درسهائی در باره ی مدلهای دموکراسی و حقوق بشر
Western Democracy and Human Rights
فصل پنجم قسمت (۲)


آراز. م. فنی


• پیاده شدن نظریات روسو بعنوان یک سیستم سیاسی کامل درعمل و در شرایط فعلی ناممکن می باشد. مسایل سیاسی/اجتماعی که توسط روسو مورد مداقه و بررسی قرار گرفته پیچیده و عمومی بوده و با توجه به اینکه رویکردهای مشخصی جهت رسیدن به چنین آرمانشهری ارایه نشده این نظریات در حقیقت در سطح آرمانگرائی باقی می مانند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۷ بهمن ۱٣٨۵ -  ۲۷ ژانويه ۲۰۰۷


فرق بین عدم وابستگی و آزادی (از دیدگاه روسو)
ناگفته نماند که روسو روی این مسئله تاکید می کرد که عمل مشترک شهروندان و دخالت خرد عمومی درایجاد بهزیستی و بهروزی جامعه، یک تعهد داوطلبانه و یک وظیفه ی خود پذیرفته است که بدون تردید پایه اساسی "حقوق سیاسی" شهروندان راتشکیل می دهد. روسو همچنین بین عدم وابستگی و آزادی فرق قایل بود.

”Many have been the attempts to confound independence and liberty: two things so essentially different, that they reciprocally exclude each other. When everyone does what he pleases he will, of course, often do thing displeasing to others; and this not properly called a free state. Liberty consists less in acting according to one’s own pleaser, than in not being subject to the will and pleaser of other people. It consists also in our not subjecting the will of the people to our own. Whoever is the master over others is not himself free, and even to reign is to obey” (From letter 8, Qeuvers Complétes de J. J. Rousseau, quoted in Held: 59).

ترجمه ی پاساژ بالا
خیلی ها بین آزادی و ناوابستگی (استقلال) تمایزی قایل نیستند. پدیده های چنین متفاوتی که هر کدام می توانند ناقض همیگر باشند فرق زیادی باهم دارند. زمانیکه گروهی از مردم تنها بفکر خود باشند وآن کنند که خوش آیند آنهاست، طبیعی است که چنین عملی درتخالف با آرزوهای دیگران قرار خواهد گرفت. چنین سامانی نمی تواند جامعه ی آزاد بحساب آید.
آزادی به معنی انجام دادن خواست های فردی نیست، انسانهائی آزاد هستند که اسیر ملت دیگر نباشند. آزاد همچنین آن مردمی هستند که آزادی دیگران را سلب نکنند. کسانی که به دیگران حکومت می کنند (دیگران را تحت سلطه ی خود دارند) انسان های آزادی نیستند. از طرف کسانی که قدرت حکومت کردن را کسب کرده اند بایست از کسانی که این قدرت را به آنها تعویض کرده اند گوش شنوا داشته باشند. (از نامه ی شماره 8، ...روسو، نگ. به دیوید هلد:59)

ناوابستگی (استقلال)، در اصل به این معنی است که افراد جامعه بتوانند بدون اینکه توجهی به نظر یا خواست دیگران داشته باشند برنامه و کارهائی که مورد علاقه ی آنهاست جامه ی عمل به پوشانند. آزادی از طرف دیگر عبارت است از مشارکت شهروندان در رشد و تکامل "اراده ی عمومی" و در عمل اجتماعی به معنی پیاده کردن بنیاد های چنین اراده ای است که فرآیندش استقرار حق برابری در بین شهروندان دراستفاده از "این چنین حقوقی" است. یعنی استفاده از حق برابر بودن افراد در برابر قانون.
بی مناسب نیست اگر با نگاه روسو سیری در مناسبات دو کشور که به طوری در سیاست جهان مطرح هستند داشته باشیم. یک مقایسه ی سریع و کوتاه مفاهیم بالا با شرایط موجود سیاست جهانی و آن مفهومی که غرب از دموکراسی و یا آزادی ارایه می دهد نشان بر تضاد عمیق نظرات روسو با آنچه که برای مثال اسرائیل در فلسطین اشغالی انجام می دهد و یا آمریکا و هم پیمانانش در عراق وافغانستان در حال پیاده کردنش هستند دارد.

