سریال دوم
کارناوالهای انتخاباتی در ایران یا چرا نباید در انتخابات شرکت کرد؟
علی عبدالرضایی
•
به زودی ایران برای چند هفته بدل به «دیزنی لند» خواهد شد و مردم مجال پیدا خواهند کرد به دوران کودکی برگشته، بازی دلخواهشان را داشته باشند، در فضای کودکانهای که حاصل میشود، همه به امید دوباره درود خواهند فرستاد و فراموش خواهند کرد که در میانهی فیلم قبلی، تنها تیزری سی ثانیهای که سینمای دیگری را تبلیغ خواهد کرد، پخش خواهد شد و فیلمی که طی این سالها در حال اکران بوده، راهی ندارد مگر خود را تا مرگ کامل ادامه دهد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۹ فروردين ۱٣۹۶ -
۱٨ آوريل ۲۰۱۷
اینکه بعد از ریاست جمهوری ترامپ، پیروان بسیاری از ایسمهای سیاسی، از انتخابات اعلام بیزاری میکنند و ظهور نوفاشیسم را تنها به لیبرال دمکراسی و انتخاباتش ربط میدهند، بیانگر عدم دید تاریخی و تاخیر ذهنیشان در فهم رویدادهای سیاسیست. وقتی آنارشیستها فریاد میزدند که انتخابات جز اعمال دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت نیست، اینها کجا بودند؟ آیا انتخابات آمریکا، در دورههای قبل، با رعایت برابری و عادلانه برگزار میشد؟ همیشه از هر انتخاباتی در هر کجای جهان، بوی ریا و دروغ و فسادی کاپیتالیستی بلند بوده. اینکه در انتخابات آمریکا، مدام دوآلیسمی موکد میشود و مردم ناگزیرند بین این یا آن به مثابهی دو فرق که تنها با هم اختلاف انتزاعی دارند، یکی را انتخاب کنند تا الیگارشی منحط با پشتوانهی آرای کور مردم، بر خودِ مردم اعمال اتوریته کند آیا عادلانهست؟ چرا دمکراسی که اختراعی بود برای مقابله علیه فاشیستها چنین ابلهانه دارد به فاشیستها خدمت میکند؟ دیروز ترامپ، امروز اردوغان و فردا خامنهای!
به هر کجای جهان که بنگری بالماسکهای که نامش را هم گذاشتهاند کارناوال انتخاباتی، در حال برگزاریست! باید خصیصهها و نشانههای کارناوال واقعی را که امروزه کاپیتالیسم دارد به طرز فجیعی از آن سوءاستفاده میکند، از نو شناسایی کرد.
«میخائیل باختین» در نظریهی کارناوال که در آن به آثار "رابله" میپردازد، هویت افرادی را که در کارناوال شرکت میکنند، وابسته به جمع میداند و هیچکس را نسبت به دیگری برتر نمیداند؛ درواقع او با همین برابرسازیست که به سازمانهای اقتصادی و سیاسیِ مسلط حمله میکند؛ یعنی رابله را که چند قرن قبل از او مینوشت، احضار و طبعن بازخوانی میکند تا علیه «دیکتاتوری موجود در شوروی سابق» قد علم کرده باشد، در حالیکه رابله دو رمانش را علیه «حکومت فئودالیِ فرانسه» نوشته بود.
گرچه «خندهی آزادی یا آزادیِ خنده»، نکتهی بارز یک کارناوال است؛ اما کارناوال تنها برای مسخره کردن نیست که برگزار میشود بلکه آدمها در آن ایفای نقش میکنند تا خودشان هم مسخره شوند؛ یعنی هرکس که در کارناوال شرکت میکند، هم بازیگر است و هم تماشاچی؛ درواقع در کارناوال، کهنه تخریب میشود تا از نو ساخته شود.
مردم در قرون وسطا و دورهی حکومت کلیسا، در روزهای خاصی اجازه داشتند، از قانون سرپیچی کنند. در این روزها دیگر کسی مجبور نبود از آیین کلیسا و نظم مذهبی پیروی کند. کشیشها و حکومت کلیسا نیز با برپاییِ این کارناوالها موافق بودند، زیرا تصور میکردند از این طریق مردم عقده و انزجارشان از حکومت را تخلیه میکنند؛ درست مثل کاریکه امروزه گردانندگانِ حکومت اسلامی، وقت انتخابات در ایران انجام میدهند؛ مثلن در همین دورهی انتخابات ریاست جمهوری، صحنهی کارناوال از قبل گستردهتر شده و هماکنون حتی در وزارت کشور، یعنی محلی که بیش از هزار نفر در آن اعلام کاندیداتوری کردهاند در حال برگزاریست. اینکه شخصی از کف خیابان میآید و بعد از نامنویسی در پاسخ به پرسش خبرنگاری میگوید که آمده تا بچاپد و بالا بکشد، فقط یک شوخی نیست بلکه یک گروتسک است! یا بازیگری تلویزیونی که ادعا میکند همه شغلی را امتحان کرده و به پول نرسیده و حالا میخواهد رییس جمهور شود تا به مال و منال برسد! یا آنکه شغلش پرورش شترمرغ است و ادعا کرده به تمام جوانان، زمینی خواهد داد تا شترمرغ پرورش دهند یا... اینها همه گوشههایی از کارناوال بزرگ انتخاباتی ایران است که پیشتر آغاز شده و تا چند هفته دیگر ادامه خواهد داشت. چندی پیش احمدی نژاد هرچه دلش خواست بهطور غیرمستقیم به خامنهای گفت و در ادامه احتمالن طرفدارهای کاندیدای اصلاحطلب، روسریشان را کنار خواهند زد تا به قانون مذهبی دهنکجی کرده باشند و بیشک هرچه به روز انتخابات نزدیکتر شویم، دامنهی این انتقادات، به مردم و طرفدارهای هر کاندیدِ ریاست جمهوری نیز سرایت خواهد کرد!
