"سیانور"؛ تاریخ سازی وقیحانه ولائی- ارژنگ بامشاد



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۱ ارديبهشت ۱٣۹۶ -  ۱ می ۲۰۱۷



فیلم سیانور با ترکیب بازیگرانی همچون مهدی هاشمی ، آتیلا پسیانی، بابک حمیدیان، هانیه توسلی، بهنوش طباطبایی ، حامد کمیلی و پدرام شریفی، به کارگردانی بهروز شعیبی کارگردان سینما و تلویزیون، تلاش کرده به یک حادثه ی تاریخی در اوائل دهه ی پنجاه بپردازد. روشن است این فیلم بدون نظارت وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی و بدون اسناد طبقه بندی شده در این مورد، نمی توانست به زوایای گوناگون آن ماجرا بپردازد. از آنجا که در زمینه هنر و سینما ه یچ سررشته ای ندارم، طبعآ اجازه هم ندارم در رابطه با کیفیت هنری فیلم نظری بدهم. هر چند نمی توانم از این که چنین هنرمندانی هنر خود را در اختیار یک سنایوری امنیتی قرار داده اند ابراز تاسف نکنم. آنها با بازی خود و با هنر خود، به این سناریوی امنیت چی های رژیم جان داده اند. تهیه کننده فیلم سیانور، سید محمود رضوی، نماینده قالیباف در قرعه کشی مناظره ی اول کاندیداهای ریاست جمهوری، با ساختن فیلم "ماجرای نیمروز" تلاش کرده است برنامه های هدفمند امنیت چی های ولائی را در شرایط کنونی یک به یک دنبال کند.

آنچه در اینجا قصد پرداختن به آن را دارم، علت و زمان ساخت چنین فیلمی است. این فیلم به شکل ماهرانه ای به داستان انشعابات و درگیری های درونی سازمان مجاهدین در اوائل دهه ی پنجاه می پردازد که با ترور جنایتکارانه مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف، شکاف میان مارکسیست ها و مذهبی ها را به شکل جبران ناپذیری گسترش داد. بی جهت نیست از زمان انقلاب تاکنون، رژیم جمهوری اسلامی هیچ گاه اجازه نداده است که این حادثه به فراموشی سپرده شود و مدام سنگ مجید شریف واقفی و صمدیه لباف را به سینه می زند تا جائی که همین یک ماه پیش نیز ، ضرغامی در یک سخنرانی در دانشگاه تهران، به این موضوع اشاره داشت و به اصطلاح "بچه مسلمان" ها را از مارکسیست ها می ترساند. توجه داشته باشیم که همین رژیم هزاران نفر از کسانی که بعدها راه مجید شریف واقفی را در سازمان مجاهدین دنبال کردند را از دم تیغ گذراند و برای توجیه این جنایتش هم به تازگی فیلم "ماجرای نیمروز" را به صحنه آورده است. باید از سازندگان فیلم و دست های پشت پرده اش پرسید: «اگر مجید شریف واقفی زنده می ماند، در جمهوری اسلامی با او چه می کردید؟ آیا او سرنوشتی غیر از سرنوشت موسی خیابانی و محمد رضا سعادتی می داشت؟» نگاه ی به فیلم نیمروز، شاید یافتن پاسخ را راحت تر نماید.