آزادی مالکیت و یا محدودیت در مالکیت
جالب آنکه منظور روسو از حقوق برابر، عبارت از حقوق سیاسی برابر نبود. اگرچه ما مسئله را ساده کرده و از حقوق سیاسی برابر شهروندان صحبت می کنیم. از دیدگاه روسو نمی توان ازحقوق برابر شهروندان در مقابل قانون صحبت کرد اگر ثروت و قدرت ناعادلانه تقسیم شده باشند.
بدیگر بیان از آن جائیکه شهروندان دارای مقام، درجه ی آگاهی، موقعیت، ثروت، امکانات و قدرت برابرنیستند، مشارکت در کارهای جامعه، به برابری استفاده از امکانات جامعه ختم نخواهد شد. آنگاه از حقوق برابر سیاسی شهروندان در مقابل قانون می توان صحبت کرد که افراد آن جامعه به چنان آگاهی و سامان اجتماعی دسترسی پیدا کنند که عدالت اجتماعی جاری شده و این "اراده ی عمومی" شهروندان است تصمیم نهائی را صادر می کند.
از دیدگاه روسو حق مالکیت افراد، حق خدشه ناپذیری است. اما تا آن درجه که این مالکیت، زندگی مالک آن را تامین کند. بدین ترتیب مالکیت تا زمانی محترم است که دارندگان آن بتوانند خود روی آن کار کنند واز آنها استفاده ی شخصی داشته باشند. روسو همانطور که دایره عمل آزادی افراد را بیحد و حصر نمی دانست همان گونه هم به آزادی مالکیت محدودیت هائی قایل بود.
برای فراهم کردن پیش شرطهای لازم برای کسب نظرات مشخص و اگاهی از مسایل جامعه، عدم وابستگی اقتصادی یک امر اجتناب پذیر بحساب می آمد. بنظر روسو یک شهروند می تواند تا آن اندازه ثروت داشته باشد که توانائی خریدن املاک شهروند دیگر را نداشته باشد. روی دیگر سکه این است که شهروندان دیگر آن چنان فقیر نشوند که خود و یا املاک آنها توسط شهروندان ثروتمند خریداری شود.
طبق همین تفسیر، نبود عدالت اقتصادی در جامعه به تشدید اختلاف عقیده در بین شهروندان منجر شده و این اختلافات در نهایت به ستیز ها و در گیری های گروهی غیر قابل حل تکامل پیدا خواهند کرد. فرایند تشدید تضادها در جامعه به وفاق عمومی، اراده ی مشترک مردم، آسیب زده و به همکاری سیاسی عمومی به خطرخواهد انداخت. ولی همه ی این تذکرات و تئوری ها به این معنی نیست که روسو به برابری مطلق باور داشت بلکه آن برابری که به نظر روسو معقول می رسید تاکیدش روی امکان استفاده برابراز قدرت و ابزار قدرت نبود بلکه برعکس، بنظر روسو قدرتی (بخوان دولتی) قابل احترام بود که برای اجرای قوانین و خواست های عمومی از زور، ارتش و سایر نیروهای سرکوب استفاده نکند.