در روزهای انتخابات، کاندیداها همه از آزادی میگویند و سیاستهای حکومت را نقد میکنند. طنزپردازها دست بهکار میشوند و «مهران مدیری» به دولت تیکه میاندازد، حجم سریالهای «طنزِ سیاسی» زیاد میشود و ادارهی سانسور راحتتر به کتابها مجوز میدهد؛ انگار در این مدت، همهی رجالِ حکومتی نقاب میگذارند و هیچکدامشان خودشان نیستند، در حالیکه مردم نقابشان را برمیدارند و تازه خودشان میشوند.
کارناوالهای انتخاباتی ایران، بیشتر منشی سوبجکتیو دارند؛ یعنی نقاب و نمایهها در این کارناوالها مشهود نیست، اما تغییر گاردها معلوم است و همین باعث تزریق هیجان و امید کاذب به مردم میشود.
مردم با تشکیل و راهاندازیِ کارناوالهای خیابانی، حکومت را به سُخره میگیرند؛ اما متأسفانه در این کارناوالها هیچکس همزمان تماشاچی و بازیگر نیست، بازیگرها خودشان را نمیبینند و تماشاچیها نیز بازی نمیکنند؛ مردم انتقاد میکنند اما باز میروند و رأی میدهند، حکومتیها نیز انتقادها را میشنوند اما باز به کارشان ادامه میدهند. درواقع این سیکل خراب است، نامش کارناوالِ خیابانیست، اما در آن خبری از اهدافِ کارناوالی نیست.
در کارناوالهای واقعی اویی در کار نیست؛ فقیر و غنی یا حاکم و محکوم، هر دو در این کارناوالها به یک نسبت شرکت میکنند؛ یعنی همه یک نفرند و هیچ انتقادی فقط متوجه حکومت نیست، بلکه بلاهتِ آن محکوم یا فرد فرودست نیز در کارناوال زیر سوال میرود. چندصدایی و دمکراسی در یک کارناوالِ واقعی، اجرایی نصف و نیمه ندارد؛ درواقع ما در کارناوالهای انتخاباتی ایران خنده و شادی نداریم، در عوض تا دلتان بخواهد گروتسک داریم؛ بیشک کسی که این حجم از بلاهت را تماشا میکند، باید از هجمهی بلاهتِ مردمی وحشت کند.
در یک کارناوالِ واقعی هر چیزِ مقدسی، بدل به معمولی میشود و مرگ در آن معنایی جز تولد ندارد. در حالیکه در کارناوالهای انتخاباتیِ ایران، فرهنگِ مرگ دوباره تایید میشود، چون مردم باز رأی میدهند و اینگونه به نیروگاهِ حکومت سوخت میرسانند؛ یعنی این بازیها در انتخابات ایران اتفاق میافتد تا فقط حکومت به مردم بخندد و هیچ سهمی از این شادی به مردم نمیرسد، زیرا حکومت تغییری در ساز و کارش ایجاد نمیکند.
باختین در تحلیل خندهی کارناوالی نشان میدهد که چطور مردم به خودشان میخندند و از خودشان انتقاد میکنند. خندهی کارناوالی با عوامل فرهنگ مسلط درمیافتد، با سرمایهداری مخالفت میکند و زمختی و جدّیتِ فرهنگِ مسلط و مذهبی را با تمسخر و لودهبازی زیر سوال میبرد؛ درواقع سنت را رد میکند و آینده را به گذشته ترجیح میدهد، آیندهای که در آن جز تغییر و انقلاب دائمی هیچ چیز ارزش غائی ندارد؛ در کارناوال چیزی جز تقواستیزیِ مذهبی اتفاق نمیافتد و ریاکاری و ریاضتِ دینی از بین میرود. در متن کارناوالی، بدن جایِ کلمه قرار میگیرد و ما در آن نمایش و اکرانِ انسان را داریم! بلاهت در کارناوال لُخت میشود تا همه خودشان را خوب ببینند، زندگی و مرگ در کارناوال اینهمان میشوند و معاد معنای خودش را از دست میدهد و دیگر کسی نیست که با قضاوتش آدمها را به دو دستهی بهشتی و جهنمی تقسیم کند. احضار چندصدایی و برابری در کارناوال، باعث میشود که دیگر بالایی و پایینی وجود نداشته باشد. خنده در «متنِ کارناوالی» حضور واقعی دارد و صدای قاهقاه در آن، تنها اکرانِ شادی نیست.
