پدربزرگ؛ آنتونیو گرامشی از زبان نوهاش
نیولفت ریویو- ترجمه: سهیل جاننثاری
•
در دهه ی ۱۹۷۰ مشخص شده بود که رهبر بلشویکها، رهبر آینده ی کمونیستهای ایتالیایی را در ۱۹۲۲ ملاقات کرده است. از آرشیوهای شوروی میدانیم که این دو همدیگر را در ۲۵ اکتبر ۱۹۲۲ در دفتر لنین در کرملین دیدهاند. دفتر ثبت اسناد زندگینامه ی لنین که برای اولین بار در ۱۹۷۲ منتشر شد، شامل فهرستی از مطالبی میشود که بین آن دو به بحث گذاشته شد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۴ ارديبهشت ۱٣۹۶ -
۴ می ۲۰۱۷
مقدمهای بر گرامشی کوچک
همه میدانند که گرامشی بستگانی در روسیه داشت. اما تا دههها پس از مرگش، اطلاعات موثق کمی دربارهی سرنوشت آن خانواده یا روابطشان با او قبل یا در زمان زندانیبودنش وجود داشت. با سقوط شوروی، گشایش بخشی از آرشیوهای رسمی این امکان را فراهم کرده است که به این جنبهی زندگی گرامشی نوری جدید تابانده شود. غنیترین منبع اطلاعات، نوهی او آنتونیو متولد ۱۹۶۵ بوده است که در سخنرانیای که اینجا منتشر میکنیم توضیح میدهد چگونه طی سفری به ایتالیا، در اوایل دهه ی ۱۹۹۰، به شخصیت پدربزرگش علاقهمند شد و چگونه در بازگشت به مسکو دنبال جمعآوری همه ی اسنادی رفت که میشد پیدا کرد. این اطلاعات بیش از هر چیز متکی به مکاتبات گستردهی خانوادهی شوخت است. جولیا(۱۸۹۶-۱۹۸۰)، مادر دو فرزند گرامشی، بلشویک بود و یکی از پنج دختر خانواده بهشمار میرفت، خواهر او اوژنیا(۱۸۸۹-۱۹۷۲) هم کمونیست بود و پیش از او برای مدتی کوتاه در روسیه مورد علاقه ی گرامشی قرار گرفته بود، و خواهر دیگری به نام تانیا(۱۸۸۷-۱۹۴۰) هم در دورانی که گرامشی در زندان بود، به طرفدار وفادار او در ایتالیا بدل شد. آنتونیو گرامشیِ کوچک در کتابش داستان یک خانوادهی انقلابی۱ سرگذشت قابلتوجهِ خانوادهی شوخت را بازسازی میکند. داستان از اواخر دوران تزاری شروع میشود که در آن لنین، دوستی خانوادگی، پدرخواندهی یکی دیگر از خواهرها شد و به سالهای بعد از استالین میرسد که جولیا مجبور شد به خروشچف التماس کند تا اوژنیا که زمانی منشیِ کروپسکایا بود به حزب بازگردد. خانواده از تاریکترین سالهای این میان جان سالم به در برد. جولیانو(۱۹۲۶-۲۰۰۷)، پسر جوانتر، نوشته بود که حتی در سالهای «تعقیبِ تراژیک و شک عمومی» هم خانواده بدون پیشامدِ مشکلی از سوی مقامات زندگی کرد و این لطف را باید مرهون رهبر حزب ایتالیا یعنی تولیاتی دانست؛ همان تولیاتی که آن طور که جولیا گله میکرد، دفترچه یادداشت همسرش را جزو اموال حزب دانست و در اندیشه ی بازگرداندن یکی از پسرها به ایتالیا بود تا بهعنوان نماد زندهی تداوم بین حزب او و حزب پدرش عمل کند. نوه ی گرامشی به شخصیتها و حرفههای متضاد پدرش و عمویش، جولیانو و دلیو(۱۹۲۴-۱۹۸۲)، میپردازد؛ دیداری تاکنون گزارش نشده بین گرامشی و لنین را شرح میدهد؛ و بعضی افسانههای ساختهشده درباره ی سالهای آخر گرامشی را رد میکند. گرامشیِ کوچک توضیح میدهد که این کار را نه صرفاً از سر وفاداری به خانواده که بابت بیداری سیاسی انجام میدهد: انزجارِ ناشی از فسادِ روشنفکرانِ روسیه و نزول حیات عمومی در رژیمهای پساشورویِ یلتسین و پوتین که در کسی برانگیخته شده است که علاقهی چندانی به سیاست ندارد. در مقابل این اتفاقات و همه ی نتایجشان، آثار پدربزرگ او الهامبخشی حی و حاضر هستند.
