سوگسرودی برای ابراهیم جانِ مُکَلّا
اسماعیل خویی
•
هنوز سایه ی مهرِ تو سرپناهِ من است.
هنوز کلبه ی یادت پناهگاهِ من است.
هنوز قیرِ سیاهی به بارش است؛ امّا
هنوز سایه ی مهرِ تو سرپناهِ من است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۵ خرداد ۱٣۹۶ -
۵ ژوئن ۲۰۱۷
سوگسرودی برای ابراهیم جانِ مُکَلّا
و دکتر پرویز جانِ اوصیا
و سعید جانِ سلطانپور
و دیگر دوستان و یارانی که از یکایکشان چیزهایی آموخته ام.
و در همدردی با هماخانم مُکلّا، همسرِ مهربانِ ابراهیم جان، و فرزندانِ برومندشان.
هنوز سایه ی مهرِ تو سرپناهِ من است.
هنوز کلبه ی یادت پناهگاهِ من است.
هنوز قیرِ سیاهی به بارش است؛ امّا
هنوز سایه ی مهرِ تو سرپناهِ من است.
هنوز سیلِ شرارت روانه است؛ امّا
هنوز کلبه ی یادت پناهگاهِ من است.
هنوز چاهِ فراوان به راهِ ماست؛ ولی
هنوز اخترِ مهرت چراغِ راه من است.
هنوز اخترِ مهرت چراغ راه من و
فروغِ دیده به روزِ چو شب سیاهِ من است.
هنوز نیز بدی بین و عیب یاب نی ام:
به هر زمان که دل ات رهبرِ نگاهِ من است.
مقام و جاهِ مرا مایه زور و زَر نَبُوَد؛
رفیق و یارِ تو بودن مقام و جاهِ من است.
وَ ره دگر نکنم از پسِ تو؛ زآن کآن راه
که جای پای تواش ره نکرد، چاهِ من است.
ز خواهشِ دل از آن روی بر نمی تابم
که دلبخواهِ تو بود آنچه دلبخواهِ من است.
سروده های مرا چون تویی زِ بَر کند؟ اوووه ه ه!
گُزینه کارتَرینا که کارگاهِ من است!
چنان ز مرگ تو وجدانِ من پریشان شد،
که گوییا که، تو گر نیستی، گناهِ من است!
پس از من آمدی و مرگ پیش ات از من برد:
خطای او، ولی، انگار اشتباهِ من است!
اگرچه، از بس دوری، به پُرسه ی تو نبود
توانِ آمدن ام، اشک عُذرخواهِ من است.
نمی شود که بیایم، ببوسم ات به وداع:
خدا که نیست، دل و دانش ات گواهِ من است.
اگر به گونه ی خود بوسه ای کنی احساس،
پیامکی ست که پیک اش نسیمِ آهِ من است.
نُهُمِ خردادِ ۱٣۹۶،
بیدرکجای لندن
|