هنر زنده، هنر زندگی
جایگاه تئاتر در اجتماع انسانی


گروه تئاتر اگزیت - شیرین میرزانژاد


• تئاتر هنری زنده است که بستن دست و پای آن منجر به مرگ و انقراض آن خواهد شد. با این اوصاف شاید آنچه امروز باید مطرح باشد، وظیفه‌ی ما در قبال تئاتر است و جابجا کردن خطوط و چهارچوب‌هایی که تئاتر ما را به بند کشیده است. شاید چنین امری در ظاهر غیرممکن به نظر برسد، اما به گفته ی راب سیلتینن«کسانی که آنقدر دیوانه هستند که فکر می‌کنند می‌توانند جهان را تغییر دهند، همان کسانی هستند که جهان را تغییر می‌دهند.» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۷ خرداد ۱٣۹۶ -  ۲٨ می ۲۰۱۷


تئاتر در طول تاریخ اهداف و کارکردهای گوناگونی داشته و به اقتضای شرایط و دوران، فرم و محتوای آن نیز متفاوت بوده، اما یک امر همواره در آن ثابت بوده است: با تمام فراز و نشیب‌ها همواره به حیات خود ادامه داده و مخاطبانش را به سوی خود کشیده است، یا به عبارت دیگر همواره مخاطبانی داشته. اما امروز تئاتر دستخوش نوعی از تغییر شده که نظیر آن را در گذشته نمی‌توان یافت. به طور مشخص در کشور ما تئاتر علیرغم رشد ظاهری‌اش، عملاً رو به انزوا و انفعال است. مخاطب محدودی دارد و عملکرد آن نیز تغییر شکل یافته است. اما مخاطب امروز تئاتر ما کیست و چرا به تئاتر می‌آید؟ اساساً تئاتر چه ظرفیت‌هایی دارد و چگونه این ظرفیت‌ها امروز مورد استفاده قرار می‌گیرد؟

کارکرد بالقوه تئاتر

تئاتر در میان هنرها به دلیل زنده و بی‌واسطه بودن از یک سو جذابیت خاصی برای مخاطب داشته و از سوی دیگر پتانسیل‌های بسیاری دارد و همین امرجایگاه ویژه‌ای به تئاتر بخشیده است. این پتانسیل به شیوه‌های گوناگون و با اهداف متفاوتی به کار گرفته می‌شود.
تئاتر به عنوان یک هنر فارغ از مباحث زیبایی‌شناسی، وسیله‌ای ارتباطی است که مفاهیم و اطلاعاتی را به مخاطب خود منتقل می‌کند و از این جهت نسبت به هنرهای دیگر پیشرفته‌تر است. چرا که تنها به خلق یک قاب تصویر مشخص نمی‌پردازد، بلکه در یک مقطع زمانی مشخص، فضایی را ایجاد می‌کند و با کمک ابزارهایی که در اختیار دارد چیزی را روایت می‌کند و به این ترتیب چند حس از حواس انسان را درگیر خود می‌کند. این در حالی است که مثلاً یک تابلوی نقاشی یا یک مجسمه تنها بینایی انسان را درگیر می‌کند و یا موسیقی تنها شنوایی را. به علاوه در دیگر هنرها انسان هنرمند از طریق اثر خود ایجاد ارتباط می‌کند، اما در تئاتر مهم‌ترین عامل انسانی است؛ به این معنا که با بازی بازیگران بر روی صحنه و پیش چشم مخاطب، ارتباطی انسانی و منحصر به فرد شکل می‌گیرد. تا جایی که می‌توان گفت تئاتر در میان هنرها انسانی‌ترین شکل هنر است. تئاتر در این راستا از هنرهای دیگر نیز کمک می‌گیرد، اما بدون کمک آنها باز هم عملکرد منحصر به فرد خود را خواهد داشت. تئاتر با داشتن چنین توانایی بی نظیری به موضوعات مختلفی می‌پردازد. گاه موضوع تئاتر بیان حال است، داستان‌های مردم از طبقات مختلف و شرایط و مسائل اجتماعی آنها. گاه به بیان تاریخ و اسطوره‌ها و حماسه‌ها می‌پردازد. گاه شکل و شمایل مذهبی دارد و مانند تعزیه به بازگویی وقایع مذهبی تاریخی می‌پردازد، یا نمایش‌های کلیسایی قرون وسطی درباره‌ی تولد مسیح که تا امروز هم ادامه دارد و نمایش‌های خیابانی کلیسا با موضوع غلبه‌ی قدیسان بر شیطان. گاه نیز موضوع نمایش درباره‌ی آینده و یا جایگزین و احتمالات وضعیت امروزی و یا بسیاری موضوعات دیگر است. اما در میان این همه، تئاتر به عنوان بخشی از فرهنگ می‌تواند ابزار ترویج و تثبیت ایده‌ها و باورهای غالب باشد، همچنان که از سوی کلیسا برای ترویج باورهای مسیحیت به کار می‌رفت. این توانایی تئاتر دوسویه است و می‌تواند ابزار طرح ایده‌های جدید و مقاومت در برابر جریان غالب نیز قرار گیرد. تمامی اشکال تئاتر می‌توانند جنبه‌ی آموزشی، آگاهی‌بخش و یا صرفاً سرگرم‌کننده داشته باشند، همچنان که در دوران‌های مختلف به شیوه‌های گوناگون عمل کرده‌اند.

