدائی بنا شده بوده است، از بین برده اند، چون همه را از هم پاره کرده اند و از هم بریده اند. از جمله آن ها، جشن سده است. جشن سده در ماه بهمن است. بهمن، اصل میانه و خرد آمیزنده (سنتز کننده) است. به عبارت دیگر، ویژگی اش این است که همه را (چه خدایان باشند چه انسان ها باشند) در همپرسی، با هم می آمیزد. در روز دهم که روز آبان است، یعنی روز آناهیت که خدای رودها می باشد، رپیتاوین (دوشیزه نی نواز) خدای گرما، به شکل برق یا آذرخش از آسمان فرود می آید و در زهدان زمین، که آرمیتی باشد، فرود می رود، و زیر زمین را که چشمه ها و ریشه های درختان و تخم ها باشند، گرم می سازد. پس بهمن، سه خدای ریپتاوین و آناهیتا و آرمیتی را با هم می آمیزد . ریپتاوین، با نواختن نایش همه چیز ها را در زیر زمین گرم می کند، و آناهیتا که خدای رودهاست، اصل آبست و آرمیتی که زهدان است. رستم همیشه ببر بیان به تن می کرد که جانوریست در رودخانه ها و بیور = بیبر نام دارد و بیان، همان "بغان" است. به عبارت دیگر در اثر پوشیدن جامه آناهیت، جانش ازهر گزندی، مصون می ماند. این سه زنخدا، سه داده هستند، یعنی سه دوشیزه، سه پرستار و سه کنیز. معنای دقیق داه را در صیدنه ابوریحان می توان یافت. دیده می شود که گل بوستان افروز که گل فروردین (ارتا فرود ماده = سیمرغ) است، هم داح (معرب داه) و هم فرّخ نامیده می شود، که نام خدای روز یکم ماه است. پس "سه داده" یا "سه ده"، همان "سده" همان سه زنخدا هستند. این سه زنخدا، خدایان قداست جان هستند، که هر جانی را از گزند، رهائی می بخشند. چنان که درباره زندگی زرتشت در گزیده های زاد اسپرم: بخش دهم پاره سوم می بینیم که همین سه زنخدا که سپندارمد که آرمیتی، و اردویسور که آناهیتا یا آبان، و اردای فرورد ماده که همان فروردین یا سیمرغند، به یاری زرتشت کوچک می شتابند، تا و را از گزند دشمنی که می خواهد سر زرتشت را سخت بپیچد تا او را بشکند، نجات می دهند. تصویر این سه زنخدای قداست جان، به فرهنگ های اطراف ایران می رود، و در آن جاها پذیرفته می شود. همین سه زنخدا هستند که سپس نرینه ساخته شده اند، و زن ابراهیم، ساره را به آبستنی می انگیزند. این زنخدایان، آتش افروز، یعنی انگیزنده به آبستنی بوده اند. همین سه خدا به نام سه مجوس هستند که با هدایا به دیدن عیسی کودک در هنگام زاده شدن می شتابند. و همین سه خدا هستند که به نام سه فرشته، سینه و شکم محمد را در کودکی می گشایند و آن ها را پاک می سازند، و محمد این را دلیل بر رسالت خودش می دانست (رجوع شود به تاریخ طبری). هنوز یهوه و پدر آسمانی و الله، کاملا ً جانشین این سه زنخدا نشده بودند. جشن سده، در اصل چنین بوده است، و هیچ ربطی به عدد صد، نداشته است. از این گذشته "ست" معنای "ده" نیز داشته است، که همان روز دهم باشد. و ده مانند عدد صد، نماد سه تا یکتائی بوده است. سه تا سه، می شود نه، و این نه از یک یک می روید و پیدایش می یابد. صد هم همین ویژگی را دارد (سی +سی + سی + ده = صد). از این گذشته "درخت سده"، نام همان درختی بوده است که سیمرغ فراز آن می نشسته است، چنان که در شاهنامه می توان دید که آشیانه سیمرغ، فراز سه درخت است که به هم پیچیده اند. جشن سده را جشن هفت هفته نیز می نامیده اند. جشن سده را