دولت و قدرت دولت
روسو مبلغ آن ساختاراجتماعی بود که در آن قوه ی قانونگذاری و قوه ی اجرائی از هم دیگر تفکیک شده باشند. قدرت بر طبق این رویکرد از آن مردم است که در یک مراسم دموکراتیک در حیطه ی اختیار دولت برآمده از دل انتخابات قرار می گیرد. توده ی مردم در یک فرایند دینامیک و سامانگرانه ی اجتماعی به تشکیل ارگان قانون گذاری اقدام میکنند و بدین ترتیب عالی ترین ارگان اجرائی کشوریعنی دولت را بوجود می آورند. "دولت" و یا حکومت (که متشکل است از وزیران و افراد رهبری) به اجرای قوانین مصوبه از طرف مردم، یا نمایندگان مردم اقدام می کنند.
یک چنین سازمان سیاسی که قدرت در آن تفکیک شده باشد با توجه به دلایل زیر ضرورت پیدا می کند:
- مردم به یک موسسه ای که هماهنگ کننده ی جلسات وشوراهای عمومی باشد نیاز دارند
- سازمان دولت، آن ارگان اجرائی است که از طرفی، ارتباط بین افراد و شهروندان مستقل را تنظیم می کند و از طرف دیگر روابط درونی مسئولین دولت را با شهروندان سامان می بخشد.
- ارگانهای دولتی موظف هستند که به تهیه و پیشنهاد لایحه های قانونی به مجلس همت گمارند و همچنین حافظ امنیت این چنین سامان قانونی باشند.
در نهایت دولت نتیجه ی سازش بین منافع گروها و شهروندان جامعه است و تا زمانی قانونی است که اراده و خواست عمومی که توسط ارگان های مقننه تصویب شده اجرا می کند. چنین نهادی اگر از اجرای وظایف خود سر باز زده و یا تخطی کند، لاجرم بایست کنار گذاشته شود. مسئولین دولت از طریق انتخابات مستقیم انتخاب می شوند و در صورت عدم توافق ویا عدم توازن بین نیروهای موجود، می توان از بین انتخاب شدگان شورای سیاسی تعدادی را بعنوان مسئولین دولتی انتخاب کرد. (قرارداد اجتماعی: 107-117)
آرمانها و تئوری های دموکراتیک روسو که در مدل شماره 2 ب. خلاصه شده است، به دلایل گوناگون نقطه ی اوج آن ایده های جمهوری خواهی بود که تلاش داشتند مشارکت شهروندان را با آزادی اجتماعی پیوند داده و این دو پدیده را لازم وملزوم یکدیگر تلقی می کردند. توازن بین ارتباط های تعدیل شده که از پرنسیب های اداره ی دولت قانونی شمرده می شد و آن استقلالی که در بین شهروندان و یا شوراهای شهروندی وجود داشت چالشی بود که نه تنها ذهن سیاستمداران آن دوره را مشغول کرده بود بلکه این مشکل مورد توجه سیستم های سیاسی دوره های بعد (تا سالهای بعد از جنگ جهانی دوم) هم قرار داشت. این تضاد به گونه ای توسط پاره ای از دولتها و ملیت ها کاهش یافته یا به گونه ای کنترل شده است. استقلال عملکرد کمون ها در مقابل دولت/حکومت در کشور های اسکاندیناوی بویژه سوئد از آن جمله است. ساورن بودن مردم (افراد) در مقابل دولت ادامه ی این سیاست است.
تئوری های روسو در باره ی استقلال و خود مختاری یکی از رادیکال ترین های نوع خود شمرده می شود. درک روسو از این مفهوم بطور جدی در ستیز با عقاید لیبرال ها قرار دارد. با توجه به این که در نظریات لیبرال ها ولیبرال های جدید فرد و حقوق فرد بر "اراده ی جمع" و حقوق جمع اولویت دارد و روسو خصوصن به "اراده ی عمومی" و حقوق توده ی مردم تاکید داشت، آشتی این دو نقطه نظر متضاد هنوزهم در دردستور روز فعالین سیاسی قرار دارد. این راهکار تئوریک در حقیقت به آن نوع دموکراسی باور دارد که حاصل انتخاب مستقیم مردم است و نمایندگان اکثریت بدون توجه به خواست های اقلیت به سروری گروه خود توسط قوانین بر خواسته از دل این جمع، جامه ی عمل می پوشد.
به نظر روسو تکامل تکنولوژی درجوامع با توجه به از خود بیگانه شدن انسانها، یعنی دوری تدریجی و لی مستمر از طبیعت نمی تواند مترقی باشد. او به آن باوری که متفکرین عهد روشنگری نسبت به کنترل و مهارطبیعت توسط انسان و رشد تکنولوژی و آئین های اجتماعی مدرنیته داشتند که استوار بود به رقابت فردی به دیده ی شک نگاه می کرد. روسوعلیرغم باور به نوعی دموکراسی، هومانیسم و ارایه ی راه حل هائی برای تکامل سیسستم دموکراتیک، از روابط طبیعی انسانها و آن سامان طبیعی که در دوره های تکامل ابتدائی گروه های انسانی وجود داشت با حسرت و نستالژی یاد می کرد.
بنظر روسو سقوط اخلاقی و فقر اقتصادی و ایجاد سیستم های غیر عادلانه ی اجتماعی نتیجه تکامل غلط نظریه های اجتماعی عصر روشنگری و بیگانه شدن انسانها از جوهر انسانی است. بدین ترتیب یک نظام دموکراتیک باید بتواند به چنین بی عدالتی هائی پایان دهد و جامعه ای بوجود بیاورد که شهروندان آن دارای وجدان اجتماعی بالائی باشند.

