اینستاگرام دارم، پس هستم- تینوش نظمجو
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
٣ ارديبهشت ۱٣۹۶ -
۲٣ آوريل ۲۰۱۷
عجایب این جهان یکی دو تا نیستند و در کنار هیولای لخنس و مثلث برمودا، آدمهایی نیز وجود دارند که در کپشن اینستاگرامشان، هشتگ #اینستاگرام میزنند. عدهای دیگر هم نفسی عمیق میکشند و پس از این که زیر عکس جملهای از یکی از بزرگان یا تکه شعری از حافظ یا سعدی ثبت کردند به امید یکی دو لایک بیشتر یا جهانی شدن، نام، نام خانوادگی، شغل، سن، مکان، رشتهی تحصیلی و موقعیت خانوادگی را نیز هشتگوار وارد میکنند.
اما کپشن تنها هشتگ نیست. رابطهای که عکسهای اینستاگرام را به کپشنهایش (یا اگر ترجیح میدهیم به شرحها یا توضیحهایش) متصل میکند همیشه مرا، که از مصرفکنندههای سیریناپذیر کاریکاتور و کتاب مثال مصور بودهام، یاد تصاویر و کاریکاتورهای «سامپه، گلوک،آرت، اسپیگلمن، ژورژ و ولانسکی» میاندازد.
اگر مثال سامپه را که مشهورترینشان برای فارسیزبانان است بخواهیم بزنیم به این نکتهی جالب میرسیم که اکثر کاربران اینستاگرام هم مانند سامپه کوچه و خیابان را موضوع اصلی تصاویرشان میکنند. کوچه و خیابان همان جاییست که قرار است اتفاقی رخ دهد، اتفاقی که میان نگاه رهگذر (اینجا سامپه یا کاربر اینستاگرام) و محیطی که او را در برگرفته است میافتد. و شرح زیر عکسهایشان مانند شرح زیر نقاشیهای سامپه، با اشاره به نکتهای طناز یا هوشمندانه یا حتی گاهی بیجا، نگاه ما را که مخاطب آن اتفاق هستیم به آن تصویر عوض میکند و اجازه میدهد از زاویهای بکر و متفاوت به ظرافتهای اطرافمان بنگریم. سامپه در کوچه خیابانهای پاریس پرسه میزد و آنچه را میدید به تصویر میکشید و به آن گاهی جملهای اضافه میکرد، جملهای که بدون آن تصویرش معنی دیگری داشت یا حتی هیچ معنی نداشت و گاهی هم فقط مینوشت:«بدون شرح» اینستاگرام هم برای من، در بهترین لحظات خلاقیتش، چیزی شبیه همین نقش را بازی میکند. و آنچه خلاقیت عکاس یا کاربر را چندبرابر میکند، بیشتر از خود تصویر، رابطهی زیرکانهایست که تصویرش با شرح تصویر پیدا میکند.
اما این فقط جنبهی دلپذیر و فریبندهی اینستاگرام است. حقیقت جای دیگری هم هست. آنجایی که سامپه یا هر هنرمند دیگری سعی میکند با گذراندن واقعیت از فیلتر هنرش، ما را به حقیقت نزدیکتر کند، آیا کاربر اینستاگرام هم همین رویهی صادقانه را در پیش میگیرد؟ آیا تصویر پاک و زیبا و شسته رفتهای که هر کدام از ما میخواهیم از زندگیمان و خودمان نشان بدهیم، به جز به نمایش گذاشتن خودمحوری و خودشیفتگیمان حاصل دیگری هم دارد؟ حال آنکه همانطور که میدانیم این تصویر، به خصوص در اینستاگرام، بازیچهی تبلیغات تجاری برای محصولات متنوع نیز میتواند بشود. هرچقدر تعداد هواداران یک کاربر بالاتر باشد، امکان تبلیغاتی شدن پستهایش نیز بیشتر است. آنجاست که تصویر زیبای یک سفرهی غذا، یک میز مطالعه، یک تن تراشیده، یک بچهی ناز و ملوس یا هر چیز دیگری که دم دست داریم یا میتوانیم از آن استفادهی بصری بکنیم باید با شرح تصویر دست به دست هم بدهند تا نمایش آنچه قرار است «بهنظر بیاییم» از«آنچه هستیم» مهمتر جلوه بدهد.