در واقع هفت هفته جشن می گرفته اند (هفت بار هفت = چهل و نه) این جشن، تا به آخرین جشن گاهنبار (پنج روز خمسه که آخرین پاره آتش باشد) می رسیده است. جشن سده در واقع از دهم بهمن آغاز می شده است تا به نخستین روز نوروز می کشیده است. رپیتاوین که در دهم بهمن به زیر زمین می رفته است، تا زیر زمین، چشمه ها و قنات ها و ریشه گیاهان و تخمه ها را گرم کند، از سر در نخستین روز سال، باز از زمین، از شکم آرمیتی زاده می شده است، و به فراز درختان و آسمان می رفته است. جشن سده از دهم بهمن شروع می شده است و تا پایان سال می کشیده است. امویان، جشن بهمنگنه را که روز دوم از ماه بهمن است، با جشن سده که از روز دهم آغاز می شود، و یک هفته از هم فاصله دارند با هم یکی گرفته اند، ولی همان نام سابقش را که "جشن هفت هفته باشد" به آن می داده اند. در اثر این که بهمنگان و جشن سده، پشت سر هم می آیند، امویان پنداشته اند که جشن سده همان بهمنگان ی ا "بهمنجه" است. این جشن را امویان در دمشق می گرفته اند، و این واژه بهمنجنه را ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی، در شرح حال ولیدبن یزیدبن عبد الملک به کار برده، و در داستانی که از ولید می آورد، می بینیم که "جشن هفت هفته" به همین جشن که تا نوروز طول می کشیده، گفته می شود. هنوز در دمشق این جشن را به نام هفت هفته به فارسی می نامیده اند، چنان چه ولید می گوید "لاصطبحن هفت هفته" . هفت هفته به شراب خواهیم نشست. اصل جشن سده، چنان چه آمد همان فرود آمدن رپیتاوین، خدای گرما در شکل آذرخش به زهدان زمین در روز آناهیت بوده است که بیان همکاری سه زنخدا در آفرینش سال نو و جهان و زندگی نو بوده است. از همکاری و مهرورزی خدایان با هم، زندگی نو پیدایش می یابد. این اندیشه بزرگ، در تصاویری که خودشان از گیتی داشته اند، بیان شده است. به فرض آن که ما امروزه گیتی را در این تصاویر بیان نمی کنیم، ولی اندیشه بزرگ و ژرف و مردمی که در آن ها نهفته ایست، زنده به جای می ماند. و چون این تصاویر، حامله به چنین اندیشه ای هستند، ما آن ها را به نام فرهنگ ایران دوست می داریم .
سپس با آمدن میترائیسم، و مخالفت با فرهنگ اصیل ایران، کوشیده شد که جشن سده، در داستان های دیگر، روایت گردد، و معانی دیگر به آن داده شود. رسم جشن سده، افروختن آتش، روی بام ها بوده است علت هم آن است که بام خانه، نماد همان سقف آسمان بود. بام خانه نیز مانند سقف آسمان و سپهر، مانند بام زمان، سه لایه داشت. این سه لایه با هم، سقف خانه، سقف آسمان و سقف زمان را می ساختند، که در واقع همان سه تا یکتائی بودند که بن انسان و کیهان باشند. بام، در هزوارش، "پنگ" نامیده می شود (پنگ که همان پنج باشد، همان تخم یا زهدان برابر با آتش است) که به معنای "خوشه" است. آسمان یا سقف یا بام، خوشه ایست که بر فراز درخت زندگی می روید. از این خوشه است که باز زندگی و جهان و زمان تازه خواهد روئید. سقف را در کردی ساپیته می گویند، و در عربی به کوچه سرپوشیده "ساباط" می گویند (دارای سقف است) و شهر بلاش آباد نزدیک تیسفون در عصر اسلامی نیز ساباط نامیده می شده است. این واژه، در عبری همان روز "سبت" شده است. خدای این روز که سابت ایل sabathil باشد (سابات + ال) به معنای "خدای