انتقاد و جمع بست نظریات روسو
باید اذعان داشت که پیاده شدن نظریات روسو بعنوان یک سیستم سیاسی کامل درعمل و در شرایط فعلی ناممکن می باشد. مسایل سیاسی/اجتماعی که توسط روسو مورد مداقه و بررسی قرار گرفته پیچیده و عمومی بوده و با توجه به اینکه رویکردهای مشخصی جهت رسیدن به چنین آرمانشهری ارایه نشده این نظریات در حقیقت در سطح آرمانگرائی باقی می مانند. بدین ترتیب این وظیفه ی سایر اندیشمندان جمهوری خواه است که با به چالش کشیدن اختلاف بین تئوری های کلی و عمومی همانند نظریات روسو با راه حل هائی که امکان پیاده شدن آنها را در سطح یک کشور و یا یک منطقه ی بزرگتر چون اتحادیه ی اروپا را فراهم می آورد به استمرار روح آزادیخواهی و انسانگرائی روسو جامه ی عمل پوشاند. این چالشی است که هنوز هم ادامه دارد.
تمایزی که روسودربین شهروندان می گذاشت ما را به یاد ساختار سیاسی یونان باستان و تقسیم جامعه به بردگان و آزادگان می اندازد. این کلاس بندی جامعه با گفتمان ها و رویکردهای آرمانگرایانه و انسانی روسو در تضاد قرار داشتند. برای مثال زنها در سیستم دموکراتیک روسو جائی نداشتند. روسو معتقد بود که زنها بر خلاف مردان توانائی درک منطقی از پدیده های علمی و اجتماعی را ندارند. دلیل این امررا بیشتر از حد احساساتی بودن زنها می دانست. او می گوید "هیجانهای ذاتی ولطیف که تاثیر پذیری عاطفی بیش از حد زنان در مقابل پدیده های اجتماعی را نشان می دهد، توانائی زنان را از داوری عینی و بیطرف کاهش می دهد. (مراجعه کنید به جلد چهارم امیل: 157)
فقرا هم از مشارکت در کارهای سیاسی بدلیل نداشتن املاک و علایق مشخص مادی کنار گذاشته می شدند. بنا بر این تحلیل، فقر، وابستگی گروه های فقیر را به سایر شهروندان افزایش می دهد و وابستگی انقیاد بوجود می آورد. لذا فقرا نیز بدلیل نبود استقلال اقتصادی از پروسه ی مشارکت در امور سیاسی و آزادی اجتماعی کنار گذاشته شوند. با این تفاصیل بنظر می رسد که روسو علیرغم اعتقاد به وجود دینامیسم و مراحل رشد در جوامع، به ایستائی و استمرار سامان اجتماعی سنتی و آمرانه باور داشت. نتیجه این تفکر بدان جا ختم می شود که تحرک اجتماعی و طبقاتی را نادیده انگاشته شده، موقعیت اجتماعی افراد را ایستا دیده و به این درک رسید که(یک بار فقیر همیشه فقیر) معیار درستی در اقتصاد سیاسی یک جامعه انسانی است.
بغیر از این دو مورد استثنا، مفاهیم دیگری که برای ذهن انسان سئوال برانگیز هستند در نظریات روسو پیدا می شود و متاسفانه با این ضعف ها مدل دموکراتیک مورد نظر روسو در نهایت به یک سیستم اقتدارگرا و یا نخبه پرور ختم می شود تا مردم سالاری رادیکال.
به نمونه های یاد شده در بالا می شود تضاد بین استقلال افراد واستقلال جامعه را اضافه کرد. این تضاد در تئوری بسیار ساده شده و عمومیتی که به آن داده می شود ازدقت عملی اش می کاهد. به بیان درستتر در اختلاف بین خواست های افراد در مقابل منافع اکثریت، این اکثریت و خواست عمومی است که تعیین کننده است و نه حقوق افراد و یا اقلیت. هیچ مرزی نبایست در مقابل اعمال نظر اکثریت و اعمال خواستهای آن قرار گیرد. برای رسیدن به وفاق عمومی، آگاهی جمعی، "خواست عمومی ومشترک" این منافع عمومی شهروندان است که بایست تعیین کننده باشد. منافع جامعه مهم تر از علایق فردی است. آنچه بایست قربانی شود منافع فرد است نه جامعه. (نگ. قرار داد اجتماعی، کتاب چهارم؛ فصل هشتم)
نظریات روسو در رابطه با دموکراسی بیشتر منطبق است با شرایط جوامع نیمه صنعتی و یا یک ساختار اجتماعی که به لحاظ منطقه ای و تاریخی می شود آن را با تصویر ی که از روابط محدود ونیمه صنعتی جامعه انسانی فرانسه قرن هیجدهم داده شده هم منطبق دانست. دید روسو در باره ی دموکراسی هم چالشگرانه است و از طرف دیگر خواننده را در رابطه با وسعت تفکر نویسنده به اندیشه وا میدارد. در ذهن انسان سئوال ایجاد می کند. فراموش نکنیم که این نظریات تعلق داشتند به دنیائی که در حال دگرگشت بود، نظام سیاسی و اقتصادی جدیدی در حال تکامل بود اگر چه آرمانها و تحلیل روسو از روند تکامل جامعه فراتر می رفت.
