گزارش از خیابان، پیش و پس از انتخاب روحانی


• خیلی ها آمده بودند از پسرانِ جوانِ دانشجوی کُرد که میگفتند نومیدانه به حسن روحانی رای داده برای این که ابراهیم رئیسی نیاید تا دخترانی که با تردید میگفتند «چه میدانیم! حالا شاید گشت ارشاد برچیده شود!» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٨ خرداد ۱٣۹۶ -  ۲۹ می ۲۰۱۷



مهری: زن جوانی که میگفت دانشجوی فارغ التحصیل و بیکار است و دستبند سبزی داشت با احاطه ی کامل در زمینه های مختلف به قلدریِ ناشی از مرد بودن مخاطباش (یک طرفدارِ رئیسی که میگفت پزشک است و دوران احمدی نژاد در خدمت او بوده است) برخاست و از کارنامه ی اقتصادی روحانی دفاع می کرد. از پایین آمدن تورم، از باز شدن درهای بازار بین المللی برای فروش رسمی نفت، از به راه افتادن پروژه های اقتصادی، از ایجاد اشتغال و ... (همان دفاعیه های باندِ روحانی / جهانگیری). آقای پزشک مرتبا پُز میداد و از جراحی هایش در مناطق محروم با وجود تحریم ها و نداشتن وسایل پزشکی (معلوم نیست چند نفر را کشته تا جراح شده) مثال میزد تا ثابت کند بدون دارو و چاقوی جراحی و «کالاهای بنجل» دیگر مانند «ایرباس» (!!!) نیز میتوان اقتصاد را اداره کرد. البته معلوم نیست چرا «اقتصاد مقاومتی» در ایران و ونزوئلا نمی تواند از این کالاهای بنجل یا کالاهای «بنجلتر» از آن مانند دارو و گندم و بهداشت و تکتولوژی ارتباطاتی و غیره تولید کند!
بحث اقتصادی نتیجتا به «دیپلماسی» و رابطه ی با قدرتهای جهانی رسید. زن جوان به «دیپلماسی دیوار» (بالا رفتن از دیوار سفارت عربستان و بریتانیا) اشاره می کرد و پزشکِ طرفدارِ رئیسی/احمدی نژادی میگفت: «دیپلماسی دیوار» را اصلاح طلبان با بالا رفتن از دیوار سفارت آمریکا بنیان گذاشتند! نفر سوم از دوره ی نفت و مصدق جمعبندی میداد که چون مصدق با جهان تعامل نکرد نتوانست از بریتانیا و آمریکا وام بگیرد و شکست خورد! نفر چهارم که دختری جوان بود با خشم میگفت: «زندگی فقط اقتصاد نیست. سال ۶۷ و نقشِ رئیسی هم هست». یک لومپنِ هار جواب داد که «آنها مجاهدین خلق بودند که زنده زنده پوست میکندند». دختر گفت: «هر که بودند فرق نمیکند.». فعالِ کمونیست گفت: «همه شان در آن جنایت – و نه فقط آن – درگیر بودند». در سوی دیگر، یک دانشجوی حامیِ رئیسی با ته ریش اسلامی اش درگیر بحث با دانشجوی دیگری بود و تلاش می کرد دیگران را قانع کند که راه چاره ی فقر انتخاب رئیسی است و در مورد سیاست های دستگیری و اعدام رئیسی خجولانه ابراز بی اطلاعی می کرد. در این بین، دختری از طرفداران روحانی جلوی خانم میانسالی که از کار برمیگشت را گرفت و پرسید: رای میدهید؟ جواب: خیر! چرا؟ جواب: چون چیزهایی که من میدانم تو نمیدانی، برو کنار رد شوم! این خانم ظاهرا بی تفاوت بود اما وقتی متوجه شد جوانی دارد عکس های رئیسی را به دیوار میزند به او نهیب زد: پسرجان مگر شعور نداری؟ جواب: به خدا پولش را لازم دارم و خودم به هیچ کس رای نمیدم!

مردِ میانسالی خطاب به هواداران قالیباف و روحانی گفت: «همه تان بیشعور و نادان هستید... در سال ۵۷ چه وعده هایی داده شد و...؟». یکی از دختران چادری طرفدار قالیباف وارد بحث شد و گفت: «ما همه چیز را بهتر از شما میدانیم. تاریخ را میدانیم و دانشگاهها در جمهوری اسلامی خیلی بهتر از دوره قبل بوده است». این مرد گفت: «سوالی از تو میپرسم. قوام السطنه کی بود؟» دختر من و منی کرد و پاسخ داد: «یک وزیر در دوره قاجاریه»! مرد او را افشا کرد و گفت: «نه وزیر بوده و نه در دوره قاجاریه. خاک بر سر علم و دانش و تاریخ در این نظام که این را به تو یاد نداده است»!
دختران طرفدار روحانی در مورد گشت ارشاد و کم شدن آن در دوره روحانی حرف میزدند و این که ما به همین قانع هستیم و میگفتند «زمانِ آرمانخواهی به سر آمده است». از این دختران سوال شد که آیا فقط به فکر خودتان هستید یا همه مردم؟ آیا فکرکرده اید که این همه دوره گرد که کل سرمایه شان از یک شب دوره نشینی شما کمتر است، چطور زندگی میکنند؟ آیا فکر کرده اید که ایران فقط شهرهای بزرگ (آن هم بخشی از این شهرها) نیست و میلیونها انسان در مناطق دیگر از بی آبی، نبود امکانات بهداشتی و تعلیمی رنج میکشند؟ دوره ی «آرمان خواهی» به سر نرسیده است. آرمان خواهی، خیلی ساده فکر کردن و چاره اندیشی و راه حل برای همه ی این هاست و رای دادن به کسانی که نگهبان همین روابط هستند همدستی با مسببین این وضعیت است.
دختران میگفتند اگر «شما تحریمی ها رای ندهید، مسئولیت آمدن رئیسی یا قالیباف بر گردنتان خواهد بود». خلاصه همان بحثها و ادله های همیشگی.
میگفتند همه این هواداران قالیباف پول گرفته اند برای تبلیغ آمده اند. اما ما طرفدارانِ روحانی خودجوش هستیم و از جیب خودمان هزینه میکنیم. یکی از هواداران قالیباف گفت: «اینم یک دلیل برای اینکه به قالیباف رای بدیم. وقتی پول میده چرا نگیریم...».