خیلی از افراد فقط وقتی که حس کنند از دیگری برترند شاد میشوند، در حالیکه خندهی کارناوالی در برابری اتفاق میافتد و کسی در متن کارناوالی از «آندیگری» برتر نیست. «هابز» احساسی را که وقت خندیدن به کسی دست میدهد «جلال ناگهانی» مینامد که من البته با این گزاره مخالفم! اساسن شادی در کارناوال بر اغلب کمدیها سیطره دارد؛ چرا که در کمدی باید یکی یا چیزی تحقیر شود تا بقیه بخندند، اما در خندهی کارناوالی همه به خودشان میخندند زیرا همزمان، هم بازیگرند و هم تماشاگر!
درواقع در کارناوالِ واقعی، جانهای آزادی که تحت سلطه و سیطرهاند، برای رها شدن از بند، با تمسخر و دلقکبازی از سلطهگر انتقام میگیرند.
باختین معتقد است که نرخ شادی در عصر مدرن نازل است و در کارناوال، شادی و خنده از حاشیه وارد متن میشود تا به سلطهگر دهنکجی کند. در کارناوال عدم قطعیت وجود دارد؛ یعنی همانقدر که به فرهنگ مسلط دهنکجی میکنیم، خودمان را نیز به سخره میگیریم؛ و این اتفاقیست که در کارناوالهای انتخاباتیِ ایران نمیافتد!
ماسک در انواع بازیها، چهرهها را پنهان میکند؛ اما در کارناوال، ماهیتِ واقعیِ افراد را فاش میکند. «روسو» ماسک را پوششی دروغین و ریاکارانه میداند، اما باختین معتقد است که ماسک در کارناوال، آدمها را همسان میکند؛ یعنی کسیکه بهطور علنی ماسک میگذارد، ریاکار نیست. درواقع در زندگیِ عادی، همه ماسک دارند اما این ماسک را کتمان میکنند، در حالیکه در کارناوال، افراد داد میزنند که ماسک دارند! مثلن آن آقایی که پریروز خودش را کاندیدای ریاست جمهوری معرفی کرد و گفت آمده است که بچاپد، از ماسک ریاست جمهوری به شیوهای دقیقن کارناوالی بهره برد تا طنز را بدل به گروتسک کرده باشد. اینکه همهجور آدمی طیِ چند روز گذشته، خود را کاندیدای ریاست جمهوری کردهاند برخلاف ادعای حکومت، نه بیانگرِ آزادی، بلکه امر سلطه و دیکتاتوری را موکد میکند. انگار اعلام کاندیداتوری تنها فرصتیست که همه میآیند تا اعتراض کنند. درواقع همه واقفاند که هرگز از فیلترِ شورای نگهبان نمیگذرند؛ اما میآیند که در مهمترین بخش کارناوالِ انتخاباتی، قدرت را به سخره بگیرند و دمکراسیشان را زیر سوال ببرند. آنها باز برخلاف ادعای خیلیها، نمیآیند که معروف شوند، بلکه میآیند و نقاب رییس جمهور میگذارند تا بقیه یاد بگیرند که نامها را فراموش کنند.
«ژولیا کریستوا» برخلاف «ژان ژاک روسو»، گذاشتن ماسک در کارناوال را باعث گُمنامی و رسیدن به هویت جمعی میداند. منطقِ تحلیلی باختین بر اساس توجه به آندیگری و برابری صداها شکل میگیرد و معتقد است که تنها در این صورت، اثر به «دمکراسیِ متنی» میرسد. درواقع باختین با طرح کارناوالیسم در آثار "رابله"، بیشتر به گفتوگوگرایی توجه داشته است وگرنه چندصدایی پیشتر هم وجود داشت؛ ما در همین مراسم نامنویسی برای ریاست جمهوری، صداهای بسیاری میشنویم، اما آیا تمام این کاندیداها از حقِ یکسانی برخوردارند؟ ما صداها را که قطعهقطعه شدهاند میشنویم؛ اما گفتوگویی در نمیگیرد و اگر مخالفتی هست، جز در بینِ کپیهای همان عکسِ واحد، که از آنِ مقام معظم رهبریست، نیست! کپیهایی که میآیند تا در سیاست قربانی شوند.