سقف سپهر" است. سقف زمان که سه روز آخر ماه باشد، در متون پهلوی و اوستا، زامیاد + ماراسپند + انغران نامیده می شوند، ولی در اصل، چنان که از آثار الباقیه می توان دید رام جیت + ماراسپند + بهروز که همان بهرام باشد، خوانده می شده است. ماراسپند، همان ارتا فرورد یا خرّم و فرّخ و بالاخره همان "دهمه آفریتی" است. پس "رام +خرّم + بهرام"، سقف زمان و آسمان، و طبعا ً سقف هر خانه ای بودند. و این سه با هم، تخم و خوشه و بن و زهدان زمان و آسمان می باشند، که اصل "آفرینش از نو" هستند. این سه، بن هر انسانی ، و بن هر روزی نیز هستند. سه فلکی نیز که سقف آسمان بودند، نام همین سه را دارند که سپس، اندکی آن را دستکاری و تحریف کرده اند، تا خدای مطلوب خودشان، بن کیهان بشود. این ها با هم ، نماد خوشه ای بودند، که زمان و زندگی، از نو از آن ها می روئید. از این رو، گردمان هم نامیده می شده است. این همان آتش برزی سوه (برزه = عروس، سوه = نوزاد) یا آتش افزونی است که نماد "امید به نوآفرینی و فرشگرد و رستاخیز"است که به زودی فرا خواهد رسید . افزونی ، و افزودن، همان معنای "افرینش" ما را داشته است. در واقع معنای "آتش نو آفرین" یا "عروس نوزاینده" را داشته است در آثار الباقیه می آید "سبب این که در این شب، آتش روشن می شود این است که چون ضحاک قرار گذاشته بود هر روز دو نفر بیاورند و برای ماری که به دوش او بود، دماغ آن ها را غذا قرار دهند، و شخصی موکل به این کار بود، پس از آمدن ضحاک به ایران، ارمائیل نام داشت، و این شخص موکل، یکی از این دو را آزاد می کرد و توشه ای می بخشید و او را امر می کرد که به جبل غربی دماوند ساکن شود و به آن جا برود و برای خود خانه ای بسازد.... چون فریدون، ضحاک را گرفت، ارمائیل را حاضر کرد و خواست که او را پاداش بخشد. ارمائیل، اشخاصی را که از قتل بازداشته بود، فریدون را اخبار کرد، و یک رسول از فریدون خواست که به کوه دماوند برود که تا حقیقت قضیه را به فریدون ارائه دهد، و چون ارمائیل به کوه دماوند رسید، آزاد شدگان را امر کرد که بر پشت بام های خود هر یک آتشی بیفروزند" پایان .
در واقع این داستان، برای نجات از گزند و کشتار و قربانی های ضحاک، و در راستای مفهوم "قداست جان" به کار برده شده است. ارمائیل، همان "آرمیتی" است. ولی در شاهنامه "پیدایش آتش و فروغ" در گیتی، شکل یک "داستان بنیان گذاری" را گرفته است. در حالی که آتش، خودش اصل زندگی و اصل بنیاد گذاری بوده است. هوشنگ اگر به دقت نگریسته شود، اصل "آتش افروز" است و می دانیم که سیمرغ و بهمن ، هر دو، آتش افروز یا آتش فروزند (برهان قاطع)، به عبارت دقیق، تخم هر گونه هستی را به پیدایش، می انگیزند ، از این رو اصل روشنی و فروغ در جهان هستند. سه تا یکتائی که بن کیهان و انسان است، و سقف آسمان و زمان است، "سنگ" هم نامیده می شود. از این تصویر "سنگ" در داستان هوشنگ، بهره برده شده است. ما امروز به سخت دلی و قساوت و بی رحمی، "سنگ دلی" می گوئیم. کسی مانند سنگ است که هیچ گونه حساسیتی و عاطفه ای ندارد. ولی اگر نگاهی به داستان ویس و رامین بیندازیم می بینیم که "اوج مهرورزی به همدیگر"، سنگ خوانده می شود. به هم چسبیدگی تنگاتنگ ذرات سنگ، نماد مهر است، نه نماد قساوت. در سکزی + سیستانی، دیده