گزارشی از شنبه ٣۰ اردیبهشت در تهران پس از اعلام ریاست جمهوری حسن روحانی

از ساعت ۲ بعد از ظهر که وزارت کشور رسما روحانی را رئیس جمهوری ۴ سال آینده اعلام کرد، مردم در شهرهای مختلف به خیابانها آمدند و از ساعت ۷ شب به بعد مراکز شهر تهران شاهد یکی از بزرگترین تجمعات بود. صدها هزار نفر از ۴ گوشه ی شهر به با بوق و کرنا، با رقص و آواز به خیابانهای بزرگ آمده و به اصطلاح «پیروزی» خود را جشن گرفتند. در ازدحامِ فشرده ی جمعیت که به سختی میشد راه باز کرد و جلو رفت، چیزهای زیادی دیده و شنیده میشد. از کسانی که میگفتند فقط برای استفاده از یک فرصتِ «شادی دورِهمی» آمده اند در شرایطی که چنین فرصت هایی در این کشور نادر است تا جوانانی که میگفتند خود رای نداده اند چون کاندید مطلوبشان در میانِ این کاندیداها نبوده و صرفا برای تماشا آمده اند. از پسرانِ جوانِ دانشجوی کُرد که میگفتند نومیدانه به حسن روحانی رای داده فقط برای این که ابراهیم رئیسی نیاید و اینکه بلاهایی که این رژیم بر سر ملت کُرد آورده را از والدینشان شنیده اند، تا دخترانی که با تردید میگفتند «چه میدانیم! حالا شاید گشت ارشاد برچیده شود!». از گروه هایی که شعارهای «مطالباتی» سَر میدادند مانند: «وقتِ مطالباته! سندیکا، سندیکا!»؛ «وقتِ مطالباته! آزادی مطبوعات!»؛ «وقت مطالباته! یا حسین، میرحسین»؛ «وقت مطالباته! زندانی سیاسی آزاد باید گردد!»، تا گروهی که عربده میکشید «ما ایرانی هستیم، عرب نمیپرستیم!». در میانِ این هیاهوی درهم و برهم شاید بهترین شعاری که شنیده شد پاسخِ جوانی به این گروه بود که شعار داد: «ما همه انسان هستیم! نژادپرست هم نیستیم! ما همه عرب هستیم!». در این میان شعار «مرگ بر شاه» هم داده شد که دختربچه ای از مادرش که به این شعار میخندید سوال کرد: «شاه کیه؟!». مادر در جواب گفت: «یعنی رهبر!».

آز نیروهای سرکوبگر رژیم به طور آشکار خبری نبود هرچند لباس شخصی ها حضور داشتند. در پاسخ به این سوال که چرا از نیروهای سرکوب و گاردهای تفنگ به دست که در روزهای گذشته می دیدیم خبری نیست، جوانی گفت «چون زورشان به این جمعیت نمیرسد». اما این خوش خیالی بود. این نیروها حضور نداشتند چون قرار و سیاست بر این بود. وگرنه این نیروها قلبِ دولت ارتجاعی اند و تعلیم و سازمانیافته اند برای آنگاه که در حفاظت از این دولت وقتی پایه هایش واقعا به لرزه در آمده و به طور جدی زیرِ ضرب قرار گرفته، وارد میدان بشوند. اما این حرکتِ بزرگی که جریان داشت، متحوای خطرناک و به اصطلاح «ساختارشکنانه». این ازدحامِ عظیم جمعیت دارای وجه اشتراک با این نظام بود پس میتوانست در چارچوبههای مجاز باشد. با شعارِ «سندیکا، سندیکا»، کَکِ رژیم هم نمیگزد و آسیبی به او وارد نمیکند. همینطور با شعارِ «یا حسین، میرحسین» و امثالهم. همه ی این شعارها را در چارچوب نظام و در چنین مناسبات هایی هایی میتوان سَر داد و حکومت هم میتواند تحمل اش کند. به جوان گفته شد بیا حالا شعار علیه دولت دینی بده و جدایی دین از دولت را مطرح کن! بیا شعار علیه حجاب اجباری بده! اصلا بیا شعار بده که «مرگ بر جمهوری اسلامی. زنده باد انقلاب»! ببینیم چه اتفاقی میافتد. مخاطب گفت: «نه! این شعارها هزینه دارد. حتما میریزند و میکشند و...».

عمیقترین سوالات و مشغله هایی که طرح شد این دو بود: ۱: انقلاب کردن و مبارزه برای سرنگونی هزینه خیلی سنگینی دارد و با یکی دو هزار نفر نمیشود اینها را انداخت و ۲: اگر شما به جای اینان بودید چه میکردید (در واقع میپرسیدند برنامه ی شما برای اداره ی این جامعه چیست) و میپرسیدند از کجا معلوم که وقتی شما به قدرت رسیدید همین کارها را نمی کنید؟
هر دو این سوال، جدی اند و محقانه که میتوانیم و باید به آن پاسخِ صحیح بدهیم!

منبع: آتش شماره ۶۷ –خرداد۹۶