ظاهرن تمام کاندیداهای ریاست جمهوری، ولایتمدارند، برای اطاعت از رهبریست که داوطلب ریاست جمهوری شدهاند و این در حالیست که همهشان میدانند ریاست جمهوری در ایران، تنها منصبیست که آنها را از رهبر دور میکند و تمام رییس جمهورهای قبلی بعد از انجام ماموریتشان، بیهیچ ملاحظهای از صحنهی سیاست حذف شدهاند. رهبر در جمهوری اسلامی مقدس است؛ جانشین خداست، پس مثل خدا ستایش میشود، خدایی پُرخطا که مدام دخالت بیجا در انجام وظایف رییسجمهور میکند، یکی (رهبر) خودش را فقط پاسخگوی خدا (متافیزیک) میداند و دیگری (رییس جمهور) موظف است به مردم (فیزیک) جواب پس بدهد. مردم و خدا، فیزیک و متافیزیک، از جنس هم نیستند، اولی واقعی و بعدی برواقعیست و همین تضاد باعث شده طی چهل سال، تمام سیاستهای حکومت ایران شکست بخورد. ایران طنابیست که مدام توسط رهبر و رییس جمهور به دو سوی مخالف زمین و آسمان کشیده میشود، برای همین نه تنها هرگز در هیچ سیاستی پیشرفتی حاصل نمیشود بلکه برعکس، تا وقتیکه این چیدمان حکومتی عوض نشود، کشور در حال سقوط آزاد خواهد بود. تاکنون تنها «رییس دولتی» که در صحنهی حکومت باقی مانده خود خامنهایست که پیش از پایان ریاست جمهوری رهبر شد، وگرنه همه از صحنه به حاشیه پرتاب شدهاند و حالا دیگر آنکه رییسجمهور میشود، خوب میداند که در این فرصتِ چهار ساله، باید بار خود را ببندد، برای همین هرچه که بیشتر میگذرد، دامنهی فساد در ایران بیشتر میشود. واقعن شرکت در انتخابات کشوری شاهنشاهی، که در آن ملاشاه از تقدسی آسمانی نیز برخوردار است و در تمام امور جزئی نیز دخالت میکند، فایدهاش چیست؟ رییس جمهور در ایران، حتی بهقدر معاون اجرایی شاه قدرت ندارد؛ اما حکومت هر چهار سال با شیوههای مختلف، مردم را تشویق میکند برای تغییری که محال است اتفاق بیفتد در انتخابات شرکت کنند، چون در اینصورت مردم هنوز امیدوار باقی میمانند و حکومت به دنیا اثبات میکند که سیاستهاش، نتیجهی خواهش و خواست مردم است و این مردم ایراناند که بهجان ملت بیچارهی سوریه افتادهاند و میلیونها نفر را در دنیا آواره کردهاند. واقعن سیاستگذاری روحانی در سوریه، طی چهار سال گذشته چه فرقی با احمدینژاد داشته؟ اصلن آیا پرداخت هزینهی سالها «جنگ چریکی» در کشورهای دیگر، جز تنفر چیزی نصیب مردم ایران کرده؟ چرا باید مردم افغانستان که همزبانِ ملت ایراناند، اینقدر از ایرانیها انزجار داشته باشند؟ تاوانِ تنفر سوریها را در آینده، آیا جز مردم ایران خواهند داد؟ چرا باید تمام منافع مادی و معنوی ایرانیان، برای ترویج مهملی به اسم «اسلام سیاسی» در خطر قرار بگیرد؟ اینها را همه سالهاست که میدانند، اما باز برای تحقق هیچ در انتخابات شرکت میکنند تا اثبات کنند «نیهیلیسم کاپیتالیستی»، بهطور کامل فراگیر شده و جز تن دادن به انفعال، از کسی کاری ساخته نیست.
خامنهای این خدای کوچک که از گذشته به حالا پرتاب شده، جز ابژه ای مرتجع نیست و کاپیتالیسم این خدای بزرگ، خوب میداند زامبیها را با توجه به فرهنگ کشورها، از کجای زمان احضار کند!
سرمایهداری خدای قهاری ست که حتی کپی خدای ادیان نیست که لااقل بشارت بهشت میداد، بلکه خدایی سراسر کیفرساز است، البته وقتی کسی کمک میخواهد، بیشک به او کمک میکند، اما تنها کمک میکند که در گورش آرام بگیرد. ایران اسلامی نیز زیرمجموعهای از همین جهانِ سرمایهداریست، با این تفاوت که در آن صنعت تحمیق نقش اول را ایفا میکند.اگر در جهان غرب همهچیز با یاری پستمدرنیسم به سرعت در آینده پرتاب میشود، ایران با تقدیسِ سنّت و جدال با امر نومدرن، جز در گذشته پیش نمیرود. ایران آزمایشگاهِ ارتجاعی سرمایهداریست، که توسط ایدههای سنتی و خرافی به عقب رانده میشود و «بیت رهبری» با تدابیری که اتخاذ میکند، در اینباره رُلی مرکزی دارد. جهان امروز زیر سیطرهی زامبیهاست، با این فرق که رهبران کشورهای غربی، زامبی انسان امروز و فردایند و زمامدارانِ کشورهایی چون ایران، زامبیهایی هستند که از ته تاریخ، برای مأموریت احضار شدهاند. "برواقعیت" پارادایم تازهایست که نقشی بنیادی در تعیین شرایط فرهنگیِ ایران دارد و قادر است جلوی شناخت را گرفته، آن را فریب داده و مدام چند وانهادهی بدل در برابرش قرار دهد.