اندیشه و تولید

سرمایه‌داری اصولاً به این سو گرایش دارد که همه چیز را به کالا تبدیل کرده و به انحصار خود دربیاورد. اندیشه نیز از این اصل مستثنی نیست. علوم مختلف همواره کمک شایانی به پیشرفت سرمایه‌داری می‌کنند و متقابلاً هم مورد حمایت قرار می‌گیرند، خصوصاً شاخه‌هایی که به طور مشخص و مستقیم به افزایش تولید و نهایتاً انباشت سرمایه کمک می‌کنند مورد حمایت بی‌چون و چرای نظام سرمایه‌داری هستند. فرهنگ از سوی دیگر، هم تحت تاثیر این ساختار بوده و هم به عنوان ابزاری در دل آن به کار گرفته می‌شود تا هنجارها و عرف هماهنگ با این ساختار تحکیم و تثبیت شود. در ساختاری که جامعه‌ی سرمایه‌محور به تدریج ساخته و تحکیم می‌کند، هنر نیز رفته رفته یا با آن همسو شده و یا به حاشیه رانده می‌شود، همچنان که امروز شاهد پیوستن تئاتر به جرگه‌ی بازار کالاهای تجاری هستیم.(۱) اما هنر چگونه در معادلات جریان تولید سرمایه‌داری جای می‌گیرد؟ مهم‌ترین عامل در فرآیند تولید سرمایه‌داری کار کارگران است که به شکل ارزش اضافی در این معادله نهایتاً موجب سودآوری و انباشت سرمایه می‌شود. اثر هنری هنرمند نیز حاصل کار فکری اوست و از این جهت هنرمند را می‌توان کارگر فکری یا فرهنگی نامید. اما تفاوتی که میان این دو وجود دارد این است که بر خلاف کارگر صنعتی، ابزار تولید هنرمند به طور مطلق نزد سرمایه‌دار نیست. ابزار تولید هنرمند در وهله‌ی اول اندیشه‌ی اوست که به خودی خود در تصاحب هیچ‌ کسی جز خود هنرمند نیست. اما این ابزار تولید هم می‌تواند به وسیله‌ی انحصار فرهنگی به کنترل در بیاید و در نتیجه نیروی کار هنرمند در چهارچوب و راستای تولید به شیوه‌ی سرمایه‌داری به کار گرفته شود. به دنبال این جریان است که اثر هنری تبدیل به کالای تجاری می‌شود. تفاوت دیگر میان کار کارگر و هنرمند در اینجا روشن می‌شود: کارگر نمی‌تواند منفرداً و رأساً نیروی کار خود را از ساختار تولید سرمایه‌داری جدا کند، چرا که برای تامین معاش به ابزار تولید که در اختیار سرمایه‌دار است نیاز دارد و ناگزیر است که تا ایجاد تغییری بنیادین و ساختاری، تن به شرایط موجود دهد. اما هنرمند این امکان را دارد که رأساً عمل کرده و عنان اندیشه‌ی خود را به دست گرفته و -هر چند با دشواری- در ساختار موجود جای نگیرد.
هنری که به شکل کالای تجاری تولید می‌شود مصرف‌کننده‌ی خاص خود را نیز داراست. چنین هنری کالایی لوکس است که مصرف‌کننده‌ی اصلی آن بورژوازی است. در نتیجه تئاتری که در چنین ساختاری و با چنین الگویی تولید شود، وسیله‌ای برای تفریح و سرگرمی این طبقه است. اقشار بالایی طبقه‌ متوسط نیز در این گروه قرار می‌گیرند، چرا که طبقه‌ی متوسط از لحاظ فرهنگی به سوی بالادست خود یعنی بورژوازی گرایش دارد اما از سوی دیگر از آنجا که وضعیت اقتصادی این طبقه به سوی پایین یعنی طبقه‌ی کارگر گرایش دارد، هر چه به لایه‌های پایین‌تر می‌رسیم به اقتضای شرایط اقتصادی عملاً تمایل به این نوع تفریح کمتر می‌شود.
حال با توجه به طیف مخاطب تئاتر در ساختار سرمایه‌محور و نیز با در نظر گرفتن شرایطی که این ساختار به تئاتر تحمیل می‌کند، موضوعات نیز محدود به مواردی می‌شوند که مطابق میل و سلیقه‌ی این گروه است. از سوی دیگر معیارها در این تئاتر به کلی تغییر کرده و استانداردهای هنری نیز تحریف می‌شوند. تئاتری خوب است که خوب بفروشد، یا از منظر دیگر، تئاتری خوب است که بلیتش گران‌تر باشد تا نشان‌دهنده‌ی «میزان توجه و علاقه‌ به فرهنگ و هنر» از سوی این گروه باشد، حال موضوع و کیفیتش هر چه می‌خواهد باشد. در چنین فضایی حتی اگر تئاتر به موضوعات مهم و اساسی اجتماعی که به سایر اقشار جامعه مرتبط باشد هم بپردازد، به دلیل محدود بودن طیف مخاطبانش در گستره‌ی اجتماع کارکرد واقعی خود را نخواهد داشت. اثری هنری است که معامله می‌شود، هنری است برای هنر.