پدربزرگ من
پیش از سقوط اتحاد شوروی پدربزرگم برای من تصویری مبهم و شخصیتی پیچیده در افسانه بود. این به خاطر پدرم جولیانو بود که از آن دست رمانتیکهای بزرگ بود، موسیقیدان و آهنگسازی با استعداد و دانشجوی تاریخ هنر به ویژه تاریخ رنسانس ایتالیا،
ادبیات، و شعر. نویسندهی مورد علاقه ی پدرم لئوپاردی بود. انتخابِ پدرم این بود که در میان کلاسیکها مخفی شود، انگار نه فقط بهعلت گرایشهای طبیعیاش، که به خاطر اینکه قرن بیستمی که او شاهدِ مستقیمِ وحشتهایش بود، برایش حاوی خاطراتی بس دردناک بود، خاطراتی که بدترینشان بیشک ازدستدادن پدری بود که او هیچگاه نشناخت اما به شدت دلتنگش بود. با همه ی آموزشهایی که دیده بود و با وجود چنان پدری، پدرم انسانی بود کاملاً بدون احساساتِ سیاسی که غالباً میگفت «سیاستِ لعنتی، چرا باید در سیاست گیر میکرد؟ چرا نمیتوانست به توصیه ی استادش بارتولی گوش کند و زبانشناس شود، با این همه استعدادی که در این زمینه داشت؟[۱]» من گاهی برای مزاح جواب میدادم «اما پدر، اگر این کار را میکرد الان تو اینجا نبودی!»
دلیو، برادر بزرگترش، بسیار متفاوت بود. سرهنگی در نیروی دریایی، مدرس علوم بالستیک، و عضو حزب کمونیست اتحاد شوروی بود و جاهطلبیهای سیاسی بزرگی داشت. از مکاتبات خانوادگی آشکار میشود که در طول جنگ، دلیو به جِد انتقال به ایتالیا را برای بدلشدن به رهبری در مقاومت بررسی کرده بود. او میخواست در ایجاد نیروی دریایی آینده ی ایتالیا نقش داشته باشد و فکر میکرد ایتالیا بعد از سقوط فاشیسمْ سوسیالیست خواهد شد. به عبارت دیگر، دلیو میخواست آرمانی را پیش ببرد که پدرش جانش را بر سرش باخته بود. شاید این جاهطلبیها را تولیاتی تشویق میکرد، تولیانی در این زمان، در کنار سازماندهی جریان مداوم کمک به خانواده، مکاتباتی منظم با پسر بزرگ گرامشی برقرار کرده بود[۲]. سالیان سال بعد، وقتی عمویمان به دیدار ما آمد، من ناخواسته شاهد بحثهایی گاه پرحرارت بین برادران گرامشی بودم که دو مرد بسیار متفاوت بودند. باید بگویم که تقریباً از آن گفتگوها هیچ نمیفهمیدم. آن زمان بسیار جوان بودم (وقتی دلیو در ۱۹۸۲ مُرد، فقط ۱۷ سال داشتم)، و هیچ علاقهای به سیاست نداشتم.
من اغلب با والدینم به دیدار مادربزرگم جولیا شوخت میرفتم که تا ۱۹۸۰ در آسایشگاهی برای بلشویکهای پیر در پردلکینو، بیرون مسکو، زندگی میکرد. اگرچه مادربزرگم روی تخت افتاده بود، قوای ذهنیاش را تا پایان حفظ کرد و عمیقاً به زندگی نزدیکانش و هر چیزی که در جهان اتفاق میافتاد علاقهمند بود. این را هم بگویم که هرگز به یاد نمیآورم که او سرِ خود بحث را به خاطرات پدربزرگم بکشاند. او در نامههایش به فامیلهای ایتالیایی و در طی مصاحبههایش بهندرت دربارهی پدربزرگ صحبت میکرد. آن زمان که در خانه ی ما زندگی میکرد، همراه خواهرش اوژنیا، چیزی شبیه به موزهای از اموال شخصی گرامشی سر هم کردند. در یک کابینت شیشهای بزرگ با چهار طبقه، یک دستمال سنتی ساردینیایی دستباف و وسایل غذاخوری چوبیای که او خودش درست کرده بود، یک جاسیگاری و اشیای دیگری نگهداری میشدند. آن چیزهای قدیمی که به نظرم بسیار مرموز میآمدند، منبعی بیپایان برای خیالپردازیها و نقشبازیکردنهای خیالی من بودند. در اواخر دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد خانوادهام بیشترِ این اشیا را به «خانه ی گرامشی» در گیلارتزا اهدا کرد، اما بعضی چیزها را بهعنوان یادگاری خانوادگی نگاه داشتیم، مثلاً زیرسیگاریای که پدربزرگِ شدیداً سیگاریام تا آخر عمر با خود داشت، یا نسخهی شهریار ماکیاولیاش، که حضوری الهامبخش در «نامههای زندان» دارد.