مهم این است که با تصویر حالا این تصویر میخواهد سلفی باشد یا نگاه خود عکاس و با شرح تصویر که اکثر اوقات یا یک شعر است یا متنی احساساتی که خطاب به کاربران دیگر است و ادعایش شرح حال روحی و روانی و احساسی خود است میخواهیم شهادت بدهیم که ما هستم، بودهایم، آنجا بودهایم، حضور داشتیم، وجود داریم.«من این مکان را از وجود خودم، حضور خودم، پر کردم. پس یعنی من هستم. من وجود دارم.» معجون موثرِ نیروی تصویر و قدرت واژهها این اجازه را میدهند که آن لحظه را از آنِ خود کنیم. اگر تصویر آن مکان، به خودیِ خود هزاران بار بازتولید شده بود، حالا میخواهد برج ایفل باشد یا مجسمهی آزادی یا حتی خوانندهی مورد علاقه، و به نظر روزمره میآمد، اکنون با حضور ما و جملهای که دربارهاش نوشتهایم آن مکان یا آن لحظه، بیهمتا میشود. یک عکس برج ایفل به خودیخود هیچ چیز تازهای ندارد، اما این حضور ما در تصویر یا در کپشن است که برج ایفل را بکر میکند
اما مشکل اینجاست که آنقدر ناخودآگاه شیفتهی خود شدهایم که دیگر آن لحظه را برای آنچه هست نمیبینیم. مانند بازیگری که هنگام بازی روی صحنه از خودش جدا میشود و تماشاگرِ خودش میشود که دارد بازی میکند. در نقش نیست. تماشاگرِ بازی خودش است. خودش از نمایش خودش لذت میبرد. همچون نارسیس که عاشق تصویر خودش در برکه میشود. و هرچقدر هم تعداد لایکهایش بیشتر شود، بیشتر به خودش مینازد. به تصویر خودش، به نوشتهی خودش، به آن لحظهای که از خودش بهجا گذاشته است. کما اینکه هر بار هم سعی میکند گونهای تصویر بعدی را با نوشتهاش هماهنگ کند که بیشتر پسندیده شود. آنچه را نشان دهد که مخاطب دوست دارد ببیند، نه آنچه را که هست.
بیشک زمانه و عصر مدرن نقش مهمی در این خودشیفتگی دارد، هرچند اسطورهی نارسیس زادهی هزاران سال پیش است، اما جامعهی فردگرای قرن بیست و یکم فرد را تنهاتر و منزویتر از هر زمانهی دیگری کرده و همین تنهایی است که مواد محرکهی خودمحوری میتواند باشد.
همزمان اینجا قضاوتی در کار نیست. همان تصویر و شرح تصویری که قابل نقد است، چرا که مولف ادعای صداقت دارد در حالی که میداند در لحظه زیر نظر و نگاه و قضاوت هزاران نفر میرود، میتواند با این حال صادقانه هم باشد. صداقت اینجا وقتی است که در بازیای که به نمایش میآوریم، از خود مایه میگذاریم و متعهد میشویم. فراتر از بازی، فراتر از وانمود، حقیقتی میتواند از این صحنهآرایی بروز کند. تصویر و شرح تصویری که از خود روی اینستاگرام میگذاریم میتواند با حس و حال آن لحظهی ما همرنگ باشد. چرا که آن تصویر میتواند فقط ثبت یک لحظه باشد و در آن لحظه ما میتوانیم با شرایطی که ما را در برگرفته هماهنگ باشیم. به طور مثال وقتی خوشحالیم و از خود تصویری خوشحال در برابر برج ایفل میگیریم و زیرش جملهای برای شرح این خوشحالی مینویسیم، درست است که تمام این احساسات را داریم ناخودآگاه کارگردانی و صحنهآرایی میکنیم. اما با این وجود تمام سعیمان این است که این خوشحالیمان بهدرستی در این تصویر و شرح تصویرمان حس شود. درست مانند همان بازیگری که روی صحنه سعی میکند حسی را که در خود بهوجود آورده به تماشاگرانش بروز کند. این همان صداقتی بود که بالاتر دربارهاش حرف زدیم.
