احمد مجد
«خلع لباس» اپوزیسیون، در آغوش «خانواده مقدس»
پاسخ به محمدرضا نیکفر در «سنجش مفهوم اپوزیسیون»


• امروز اگر هزار گروه و سازمان و حزب در ایران یا خارج ایران باشند که با هر اختلاف و تفاوتی بگویند این رژیم باید سرنگون شود، نه گویای پراکندگی که گواه یگانگی و اصالت اعتقادشان است. از کجا می توان شناخت که رژیم کنونی همان پدیده اپیدمیکی است که باید از میان برداشت؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۴ خرداد ۱٣۹۶ -  ۴ ژوئن ۲۰۱۷


فیلسوف محترم «محمدرضا نیکفر» (سردبیر سایت رادیو زمانه) در آغاز این هفته، روز دوشنبه، طی نوشته یی که در آن باید به بررسی نتایج انتخابات اخیر رژیم می پرداخت؛ تئوری یا واژه «انقلاب» یا این «راه حل»را از دایره بحث و گفتگو پیرامون چشم انداز تحول در ایران بیرون گذاشت.
نقد من بر نوشته او روز سه شنبه و چهارشنبه در جاهای مختلف شبکه های اجتماعی انتشار یافت. در پایان هفته، روز جمعه، وی در نوشته دیگری مفهوم یا معنای «اپوزیسیون» را مشمول عنایت فلسفی و کلامی اش نمود و در کالبد توصیه یا پیشنهادی که بیشتر یک «حکم» شرعی یا قضایی یا حکومتی است، اپوزیسیون رژیم را فراخواند تا «این واژه را کنار بگذارند» و دیگر خود را «اپوزیسیون» ننامند.
فیلسوف محترم که نوشته دوم را پاسخ به نقد «اپوزیسیون» از نوشته قبلی اش نامیده، حتی یک کلمه نگفته که درباره:«بود یا نبود رژیم؟ بحث در این نیست. مسأله این است»، نظرش چیست؟ اما نوشته اش گواهست که همین پرسش را دور می زند. گو این که وقتی کسی بگوید در ایران «انقلاب» نشود و کسی خودش را «اپوزیسیون» این رژیم نخواند، چه کسی نمی فهمد که منظور دفاع از بقای همین رژیم است؟
به دیگر سخن، با این دو نوشته فیلسوف محترم! در استراتژی تحول سیاسی در ایران، هم رژیم را از «تئوری انقلاب» خلاص کرد و هم کسانی که خود را «اپوزیسیون» می نامند و با «اعلامیه های کسالت بار همیشگی» انتخابات نظام ولایی را به خاطر «ولایی» بودنش تحریم می کنند، از کسوت «اپوزیسیون» خارج نمود و گفت شما فقط «مخالف» شمرده می شوید، تا زمانی که اخلاقتان را اصلاح نکنید، اپوزیسیون نیستید!

مختصری «تفلسف»! در خدمت سیاست(*)
رویکرد فیلسوف محترم، به واژه ها یا «نام»هایی همچون «انقلاب» و «اپوزیسیون» چنان است که گویی دعوا بر سر واژه ها و نامها یا کلمات است. آن نوشته نکاتی دارد که از حاشیه یا پوسته فلسفی و کلامی به متن یا هسته سیاسی رهنمون می شوند.
بیشتر گناهان کبیره یی که نویسنده (این جا در نقش قاضی القضات) با فرموله کردن آنها اپوزیسیون را به «خلع لباس»(**) محکوم کرده، سه دلیل یا گناه است که ساخت و پرداختی کلامی و فلسفی دارد:
۱. «تعین و تشخص ظاهری»، ۲. «ابهام باطنی آن» ٣. «یگانه کردن نیروهایی که یگانه نیستند و نمی‌توانند [یگانه] بشوند»
دلیل یا گناه سوم (چهارم به زعم من) که اپوزیسیون به خاطر آن باید «خلع لباس» شود، کلامی یا فلسفی نیست و در بخش سیاسی به آن می رسم. بحثهای «کلامی» و «تاریخ مفهوم ها» را به خود فیلسوف محترم وامی گذارم. با این یادآوری که رویکرد نویسنده در این نوشته از نظر فلسفی «نومینالیستی» (نامگرایانه) است.