انقلاب صنعتی، رشد سرمایه داری، تشکل کارگران و دهقانان در گروهای سیاسی و بیداری وجدان اجتماعی روشنفکران، گسترش آموزش عمومی، پیچده شدن دانش انسان از طبیعت و رشد جوامع آن طور که باید و شاید در نظریات روسو انعکاس نیافته است. آن قطب بندی ها که بعد ها به استقرار سامان سیاسی مسلط در جوامع غرب، یعنی ایجاد دولت های ملی/رفاه ملی، رشد موسسه ی اقتصاد سرمایه داری وعدم توضیح رشد جامعه ی مدنی از جمله ی آن نقاطی است که کمبودش در تحلیلهای روسو احساس می شود. امروز با علم به   تجربیات و دانش اجتماعی میدانیم که صحبت از "اراده ی عمومی" و تسلط قوانینی که تنها و تنها بر اراده ی عمومی استوار است ما را از دیدن رنگارنگی سلیقه ها و علایق در جامعه باز میدارد. اگر چه هنوز پاره ای از سیاستمداران فرانسوی و سایر کشورها سعی در یکرنگ کردن جامعه و علایق شهروندان دارند ولی آنچه که در زندگی مردم تسلط دارد رنگین کمانی از خواست هاست.
در باره ی این تغییر تحولات، متفکرین وتئوریسین هائی که بعد از روسو زندگی میکردند آنالیز های جدید ی را ارایه کردند که بخشی از نقاطی که در نظریات ملحوظ نیست آورده شده است.. همانطوریکه در فصل های دیگرتوضیح داده خواهد شد این نظریات حول سه موسسه ی اجتماعی که نتیجه ی فرایند رشد جوامع در دویست سال اخیر است متمرکز خواهد شد. این سه موسسه عبارتند از موسسه ی دولت، موسسه ی اقتصاد و موسسه ی جامعه ی مدنی.
روسو درعصری زندگی می کرد که دولت های ملی تازه در حال شکل گرفتن بودند و هیچ دولت ملی دراروپا و یا سایر نقاط دنیا برای رسیدن به سطح رشد اجتماعی و تکنیکی فعلی، تکامل دولت رفاه ملی وبهزیستی عمومی، از ایجاد سیستم پارلمانتاریستی شروع نکرد. دولت مدرن نتیجه ی تکامل کاپیتالیسم نبود برعکس همه ی دولت های ملی چه در اروپا و چه در سایر نقاط دنیا برای ایجاد هماهنگی و ساختن هویت ملی ازاهرم های سیاسی اقتدارگرایانه استفاده کردند به تکامل نظام سرمایه داری دست زدند و به گونه ای رشد کاپیتالیسم ودولت ملی نتیجه ی نهادی شدن احساسی به نام "آرمان ملی" و یا اراده ی ملی بود.
پیچیده گی عملکرد موسسات یاد شده در بالا مخصوصن موسسه ی دولت که پویائی خاص خود را داشت و بخشن مستقل از منافع گروه ها و افراد عمل می کرد، وسعت، ابعاد و دامنه ی مشکلات اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و میانکنش روابط گروه ها و افراد باهم و رویاروئی با این مشکلات و موسسات، نیاز و احساسی را در انسانها بوجود آورده که این احساس را می توان باور به وجود و یا حضور «ابرانسان« و یا «ناجی بشریت« افزایش می داد. نگارنده به چنین ابرانسان و یا تئوری یکپارچه ای که بتواند همه ی مشکلات اجتماعی سیاسی ناشی از این تکامل را توضیح داده، آینده را پیش بینی کرده و راه حل های جهانشمول ارایه دهد باور ندارد. و هدف ازنقد بالا تنها و تنها نشان دادن بخشی از تکامل فکری و سیاسی/اجتماعی کشورهای غربی است. امید این است که این آنالیز ها ما را به غیر ممکن بودن وجود راه حل های جهان شمول راهنمائی کند.
بهر جهت لیبرال ها از آن جمله بنتهام، هابس، جان لاک واستوارت میل، به پارهای از سئوالات و معضلاتی که روسو به گونه ای مطرح میکرد ولی امکان توضیح دادن به آنها را پیدا نکرد، بررسی و تکامل دادند ولی هنوز هم ناقص. گفتمان تئوریکی که بعد از روسو شکل گرفت و به دموکراسی مستقیم معروف شده در فصل های بعد توضیح داده خواهد شد. دربخش سوم این فصل به معرفی نظریات ماری ولستنکرافت و طلیعه ی شکل گرفتن آزادی زنان و نظریات فمنیستی می پردازیم.

