محمدرضا. م
فساد و چپ، یا فسادِ چپ
بهبهانهی نقدِ آقای تابان از فساد و چپ، و پاسخِ آقای مدنی به آن
•
از حوزهی سیاست/قدرت/مداری بیرون بیایید تا ببینیدکه نقدِ شما از فسادِ دوستانِ چپِ تان که در این حوزه غوطه میخورند، هنوز نقدِ رسایی نیست؛ و اگرشما دامنهی این نقد را بهکُلِّ حوزهی سیاست/قدرت/مداری نکشانید، و درنیابید که اینحوزه، در کنارِ برخی سودهاییکه دارد، رویِهمرفته چهخسارتهایی به جامعه، فرهنگ، و بهاقتصاد زده و میزند، کارِ این نقدهای درستِ شما نیمه خواهد ماند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲ خرداد ۱٣۹۶ -
۲٣ می ۲۰۱۷
این حرفِ درست است که: حقیقت، یکی نیست؛ که: حقیقت بیشمار است.
از یکسو، یکجهان وجود دارد که در ورایِذهن و برداشتهای ما هست. و از سویِ دیگر، بیشمار برداشتهای ما از اینجهان، که آن هم در ورایِ اینجهان وجود دارد. ما، همه، در "برداشتهایخود از جهان"زندهگی میکنیم، نه در "جهانِ ورایِ برداشت هایِمان از جهان". گفتنِ اینسخنِ درست، آسان است؛ رعایتِ آن در عمل امّا دشوار است. حتّی همینسخنِ آخر را هم آسان است گفتن، و دشوار است رعایت کردن.
***
ف. تابان میگوید:
"[۱] سکوتِ سازمانها و احزاب و افرادِ چپ در برابرِ این افشاگریها و فسادهای گستردهای که برگزیدگانِ حکومت به آن اعتراف کردهاند تعجببرانگیز است. [۲] همدستشدنِ احتمالیِ کسانی از ما که بخواهند همراه با هوادارانِ جریانِ «اعتدال»بر فساد و جنایتِ یک دسته از حکومتیان سرپوش بگذارند، توجیهی نمیتواند داشته باشد. [٣] چپها باید در پیشاپیش سیاست اعتراض به فساد و جنایت و زد و بند کاندیداها و کل حکومت اسلامی قرار بگیرند."
[شمارهگذاریها از من است]
من سخنِ آقای ف. تابان را شمارهگذاری کردهام تا مگر با اینکارم، نکاتِاساسیِ سخنِ او را نشان دهم و نیز تناقضهای آن را. با اینحال، من موافق با روحِ نقّادِ این سخنِ او هستم.
مشکلِ آقای ف. تابان این نیست که از سکوتِ چپ در برابرِ فسادِ حکومت، و همدستیِ کسانی از این چپ با این فساد سخن میگوید. این، کارِ درستی است. مشکلِ او این است که او"خودِ این سکوت" را فساد نمینامد، و دو دیگر اینکه هنوز از همدستیِ "احتمالیِ" آنهم فقط "کسانی" از این چپ با فسادِ حکومت میگوید، و سهدیگر آن که او آن "کسان"را هم تازه "از ما" یعنی از خودش میداند. ولی مشکلِ بزرگترِ او این است که نمیگوید این چپ چهگونهای و چهنوعی از چپ است.
از دیدِ من، چپ را، بر پایهی نوعِ رابطهاش و نوعِ داوریاش نسبت بهقدرت و به ویژه نسبت به قدرتِ سیاسی میتوان به دو گروه بخش کرد: چپِ قدرت/سیاست/مدار، و چپِ غیرِ/سیاست/قدرت/مدار [یاضدِّ آن]. اوّلی در حوزهیسیاست/قدرت/مداری، و دوّمی در بیرون از اینحوزه کار میکند. منظورِ من از قدرت/سیاست/مداری بهطورِ فشرده این است:
("سیاست/مَداری" و "قدرت/مَداری"؛ "قدرت/سیاست/مداری"؛ "نگریستنبهانسان، بهحقیقت، به دادگری و بهآزادی از دریچهی مصلحتهای سیاست/قدرت/مداری"؛ "تقدیسِ قدرتِسیاسی با اینباورِ نادرست که گویی حوزهی اصلیِ موثّر در تحوّلِ جامعه است".)