بیستسال پیش شوروی فروپاشید. شوروی جامعهای بود که با وجود همهی ضعفهایش سنگری برای سوسیالیسمِ واقعاً موجود بود و به شکلی متناقض به کاهش تناقضهای کاپیتالیسم غربی کمک میکرد. حولوحوشِ همان زمان بود که علاقه ی من به پدربزرگم شروع شد. حزب کمونیست ایتالیا و بنیاد انستیتو گرامشی۲ برای گرامیداشت صدمین سالگرد تولدش سفری به ایتالیا برای من و پدرم ترتیب دادند. ما حدود شش ماه در ایتالیا ماندیم و در آن مدت از ساردینیا تا توری از همهی مکانهایی بازدید کردیم که ارتباطی محکم با زندگی آنتونیو گرامشی داشتند. (یکی از عاطفیترین بخشهای سفر زیارتگونه ی ما کنسرتی بود که به همراه فرانچسکا واکا برای زندانیان زندان توری برگزار کردم.) طی این ماهها، که پر از رویدادهای جذاب بود، خودم را در فرهنگ ایتالیایی غوطهور کردم و فهمیدم که چقدر پدربزرگم در آن مهم است. وقتی به روسیه برگشتم با علاقهی زیاد آموختنِ نظاممند زبان ایتالیایی را شروع کردم و نوشتههای اندکی از او که ترجمه ی روسی داشتند را هم خواندم. با تلاش برای فهم آنچه در کشورم اتفاق افتاد از دریچه ی آثار گرامشی، علاقهام به تفکر او قوی و قویتر شد. به خاطر او بود که نقش مخرب روشنفکرانمان را فهمیدم. آنها مسئول جابهجاییِ مولکولیِ افکارِ عمومی به سود رژیم جدید بودند که منجر به غارت روسیه شد؛ فرایندی که در سالهای آخر پروستریکا آغاز شده بود. من بدل به محقق گرامشی نشدم- من بیولوژیست و موسیقیدان هستم- اما تمایلات ذهنیام به شدت تغییر کرده بود. دربارهی زمانهی خودمان میتوانم بگویم که دقیقاً در این لحظه ی تاریخیِ آشفته است که حس میکنم نیازی واقعی به رشد صدای روشنفکری به قدرت آنتونیو گرامشی وجود دارد که گروههای مختلف و مجزای بدون خلاقیت ایدئولوژیک را متحد کند؛ ترکیب این گروههای مختلف که به سختی میتوان اپوزیسیون خطابشان کرد، در «بلوکی تاریخی» که به تنهایی قابلیت آن را داشته باشد که خط راهبردی صحیحی در مبارزه با نیروهای سرکوبگر رژیم جدید فاسد و خیرهسری ایجاد کند که حالا دو دهه است بر روسیه حکمرانی میکند.