شکستن چرخه

بنا بر آنچه گفته شد، می‌توان وضعیت تئاتر در ساختار سرمایه‌محور را به مثلث آتش (سوخت، اکسیژن، حرارت) تشبیه کرد که سه عامل تشکیل دهنده‌ی آن فروش یا تئاتر تجاری، بازار محدود (تقاضا/مخاطب و عرضه/موضوعات محدود) و هژمونی فرهنگی هستند که شعله به جان تئاتر امروز می‌اندازد.
همانند اطفای حریق که به وسیله‌ی حذف یکی از سه عامل صورت می‌گیرد، وضعیت تئاتر در ساختار موجود را نیز با تغییر یکی از عوامل دخیل در فرآیند می‌توان تغییر داد، با این تفاوت که این عوامل در تئاتر چنان زنجیره‌وار به هم متصل هستند که با تغییر یکی، دیگری هم تغییر خواهد کرد. هر چند، تغییر این شرایط به سادگی اطفای حریق نیست، اما هر قدمی که در این راستا برداشته شود تبدیل به تجربه‌ی مثبتی می‌شود که نشان می‌دهد این شرایط نه مطلق است و نه ابدی. این همان مقاومتی است که گرامشی در نظریه‌ی هژمونی فرهنگی خود به آن اشاره می‌کند. تداوم این تجربه‌های مثبت بسیار مهم و موثر است و در بیان اهمیت آن شاید بتوان مقایسه‌ای میان‌ تجربیات اجتماعی و نظریه‌ی ویگوتسکی در عرصه‌ی آموزش پرداخت.
طبق نظریه‌ی«محدوده‌ی تقریبی یادگیری» [ZPD: Zone of Proximal Developement] ویگوتسکی، یادگیری در محدوده‌ی میان توانایی بالفعل فرد در انجام کاری به تنهایی و آنچه در تعامل با مربی، همسالان یا همکاران تواناتر به آن دست می‌یابد صورت می‌گیرد.(۲) این محدوده‌، محدوده‌ی تقریبی یادگیری است. آنچه فرد در این محدوده به آن دست می‌یابد تجربه‌ی مثبتی است که به رشد او می‌انجامد. او تاکید می‌کند که آنچه از فرد خواسته می‌شود باید در این محدوده قرار داشته و نباید به کلی خارج از محدوده‌ی توانایی او باشد، در غیر این صورت تجربه‌ای منفی و در پی آن سرخوردگی فرد را در یادگیری به دنبال خواهد داشت. حال اگر این الگو را بر اجتماعی قرار دهیم که چهارچوب‌های مشخصی توسط هژمونی فرهنگی برایش تعریف شده است، این چهارچوب‌ها را می‌توان توانایی بالفعل افراد جامعه در نظر گرفت. حال اگر یکی از افراد همین جامعه گامی فراتر از چهارچوب مشخص بگذارد، عمل او تبدیل به تجربه‌ی مثبتی می‌شود که می‌تواند چهارچوب را جابجا کند یا دست‌کم نشان دهد که این امر غیرممکن نیست. این نخستین گام‌ها را می‌توان همان محدوده‌ی تقریبی دانست که می‌تواند به شکلی از رشد بیانجامد. در سال‌های اخیر بارها در تئاتر شاهد اتفاقاتی از این دست بوده‌ایم. آثاری بوده‌اند که سال‌ها به روی صحنه نرفته‌اند یا نویسندگانی که حتی بردن نام‌شان ممنوع‌ بوده است اما به محض آنکه یک بار به هر ترفندی به روی صحنه می‌آیند، جسارت کار بر روی این آثار در دیگران نیز به وجود می‌آید و یک‌باره نام‌هایی را می‌شنویم که سال‌ها بر زبان نمی‌آمدند.