در تاریخ فلسفه، «نومینالیسم» جایگاهی دارد که در گذار علم و فلسفه (با لولای عصر روشنگری) از قرون وسطی به عصر جدید، اشتغال ذهنی مبتدیان ماتریالیسم نخستین بود (پیش از ماتریالیسم دیالکتیک و حتی ماتریالیسم مکانیک). به رغم این سابقه تاریخی، برخی مورخان فلسفه، حتی برآنند که از نظر محتوایی، تاریخ فلسفه، تاریخ رویارویی با نومینالیسم است.
کارل مارکس در نخستین مجموعه فلسفی اش، با عنوان «خانواده مقدس» از جمله به «نومینالیسم» هم پرداخته و در نقد این پرسش اسکولاستیکی که «آیا ماده می تواند فکر کند یا نه؟»، می گوید که این ساخت و پرداخت و نگرش با خاستگاه و ریشه اش ایدآلیستی و مظهر کودکی و ناتوانی ماتریالیسم فاقد دیالکتیک است.
اگر فیلسوف محترم، چنان که هواداران سرنگونی این رژیم را از اپوزیسیون بودن «خلع لباس» کرد، مارکس و انگلس را از فیلسوف بودن «خلع» نکرده، پیشنهاد می کنم، به آن کتاب بنگرد.
مکتب یا نظرگاه «نومینالیسم» به «نام» پدیده ها اصالت می دهد، نه به سرشت و گوهرشان. در نگاه یک «نومینالیست اموری که با یک نام خوانده می‌شوند در هیچ چیز با هم شریک نیستند مگر همان نام».
جمله یادشده در گیومه یک متن انسیکلوپدیک است و فیلسوف محترم، گوناگونی «اپوزیسیون» رژیم ولایی را گناهشان شمرده و از این طریق اصالت ماهوی آنها را نفی کرده تا آنها را از اپوزیسیون بودن «خلع لباس» کند. این روش از نظر فلسفی نومینالیسم به ظاهر بی طرفی است و از نظر سیاسی به سود چی و کیست؟
دعوای حامیان و مدعیان راه حل سرنگونی رژیم، بر سر کلمات و نامگذاری و این یا آن کلمه و عبارت نبوده و نیست. خواست سرنگونی رژیم کنونی، ادامه تاریخی جنبش انقلابی نوین ایران است. جنبشی که بیش از نیم قرن پراتیک پشت سر دارد. جنبشی که از خاکستر بربادرفته سوسیال رفرمیسم حزب توده و رفرمیسم بورژوایی جبهه ملی و نهضت آزادی در ایران برخاست.
این جنبش انقلابی در کسوت دو نیروی پیشتاز انقلابی که بعدها سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران نام گرفتند، در آغاز هیچ «نامی» نداشتند و جز گشودن راهی در پراتیک و عمل به سوی آینده، معنا یا وظیفه دیگری نمی شناختند. درونمایه و سرشت این جنبش انقلابی، واقعیتهای خارج از ذهن بوده و هست، نه نامها یا کلمات.
این جنبش نوین انقلابی از آغاز چنان «تعین و تشخص عینی واقعی» و چنان «روشنی باطنی» داشته که تنوع عملی و سازمانی اش نه تنها مسأله نبوده، بلکه تلاشها و خیزشهای هر چه گسترده تر و گوناگون تر انقلابی علیه دیکتاتوری و برای سرنگونی آن را، گواه حقانیت و اصالت خود می شمرده و می شمارد!