می شود که "سنگک" به معنای رحم و زهدان است. و در فارسی، سنگم به معنای "اتصال و امتزاج دو کس یا دو چیز را با هم گویند"، و خود معنای همین واژه، حکایت از "جفت آفرید بهرام و ارتا فرورد" (بهروج الصنم، کردها به آن، هه سن بگی می گویند، که همان اسن بغی باشد) است که نماد "تخم مهر و همبستگی کیهانی" باشد. به همین علت در فارسی سنگلک، نام نان شده است، چون نان که سنگک باشد. اصل مهر و همبستگی می باشد همه اجزاء آرد با آب و گرما، به هم چسبیده شده اند. از این رو، نان گردی که "درون" خوانده می شود، نشان "پیدایش کل آفرینش در مهر" بوده است. به همین علت نیز به ماه، نان سفید فلک، یا نان سیمین، و به خورشید، نان زرین و نان گرم چرخ فلک و نان آتش روی می گویند. به همین علت، کسی که نان از سفره دیگری خورد، با او همبستگی پیدا می کند. مثلا ً به باد ریسه دوک، که در گلوی دوک و فلکه دوک است و در آن جا همه نخ ها با هم جمع می شوند و به هم پیچیده می شوند، "سنگور" می گویند. و در کردی سنگ، به سینه و جوالدوز می گویند. جوالدوز، چیزها را به هم می دوزد. و سینه، در اصل، به پستان گفته می شده است که چون سرچشمه شیر است، و شیر نماد چسبندگی و مهر و آمیختن است، به همین علت سینه نامیده شده است، چون سینه که همان "سین و سئنا" باشد، نام خود سیمرغ است و از صفات مهم سینه، یاسمن و ترنج است. یاسمن و ترنج (بادرنگ) هم این همانی با دی یا سیمرغ دارند که دایه جهان و سرچشمه شیر و مهر است. و درست از همین واژه، سنجر ساخته شده است، که در کردی "شعله بلند آتش" باشد و سنجران، شعله ور شدن آتش است. در فارسی سنجر به مردمان صاحب حال و وجد و سماع یعنی مردم جشنی گفته شده است.
مقصود آن است که دیده شود، تصویر "سنگ" که در داستان هوشنگ به کار برده شده است، با "مهر و آتش و جشن" سر و کار دارد. در اشعار مولوی دیده می شود که سنگ، جمع زن و شوی، یعنی هم نرینه و هم مادینه است و به قول غربی ها "هرم افرودیت" است، و هم سرچشمه آب و هم سرچشمه آتش است. این واژه "سنگ" در شکل معرب "سائقه" ، به خون سیاوشان گفته می شود که در عربی به آن "دم الاخوین" می گویند، که همان "خون بهرام و سیمرغ" بوده باشد. و در فارسی به آن "شیران" هم می گویند (تحفه حکیم مومن). "سنگ" در بندهشن، بخش نهم، هم معنای "برق و آذرخش " و هم معنای " ابر" دارد. برق و آذرخش هر دو خود سیمرغند. رپیتاوین که یک چهره از سیمرغ است، به شکل "سنگ = آذرخش" یعنی شراره و اخگر آتش (تخم آتش) از آسمان (آس پیشوند آسمان، معنای سنگ هم دارد) فرود می آید، و این بن گرما، در زمین که زهدان (یعنی سنگک باشد) فرو می ریزد. دو سنگ به هم بر می خورند و از آن سپس سال نو و گیاه نو و هستی نو پیدایش می یابد. این است که در التفهیم بیرونی می بینیم که هم آتش + و هم آتش آسمانی، معنای سائقه و شهاب را دارد، و در فارسی، "آتشک" ، به برق و آذرخش گفته می شود. نام دیگر آن "جمره" بوده است که همان "اخگر آتش" باشد. پس ابر تیره، آسمان سنگی است که آذرخش را به شکل سنگ پرتاب می کند که همان اخگر و تخم آتش باشد، تا در زهدان زمین که باز سنگ است، کاشته و پاشیده شود. اکنون، با دانستن این مقدمات، به پیدایش آتش و فروغ یا روشنی در گیتی در داستان شاهنامه ، روی می کنیم.