واقعیت این است که اقدام تقی شهرام و همفکرانش در سازمانده ی ترور مجید شریف واقفی از کادرهای مرکزیت مجاهدین و مرتضی صمدیه لباف، به بهانه ی توطئه ی آنها برای شکل دادن به بقایای مذهبی سازمان مجاهدین، اقدامی جنایتکارانه بود. تصمیم آنها در تغییر ایدئولوژی و بریدن از مذهب حق مسلم شان بود. اما "مصادره" نام و سابقه سازمان مجاهدین خلق توسط بخش مارکسیست ـ لنینیستی سازمان، اقدامی بشدت اشتباه و سرآغاز پیدایش آن فاجعه ی غم انگیز شد که همچنان دامن چپ ایران را رها نمی کند. اشتباه بودن این اقدام حتی در آخرین دیدار مشترکی که هم پرونده ای های آن ماجرا در روز تولد امام رضا در کمیته مشترک داشتند که "آرش" یکی از بازجوهای آن پرونده سازمان داده بود، مطرح گشت، هر چند سید محسن سید خاموشی از آن دفاع می کرد. راه درست آن می بود که بخش مارکسیست ـ لنینیست، از سازمان مجاهدین کناره می گرفت، به سازمان چپ دیگر می پیوست؛ یا سازمانی با نام جدید تشکیل می داد و بر تداوم مبارزه اصرار می ورزید و نام و امکانات سازمان مجاهدین را به نیروهای مذهبی واگذار می کرد. اما درک مکانیکی از رابطه مذهب در جامعه و رابطه ی آن با تفکرات مارکسیستی از یک سو و تقدس سازمان به مثابله ابزار مبارزه از سوی دیگر و این توهم که با تغییر ایدئولوژی یک سازمان مذهبی، کل خرده بورژوازی از نقش خود دست خواهد کشید و به پرولتاریا خواهد پیوست، سرآغاز یک سلسله اشتباهات فاجعه بار پیاپی شد. اشتباهاتی که اکنون دستمایه فیلمی شده است که در فضای کنونی جامعه می تواند مکمل نقش "مهرنامه" ، "اندیشه پویا" و دیگر نشریات و رسانه هائی باشد که کوبیدن چپ را در الویت کارهایشان قرار داده اند.

در فیلم به شکل هنرمندانه ی ای تلاش شده است تا زندگی در خانه های تیمی و تفکر چریکی را تنها مختص مارکسیست ها بداند. در حالی که نوع زندگی چریکی، نحوه برخوردش به عاطفه های شخصی، زندگی روزمره و نحوه رابطه با خانواده، چه در میان مذهبی های چریک و چه در میان چپ های چریک شباهت های زیادی دارد. این نکته را نیز از یاد نبریم که این سیستم در میان چریک های مذهبی شدیدتر بود و بعدها ادامه آن نگاه و تفکر در سازمان مجاهدین تحت رهبری رجوی حتی در شرایط فعالیت علنی و خارج از کشور هم شکل غم انگیزی به خود گرفت. همانطور که در فیلم هم به آن اشاره می شود، در آن زمان این جمله بر سر زبان اکثر فعالان طرفدار جنبش چریکی بود که عمر چریک ، شش ماه بیشتر نیست. یک بار که یکی از همرزمان سید محسن سید خاموشی که معاونت سرفرمانده ی گروه آتش( سرفرمانده این گروه وحید افراخته بود) را بر عهده داشت از او خواسته بود که برای معالجه زخم معده اش اقدام کند، در پاسخ گفته بود که این معده احتمالا با نارنجک منفجر خواهد شد، حالا چه با زخم و چه بدون زخم. روشن است که با چنین تفکری، بسیاری از معادلات روزمره زندگی از دایره دید چریک خارج می شد. این دید فرقه ای و بشدت بسته را بعدها به شکل بسیاری افراطی ترش در سازمان مجاهدین بعد از انقلاب و حتی خارج از کشور شاهد بوده و هستیم که چگونه ، کودکان اعضای سازمان را به کشورهای گوناگون و تحت نظارت خانواده های مختلف قرار می دادند تا جائی که مثلآ یک خواهر به یک خانواده نروژی و برادرش به یک خانواده هلندی واگذار می شد که بعدها چه تراژدی های انسانی را رقم می زدند. تلاش برای بستن این شیوه زندگی به تفکر مارکسیستی، از شگردهای چپ ستیزانه ای است که در فیلم به شکل ماهرانه ای جاسازی شده و به خورد بیننده داده می شود.