امروز اگر هزار گروه و سازمان و حزب در ایران یا خارج ایران باشند که با هر اختلاف و تفاوتی بگویند این رژیم باید سرنگون شود، نه گویای پراکندگی که گواه یگانگی و اصالت اعتقادشان است. از کجا می توان شناخت که رژیم کنونی همان پدیده اپیدمیکی است که باید از میان برداشت؟
در پایان این تفلسف مختصر، باید به فیلسوف محترم گفت: با «خانواده مقدس» پیوندتان مبارک! و به نقل این کنایه مارکس از همان کتاب بسنده می کنم که: «کجا جز در آغوش خانواده می توان سرخوش و کیفور بود»؟ تا حکم خلع لباس «اپوزیسیون» رژیم ولایی را صادر کرد؟

فهرست گناهان و جرایم «اپوزیسیون»!
چه چیزها یا گناهانی باعث شده تا «دادگاه ویژه» اپوزیسیون را به خلع لباس محکوم کند؟
۱. فیلسوف محترم بر آن است که اپوزیسیون در مفهوم تاریخی اش، عطف به پیشینه اش در سده ۱٨، یک موجودیت پارلمانی است. اپوزیسیون باید بفهمد که وقتی رژیم ولایی او را به مجلس راه نداده، شایسته نام اپوزیسیون نیست. اما محکمترین دلیل اپوزیسیون بودن جز این است که آن قدر اپوزیسیون هستی که حکومت می ترسد پایت به مجلس برسد!
۲. فیلسوف محترم تفقدی دارد به کشورهای «استبدادزده ...[که] این گرایش دیده می‌شود که “اپوزیسیون”را نیرویی بخوانند که بتواند رهبر کارخانه و خیابان باشد» اگر نه، فقط مخالف است و دیگر اپوزیسیون نیست.
٣. فیلسوف محترم در ادامه افزوده است :«هیچ نمونه‌ای وجود ندارد که در ایران دوران شاه در زبان فارسی به گروه‌های مخفی مخالف، “اپوزیسیون” بگویند». باز کاسه و کوزه را بر سر کسانی شکسته که دیکتاتوری پهلوی اجازه به آنها نداده بود. آیا اگر همانها که با کودتا مصدق را برانداختند، بازماندگان خانه نشین یا زندانی یا تبعیدی کودتا، اعم از حزب توده یا جبهه ملی را، اپوزیسیون می نامیدند یک «نمونه وجود داشت».
۴. از نظر فیلسوف محترم، گناه بعدی منجر به خلع لباس این است که: «“اپوزیسیون” چتری است برای پنهان کردن خود در زیر آن. انبوه نیروهایی که گام ساده‌ای هم برای همکاری برنمی‌دارند». راستی برای پنهان شدن معمولا همرنگ و همسان می شوند یا برعکس!؟
۵. فیلسوف محترم به گناه بعدی جنبه اخلاقی و شرعی خاصی داده و اتهام یا جرم منتسبه به اپوزیسیون «چشم ناپاکی» یا «نظربازی» به نظر می رسد که معمولا در نظام اسلامی شلاقش می زنند. توجه کنید: «دید دولت‌محور باعث رواج این مفهوم شده است. نگاه “اپوزیسیون” به “پوزیسیون” است. این نگاه، “اپوزیسیون” را خلق کرده است». گناه اپوزیسیون نگاه کردن به حاکمیت و دولت است که چکار می کند؟ چگونه سرکوب می کند؟ چگونه غارت و تقلب می کند؟ چگونه رأی شماری می کند. همین «چشم ناپاکی» و نگاه «مغرضانه» اپوزیسیون که با هدف کسب قدرت سیاسی و انتقال قدرت به جامعه صورت می گیرد نوعی «چشم چرانی» غیرشرعی و ناپاک است که به خاطرش اپوزیسیون باید «خلع لباس» بشود.
۶. فیلسوف محترم در نقش قاضی القضات، در متن حکم غیابی، می افزاید: «بلکه THE opposition که در واقع موجودی است مجهول که غلط‌ ‌اندازی زبانی باعث می‌شود معلوم جلوه کند». نومینالیسم اینطوری است. از هر ارتفاعی رهایش کنید، روی چهاردست و پای «کلمه» و «نام» و «زبانی» و «بیانی» فرود می آید.