در این داستان، هوشنگ، ماری می بیند، و برای پیکار با آن مار، سنگی به سوی آن مار پرتاب می کند، که به مار نمی خورد، ولی به سنگ بزرگ تری می خورد، و از تصادم این دو سنگ با هم، آتش و فروغ در جهان پیدایش می یابد. البته این کار، گونه ای عمل "آتش زنه" است. و مار، چنان چه خواهیم دید، زشت سازی زنخدای آسمان رپیتاوین است که تنین (مار فلک) است، که "مار اسفند" هم نامیده شده است. این برابری را با اندکی تأمل و دقت در بندهشن می توان یافت. رپیتاوین در بهیزک، به زیر زمین می رود، و نوروز، باز در آسمان است. و درست، در جای دیگر دیده می شود، که در همان روز نخست نوروز، اهریمن به شکل مار، در آسمان پیدا می شود. البته سر مار فلک (تنین) که "گواز چهر" است، و انقلاب بهاریست، همین زمان است. مار که در فرهنگ زنخدائی، نماد اصل باززائی و فرشگرد بود (در اثر پوست اندازی) در الهیات زرتشتی، زشت و اهریمنی ساخته می شود، که با تاریکی کار دارد. این است که مار، برابر با اهریمن گذارده می شود، و همین مار است که در تورات، آدم را به خوردن از درخت معرفت اغوا می کند. در حالی که در مرزبان نامه، داستانی از همین فرهنگ برخواسته است که نشان می دهد که مار، از سوئی اصل بینش و از سوئی، اصل جوانمردی و مهر است. پیکار هوشنگ با مار،
  راستائیست که الهیات زرتشتی به داستان پیدایش آتش داده است، تا نشان بدهد که آتش و نور، درست در پیکار با این زن خدا، پیدایش یافته است. پیدایش روشنائی و فروغ از آتش، بر ضد مفهومی بود که الهیات زرتشتی از روشنی داشتند، چون در این الهیات، روشنی الوهیت دارد، و آتش می باید از روشنی پیدایش بیابد، تا این اندیشه، درست از آب درآید. ولی به رغم این دستکاری، اندیشه اصیل این فرهنگ، راه خود را باز می کند. آتش و فروغ، از سنگ پیدایش می یابد. و این بدان معناست که "روشنائی و فروغ از تاریکی" سرچشمه می گیرد. چون چنان چه آمد در سکزی، سنگک، معنی زهدان را دارد، و ابر تیره و سائقه، چیزی جز خود سیمرغ، و پیدایش روشنی از تاریکی ابر نیست. برق (سنگ) از ابر (سنگ) می زاید. به عبارت دیگر، مسئله زایش روشنی از تاریکی، نزد مردم معتبر می ماند. پیدایش بچه از شکم تاریک مادر، یا سر بر آوردن گیاه از تخم پوشیده در تاریکی زمین، نماد پیوند دانائی، با تاریکی جستجو و آزمایش است. الهیات زرتشتی می خواست، روشنی را به روشنی برگرداند، و تاریکی را به تاریکی . روشنی از اهورامزدا است، و تاریکی از اهریمن است. این پارگی و بریدگی را در فرهنگ ایران نمی پذیرفت، و دیالکتیک روشنی با تاریکی را بنیاد اندیشه و بینش می دانست. روشنی و بینش، از تاریکی جستن و آزمودن، پیدایش می یابد.