ف. تابان متعجّب است از سکوتِ این چپ در برابرِ فسادِ حکومت. ولی خودِ این تعجّبِ او استکه تعجّببرانگیز است. زیرا در این حوزه، قدرت بهویژه قدرتِ سیاسی، اصل است؛ در اینحوزه، قدرت، اصل است نه فرع؛ فرصت است نه تهدید؛ مقدّس است نه نامقدّس. و برعکس، حقیقت در این جا، فرع است نه اصل؛ تهدید است نه فرصت؛ نامقدّس است نه مقدّس.
در بیرون از اینحوزه ولی درست برعکس است: قدرت در اینجا هم وجود دارد. در این جا ولی، حقیقت اصل است نه فرع؛ فرصت است نه تهدید؛ حقیقت در این "بیرون از این حوزه" مقدّس نیست. هر آن زمان که یک حقیقت میرود که به قدرت بَدَل شود و یا قدرتمند گردد آنگاه همین حقیقتِ قدرتمندشده هم بهنقد کشیده میشود؛ زیرا هرگز هیچ حقیقتی نمیتواند با قدرت درآمیزد. در یککلام: همهی مفاهیم و مقولات- مانندِ اخلاق، قدرت، حقیقت، مسئولیت، احساس، آزادی، نقد، مبارزه، سکوت، و...- همه در هر دویِ اینحوزهها وجود دارند. در یک حوزه، این مفاهیم در خدمتِ قدرت/سیاست/ مداریاند و در دیگری، در کنار و در سمتِ حقیقت.
آنحوزهای که آقای م. مدنی و... از درونِ آن به آقای تابان پاسخ میدهند. اینحوزه باری حوزهی قدرت/سیاست/مداری، و حوزهی تفکّرِ حزبی است. حزب، نه هر سازمانی بلکه هر آن سازمانی، که برای اهدافِ سیاست/قدرت/مداریبرپا میشود.
در بیرون از اینحوزه نیز، تشکّل وجود دارد ولی این تشکّل، هر نامی که داشته باشد، حزب نیست. حتّی اگر حزبی را بخواهند به این "بیرون از آن حوزه" وارد کنند- که بارها و در همهجا گواهِ اینتلاشِ سیاست/قدرت/مداران هستیم-، آن را بهمثابهِ تشکّلی وارد میکنند که ناگزیر است به دروغ هم شده مدّعی شوند که حزب نیست.
در حوزهی سیاست/قدرت/مداری، آنسکوت و آن همدستی، هر دو- هرچند بهدرجاتی- مصداقهای آشکارِ فسادند و این فساد، البتّه تازهگی ندارد و محدود به بهاصطلاح "چپ" هم نیست. و اینجا میرسیم بهمشکلِ پنجمِ آقایتابان؛ و آن اینکه او میخواهد چپ هاییکه در حوزهی قدرت/سیاست/مداری کار میکنند، فساد/کاری نکنند؛ و میکوشد تا اخلاق را به چپهای اینحوزه و به یکمعنا، اخلاق را بهخودِ حوزهی قدرت/سیاست/ مداری بکشانَد.
کشاندنِ اخلاقِ نا/سیاست/قدرت/مدار بهحوزهی سیاست/قدرت/مداری بهاین میماند که کسی بخواهد گوسفندی را به کشتارگاه بکشانَد. گوسفند از اینکار سر باز میزند و آن کس میکوشد که این حیوانِ زبانبسته را، گاه از دُم بگیرد، گاه از دو پاهای او، گاه از کلّهاش، گاه دستهای علفِ سبز در برابرِ او بگیرد... تا مگر اینحیوانِ آگاه را به کُشتار/ گاهاش بکشانَد.
بهترین کارِ آقای تابان این استکه بگذارد اینحیوانِ سربهزیر، خود چراگاهِ خود را بجوید. او در اینباره از آقای تابان و همهی ما خردمندتر است. بگذارد او آزاد باشد. آزادی، این آن چیزی است که او - این اخلاقِ ضدِّقدرت- نیاز دارد. او با چریدنِ آزادی زنده است. او، یعنی این اخلاق، بهتر میداند که در کدام گوشهی این جهانِ شورهزارِ ما، مرتعی برای چریدن هست. او میداند که حوزهی سیاست، نه چراگاهِ او که کُشتارگاهِ او است.
روشن است حوزهی سیاست /قدرت/مداری خالی از اخلاق نیست. این حوزه، اخلاقِ خود را دارد. اخلاقِ سیاست/قدرت/مدار؛ اخلاقِ در خدمتِ قدرت. حوزهی سیاست/قدرت/مداری هم بسیار میکوشد تا اخلاقِخود را بهدرونِ آن حوزهی بیرون از خود بکشانَد.