۷. فیلسوف محترم تازه ترین گناه را هم از قلم نینداخته و می گوید: «خوشبختانه هیچ کدام از نیروهای THE opposition آنقدر گزافه‌گو نیست که مدعی شود آن بیش از ۱۶میلیونی که در انتخابات اخیر (۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۶) رأی ندادند، به فرمان آنها در انتخابات شرکت نکردند». این یکی دیگر کاربرد هوشمندانه تاکتیک چهارشنبه سوری است. از روی رأی شماریها و رقم سازیهای نجومی شورای نگهبان و وزارت کشور خامنه ای و روحانی می پرد و به آنها می گوید: «زردی تو از من، سرخی من از تو». آن ۲۴میلیون و ۱۶میلیون رأی که آیت الله موحدی کرمانی در نماز جمعه «رأی حلال» نامیده، قبول! مو لای درزش نمی رود، بلکه وای بر گزافه گویانی که این ۱۶میلیون را به حساب تحریم بگذارند. خودمان در «زمانه» با استفاده از آزادی بیان به شیوه مانیپولاتیو به سبک ویژه خودمان، حسابش را می رسیم (***).

تاریخنگاری نومینالیستی و نگاه ناپاک «دولت محور»!
از نظر فیلسوف محترم، به عنوان سومین یا چهارمین گناه، اپوزیسیون چون «نگاه آن به “پوزیسیون” است، نه به مردم»، باید خلع لباس شود. این گناه البته از دلایل مشدده جرم است و نگاه ناپاک «دولت محور» در میان است. می گوید به جای «چپ» نگاه کردن به حاکمیت، به مردم «راست» نگاه کن. اما این نگاه «حلال» را توضیح نمی دهد که مثلا چکار کنیم؟ انجمن خیریه برای خوراک و پوشاک محرومان، صندوق قرض الحسنه به مدد حوزه های علمیه برای کمک به مستمندان و بعد از توی آن بابک زنجانی و ... دربیاوریم؟ رایانه بدهیم؟ اموال آستان قدس را بین فقرا توزیع کنیم و فیلم بگیریم و منتشر کنیم؟
اما حکم «دادگاه ویژه اپوزیسیون»، چندان هم بیرحمانه نیست. نگفته دیگر هیچ شانسی ندارید. به شرطی که چشمهایتان به دولت درویش باشد: «این لغت را می‌توانیم رزرو کنیم برای اطلاق به نیرویی که بتواند بخش قابل توجهی از مردم را به صورت بالفعل [به] خیابان بیاورد و در خیابان نگه دارد. در دوره پس از انقلاب، در سال‌های ۱۳۵۸ تا آخر بهار ۱۳۶۰، مجاهدین، فداییان و احزاب کرد به شکل محدودی این توان را داشتند. در سال سیاه ۱۳۶۰ اپوزیسیون در این مفهوم سرکوب شده و از صحنه خیابان زدوده می‌شود. تا سال ۱۳۷۸ چند شورش شهری و محلی داریم که در مورد آنها مفهوم اپوزیسیون هیچ کاربستی ندارد. در تیر ۱۳۷۸ جنبش دانشجویی نقش اپوزیسیون را ایفا می‌کند و طلایه‌دار جنبش سبز می‌گردد... جنبش سبز در سال ۱۳۸۸ به خوبی تفاوت نیروی مخالف و اپوزیسیون را نشان می‌دهد... دولتِ این اپوزیسیون البته مستعجل بود. جنبش سبز که فروخوابید، دوباره THE opposition ما سربرآورد».
فیلسوف محترم، در این تاریخنگاری بسیار مختصر و فشرده، کمترین اشاره یی نکرده که آن لحظه طلایی که می توان مردم را به خیابان آورد و در خیابان نگهداشت، چه مشخصاتی دارد و چگونه و در چه مسیری به دست می آید؟ اصلا زمینه و مقدماتی دارد؟ الزاماتی می خواهد؟ از آسمان نازل می شود، از دریا بیرون می آید؟ از زمین می روید؟
اما سرانجام اذعان کرد که اصلاح طلبان حکومتی و جنبش سبز و ... از آن جا که جز کف روی آب نبودند، فروخوابیدند و «دوباره THE opposition ما سربرآورد». همین موجودیت مزاحم، بداخلاق، بی تربیت، به خاطر همین ویژگی پیوسته «سربرآوردن»،باید خلع لباس شود!