موبدان زرتشتی، خشت اول را در درک اندیشه های ژرف زرتشت، کج نهادند، و آمدند روشنی را از تاریکی جدا ساختند، و آن دو را با هم دو ضد آشتی ناپذیر ساختند، و اهورامزدا را با اصل روشنائی، و انگره مینو (اهریمن) را با اصل تاریکی برابر نهادند. یعنی، یک جفت ضد را، این همانی با یک جفت ضد دیگر قرار دادند، و این سرچشمه بزرگ ترین فاجعه ها در تاریخ سیاسی و اجتماعی و دینی ایران شد. این بود که هر چه تاریک است و در تاریکی است، اهریمن شد. مثلا ً بینش از راه جستجو و آزمایش که رسیدن به دانش "پس از" کورمالی کردن در تاریکی هاست، به نام "پس دانی" اهریمنی ساخته شد. از پیش دانستن، تنها دانش حقیقی است. مثلا ً زائیدن و خون قاعدگی، بد و پلشت و نجس ساخته شد. حتی زن در هنگام قاعدگی، با نگاه چشمش، همه کیهان را ناپاک و نجس می سازد، و زن باید هر روز از این خدایان پوزش بخواهد. همین طور، جانوران سوراخ زی یا تاریک  
  زی، همه، از جمله "مار" ، ملعون و اهریمنی شدند. به ویژه که مار برابر با اهریمن نهاده شد. در حالی که در فرهنگ سیمرغی، به جانوران، از دید آن، نگاه نمی کردند که این جانوران چه سود یا چه زیانی برای انسان دارند. بلکه بدان نگاه می کردند که این جانوران "در تاریکی با چشمشان می توانند به خوبی ببینند"، و این آرزویشان بود که چنین گونه ببینند. یا می دیدند که این جانوران، گوش بسیار حساسی دارند و می توانند در تاریکی به خوبی از صدا بشناسند، یا این که این جانوران، حساسیت فوق العاده در بوئیدن دارند. این ها برای آن ها، ستودنی و شگفت آور بود. از این رو می خواستند، بینشی مانند آن ها داشته باشند. از این رو گل روز اردیبهشت (ارتا) مرزنگوش نامیده می شد، که به معنای "گوش موش" است، نه برای خاطر این که این گل شباهتی با گوش موش دارد، بلکه گوش موش، بیان حساسیت "ارتا" در بینش بود، چنان که نام دیگر همین گل، عین الهدهد است که چشم هدهد باشد، چون هدهد بنا به داستان های ایرانی، می تواند کاریز را در زیر زمین ببیند. ارتا می تواند هر بانگی را در تاریکی بشنود و هر چشمه آبی را در ژرفای تاریک زمین بشناسد. مار و "مر" که یک واژه اند، در اصل معانی گوناگون داشته اند، و در اصل، پیکریابی اندیسشه فرشگرد و رستاخیز و نوآفرینی بوده اند. یکی از نام های سیمرغ، سمیر، "سه + مر" بوده است. از این گذشته نام سه درخت شوره گزی که نماد "عزی" در عربستان بوده، سمیر و سمیران و سمر نام داشته است که گواه بر آن است که همان سیمرغ بوده است که "ام غیلان = مغیلان ) هم خوانده می شود، و محمد در حدیثی می گوید که خورش انبیاء، میوه این درخت است! یکی از معانی "مر"، غار است که نماد "اصل آفرینش" بوده است. همچنین "مر" به معنای دوست و یار هم هست. معنای دیگر "مر" در کردی، گوسپند است که در اصل، همان "گئوسپنتا" یعنی جان بی آزار مقدس می باشد. و می دانیم که نام روز بیست و نهم که نام همین خداست "مر سپنتا یا مار سپنتا" است. از سوئی، "وخش" چشم مار در بندهشن، اهمیت فوق العاده دارد. و درست همین "وخش" در ادبیات مانوی، معنای "روح" را دارد، و روح القدس با همین نام نامیده می شود، و زرتشت، "وخشور" نامیده می شود. به هر حال درفرهنگ اصیل ایران، مردم، تصویر دیگری از "مار" داشته اند. به ویژه که مار، این همانی با "نی" هم داده می شده است، و تا هنوز اصطلاح "مار شکم سوراخ" کنایه از نای هفت بند است که استادان نائی نوازند. و مار نه سر، نه فلک است. مار، غیر از ویژگی بینشش و چشمش، پوست می انداخته است. پوست انداختن مار، برترین نماد فرشگرد و نوشوی بوده است و امروزه هم " پوست انداختن فکرهای پوسیده و کهنه، برترین هنر فرهنگی و روحی است. انسان هم باید بتواند پوست های فکری و عقیدتی و دینی و هنری و فلسفی اش را بیندازد. این جانوران، با این اندیشه غلط موبدان زرتشتی، که اهریمن برابر با تاریکی نهاده شد، ملعون و نفرین شدند. این است که می بینیم که هوشنگ به کوهستان می رود و ناگهان ماری می بیند و به او سنگی پرتاب می کند، و از تصادم این سنگ با سنگ بزرگی به هم، آتش و روشنائی پدیدار می شود. در راستای الهیات زرتشتی، این عبارت به معنای آن است که پیدایش آتش، محصول جنگیدن با اهریمن است. با اهریمن باید جنگید تا به روشنی رسید! ولی نکته اصلی در جشن سده آن بوده است که برق یا تخم روشنی از آسمان، در زهدان تاریکی زمین افکنده می شد، و این بیان مهرورزی آسمان با زمین بود، و این تخم آتش در زیر زمین، گرمی و جشن می آفرید، تا در روز نخستین سال یعنی نوروز، در جهان باز زائیده شود. و این اندیشه، در روایت شاهنامه که در راستای الهیات زرتشتی پدید آمده است، به کلی فراموش ساخته شده است. روشنی هم، پی آیند جنگ با اصل تاریکی، اهریمن = مار می گردد. با همه کوشش موبدان، بر ضد اندیشه فرهنگ نخستین ایران، می بینیم که هوشنگ در جنگ با مار، که نماد اهریمن است، پیروز نمی شود.
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ .........  دل سنگ، گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار کشته، و لیکن زراز....................  پدید آمد آتش از آن سنگ باز
هر آن کس که بر سنگ آهن زدی ....................  ازو روشنائی پدید آمدی
 و از دل سنگ تاریک، روشنائی می زاید، که با اندیشه "جدا ساختن گوهری روشنائی از تاریکی" موبدان، هماهنگ نیست. موبدان با این خشت غلطی که در آغاز، کج نهادند، مجبور شدند که اهورامزدا ر در جایگاه روشنی قرار بدهند و اهریمن را در جایگاه تاریکی، و این دو را، از همان آغاز ببرند و جدا سازند، بی آن که متوجه شوند که این پارگی و شکاف و جدائی میان روشنی و تاریکی در همان آغاز، که به اهورامزدا و اهریمن گسترش یافت، سبب شد که "فطرت جهان و تاریخ و انسان" ، جنگ و پیکار و ستیز همیشگی گردید، و اندیشه اصلی فرهنگ ایران، که فطرن جهان و تاریخ، مهر و آشتی است، به کنار نهاده شد، یا فرعی و حاشیه ای گردید. بدین سان، به دست خود موبدان، اندیشه مهر زرتشت، به خاک سپرده شد. جشن سده ، جشن مهرورزی آسمان با زمین و هم آغوش شدن آن ها با هم، جشن ریشه ها در تاریکی، جشن آبستنی در درون و در طبیعت، در درون انسان، از هستی نوین است. جشن تحول درون، در تجربه خدائی است که به ژرفای درون رفته است، تا با نوای نایش کودک تازه را با آغوش گرمش بپروراند، و جشن بر پا کند، تا "شب فرسنافه" ، شب نوروز، "شب زایمان کودک تازه" برسد.
فرسناف بخت تو فیروز باد .......... شبان سیه بر تو چون روز باد ... (فردوسی)
در این شب نوروز، در فرسناف (نخستین زاد) است که سیمرغ، که خدا، که اهورامزدا است، از انسان، زاده میشود.
از کتاب  انسان اندازه حکومت است صفحه هشتاد، پروفسور منوچهر جمالی