اما اینجا مثال یکی از مشاهیر اینستاگرامی هم قابل تامل است. «اسنا اونیلز» دختر جوان و زیبا و رعنای استرالیایی است که تا چندی پیش روی شبکههای اجتماعی و به خصوص اینستاگرام، با به نمایش گذاشتن زندگی و بدن رویاییاش در چشماندازهای شگفتانگیز، هواداران بسیاری به دست آورد. در سن هجده سالگی با بیش از ششصد هزار فالوور، توجه شرکتهای تبلیغاتی را به خود جذب کرده بود و درآمد بالایی از این راه به دست آورده بود. همهی اینها بسیار هم دلپذیر بود تا اینکه ناگهان دختر جوان قاطی کرد و با بازنویسی تکتک کپشنهای عکسهای رویایی خود روی اینستاگراماش، دنیای بیرحمانهی شبکههای اجتماعی و کسانی که مانند او بهنوعی تنفروشی میکنند و برای خود یک زندگی تخیلی در دنیای مجازی میسازند، را فاش کرد. بازنویسی شرح عکسها، این بار برای رو کردن آنچه پشت عکسها نهفته بود بهکار میرفت:
• «این زندگی واقعی من نیست، من صد بار این عکس رو در این حالت گرفتم تا مطمئن بشم شکمم خوشگل از آب دربیاد. تمام روز گرسنگی کشیدم و سر خواهرم آنقدر داد زدم تا بالاخره یه عکس خوب ازم بگیره…»
• «تو این عکس تمام صورتم جوش زده بود، مجبور شدم کلی کرم به خودم بمالم. لبخندم برای اینکه فکر میکردم چه قشنگ شدم. خوشبختی برام فقط بر اساس زیبایی تعریف شده بود. از این بهتر نمیشد برای این که هرچی استعداد بالقوه هم دارم به هدر بدم…»
• «برای این عکس و برای پوشیدن این پیرهن من چهارصد دلار گرفتم، اون زمان صد و پنجاه هزار فالوور بیشتر نداشتم. حالا که نیم میلیون فالوور دارم مارکهای بزگ حاضرن برای هر عکسی رو اینستاگرام دو هزار دلار بهم بدن. اشکالی هم نداره آدم با این شرکتها قرارداد ببنده. فقط به نظرم مهمه مردمی که عکسهات رو میبینن در جریان باشن که این فقط یک آگهییه و زندگی واقعی نیست. این عکس هیچ عمقی نداره، هیچ محتوایی نداره، اصلا هیچ معنی نداره، فقط آگهییه و همین. شبکههای اجتماعی زندگی واقعی نیستن. من فقط حرفم همینه. نذارین باهاتون بازی کنن. همیشه از خودتون بپرسین چه چیزی ممکنه پشت این عکس و این نوشته باشه؟»
ولادیمیر ژانکلوویچ، فیلسوف بزرگ فرانسوی قرن بیستم جملهی بهجایی در این مورد دارد: «این مردِ فریبا، فریبکاری بیش نبود. یعنی یک لوده. این مرد شوخطبع، بذلهگویی بیش نبود. یعنی یک دلقک. این مرد رازدار و فروتن، متکبری زیرک که راه جذب و جمعِ تمجید و تحسین را بهخوبی آموخته بود.»
برگرفته از مجله تابلو شماره 26
|