بگذارید تردستی فیلسوفانه نومینالیستی را از دست ندهیم. اگر به جملات گیومه شده بالا دقت کنید، ترجمه عبارت «آخر بهار ۶۰» از نومینالیسم به زبان و تقویم فارسی، می شود «٣۰ خرداد ۶۰» است که گسترده ترین و پرشورترین فراز همان «جنبش سبز» هم برحسب اتفاق و کاملا تصادفی! «٣۰خرداد ٨٨»، اما دیگر صلاح ندیده که حتی به صورت «آخر بهار ٨٨» یادآوری شود. این وقتی است که کار را واژه ها و نامگذاریها انجام می دهند.
از آن به اصطلاح «جنبش سبز» که فریب خوردگانش، قربانی مشتی کارگزاران فاسد رژیم ولایی شدند، از رهبری اش هیچ تحرک و صدایی جز «هیس»! به گوش نرسید و جز یک شال گردن سبز نومینالیستی، نشانی از سبزینگی و رویش باقی نماند.
این به اصطلاح «جنبش سبز»، به اندازه سر سوزنی از سرکوب و کشتاری که جنبش انقلابی و سرنگونی خواه ایران از ٣۰ خرداد ۶۰ تا تابستان ۶۷ از سر گذراند و بازهم بالید و شکوفید و پیاپی از میان سرکوبها و کشتارها «سر بر آورد» و امروز «دادگاه ویژه» را به خلع لباس خود برانگیخته را تجربه نکرد و نمی توانست بکند.
فیلسوف محترم این حقیقت را می پوشاند که به اذعان خود رژیم، نیروی عمده یی که موتور محرک قیامها و حرکتها و شعارهای خیابانی سال ٨٨ و تا روز عاشورای همان سال بودند، نیروهای سرنگونی خواه اعم از کمونیستها و مجاهدین خلق بودند. صادق ترین نیروهای چیزی که جنبش سبز نامیده شد، توانستند به خارج کشور بیایند و به این «مخالفان تبعیدی» بپیوندند. یا بی پناه و بی دفاع شده در سرخوردگی از سست عنصری به اصطلاح رهبرانی مثل میرحسین موسوی و شیخ کروبی، به زندانها افتادند یا در جامعه منفعل شدند.

آن روی سکه نوعی از پوپولیسم!
هدف این نوشته دفاعیه در «دادگاه ویژه» در برابر کیفرخواست یا حکم «خلع لباس» اپوزیسیون نیست. نامگذاری ها و اسم و رسم و عنوانها، ارزانی کسانی باد که بدون آن قدم از قدم نمی توانند برداشت. نیروهای خواهان سرنگونی این رژیم را هر چه می خواهید بنامید. فیلسوف محترم، پرسشهای اپوزیسیون این است که:

- آیا حاکمیت ولایت فقیه را می پذیرید یا نمی پذیرید؟
- آیا با رژیمی که ولایت فقیه، کانون تئوری و پراتیک آن است، تحول در ایران شدنی است؟
- معیار اپوزیسیون یا مخالف بودن، تلاش یا حتی اعتقاد به فنای رژیم است یا بقای آن؟

کسانی که با هر بهانه و توجیهی پای از میان برداشتن این رژیم (با هر نقشه مسیر و استراتژی و تاکتیکی که دارند) امضا نمی گذارند و این پرسش های اساسی را دور می زنند، هر چه بهانه ها و استدلالهای رنگارنگ تری بیاورند، بیشتر نشان می دهند که تا چه اندازه خواهان بقای این رژیمند.
سرانجام جای سپاس از فیلسوف محترم باقی است که حکم «خلع لباس» اپوزیسیون را از نظر حقوقی به صورت معلق انشاء کرده تا «دریابد که اپوزیسیون نیست، یعنی نمی‌تواند مردم را به خیابان بکشد و در خیابان نگه دارد... شاید تلاش کند به واقع به اپوزیسیون تبدیل شود... بیشتر به مردم بنگرد، یعنی رویکردی جامعه‌محور داشته باشد، به جای رویکرد رایج دولت‌محور».