گام قاطعانهای که سبب شد [دیدگاههای] گرامشی را بپذیرم در دههی ۲۰۰۰ اتفاق افتاد، وقتی بهعنوان بخشی از همکاریام با بنیاد انستیتو گرامشی بررسی سرگذشت خانواده ی روسیاش را آغاز کردم، بدون آن که بدانم که این تلاشهای کم و منفصل برای بازسازی سرگذشت گرامشی بدل به یک پروژهی پژوهشی جدی خواهد شد. امیدوارم با این کار سهم کوچکم را در بازسازی تاریخچهی کشورم و زندگی پدربزرگم ایفا کرده باشم. خانوادهی جولیا شوخت عمیقاً با هر دو مرتبط بود[۳]. از یک سو پیشینهی تاریخی بسیار جذاب بخشی از روشنفکران روسی بود که با وجود موقعیتی اشرافی، به نام انقلاب به طبقهشان پشت کردند و خود را از «پیشداوریهای» اجتماعی طبقهشان دور کردند و تلاش کردند نظام ارزشی جدید کشور را بپذیرند. از طرف دیگر، خانوادهی شوخت اثری بزرگ بر زندگی شخصی و سیاسی پدربزرگم گذاشت. این خانوادهی غیرمعمولی رابطی اساسی در پیوند شدیداً محکمِ گرامشی با انقلاب روسیه شدند، و ادعا میکنم که روسیه گهگاه کلید توضیح بعضی از مهمترین و گیجکنندهترین دورههای زندگی گرامشی است. بگذارید درباره ی بعضی از اینها صحبت کنم.
اولین مورد به رابطه ی بین گرامشی و لنین برمیگردد. در دهه ی ۱۹۷۰ مشخص شده بود که رهبر بلشویکها رهبر آینده ی کمونیستهای ایتالیایی را در ۱۹۲۲ ملاقات کرده است. از آرشیوهای شوروی میدانیم که دو مرد همدیگر را در ۲۵ اکتبر ۱۹۲۲ در دفتر لنین در کرملین دیدهاند. دفتر ثبت اسناد زندگینامه ی لنین که برای اولین بار در ۱۹۷۲ منتشر شد، شامل فهرستی از مطالبی میشود که بین آن دو به بحث گذاشته شد و همه اهمیت زیادی داشتند: ویژهبودن جنوب ایتالیا، وضعیت حزب سوسیالیست ایتالیا، و امکان ترکیبش با کمونیستها. زمانی که این اسناد در حال آمادهسازی بودند، پدرم از سوی انستیتوی مارکسیسم-لنینیسم به کار گرفته شد تا با کمک کمونیستهای ایتالیا گزارشهای دیگری از این ملاقات تاریخی پیدا کند. تنها نامهای که دریافت کرد، از سوی کامیلا راورا بود که در کنار ارسال گزارش جزییاتی که خود گرامشی به او داده بود، این فرضیه ی جسورانه را هم مطرح کرد که احتمالاً این دیدار بود که به لنین انگیزه داد تا پدربزرگم را به جای آمادئو بوردیگا رهبر کمونیستهای ایتالیا کند، چون بوردیگا لنین را با روحیهی فرقهای و صلبش ناامید کرده بود[۴]. اما چرا راورا این ماجرا را در خاطراتش که تنها چند ماه بعد منتشر شد، نگفت؟ چرا همه ی زندگینامهنویسانِ گرامشی از جمله جوزپه فیوری برجسته، این نکته را ندیدهاند؟[۵] و چرا گرامشی با وجود احترام زیادش به لنین و پیوندهای محکم دوستی بین خانوادههای شوخت و اولیانوف هرگز در هیچ نامه یا مقالهای به این موضوع اشاره نمیکند؟ این سکوت عجیب میتواند به خاطر فروتنیای باشد که پدربزرگم در رابطه با بوردیگا اتخاذ میکرد، زیرا جدای از تفاوتهای سیاسی به او به عنوان موسس حقیقی حزب کمونیست احترام زیادی میگذاشت و او را دوست ارزشمندی میدانست. اما شاید توضیح ماجرا اینقدر سرراست نباشد.
مورد دوم مربوط به تلاشها برای آزادی گرامشی از زندان است. اینجا هم با وجود تلاشهای بهترین محققان (مشخصاً آنجلو آنتونیو روسی و جوزپه واسکا در کتاب گرامشی در میان موسولینی و استالین۳) حقیقت نامعلوم مانده است. خود من هم با خواندن آرشیو خانوادگیمان چیز عمدهای پیدا نکردم. محتملترین فرضیه این است که با وجود حمایت مادی قابلتوجه از زندانی، مقامات شوروی کاری جدی برای آزادی او از زندان فاشیستیاش نکردند. آنها فعالیت مشتاقانه ی تاتیانا شوخت را تکرار کردند. تاتیانا را احتمالاً عمداً به اشتباه انداخته بودند و مسیر کاغذبازیهای بیپایان را بدون فایده دنبال میکرد. اینجا هم توضیحات چندان رضایتبخش نیستند. شاید توضیحِ بهتر در نتیجه ی پژوهشهای متمرکز بر آرشیو استالین حاصل شود که تا امروز دسترسیناپذیر مانده است.