* * *
آقای تابان! با آنکه نمیتوان شما را یکسره در اینحوزه- حوزهی قدرت/سیاست/ مداری- بهشمار آورد، ولی گمان من این است که هنوز از اینحوزه دل بر نکَندهاید.
از اینحوزه بیرون بیایید تا بتوانید اینحوزه را شّفافتر دریابید. آنگاه این امکانرا خواهید داشت که اگر بخواهید میتوانید ببینید که اینحوز، حوزهی قدرت/سیاست/ قدرت/مداری، حوزهای جدا از جامعه است؛ حوزهای است که ذهنگرایی، واقعگریزی، ارادهگرایی، ترس از واقعبینی، هراس از بیانِ حقیقت، در آن بیداد میکند. و کسان و نهادهایی که در آن هستند همهگی محافظهکار، دنبالهرو، نا/پویا، و سدِّ راهِ تحوِلاند.
خواهید دید که بهرغمِادّعای اینحوزه که خود را مرکزِ رهبریِ جامعه میداند، جامعه، هر جامعهای، در بیرون از اینحوزه راهِ خود را میسِپُرَد.
از این حوزه بیرون بروید، آنگاه این امکان را بیشتر بهدست خواهید آورد که بتوانید جهان را بسیار متنوّعتر بینید؛ انسان را بسیار بهتر بینید؛ و به تواناییها و ناتوانیهای او بیشتر آشنا شوید.
از این حوزه بیرون بیایید، و آن آرزوهایِ نیکتان را هم از اینحوزه بیرون بیاورید. زیرا این آرزوها تعلّق بهآن حوزه ندارند. ریشه و اصلِ این آرزوها در درونِ جامعه است. این آرزوها نه نیازِ آن حوزه که نیازِ جامعهاند، جامعهای که در بیرونِ آن حوزه قرار دارد. یا بهتر است بگویم اینحوزه است که در بیرونِ جامعه، در بیرونِ واقعیتهایجامعه، قرار دارد. و اگر دیدید کدامحکومتی یا کدام حزبی، این آرزوها را پرچمِخود ساخته یا میسازد، مطمئن باشید که این، یا یک دروغ و پوشش است، و یا یک سوءِتفاهم.
آرزوهای خود را از اینحوزه بیرون بیاورید، آنگاه خواهید دید که این آرزوها، در بیرونِ آن حوزه، مدّتها استکه دیگر، آرزو نیستند بلکه نیازِ مبرمِ جامعهاند. نیازی که بهرغمِ نا/باوریِ آن حوزه و به رغمِ مخالفتهای بیرحمانه، مدّتها است که پدید میآید و ناپدید میشود و دوباره پدید میآید. از دلیلهایِ اینادّعای من، یکی، همانا بازتابِ این حقیقت در همان حوزهی موردِ بحث است. امروز کدامحکومت و یا حزبی را میبینید که بتواند از شعارِ ضرورتِ عدالت و برابری، و مشارکتِ همهگانی شانه خالی کند؟ تبدیل شدنِ آن آرزوها به شعارِ مهمِّ حوزهی سیاست/قدرت/مداری تنها به این دلیل نیست که این شعار شعارِ خوبی است. بلکه مهمتر از آن، بهاین دلیل است که این آرزو، مدّتها است که بهنیازِ جوامع بَذَل گشته، و بهمثابهِ پاسخی بهحلِّ برخیمسائل، چشم/نا/پوشیدنی شده، و دارد انجام میگیرد. اینکه این شعار، حتّی در جامعهی ایران هم، برای جانیان و چپاول گرانی مانندِ احمدینژاد و رئیسی...ناگزیر شده- و البتّه در جوامعِ دیگر هم در ابعادی گسترده در میانِ نهفقط چپاولگرانیکه در حوزهی نامبرده قَد راست کرده اند بلکه در میانِ دیگر نِحلههای سیاسیِ اینحوزه نیز همین پدیده دیده میشود- باری اینکه این شعار چنین همهگیر شده، فقط بهدلیلِ بهرهبرداریهای سیاسی از آن نیست بلکه افزون بر این، نشانهی این واقعیت است که آن بهاصطلاح آرزوها، دیگر امروز آرزو نیستند و امری واقع بهشمار میآیند. بگذار مخالفانِ این آرزوها بههمراهِ دشمنانِ این آرزوها، این شعارها را زیرِ عناوینِ دستکاریشدهای بهنامِ "پوپولیسم" تخطئه کنند، پوپولیسمخواندنِ اینشعارها، خود یک شعارِ سیاسی است که نهجنبههای فریبکارانهی سردهندهگانِ این شعارها را بلکه انکار و تخطئهی همانا پدیداریِ انکار ناشدنیِ این نیازِ جامعهها نشانه رفته است.