نمونه ی دیگر چپ ستیزی آشکار فیلم، بی اعتنائی آشکار به مقاومت مارکسیست ها و چپ ها در زندان و تکیه به مقایسه تنها دو الگوی وحید افراخته مجاهد مارکسیست و مرتضی صمدیه لباف مجاهد مذهبی است. در تمامی این سکانس ها، وارفتگی و سقوط وحید افراخته زیر شکنجه های وحشیانه ی ساواک، به نام چپ ها نوشته می شود در حالی که مبارز مذهبی، صمدیه لباف را نمونه مقاومت یک فرد مذهبی جا می زند. روشن است که سناریو نویسان فیلم که احتمالا صفحات بازجوئی ها و تاریخچه اسناد "کمیته مشترک ضد خرابکاری" شاه را در اختیار داشته اند، باید مطلع می بودند که همان زمان چه تعداد مارکسیت ها و چپ هائی در این کمیته بودند که زیر وحشیانه ترین شکنجه ها قرار داشتند و لب نگشودند. در همان زمان، ساواک نتوانست از آن عده از مبارزینی که در آن پرونده بازداشت شده بودند و بخشی از آنها در کنار وحید افراخته به جوخه های اعدام سپرده شدند، اعتراف قابل اتکائی بدست آورد. آنها که پرونده های زندان های شاهانه را در اختیار داشته اند، باید می دانستند که افراد مذهبی همچون حاجی عراقی، امانی، انواری و عسگراولادی بودند که در زندان ندامت نامه نوشتند، در مراسم "سپاس از آریامهر" که از تلویزیون پخش شد، شرکت کردند و بعدها جزء رهبران رژیم سیاه جمهوری اسلامی شدند. در همان زمان حتی یک زندانی چپ و مارکسیست، تن به چنین خفتی نداد. آنها باید به خاطر داشته باشند که خیل عظیم مجاهدین مارکسیست شده، در زیر شکنجه های بشدت وحشیانه تر از شکنجه های ساواک در زندان های جمهوری اسلامی، قهرمانانه مقاومت کردند و سرافرازانه جان بر سر آرمان زیبای شان دادند. شهدائی همچون علیرضا سپاسی، حسین قاضی، علیرضا تشید، علیرضا زمردیان، ستار کیانی، محمد دماوندی و ده ها و صدها شه ید دیگر بویژه شهدای سازمان پیکار. همچین نباید از یاد ببریم که دژخیمان جمهوری اسلامی نه تنها هزاران نفر از مبارزان جان بر کف چپ در سازمان های گوناگون را بعد از انقلاب به جوخه های اعدام سپردند، بلکه بخش گسترده ای از مبارزین مذهبی که اگر مجید شریف واقفی و صمدیه لباف هم زنده می بودند، راه آنها را ادامه می دادند را قتل عام کردند. چه از میان هواداران مجاهدین و چه از میان دیگر گروه های مذهبی که با تفکر داعشی روحانیت حاکم به مبارزه برخاستند.