بزرگترین رازْ مربوط به ماههای آخرِ زندگیِ پدربزرگم از اواخر ۱۹۳۶ تا زمان مرگش است. با وجود تمام پژوهشهای انجام شده، هنوز توضیح کاملی برای این پرسش ساده نداریم که هم از نظر تاریخی و هم برای زندگینامه ی او مهم است: او چه برنامهای برای بعد از آزادیاش داشت؟ بنا به یک فرضیه که مورد پذیرش پژوهشگران معاصر است، گرامشی میخواست مجوزی از مقامات ایتالیایی بگیرد تا به اتحاد شوروی استرداد شود و آنجا به خانوادهاش بپیوندد و شاید مبارزه ی سیاسیاش را ادامه دهد. به نظر من این ایده که مبتنی بر شهادت پیهرو سرافا است حقیقت را بیش از حد ساده میکند[۶]. مکاتبات تاتیانا در آن دوره که اخیراً در آرشیو خانوادگیمان پیدا کردهام امکان بازسازی دقیقتر واقعیتها را میدهد. همچنین، اسنادی که سیلویو پونس از بنیاد گرامشی در رم در اوایل دهه ی ۲۰۰۰ در آرشیو دولتی روسیه پیدا کرد تصویری پیچیدهتر ارائه میکنند. بنا به این اسناد، در حوالی تغییر سال ۱۹۳۶ به ۱۹۳۷، نمایندگان سرویس امنیتی شوروی، ان.کا.وِ.دِ۴، از گرامشی خواستند تا هر چیزی درباره ی تروتسکیستهای ایتالیایی میداند به آنها بگوید. آنها دو ماه اصرار کردند و پاسخ گرامشی این بود که آنها باید روابطی خوب با مقامات سفارت ایتالیا برقرار کنند و از آن طریق به هر چه میخواهند دست پیدا میکنند. او نگران فتنهانگیزی جدیدی بود. از این نکته پرسشهای بیشتری ایجاد میشوند: آیا مقامات شوروی بازگشت محتمل به مسکو را مشروط به همکاری رسمی یا غیررسمی او با سرویسهای امنیتی کرده بودند؟ یا فقط میخواستند او را آگاه کنند که کارنامهاش هنوز به خاطر گرایشهای تروتسکیستی و نگارش آن نامه ی مشهور در دفاع از تروتسکی به کمیتهی مرکزی حزب کمونیست شوروی به تاریخ اکتبر ۱۹۲۶ لکهدار است؟ به هر صورت، همانطور که برادرزادهاش ادمهآ گرامشی میگوید، دقیقاً در همان زمان بود که گرامشی نامهای به خانوادهاش در ساردینیا نوشت و به آنها التماس کرد که فوراً اتاقی برایش در سانتو لوسورجو پیدا کنند. اما گرامشی میخواست در ساردینیا چه کند؟ تاتیانا در نامهای به اوژنیا به تاریخ ۲۴ مارس ۱۹۳۷ مینویسد «آنتونیو باور دارد که فرار از ساردینیا سادهتر از فرار از ایتالیاست. نمیتوانیم این را ذکر کنیم، وگرنه شایعات راه میافتند». این عبارت را چگونه باید تفسیر کنیم؟ همانطور که واکا به درستی میگوید، گرامشی به احتمال زیاد توان فرار نداشت. به نظر من پدربزرگم غیرمستقیم به مقامات شوروی هشدار میداد که برنامه ندارد که به سبک چند سال قبلِ بوردیگا در ایتالیا بماند و برای همیشه از زندگی سیاسی کنار برود. ممکن است شهادت سرافا به همین هدف بوده باشد. اما سرافا در ۱۹۳۶ امکان پیدا کرد گرامشی را ببیند و آخرین اخبار دادگاههای مسکو، سری اول، را به او بدهد. دادگاهها منجر به حکم اعدام برای نزدیکترین همکاران لنین شده بود و بعضی از آنها متهم شده بودند که تروتسکیست هستند. واکنش گرامشی سکوت بود؛ نوعی «نظر نمیدهم» که احتمالاً وحشت و خشمش را مخفی میکرد. او سکوت را انتخاب کرد تا خودش یا خانوادهاش را در معرض خطر نگذارد. از نامهنگاریهای تاتیانا (و دیگر منابع) آشکار است که سلامتی پدربزرگم در وضعیت بدی قرار داشت و او کاملاً از این وضعیت آگاه بود. این هم انتقال به روسیه را نامحتمل میکند. گرامشی میخواست جولیا و بچهها قبل از مرگش به ملاقات او بیایند. بازسازی خودم از کل ماجرا این است: تا ابتدای سال ۱۹۳۶ گرامشی واقعاً به دنبال استرداد به شوروی بود، اما در انتهای سال با افول سلامتیاش و با وضعیت سیاسی شوروی (که سرافا گزارش داده و رفتار ان.کا.وِ.دِ به نوعی تأیید کرده بود) تصمیم به تغییر تند مسیر گرفت و آن طور که فیوری فکر میکرد، ترجیح داد در سرزمین بومیاش بازنشسته شود.