پیشتر در جایی نوشته بودم که انتخابات در ایران تنها نیروگاهیست که الکتریسیتهیِ مصرفی سردخانههای فکری را تولید میکند. سردخانهای که در آن، تنها از جسدِ ایدئولوژیِ اسلامی نگهداری میشود و اگر برسد آن روز که به این سردخانه برق نرسد، کار خلافت اسلامی دیگر تمام است. چهار سال پیش، خیلیها به دلیل تنگنای معیشتی و اقتصادی فکر میکردند با انتخاب کسی مثل روحانی میتوانند خود را از مخمصهی اقتصادی نجات دهند، در صورتیکه تجربهی سی و چند سال گذشته نشان داده، جمهوری اسلامی در عرصهی کلان، همیشه مجبور بوده تابع سیاستگذاری اقتصاد جهانی باشد و این دسته از مردم غافلاند، هر که بیاید در عرصههای کلان اقتصادی کاری از دستش برنمیآید و مجبور است تابع رهنمودهای صندوق بینالمللی پول باشد. درواقع مرگ جمهوری اسلامی پیشتر اعلام شده، جسدش در سردخانهی ایدئولوژی منتظر تشییع است و تنها شرکت گستردهی مردم در انتخابات میتواند این تشییع جنازه را به تأخیر انداخته و فرصت بیشتری به ظلم و چپاول بیت رهبری بدهد. خلاصه اینکه انتخابات ریاست جمهوری، یکی از مهمترین بالماسکههاییست که هر چهار سال یک بار در ایران اجرا میشود تا شناخت و شعور اجتماعی دوباره تست شود. حالا خامنهای چند ابژهی زیردستی را به میدان فرستاده و در نمایشگاه انتخابات، در معرض فروش گذاشته، مردم هم ماندهاند از این حراجی خرید کنند یا نه! در واقع کاندیداهای ریاست جمهوری ابژههایی هستند که نقش کالایی واحد با برندها و مارکهای مختلف را ایفا میکنند. برخی از این برندها ممکن است چشمنواز باشند، اما بیشک هیچکدام به کار دولت که قرار بود خانهی بزرگ ملت باشد، نمیآید و جز تخریب کامل خانه، کاری از دست هیچکدام ساخته نیست.
"ژان بودریار" متأثر از مارکس و "ژرژ باتای"، پنج نوع ارزش برای اشیاء و ابژهها قائل بود. اول "ارزش مصرفی" که به نیازِ ویژهای پاسخ میدهد و بهایی معادل فایدهای که هر کالا میرساند، دارد. دوم "ارزش معاوضهای" که همان قیمت شیء است و کار داد و ستد در بازار را آسان میکند. سوم "ارزش نمادین" که قیمت در آن نقشی ندارد؛ مثل شاخهی گل رُزی که به معشوق تقدیم میشود. چهارم "ارزش نشانهای" که در آن فایده و وجه مصرفیِ شیء چندان مهم نیست، بلکه در یک جامعهی مصرفی به شخص منزلتی اجتماعی میدهد؛ مثل برند و مارک لباسهایی که خیلیها میپوشند تا به آن پُز بدهند! و آخرین "ارزش رمزی" است، که این روزها نقشی مسلط دارد و علاوه بر نقش نمادین، رُلی «آنجهانی» نیز ایفا کرده، به شیء ماهیتی "برواقعی" میدهد. اگرچه بین کاندیداهای این دورهی انتخابات ایران، روحانی و رییسی و احمدی نژاد، تعداد بیشتری از این ارزشها را به خود اختصاص میدهند، با اینهمه محال است خامنهای، احمدی نژاد را وارد دستگاه خلافت خود کرده، برای مجتبای جوان رقیب بسازد، پس باز مثل سال 92 وانهادهای چون روحانی یا رییسی را، از صندوق انتخاباتش بیرون خواهد کشید. اما اینکه روی ابژههایی چون روحانی و رییسی انگشت گذاشتهام، بیشتر بهخاطر این است که هر دو، علاوه بر اینکه مثل بقیهی کاندیداها از ارزشهای مارکسیِ مصرفی و معاوضهای برخوردارند، برخلاف دیگر کاندیداها، ارزشهای تازهای را نیز مال خود کردهاند. روحانی یک «نورفسنجانی» واقعیست و از اوان حکومت اسلامی، در عرصههای مختلف نظام فعال بوده، پس برای تمام دلبستهگان واقعی جمهوری اسلامی، ارزشی نمادین دارد و علاوه بر آن به خاطر حمایت خاتمی، مارک اصلاحطلبی بر آن الصاق شده، از ارزش نشانهای نیز برخوردار است. رییسی فاقد ارزش نمادین است؛ اما به دلیل شاگردی رهبر و پشتیبانی سپاه و پشتوانهی مالی بالا، میتواند حمایت قشر فقیر جامعه را جلب کند، پس او نیز بدون برند به بازار نمیآید و از این بابت ارزشی نشانهای دارد و از اینها مهمتر، مثل احمدی نژاد، طی سالهای اخیر با موکد کردن «امام زمان» در گفتمانش، و تولیتِ امام رضا طی سال گذشته، توانسته خود را بهمثابهی یک کپی از "مهدی" به ماوراء گره بزند و بهعنوان یک "برواقعیت" مطرح کند. از این لحاظ او نیز مثل احمدی نژاد، ابژهای در فروشگاه انتخاباتیست که از ارزش رمزی نیز برخوردار است. رییسی و احمدی نژاد، در فضای خرافهپرست ایران، توانستهاند خود را نزدیکترین فامیل امام زمان جا بزنند، در حالیکه حتی کپیِ او نیستند، بلکه یک نمود از چیزی هستند که اصل آن وجود ندارد؛ بااینهمه بهمثابهی دالی که از معنای خود سبقت گرفته، مردم آنها را از دور تماشا میکنند و برایشان ارزش رمزی قائلاند.