وظیفه تئاتر

در مبحث تئاتر و اجتماع، همواره شاهد در گرفتن بحث‌هایی درباره‌ی تئاتر و وظیفه‌ی آن در قبال اجتماع هستیم و اینکه آیا صرف هنر بودن تئاتر می‌تواند توجیهی باشد برای اینکه در فرم هنری خود غرق شود و هنری باشد برای هنر؟ یا تئاتر رسالتی اجتماعی دارد که موظف است توان خود را در راستای آن گذاشته تا آن را محقق سازد؟ نکته‌ی مهم اینجاست که با توجه به توانایی‌های تئاتر در اجتماع انسانی، چنین بحثی بیهوده به نظر می‌رسد، چرا که تئاتر اساساً هنری اجتماعی است و در ارتباط میان انسان‌ها است که معنا و ماهیت خود را می‌یابد. بنابراین بعد اجتماعی را نباید و نمی‌توان از آن جدا کرد، در غیر این صورت هنری خواهد بود که هر چه هست، تئاتر نیست. این ارتباط انسانی است که جانِ تئاتر است. چرا که زنده بودن تئاتر تنها به معنای اجرای آن در زمان حال نیست، بلکه برقراری ارتباط انسانی در آن زمان حال است که زنده بودن آن را معنا می‌کند و تجربه‌ای بی‌نظیر را برای مخاطبان و اجراکنندگانش به همراه می‌آورد.
تئاتر قرار نیست حل کننده‌ی مشکلات باشد، بلکه پرسش‌هایی را مطرح می‌کند و فکری را در ذهن مخاطب می‌کارد و ذهن مخاطب خود را پویا می‌کند. اما فراموش نکنیم که تئاتر با تمام کارکردهای آموزشی و آگاهی‌بخش خود، شکلی از سرگرمی نیز هست. به گفته‌ی برشت «از همان ابتدا کار تئاتر سرگرم کردن مردم بوده است… به هیچ کلید دیگری جز تفریح نیاز ندارد.» حال آنکه می‌دانیم تئاتر برشت تا چه حد بار سیاسی، اجتماعی و آموزشی نیز داشته است.
با در نظر گرفتن تمام این‌ها می‌توان گفت که تئاتر به شکل طبیعی خود در ساختاری سالم عملکرد صحیح و موثر خود را خواهد داشت و آنچه به عنوان وظیفه‌ی تئاتر در قبال اجتماع تعریف می‌شود، در واقع کارکرد واقعی تئاتر است که در وضعیت صحت و سلامت خود به صورت خودکار انجام می‌شود. آنچه مهم است، بازگرداندن سلامت به تئاتر است و شرایطی که تئاتر بتواند در آن به حیات طبیعی خود ادامه دهد. تئاتر هنری زنده است که بستن دست و پای آن منجر به مرگ و انقراض آن خواهد شد. با این اوصاف شاید آنچه امروز باید مطرح باشد، وظیفه‌ی ما در قبال تئاتر است و جابجا کردن خطوط و چهارچوب‌هایی که تئاتر ما را به بند کشیده است. شاید چنین امری در ظاهر غیرممکن به نظر برسد، اما به گفته ی راب سیلتینن: «کسانی که آنقدر دیوانه هستند که فکر می‌کنند می‌توانند جهان را تغییر دهند، همان کسانی هستند که جهان را تغییر می‌دهند.»