اگر فیلسوف محترم، فقط در یکی از دیکتاتوریهای معمولی دنیای معاصر، میلیونها نفر را به خیابان کشانده بود و در خیابان نگهداشته بود، حرفش را جدی می گرفتیم.
وقتی باور می کنیم شما در جهت بقا و دوام همین رژیم نیستید و حتی همان «جنبش سبز» را به عنوان اپوزیسیون قبول دارید تا به دیکتاتوری ولی فقیه پایان دهد، که بتوانید بگویید و بشمارید که این به اصطلاح جنبش سبز که شما آن را شایسته اپوزیسیون می دانید، چه قدمهایی باید بر می داشت و بر نداشت؟
اگر می خواهید سرشت سیاسی «مردم محوری» و «جامعه محوری» خود را بشناسید، از مقایسه رویکرد و ارزیابی خانم هیلاری کلینتون، وزیر خارجه باراک اوباما با رویکرد خودتان چشم پوشی نکنید:
در زمستان سال ۱٣۹۰، هنگامی که خانم کلینتون مذاکرات مقدماتی معامله اتمی با شخص ولی فقیه را با واسطگی سلطان قابوس، آغاز کرده بود و ریاست روحانی به اصطلاح معتدل، حتی رویا هم نبود، در یکی از جلسات کنگره آمریکا (استماع وزیر خارجه)، از هیلاری پرسیدند، شما سرانجام کی از جنبش و اپوزیسیون ایران حمایت می کنید تا نشان بدهید که با این رژیم مخالفید و اپوزیسیون آن را به رسمیت می شناسید؟
خانم کلینتون پاسخ داد: بگذارید آن اپوزیسیون را ببینیم که میلیونها نفر را به خیابان کشانده است، آن وقت ما حمایت از آن را بررسی خواهیم کرد!
چه کسی از یاد برده بود که دو سال پیش از این حرفها، میلیونها نفر در خیابانها، با شعار «انتخابات بهانه است، اصل نظام نشانه است»، علیه نظام ولایت فقیه به خیابان آمده بودند، ولی کلینتون و اوباما رئیس دولت او هیچ حمایتی از آن جنبش نکردند؟
این مردمگرایی های بی محتوای مبتذل که «به مردم بنگرید» و «جامعه محور باشید» و «دولت محور نباشید» را، هیچ فرقی نمی کند که وزیر خارجه آمریکای در حال معامله با ولی فقیه بگوید یا فیلسوفی که سردبیر یک رسانه فارسی زبان زیر پوشش یک دولت اروپایی است.
نتیجه یکسان است، هر دو به سود بقای رژیم، اپوزیسیون آن را (گو این که هزار تا عیب و ایراد هم داشته باشد) تخطئه می کنند.
سرشت سیاسی این به اصطلاح «جامعه محور»ی و این مردم گرایی مبتذل (پوپولیسم) بدانید یا ندانید، بخواهید یا نخواهید، یک فریبکاری ارتجاعی-استعماری در خدمت بقای همین رژیم است.

پانوشت
*) – تفلسف=فلسفه آوردن، فلسفی کردن. در انگلیسی = philosophize
**) مجازات «خلع لباس» را حاکم شرع دادگاه ویژه روحانیت در جمهوری اسلامی اعلام و اجرا می کند. این مجازات هیچ مصداق تعریف شده یی ندارد، معیارش تشخیص قاضی یا در واقع در سطوح بالاتر آخوندها نیاز سیاسی ولی فقیه است. محکوم دیگر نباید لباس روحانیان را به تن کند (توضیحش برای نسل جوان ضروری به نظر رسید).
***)- در باره روشهای مانیپولاتیو و پیامدهای نگرش فیلسوف محترم به آزادی بیان و مانیپولاسیون در کارنامه سایت زمانه گفتنی های زیادی هست که در جای خودش پرداخته ام و باز خواهم پرداخت.