بیرون بیایید آنگاه درخواهید یافت که سوسیالیسم و کمونیسم، که بخشی از آرزوهای شما و چپ است، اگر میتواند زمینهی حلِّ مسائلِ مهمی از جامعهی کنونی را فراهم کند ولی تبدیلِ آن بهکلیدی که گویا به همهی قفلها میخورَد، بیمعنا و یا در معنایی درست متضاد با روحِ آن است. درخواهید یافت که انسان، در رَوَتدِ تحققِ این آرزوها که زمانیِ دراز از آغازِ آن میگذرد، نه همیشه بهمثابهِ نیرویی برطرفکنندهی موانع که گاهی نیز، خود مانعی است. منظورِ من از انسان، هم بهمثابه یک نوع است، هم بهمثابهِ مثلاً طبقهی کارگر، طبقاتِ متوسّط، زحمتکشان، روشنفکران، طبقاتِ فرادست...
از اینحوزه بیرون بیایید تا دریابید چه رفته است بر انسانهایی که در این حوزه گرفتار آمدهاند؛ و چرا آنان چنین متفاوت، بخوانید چنین حقیر، شدهاند که از فریادِ "وا/فسادا"یِ شما در حوزهی سیاست چنین بر میآشوبند، این انسانیهاییکه روزگاری چنان جسور و آگاه بودند که فساد را ذاتیِ قدرت میپنداشتند و بر ضدِّ آن مبارزه میکردند. آنچه این انسانها را در آن روزگار چنان توانا ساخته بود که نه فقط آزادیخواه باشند بلکه آزاد/اندیش نیز باشند در کنارِ روشِ درستِ اندیشیدن، باری آن ایستار و موضعِ درستی هم بود که از آنجا به جهان و انسان و حقیقت مینگریستند. بسیاری از این انسانها نه بهدلیلِ اراده و گزینشِ آگاهانهیشان بلکه در اثرِ رَوَندِ خودبهخودیِ زندهگیِشان و رُخدادهای اجتماعی بهاین حوزه کشانده شدهاند. و اکنون بسیاری از آنان نمیدانند و یا نمیتوانند پاسخی به این پرسش بدهند که چرا و چهگونه شد که بهاین حوزه در آمده و یا در آن پرتاب شدهاند. من قصدِ توهین به آنان را ندارم.
از اینحوزه بیرون بزنید و آنگاه خود- و بسیاری از ماها دوستانتان- را در سالهای ۱٣۵۹ تا ۱٣۶۱در جریانِ پشتیبانی- یا همان شکوفاییِ-جمهوریِاسلامی بازنگری کنید. آیا هیچ تفاوتی میانِ فسادِ آن روزگارِ خود و ما، با فسادِ این روزگارِ این چپ میبینید؟
آقای م. مدنی از درکِ فریادهای تو در بارهی فسادِ چپ عاجز است. نهاینکه آدمِ ناتوانی است بلکه در حوزهای افتاده که در آن، توانایی معنای دیگری دارند.
البتّه که همهی ما انسانها در بیان و در شنیدنِ حقایق ناتوان هستیم؛ ولی آن انسانی که در حوزهی سیاست/قدرت/مداری درافتاده، این ناتوانایی را عینِ توانایی مینامد.
تلاشکنید تا خود و آرمانهای انسانیِتان را از اینحوزه بیرون بکشید. و نهفقط این، بل که بکوشید تا ماهیتِ نا/انسانی و ناتوانکنندهی این حوزه را بشناسید و بشناسانید.
تنها در بیرون از اینحوزه است که میتوانید دریابید آنچه که امروز شما فساد می نامید، واقعیتی است که دیگران، همانا همان "مَردُم" یا "خلق" یا "انسانهایعادی" یا "انسانهای نا/سیاست/قدرت/مدار"، بسیار پیشتر از این دیدهاند.