رابطه ی من با پدربزرگم از علاقه ی من به زندگی و ایدههایش فراتر میرود. به عنوان نوهاش و به نوعی شاگردش، احساس وظیفه میکنم که در برابر تحریف و هر شکل گمانهزنی، از خاطراتش و ضمناً آرمانی که زندگیاش را به خاطرش از دست داد دفاع کنم. اخیراً تلاشهای جدید برای قراردادن گرامشی در جبهه ی مخالفت با جنبش کمونیستی یا حتی بدلکردن او به قربانی کمونیسم شدت گرفته است. نویسندگان ایتالیاییِ زیادی از ماسیمو کاپرارا تا جانکارلو لهنر خیلی به این دیدگاه نزدیک هستند[۷]. مثلاً گفته میشود که حزب در شوروی و خانواده ی روسیاش او را رها کرند. به گفته ی لهنر، این وزارت کشور ایتالیا بود که برای درمان بسیار گران او از ۱۹۳۴ تا زمان مرگش هزینه کرد. خب، اخیراً نامههای تاتیانا به خانوادهاش را پیدا کردهایم و با قطعیت میدانیم که این واقعیت ندارد. در واقع جولیا به شکلی منظم مقدار زیادی پول برای تاتیانا میفرستاد تا خرج مراقبت همسرش کند. این پول قطعاً از سوی مقامات شوروی به آنها اختصاص داده میشد.
به همه ی زبالههایی که در طول سالها جمع شدهاند نمیپردازم. از فانتزیهای کاپرارا، منشی سابق تولیاتی، که گفته بود جولیا شوخت از سوی سرویسهای امنیتی شوروی اعزام شده بود تا گرامشی را اغوا کند، که خواهرش تاتیانا توسط همان سرویسها استخدام شده بود تا از او جاسوسی کند، که خانواده ی شوخت فرزندان گرامشی را ناآگاه از ایدههای پدرشان نگاه داشت و دیگر چیزها. این حرفهای بیارزش تا ادعاهای کشیش لوییجی د ماجیستری مبنی بر گرایش گرامشیِ در حال احتضار به مذهب ادامه پیدا میکند، و شهادت زنی پیر که در کلینیک کیسیانا۵ تحت مراقبت بود و میگوید پدربزرگم با بیرون پریدن از پنجره خودکشی کرده است یا به قتل رسیده است.
کاش اینها آخرین افسانهها درباره ی پدربزرگم و خانوادهمان بودند، اما نیستند. افسانهسازی درباره ی گرامشی (و نه فقط او) در شرایطِ تنزل عمومی فرهنگ تکثیر میشود. این تنزل که با دستکاری اذهان از سوی رسانههای عمومی تقویت میشود، مشخصه ی دورانی است که هرمان هسه در رمان بازی مهره شیشهای۶ از آن با عنوان «عصر پاورقی» نام میبرد؛ زمانی پوچ که جای خلاقیت و پژوهش حقیقی را نقل قولهای متقابل گرفته است. فکر میکنم این وظیفه ی ما به عنوان فعالان و محققان و روشنفکران و همچنین شهروندان عادی است که با این گرایشهای بد بجنگیم، اگر میخواهیم در «این جهان بزرگ و وحشتناک»۷ با کرامت ادامه دهیم.