خلاصه ای از نظریات جمهوری خواهان توسعه گر
پرنسیب های محرکه:

مشارکت در سیاست یک شرط اساسی برای آزادی فردی است. آگر شهروندان خود به اداره ی امور جامعه همت نگمارند دیگران بر آنها حکمفرمائی خواهند کرد.

آنتقادات و توضیحات نویسنده: بهزیستی و بهروزی افراد آنگاه امکان پذیر است که "اراده مشترک" و رای اکثریت حکومت کند. از آن جائیکه مشارکت همه ی افراد در امور جامعه ممکن نیست - علیرغم تاکید روی آزادی فرد- برآیند سیاسی این تفکر، حکومت نخبگان را تامین خواهد کرد.

کاراکترهای تعیین کننده:
ایجاد بالانس بین قدرت توده ی مردم،نیروهای سلطنت و اشراف توسط یک قانون اساسی که در برگیرنده ی منافع این نیروها بوده و یا اینکه دولتی که برآمده از ائتلاف نیروهای فوق باشد ضروری ترین عنصر یک حکومت دموکراتیک است. این دولت بایست شرایط را برای دخالت و مشارکت همه ی نیروهای ذینفع در امور جامعه را تامین کند.
مشارکت شهروندان بایست توسط تکامل مکانیسم های گوناگون فراهم شود. از آن جمله است انتخاب مشاورینی از بین نیروهای فعال در شورای اداری.
احترام و حمایت از حضور گروه های رقیب،
احترام به آزادی بیان و آزادی انجمن ها، ودر نهایت
ایجاد و استقرار دولت قانونی از اهم این مکانیسم ها هستند.

آنتقادات و توضیحات نویسنده: پذیرش حضور نیروهای موجود در موسسات اجتماعی از قبیل دولت و قوه ی مقننه، ودخالت آنها درفرم دادن آلترناتیو سیاسی یکی از مهمترین دست آوردهای مدل دموکراتیک پیشنهادی روسو است.
کمبود اساسی این نظریات، عدم پیش بینی راه های عینی کردن چنین ساختار سیاسی بود. با توجه به اینکه فقرا، زنان و مهاجرین از جرگه شهروندی کنار گذاشته شده بودند این بدیل سیاسی دارای ضعف های ایدئولوژیک و ساختاری بود.
نظریات روسو برخواسته از جامعه ای بود که قدم در راه استقرار یک نظام سیاسی با هویت ملی و اراده ی مشترک گذاشته بود.

پیش شرطهای عمومی:
- ایجاد چنین سامان دموکراتیک بستگی داشت به وجود یک جامعه ی بسته و کوچک
- آزادی دین و اجرای مراسم دینی
- تشویق رشد گروه های پیشه ور و تاجر
- در چنین جامعه ای زنان، بردگان و یا کسانی که استقلال اقتصادی ندارند و کودکان از مشارکت فعال سیاسی محروم بودند و بعنوان شهروند فعال شمرده نمی شدند.
- حمایت از مبارزه ی بی امان در بین گروه های ستیهنده

آنتقادات و توضیحات نویسنده: با توجه به سرعت تکامل صنعتی و دموگرافیک فرانسه ی قرن هیجدهم و بخش اعظم اروپا (توجه داشته باشیم که در این مقطع بین اروپای شرقی و غربی فاصله ی جدی در رشد تکنیک و اقتصاد وجود نداشت) این مدل در بهترین شرایط جوابگوی مرحله ی مشخصی از رشد جوامع اروپائی را توضیح می داد.