در اغلب کشورهای غربی، ایدئولوژیها و احزاب، معنا را ساخته، از طریق مدیاها به مردم اعلام میکنند و اینگونه تودهی مردم در دستهبندیهای فکری قرار گرفته، در انتخابات معنای دلخواه خود را انتخاب میکنند. اما حکومت سنت در ایران، با تزریق بلاهت طی سالها موفق شده، اکثریت ملت را معنازده و منگ کند، در نتیجه حالا که پُل ارتباطیِ مردم با معنا خراب شده، اغلب پی رمز میگردند و تنها رمزگان را میگیرند. این بخش از مردم، که اکثریت جامعهی مصرفی را تشکیل میدهند، تمایل عجیبی به مصرف سیاست دارند و چپ و راست برایشان فرقی نمیکند، بلکه تنها نگاهی لذتجویانه به مناظرههای انتخاباتی و تبلیغات خیابانی دارند و فقط رمز و "برواقعیت" است که به آنها خط میدهد و رییسی با اشراف بر این نکته، طی چند ماه اخیر با پخش «برنج و آرد و غذای متبرک»، توانسته تمام مداحان، این بلندگوهای رمزگان را تطمیع و برای تبلیغ خود بسیج کند. از طرف دیگر چنین مردمی، با فکر کردن بیگانهاند و آن را بلد نیستند، پس ترجیح میدهند به دستگاههای تبلیغاتی تکیه کنند که در این صورت نیز رییسی با توجه به حمایت صدا و سیما، از قدرت بیشتری برخوردار است.
امروزه در ایران ابژهها عوض شدهاند؛ اما سوژهها هنوز دست نخورده باقی ماندهاند و از لحاظ عینی کمترین ربط را به ایران دههی شصت دارند، با اینهمه هنوز درون همان است که بود. علاقهی روزافزون زنان ایرانی به عمل زیبایی، بهترین تمثیل برای اوضاع ایران است؛ زنها بینیشان را عوض کردهاند، زیر گونهها تیله کاشتهاند، پستانها باد کرده، پوستها دیگر چروک ندارد و اغلب در باشگاههای بدنسازی مشغولاند، اما ماهیت هنوز همان است. زن امروز، زن تازهای را جانشین بیرون خود کرده، اما هنوز همان سیرت و همان ذهنیت را داراست. تا دیروز شصت ساله بوده، اما حالا سی سال کم کرده، ولی کافیست لمسش کنی تا بفهمی که با یک بدل طرفی؛ او حالا نه امروزیست نه دیروزی! حکومت اسلامی ایران نیز همین وضع را دارد. نه دیگر از آن شعارهای دیروزین خبریست، نه ربطی به آنچه که ادعا میکند دارد. این "برواقع" ایدئولوژیک، عروسک تازهی سرمایهداریست و با کمی دستکاری، کمکم دارد به دیگر کشورهای مسلمان نیز صادر میشود. «مدرنیزیشن باسمهای ایرانی» تمام مرزها را برداشته، دیگر همهچیز در ایران اقتصادی و سیاسیست و تشخیص مرزهای بین تصنع و اصیل دیگر محال است. امر خیالی و واقعی چنان دچار اینهمانی شده، که حالا بهترین نام برای پدیدههای تازهای که در مرز بین خیال و واقعیت زندگی میکنند، "برواقعی" است. آنها ربطی به «فراواقعیت» و تخیل ندارند، چون درونشان هنوز قدیمیست اما بیرونشان عوض شده؛ ربطی به قدیم ندارد و بیرون دیگری جانشین عینیت قبلی شده؛ یعنی بر امر واقع، نمودی قرار داده شده و نمودار این قراردادها هر چهار سال یکبار، به رویتی سرتاسری میرسد.
در انتخابات پیش رو، بیشک طیف اصلاحات جار خواهد زد که روحانی عوض میشود، در حالیکه او فقط عوضیتر خواهد شد. آنها خوب میدانند که بسیاری از وعدههای روحانی عملی نشده، آمار اعدامها بالاتر رفته و فضای فرهنگی اگر بدتر نشده باشد هنوز همان است که بود. حتی خود خاتمی هم میداند که دیگر برای حکومت مهرهای سوخته محسوب میشود، با اینهمه میداند که میتواند درصدی از مردم را پای صندوق بکشاند. زامبی خامنهای هم گرچه پیشتر مرگ سیاسی خود را اعلام کرده؛ اما اتاقهای فکر جمهوری اسلامی، زبدهتر از آن است که اجازه دهد آقا، فریب نقاب تازهی اصلاحات را بخورد. با اینهمه زامبی خوب میداند، که نیروگاه ایدئولوژیک اسلامی از انرژی تهی شده، حالا تنها عنصر نجاتبخش، مقبولیت مردمیست و تنها از طریق انتخاباتی آزاد و پرشور است که میتواند به جهان اعلام کند عمرش سرنرسیده، پس وانهادههایی چون رهامی و جهانگیری و محمد هاشمی را دُم روحانی کرده، هر سه را در هیئتی واحد که «نورفسنجانی» نام دارد، برای گرم کردن تنور انتخابات وارد صحنه کرده؛ اینگونه به بالماسکهی انتخاباتی، شوری مضاعف میبخشد. به زودی ایران برای چند هفته بدل به «دیزنی لند» خواهد شد و مردم مجال پیدا خواهند کرد به دوران کودکی برگشته، بازی دلخواهشان را داشته باشند، در فضای کودکانهای که حاصل میشود، همه به امید دوباره درود خواهند فرستاد و فراموش خواهند کرد که در میانهی فیلم قبلی، تنها تیزری سی ثانیهای که سینمای دیگری را تبلیغ خواهد کرد، پخش خواهد شد و فیلمی که طی این سالها در حال اکران بوده، راهی ندارد مگر خود را تا مرگ کامل ادامه دهد. پیشتر روحانی برای اجرای پروژهی ایران مُرده، که زامبی خامنهای کارگردان دست نشاندهی آن است بیشک بهترین انتخاب بوده، حالا نیز باید روحانیِ دیگری نقش او را دنبال کند، که اگر تغییر گارد ندهد، شک دارم خود روحانی باشد.
