جنگ موازنه گر بزرگ-: روزنامه فولکس کرانت– هلند، ترجمه: سامان


اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۱ خرداد ۱٣۹۶ -  ۱۱ ژوئن ۲۰۱۷


  تاریخ نگار والتر شایدل کشف کرد که، همواره، جنگ ها شکاف فقر و ثروت را افزایش می دهند. آیا می توانیم با این دانش کاری انجام دهیم؟

نوشته: پیت کلوک                                    

جنگ را نه خدایان می آفرینند، و نه از آسمان ها نازل می شود. این انسان ها هستند که جنگ آفریده و می آفرینند، از دوران بدویت تا دوره باستان، از دوره باستان تا قرون وسطی، و از قرون وسطی تا تمدن سرمایه داری امروز، بشریت با شرارت و توحش هرچه بیشتر به جامعه خود خسارت و آسیب وارد آورده است. از زمان هایی که قلمرو، سرحدات و مرزها وجود نداشتند تا به امروز که مرزهای دقیق و مشخصی موجودند، در پس هر جنگ، تجاوز و اشغال نقشه کشورها را باخط کش کارتوگراف ها به سادگی تغییر داده و از آنها کشورهای جدیدی می سازند. جنگ را گاه به فطرت انسان نسبت می دهند، گاه نشان دفاع از خود می دانند، گاه نتیجه پیروی از مطامع و منافع اقتصادی خود بر می شمرند و گاه آن را بازتاب سیاست معینی می دانند. هر چه که هست حاصل آن کشتار ، ویران گری و نابودی زندگی انسان ها در پس پرده جهان گشایی، سلطه گری و تعصبات کور ملی و مذهبی است. واقعیت اما آن است که اگر جنگ به هر بهانه و نامی واقع شود نماد توحش و نبرد خونین جوامع انسانی و ساخته و دست پرورده خود اوست. برای ایجاد صلح پایدار و برانداختن این پدیده شوم و پلید نیز باید مبارزه بزرگی را سازمان داد. دوران کنونی به دلیل نفرت عمومی از جنگ، ترور، خشونت و ضعف های فرسایشی و بحران زده سرمایه داری جهانی بهترین فرصت برای رهایی ملت های دربند برای رستن از انقیاد و سلطه چهره خون آلود، ریاکار، ضداخلاقی و ضد انسانی قدرت های جنگ طلب و ماجراجوی جهان زیر عنوان منافع اقتصادی آنهاست. امروزه همه جنگ ها در اشکال گوناگون منطقه ای، نیابتی، کودتا و ایجاد آشفتگی بین المللی، تجاوز و اشغال سرزمین ها، جنگ های فرقه ای و مذهبی و دامن زدن به ترورهای وسیع ضدمردمی تنها در راستای انحراف مبارزات آزادی خواهانه و برابری طلبانه علیه فقر و نیستی و سرپوش گذاشتن بر فروپاشی نظام بحران زده سرمایه داری و دموکراسی کهن پارلمانی بوده، و به یک اپیدمی و بیماری مزمن و کرونیک خطرناک تبدیل شده اند که باید ریشه کن گردند. این امر شدنی و دنیایی بهتر ممکن است. م
هنگام مطالعه اثر بزرگ توماس پیکتی سرمایه داری در قرن بیست و یکم بود که حال تب و تاب آن قدری فروکش کرده است. لحظه ای تأمل کنید، والتر شایدل فکر می کرد، که قبلاً با این مکانیزم در مطالعاتش پیرامون قرون وسطی و همچنین پیش از آن در مطالعه یونان باستان روبرو بوده است.
   واقعاً، مکانیزم نسبتاً ساده ای بود، معجزه ای که قبلاً کشف نشده بود: در زمان های صلح نابرابری افزایش می یابد. بنا به تعریف، ثروتمندان سریع تر از بقیه جمعیت ثروتمند می گردند- و این مسئله تنها از طریق یک جنگ، یک واگیر و اپیدمی سیاه یا فاجعه ای دیگر به پایان خواهد رسید. به مثابه نوعی قانون طبیعی. تنها پس از آن است که ثروتمندتر ها بخش بزرگی از سرمایه خود را از دست می دهند. تنها پس از آن است که متعاقباً کمبود بزرگ نیروی کار بایستی به طور اتوماتیک موجب افزایش دستمزدها شود.
   استاد تاریخ باستان وحشت زده بود از این که شخص دیگری همان را کشف و بلافاصله به دنبال تحقیق و بررسی رفته باشد. آیا تئوری و نظریه او واقعاً همواره با همه تمدن های که شناخته ایم مطابقت دارد، یا شواهد متناقضی یافته است؟ « چیزی وجود نداشت، شهود من درست بود، بارها و بارها همان را مشاهده کرده ام ». نتیجه مطالعه او در کتابی به نام متوازن کننده بزرگ در بهار امسال منتشر شد.
شایدل 50 ساله علاقه دارد بزرگ فکر کند. دانشگاه استانفورد، جایی که او کار می کند، در سانفرانسیسکو در گوشه ای از سیلیکون ولی واقع شده است، منطقه و سرزمین رویاها و دیدگاه های بزرگ، و تئوری هایی که ترجیح می دهند تمام تاریخ بشری را به حرکت در آورند. « اینجا به فضا بستگی دارد. مرزهای بین نظم آکادمیک مثل اروپا پیچیده نیستند. لذا زودتر با سایر دانشمندان وارد گفتگو می شوی. مورخانی که دوره های دیگری را مطالعه می کنند، همچنین اقتصاد دانان و سیاست شناسان. روابط متقابل را این گونه می بینی. ما اینجا به تاریخ بزرگ علاقه مندیم ».
   این اطریشی دقیقاً به همین منظور به آمریکا آمده است. « همچون پسری جوان همیشه دوست داشتم به ایالات متحده بروم. زیرا بزرگ تر، باز تر و بالاخص رقابتی تر است، و قطعاً اینجا در استانفورد، دانشگاه خصوصی ثروتمند با سیاست پذیرش سفت و سخت. خودنمایی را دوست دارم. همه سخت کار می کنند، اما در بیرون نیز مکانی آرام، آفتابی و دلپذیر است. ترکیبی کامل ».
ساعت دوازده شب است، اوفکر می کند که زمان ایده آل برای مصاحبه از طریق اسکایپ است. « من نمونه یک شب زنده دار هستم ».