تنها در بیرون از اینحوزه است که امکانِ دیدنِ این حقیقت را مییابید که آنکسانی که در این حوزه گرفتارند- فرقی نمیکند آقای مدنی باشد... و یا آقایان و خانمهای دیگر در دیگر حزبهای چپ یا راست... و یا "افراد"ی که اگرچه در این احزاب نیستند ولی بهدلیلِ تفکّرِ حزبی در شمارِ کارکنان، بخوانید گرفتارانِ حوزهی سیاست/قدرت/مداری هستند- باری اینان چرا از بهرهگیری از تواناییهایِشان، در راهِ مبارزه با فساد و پیشتر از آن، در "پذیرشِ" آنچه که شما بهدرستی فساد مینامید عاجز میشوند. و بلکه- بنا بر همان گمانِ درستی که شما دارید- خود در این فسادها هم دستی دارند.
بهبیرون از حوزهیسیاست/قدرت/مداری که بیایید این امکان را خواهیدیافت تا ببینید انسان، این موجودی که هم شما و هم آقای مدنی و... برای سعادتِ او مبارزه میکنید، چه موجودِ غریبیاست. و همین موجودِ غریب، بر رویِ این کُرهی سرگردان، چهگونه از خود و فرزندان و والدینِ خود، و چهگونه از انسانهای دیگر، و چهگونه از فرهنگ و افتصاد و علم و هنر... پاسداری میکند بدونِ این که مانندِ سیاست/قدرت/مداران جنجال کند و برایخود نامی و مقامی و نانی طلب کند. انسانی که بسیار بیش از من و شما و آن آقایان و خانمها بر حقایقِ کارها آگاه است، بر ضعفها و تواناییهای خود واقف است و بهآسانی بهاین ضعفها اعتراف میکند. در بیروناز حوزهی سیاست/قدرت/ مداری درخواهید یافت که این انسانها بسیار بیشتر از سازمانِ فدایی، مجاهد، تودهیی، کمونیست، ملّی، جهانی، و نامهای رنگینِ دیگر، مبارزه میکنند؛ و مبارزهیشان بسیار گستردهتر از این انسانهایشریف است، ولی دَم بر نمیآورند.
درخواهید یافت که دریافتن چه دشوار است؛ و چهبس چیزها که درنخواهید یافت.
در بیرون از اینحوزه درخواهید یافت که موسیقی، ادبیات و هنر، علم و... چهحقایقی را گفتهاند و میگویند و با اینحال، برای دریافتنِ انسان و جهان هنوز چهچیزها که گفته/ نشده مانده است و ما، هنوز چه کودکانِ کمدانی هستیم.
در این بیرون، با کیفیتی دیگر درخواهید یافتکه وقتی نیما میگوید:
"به کجای این شبِ تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را..."
و یا حافظ میگوید:
"از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود..."
دارند میکوشند تا چهچیزی را بگویند؛ و یا اینکه جامعه از اینگفتهها چه میفهمد.
درخواهید یافت که این جهانِ کوفتیِ ما چه وحشتناک است. و تازه با درکِ این وحشت است که میتوانید ببینید چه غنایمی هستند "سوسوهای از دور"، و درخواهید یافت که انسانها در این وحشتکده چهگونه دارند از این "سوسوهای از دور" بهره میبرند و آن ها را پاس میدارند. خواهید دید که در زیرِ نورِ این سوسوها نیز آدمی درمییابد که زندهگی چه زیباست.
درخواهید یافت که امید و نامیدی، شکست و پیروزی، و... که در حوزهیقدرت/سیاست/ مداری چنین نازِل در پیرامونِ آنها جنجال میکنند، در بیرون از اینحوزه، مقولاتی هستند مثلِ هزاران مقولاتِ دیگر، و چنان عادیاند که دیده نمیشوند و در آنجا، مانندِ سیاست/قدرت/مدارانِ سُستعنصر، در پیرامونِ آنها غوغا نمیکنند.
خواهید دید که در روزگارِ کنونی- و البتّه نه فقط در این روزگار- چه دشوار است درنیفتادن به قدرت/سیاست/مداری؛ و چه کوششِ جانکاهی میطلبد این در نیفتادن، و ببینید که همین کارِ دشوار را میلیونها انسان، چه بیپروا، بیادعّا، و آگاهانه انجام میدهند.
سرگردانیِ انسان را درخواهید یافت. خواهید دیدکه اگر آنان که درحوزهی قدرت/سیاست/ مداری چنین از اِبرازِ سرگردانیِخود شرم دارند، در بیرون از اینحوزه، آدمیان چه به آسانی به سرگردانیِخود اعتراف میکنند. درخواهید یافت که زمانی که دستهای شما از تردید میلرزد، آنلرزه را توجیه و یا پنهان نکنید که کاری ناشدنی است.