خلاصه اینکه باید اتفاقی بزرگ در ادبیات سیاسی ایران بیفتد تا لودههای ژورنالیست، بیش از این سیاست را به ابتذال نکشند و ترس را اپیدمی نکنند. اکثریت قریب به اتفاق مردم خواهان تغییر رژیم سیاسی ایراناند اما محال است کلمات ترسناکی چون براندازی نظام را بر زبان بیاورند. مردم در هر انتخاباتی تحقیق میکنند که دریابند کدام کاندیدا بیشترین مخالفت را با ولیفقیه که شالودهی حکومت اسلامیست داراست و سپس به او رأی میدهند. تجربهی انتخابات سال ۷۶ باعث شده حکومت اسلامی دریابد که برای جذب مشارکت حداکثری مردم، ناگزیر است تا جایی که میشود تخممرغهای متنوع و رنگارنگی را در سبد انتخابات بگذارد. تخممرغهای گندیدهای که تکتکشان جز مسمومیت به بار نمیآورند اما بیشک مزهشان متفاوت است.
عدهی بزرگی از مردم به تنگ آمدهاند و نمیدانند چه کار کنند. آنها میدانند که هرچه زودتر چیزی باید از اساس عوض شود، اما باز با انتخابهای معتدل به نیروگاههای از کار افتادهی نظام سوخت میرسانند.
اینکه روحانی بهتر از فلانیست جز گزارهای ابلهانه نیست، کار از اساس خراب است! چند روز دیگر مدیاهای داخلی و خارجی بسیج خواهند شد و باز به تبلیغ این یا آن خواهند پرداخت، چپ و راست کلاسیک بزودی متحد خواهند شد و هوایی روحانی همهجا را برخواهد داشت و اینگونه چهار سال دیگر سریال جمهوری اسلامی را کش خواهند داد.
در دورهی جدید انتخابات، گردانندگان بیت رهبری، برای اینکه از باتلاق این روزها خلاص شوند، راهی ندارند مگر جلب بیشترین مشارکت مردمی در تاریخ انتخابات! حضور گستردهی مردم در انتخابات، باعث افزایش مشروعیت و ثبات جهانی حکومت خامنهای خواهد شد و اینگونه بر هزینهی حملهی نظامی آمریکا به ایران خواهد افزود و عملن آن را غیرممکن میکند. برای رهبر ایران حضور حداکثری مردم در انتخابات، طبق گفته خودش از هر چیزی مهمتر است، در نتیجه تایید کاندیداتوری کسی که بتواند به شکلی تاثیرگذار نقش یک ساختارشکن را بازی کند باعث میشود تمام مخالفان شرکت در انتخابات به صندوقهای رأی هجوم بیاورند و اینگونه بیهیچ هزینهی گزافی خامنهای به هدفش خواهد رسید.
اگر در تمام دورههای انتخابات، تنها چپ و راست حکومتی مقابل هم صفآرایی میکردند و مشکلی با سیاستهای کلان و ساختار حکومت اسلامی نداشتند، حالا ناگزیرند به تعدای از اصولگراها و اصلاحطلبهای سابق وجهه ی رادیکال بدهند تا اینگونه کاندیدایی ساختارشکن نیز وارد میدان انتخابات کرده باشند که گفتمانی تازه راه بیندازد و طیف خاکستری را به طور کامل وارد بازی انتخابات کند. از میان اصولگراها کسانی چون احمدینژاد، بقایی و مهدی کلهر نشان دادهاند جهت ایفای این نقش، نسبت به بقیه از استعداد بیشتری برخوردارند. اعظم طالقانی، قاسم شعلهسعدی و مهدی خزعلی نیز کسانی هستند که تازه از پستان اصلاحطلبی جدا شدهاند و نسبت به احمدینژادیها از امتیاز باورپذیری بالاتری برخوردارند. از طرفی هوشنگ امیراحمدی نیز این توانایی را دارد که تولید هیجان کاذب کند. حضور هر کدام از این هفت نفر میتواند به فضای کلاسیک انتخابات خاتمه داده آن را از حالت دوقطبی خارج کند و اینگونه درصد بزرگی از مردم را که انزجار از حکومت دارند وارد گود انتخابات کند. اینکه نظام اسلامی به کدامشان تا کجا اجازهی ویراژ میدهد نسبت مستقیم دارد با حد ریسکپذیری حکومت و قدرت ادارهی مردم بعد از انتخابات.