فیلم تلاش کرده است تا اقدام تقی شهرام در تغییر ایدئولوژی و سپس حل و فصل اختلافات فکری به زور اسلحه را به شکل برجسته ای در جلو دید بیننده قرار دهد. روشن است که این حادثه، برای کوبیدن چپ و برای جلوگیری از شکل گیری یک چپ طبقاتی بر پایه برنامه سیاسی و نه برنامه ایدئولوژیک از اهمیت ویژه ای برخوردار است . روشن است که این حادثه غم انگیز در آن شرایط، همواره مورد سوءاستفاده ایدئولوگ های حکومتی و رهبران سازمان مجاهدین قرار گرفته است. تلاش نیروهای چپ و فعالان مارکسیست برای پاک کردن این لکه ننگ، تاکنون نتوانسته است از دامنه این سم پاشی ها علیه چپ ها بکاهد. همان زمان که این اتفاق افتاد، بسیاری از مجاهدین مارکسیست شده در زندان با آن مخالفت کردند. رفیق ناصر جوهری از کادرهای آن زمان سازمان مجاهدین که در خانه تیمی به همراه بهرام آرام، سیمین صالحی و لطف الله میثمی زندگی می کرد و در جریان تغییر ایدئولوژی قرار داشت، در این باره می نویسد: « خود من در تابستان 54 و زمانیکه از سلول انفرادی به عمومی زندان اوین منتقل شدم، از جریان ترور مجید شریف واقفی و صمدیه لباف با خبر شدم. پخش این خبر در میان زندانیان سیاسی همه اخبار را تحت الشعاع قرار داده بود. هم مارکسیست‌ها و هم مذهبی‌ها، از این خبر شوکه شده بودند. در آغاز با ناباوری به اخبار مربوط به ترور شریف واقفی، که طبعاٌ از کانال ساواک پخش می‌شد، گوش می‌دادیم. اما بتدریج روشن شد که این فاجعه حقیقت دارد. من و مارکسیست‌های دیگر سازمان مجاهدین در زندان اوین، اقدام مجاهدین مارکسیست در ترور مجید شریف واقفی و صمدیه لباف را محکوم کردیم، و هم‌چنین اعلام کردیم که مارکسیست‌ها باید نام سازمان خود را تغییر دهند، و استفاده از نام و آرم سازمان مجاهدین خلق، حق مجاهدین مذهبی است. جریانات دیگر مارکسیست داخل زندان نیز، تا آنجا که من می‌دانم، عمدتاٌ این موضع را داشتند. هم‌چنین ما مارکسیست‌های مجاهد در زندان، رهبری مجاهدین مارکسیست و قبل از همه تقی شهرام را، مسئول درجه اول این خط انحرافی دانسته، و ابراز امید واری می‌کردیم که یک جریان انتقادی از درون سازمان علیه این انحراف بوجود آید. ما این موضع را در زندان، به همه اعلام می‌کردیم . ازجمله خود من در صحبت با مسعود رجوی و موسی خیابانی، و افراد دیگری از مجاهدین مذهبی در زندان اوین، این موضع را اعلام کردم ». در زندان قصر هم رفیق ستار کیانی از طرف مجاهدین مارکسیست شده همین موضع را به محمدرضا سعادتی اطلاع داده بود که باعث خوشحالی شدید او و دیگر مجاهدین زندان قصر شده بود. با این حال این موضع گیری های فعالان چپ، هیچگاه مورد توجه رژیمی ها قرار نگرفت و انعکاس نیافت. آنها همواره تلاش کرده اند که تقی شهرام و آن تصمیم فاجعه بار او را به عنوان یک قاعده در سیستم نظری چپ را به خورد دیگران بدهند. فیلم سیانور نیز همین هدف را با دقت و ظرافت هنری دنیال کرده است. ریشخند تاریخ آن است که کسانی به تصفیه فیزیکی مخالفان فکری انتقاد می کنند که خود رودخانه های خون از مخالفان شان جاری ساخته اند. سران جمهوری اسلامی چه خمینی و چه جانشینانش، به عنوان پیشقراولان تفکر داعش، چند دهه پیش از داعش، همان کارهائی را انجام داده اند که امروز دولت اسلامی عراق و شام در خاورمیانه دنبال می کند. کدام جنایت داعش برای ما ایرانیان تازگی دارد؟ سربریدن؟ قطع دست دزد؟ به بردگی بردن زنان؟ پس در زندان های جمهوری اسلامی با دختران اسیر این ملت چه کردند؟ اعدام گسترده مخالفان؟ حرام کردن هر چه بوی زندگی می دهد بر مردم؟ اگر داعشی ها، ایزدی های را قتل عام کردند و به خاک سیاه نشاندند، مگر شما با بهائیان چه کرده اید؟. آنها که خود پیشقراولان سیاست داعشی در خاورمیانه بودند و مخالفان خود را گروه گروه اعدام کرده اند و حالا یکی از اعضای "هیئت مرگ" که بخش گسترده ای از مارکیست ها را که در حال گذران دوران محکومیت خود بودند، در کنار نیروهای مذهبی، در تابستان 67 قتل عام کرد را به کاندیداتوری ریاست جمهوری شان برگزیده اند، اساسآ حق ندارند در مورد تحولات درونی سازمان مجاهدین پیش از انقلاب و تحولات این سازمان پس از انقلاب فیلم بسازند. آنها در این فیلم ها، واقعیت های تاریخی را وارونه می کنند تا چهره ی سیاه و خون گرفته ی خود را برای نسل جوان که آن کوران ها را ندیده و از نزدیک و از درون دستی بر آتش نداشته است، فریب دهند.