درخواهید یافت که فسادِ این چپ، که شما چنین سادهدلانه نسبت به آن هشدار میدهید، از جمله یکی نیز این است که اینچپ، امروزه سالهااست که انسانهای بیرونِ این حوزه را- همان انسانیهایی را که زمانی اینچپ آنان را طبقهکارگرِ قهرمان، خلقِ قهرمان و... مینامید- به چشمِ مُشتی انسانهای "فقیر"میبیند که باید به او ترحّم کرد و شکماش را پُر کرد تا، بهزعمِ اینچپِ حقیرشده، دست به شورشهای "کور" نزند. بیرون بیایید تا ببینیدکه این چپ بالاترین ارادهای که دارد این استکه میکوشد تا از همان ثروتی که خودِ اینانسانها میآفرینند لقمهای را، و تازه آن لقمه را هم چنان با بیحرمتی، بهپیشِشان بیاندازند که ثروتِخودِ این انسانهای "ندار" را بهکامِشان زهرِ مار کنند.
از اینحوزه بیرون بیایید تا دریابید اینسخنِ شما که "چپها باید در پیشاپیش سیاست اعتراض به فساد و جنایت و زد و بند کاندیداها و کل حکومت اسلامی قرار بگیرند." یک نارساییِ مهم دارد. درمییابید که چپ، و من منظورم چپِ غیرِسیاست/قدرت/مدار است- نمیتواند فقط بهایندلیل که خود را چپ میداند در پیشاپیش قرار بگیرد. و دیگر اینکه، چپ اگر که چپ باشد، آنگونه من از چپ میفهمم، باید نخست از خود تعریفی به دستدهد که تازه و نقّادانه باشد. این در"پیشاپیش/حرکت/کردنها" و "پیشتاز بودنها" را کنار خواهید گذاشت. اینجملات، بویِ خوبی نمیدهند. بویِ رهبری میدهند. بوی مسابقه.
تواناییِ چپِ غیر [یا ضدِّ] /سیاست/قدرت/مدار در فروتنیِ او است. منظور از فروتنی، نوعِ سیاست/قدرت/مدارِ آن نیست. فروتنی بهمعنای داشتنِ این آگاهی که حقیقت در انحصارِ کسی نیست، فروتنی بهمعنایِ داشتنِ جسارت در گفتنِ اینحقیقت که حقایق را نه آزادیاندیشان، که آزادهاندیشان در مییابند. و آزادهاندیشان و آزادهاندیشی فقط بهچپ ها محدود نیست. و اصلاً در میانِ آنان که در "بیرون از حوزهی سیاست/قدرت/مداری" هستند چپ، راست، میانه مفهومیندارد. بلکه فقط نوعِ رفتار با قدرت، معیار است.
در خواهید یافت که آن دامِ خطرناک که شما را ممکن است درخود بِبَلعَد، بسیار خطرناکتر از آن دامیاست که شما در چند سالِ پیش در مقالهیتان خطاب به آقای نگهدار: "برو ایندام بر مرغِ دگر نِه..."بیان کردهاید. ایندام، دامِ سیاست/قدرت/مداری است که نهفقط نگهدار و...را بلعید که سهل بود، بلکه آقای مدنی و... دیگران را هم درخود گرفته است، و دامنهی قربانیانِ این دام، هرگز بهچپ محدود نیست. و آن فسادی که شما بهدرستی از آن حرف میزنید، درست بهسببِ افتادنِ این کسان در آن دام است.
از حوزهی سیاست/قدرت/مداری بیرون بیایید تا ببینیدکه نقدِ شما از فسادِ دوستانِ چپِ تان که در این حوزه غوطه میخورند، هنوز نقدِ رسایی نیست؛ و اگرشما دامنهی این نقد را بهکُلِّ حوزهی سیاست/قدرت/مداری نکشانید، و درنیابید که اینحوزه، در کنارِ برخی سودهاییکه دارد، رویِهمرفته چهخسارتهایی به جامعه، فرهنگ، و بهاقتصاد زده و میزند، کارِ این نقدهای درستِ شما نیمه خواهد ماند.
حوزهی سیاست که امروزه آشکارتر از هر زمان، همانا "حوزهیقدرت/سیاست/مداری" شده است، امروز بیش از هر زمانِ دیگری، از حلِّ مسائلِجامعه درمانده است؛ بلکه، خود، منشاءِ مسائل خطرناک گردیده، و بهاین ترتیب، خود به یک "مسئله" بَدَل شده است.
اردیبهشت۹۶ محمّدرضا- م.
|