* این متن اولین بار در Angelo D’orsi, ed., Inchiesta su Gramsci, Turin ۲۰۱۴ بر اساس سخنرانیای در تئاتر ویتوریای تورین در ۲۰ ژانویهی ۲۰۱۲ منتشر شد.
ارجاعات نویسنده:
[۱] ماتئو بارتولی (۱۸۷۳-۱۹۴۶)، لهجهشناس، برای سالهای زیادی استاد زبانشناسی دانشگاه تورین بود.
[۲] پالمیرو تولیاتی ( ۱۸۹۳-۱۹۶۴) بعد از گرامشی به دبیر کلی حزب کمونیست ایتالیا رسید و تا زمان مرگ رهبر حزب باقی ماند.
[۳] پدر جولیا، آپولون (۱۸۶۱-۱۹۳۳)، پسر ژنرالی در دوران تزاری با اسلاف ساکسون بود. او احتمالاً بابت خدمت نظامی برجستهاش مقام پیدا کرده بود. او با جولیا هیرچفلد، دختر وکیل یهودی برجستهای از اوکراین ازدواج کرده بود. او که از دوران دانشجوییاش پوپولیست بود، به سازماندهی سلولهای انقلابی مخفی در ارتش متهم شد، همزمان با آلکساندر برادر لنین در ۱۸۹۷ بازداشت شد، و به تامسک در غرب سیبری و بعداً به سامارا تبعید شد. شش سال بعد که به سنت پترزبورگ بازگشت، آپولون فوراً تصمیم گرفت که با خانوادهاش به خارج برود. ابتدا به سوییس، بعد به فرانسه و بعد ایتالیا رفت و تا ۱۹۱۶ در ایتالیا ماند. دوباره به پترزبورگ بازگشت و در اوایل ۱۹۱۷ به بلشویکها پیوست. اوژنیا آنجا بود و جولیا با فاصلهی کمی به او پیوست و هر دو در سپتامبر همان سال به حزب پیوستند. او هم مانند آنها به شغلی با حقوق در دولت جدید رسید. خواهرها در ۱۹۲۲ برای اولین بار با گرامشی ملاقات کردند.
[۴] کامیلا راورا (۱۸۸۹-۱۹۸۸)، سیاستمدار و عضو موسس حزب کمونیست ایتالیا. آمادئو بوردیگا (۱۸۸۹-۱۹۷۰)، عضو موسس و اولین رهبر حزب کمونیست ایتالیا.
[۵] جوزپه فیوری، آنتونیو گرامشی: زندگی یک انقلابی (۱۹۶۶)، لندن ۱۹۷۱
[۶] پیهرو سرافا (۱۸۹۸-۱۹۸۳)، اقتصاددان نوریکاردی و دوست نزدیک گرامشی
[۷] ماسیمو کاپرارا (۱۹۲۲-۲۰۰۹)، روزنامهنگار، نویسنده، سیاستمدار و کارمند حزب کمونیست ایتالیا، بعد از بیست سال به عنوان منشی شخصی تولیاتی مدتی با گروه مانیفستو همجهت شد و سپس به مذهب کاتولیک گروید و گذشتهی کمونیستیاش را زیر سوال برد و بدل به ناشری برای راست میانه شد. جانکارلو لهنر (۱۹۴۳-). ناشر قدرتمند راست، و یک ضدکمونیست باحرات که رابطهی نزدیکی با سیلویو برلوسکونی دارد ارجاع اینجا به کتاب خانوادهی گرامشی در مسکو (La famiglia Gramsci in Russia) او است که در سال ۲۰۰۸ در میلان چاپ شده است.
پینوشتها:
* این مطلب در شمارهی صدودوم (نوامبر و دسامبر ۲۰۱۶) نشریهی نیولفت ریویو با عنوان MY GRANDFATHER منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶ این مطلب را با عنوان از عشق و انقلاب؛ آنتونیو گرامشی از زبان نوهاش ترجمه و منتشر کرده است.
[۱] La Storia di una famiglia rivoluzionaria
[۲] Fondazione Istituto Gramsci
[۳] Gramsci tra Mussolini e Stalin, 2007
[۴] NKVD: کمیساریای خلق در امور داخلی [مترجم]
[۵] Quisiana
[۶] The Glass Bead Game
[۷] دنیای بزرگ و وحشتناک عبارتی است که گرامشی به دفعات در نامههایش استفاده میکند [مترجم].
|