روشن است که اقدام فاجعه آمیز تقی شهرام و همراهانش در آن زمان، ضربه مهلکی به زمینه های همگرائی فعالان مارکسیست و مذهبی در شکل دهی به یک قطب چپ طبقاتی زده است. تحولات فکری آن زمان در سازمان مجاهدین، می توانست زمینه های شکل گیری همسوئی های طبقاتی برای دفاع از تهیدستان و فرودستان جامعه و شکل گیری قطب طبقاتی چپ را فراهم آورد. امروز هم این مهم بر جای خود باقی است. روشن است گرایش فاشیستی و داعشی در میان نیروهای مذهبی، که اکنون کاندیداهای ولائی ریاست جمهوری آن را نمایندگی می کنند، تلاش ویژه ای دارند تا توده های پائین و تهیدستان جامعه را به نیروی ضربت برنامه های فاشیستی خود تبدیل کنند. این برنامه را خمینی در اوائل انقلاب با مهارت زیادی انجام داد و با شعار دفاع از مستضعفین، آنها را به گوشت دم توپ سرمایه داران و غارتگران اموال عمومی تبدیل کرد. امروز نیز اختلاف نظر میان دو گرایش درون حاکمیت، گرایش نئولیبرال و گرایش فاشیستی، تلاش دارند که از میان توده های پائین جامعه یارگیری کنند. تلاش بسیاری از ایدئولوگ های نئولیبرال و فاشیستی برای کوبیدن چپ، با این هدف صورت می گیرد که این تفکر نتواند با پایگان اجتماعی خود پیوند ارگانیک و عمیقی ایجاد کند. روشن است که شکل دهی به یک قطب چپ طبقاتی، نمی تواند بر پایه یک برنامه ایدئولوژیک صورت گیرد. تنها یک برنامه سیاسی روشن می تواند مبنای گردهم آمدن همه نیروهائی باشد که برای آزادی، برابری و همبستگی انسانی مبارزه می کنند، بی توجه به عقیده، مذهب، جنسیت و ملیت شان. ترس از شکل گیری چنین قطب طبقاتی است که تبلیغات چی های حکومتی را واداشته است در تمامی سال های حاکمیت این رژیم ضدمردمی، روی شکاف فرهنگی تاکید کنند و برای عمیق تر کردن آن سرمایه گذاری های هنگفتی انجام دهند. شکاف فرهنگی میان مذهبی ها و غیرمذهبی؛ میان شیعیان وسنی یان؛ میان مسلمانان و غیرمسلمانان، میان تفکرات مردسالارانه و تفکرات برابری طلبانه حقوق زنان و مردان؛ میان فرهنگ مدرن و نوگرا و فرهنگ سنتی و واپسگرا. تاکید بر چنین شکافی، وظیفه فیلم هائی همچون «سیانور» است تا در این مقطع از رشد جنبش مردمی، اجازه به همگرائی های طبقاتی ندهند و بویژه جوانان و نوجوانان مسلمان را از نزدیکی به ایده های نو و بویژه چپ در دفاع از حقوق کارگران، محرومان و ته یدستان بر حذر دارند و آنها را به نیروهای گرایش فاشیستی خود تبدیل کنند.

فیلم سیانور