احمدینژاد گرچه میداند تنها برای بازی فراخوانده شده و محال است باز پایش به پاستور برسد، با این وجود تا همین حالا بیهیچ نقصی از عهدهی اجرای نقشاش برآمده و اگر از گلوی شورای نگهبان عبور کند، تنها سیثانیه به طول آن تیزر تبلیغاتی خواهد افزود. و این فقط برای آن است که نشان دهند، دمکراسیِ مسلمان شده در ایران واقعیت دارد. در واقع احمدینژاد بهترین بازیگر برای تشویق عوام است که تنها برای دریافت رمزگان بلیط سینما میخرند. بیشک هم روحانی و هم رییسی، بازیگران اصلی فیلم انتخاباتی پیش رو خواهند بود که اولی برای اینکه عبودیت به درگاه زامبی بزرگ را به اثبات برساند، دارد مدام دم از اطاعت میزند و دومی هم احمدینژادی متافیزیکی را نمایش خواهد داد. بیشک این فیلم انتخاباتی، به شدت دیدنی خواهد شد. باید دید که روحانی را چطور روتوش میکنند، یا چه بلایی بر سر و روی امام زمان میآورند تا رییسی از آن بزند بیرون! افسوس که پردهی دوم این فیلم دوباره مردم را مأیوس خواهد کرد، چون کارگردان این سینمای درپیتی ناچار است احمدینژاد و «خزعلی» را با لگد از صحنه بیرون کرده، رُلش را به یکی از سیاهی لشکرهای سابق بیت رهبری که تاکنون در پستوهای سیاست قدم میزده بدهد. درک این نکته خیلی سخت نیست که خامنهای به تنها چیزی که فکر میکند، حکومتی خانوادگیست و دوست ندارد مار در آستین مجتبای جوان بیاندازد.
متأسفانه خیلیها دولت احمدینژاد را سکولار میدانستند، چون طی هشت سال ریاست جمهوری موفق شده بود روحانیت را دور زده، بهطور مستقل با امام زمان رابطه برقرار کرده، اینگونه مراجع دینی را از عرش به پایین کشیده، جایگاهشان را نادیده بگیرد و رمالها را جانشین ملاها کند. درست است همهی اینها در دورهی ریاست جمهوری احمدینژاد اتفاق افتاده، اما بیشک او در اینباره، جز مجری خواستههای زامبی بزرگ و بیت درباریاش نبوده است. خامنهای خوب میداند که بعد از او، مراجع تنها رقبای سنّتی مجتبای جوان خواهند بود و پروژهی به حاشیه راندن روحانیت، در واقع از زمان خاتمی با حمله به امثال رفسنجانی، و با هنرنمایی کسانی چون «اکبر گنجی» کلید خورده بود و تنها به سرعت آن در دورهی احمدینژاد افزوده شد و این خیالی واهیست که فکر کنیم دولت او توانسته اصل اسلامیت را در حکومت ایران تخریب کند، زیرا این خواست خامنهای بوده که خود حالا علیرغم اینکه عنوان آیت الله را یدک میکشد، باوری به اسلام ایدئولوژیک ندارد و تجربهی جنبش سبز نشان داده که زامبی بزرگ برای بقای حکومت خود، قادر است تمام اصول اسلام و اخلاق را زیر پا بگذارد.
اینکه این روزها کسانی مثل «نوریزاده» همه جا جار میزنند که خامنهای باز دارد میمیرد بیهوده نیست، مرگ او همه را نه نگران مرگ او، بلکه تشویق میکند در انتخابات شرکت کنند و نگذارند یکی مثل رییسی که گنجی به او لقب آیتالله قتلعام بخشیده، رهبر شود! در روزهای آینده این خبر را آنقدر ورز خواهند داد تا باز طبقهی متوسط به روحانی دخیل ببندد و شرکتی گسترده در انتخابات که معنایی جز بیعت با رهبری ندارد، داشته باشد. در واقع مرگ و میر رهبری و انتخاب روحانی یا رییسی، هیچکدام تغییری در وضع موجود ایجاد نخواهد کرد اگر باز مردم مثل همیشه در انتخابات شرکت کنند.
کاپیتالیزم جز به ثروت بیشتر فکر نمیکند، و خاورمیانه هنوز انبار پول است، اگر داعش و سلیمانی، اگر حکومت ایران و هلال شیعی نباشد، آیا عربستان و قطر باز اینهمه تسلیحات جنگی خواهند خرید؟ بالاخره یک جوری باید جیب شیوخ عرب خالی شود، اگر جنگی بزرگ در خاورمیانه درنگیرد، ترامپ چگونه میتواند به وعدههای انتخاباتیاش عمل کرده و آمریکای شدیدن بدهکار را نجات دهد؟
لینک ویدیویی مقاله:
www.youtube.com
|