اگر روندی که شما توضیح می دهید به روشنی قابل رویت است، پس چرا هیچکس پیش از این آن را ندیده است؟
« اقتصاد دانان هیچگاه نمی خواهند در این زمینه پژوهش کنند زیرا شواهدی که نیاز دارند پیش از سال 1900 در دسترس نیستند. مورخین البته عادت دارند با اطلاعات گسیخته کار کنند، لیکن آنها باز هم خود را محدود به دوره مربوطه خودشان می کنند. این موضوع در میان همه زمینه های تحقیقات موجود رخ می دهد.

در هر صورت چرا دنیای یونان باستان در این مقطع با امروز مقایسه می شود؟ جامعه بسیار پیچیده تر شده است.
« البته که خیلی چیزها ناباورانه تغییر یافته اند، اما عجیب ترین جمع بندی آن است که تحت همه آن تغییرات، هر بار مجدداً، همان الگو قابل رویت باقی می ماند. الگویی مقاوم و سرسخت است، که همه تغییرات اقتصادی و سیاسی تداوم حیات یافته اند. این که دقیقا" چه گونه عمل می کند، باید کماکان آن را مشخص کنیم، ولی حاصل همیشه همان است. نا برابری در جوامع افزایش می یابد. حداقل در زمان های صلح ».
« در گذشته بیشتر به طور مستقیم عمل می کرد. شخصی تصمیم می گرفت دیگران را به خود وابسته کرده و شیره کار آنها را بمکد. درک آن آسان است. وقتی به جوامع صنعتی و دموکراتیک همچون ما نگاه می کنید دشوارتر می شود ».

چه گونه ثروتمندان در حال حاضر در آمد دیگران را می مکند؟
« هنوز کشورهایی وجود دارند، به عنوان مثال در آفریقا ، مبتنی بر سیستم کلاسیک شکارچی. قدرتمندان پول را از جماعت می دزدند و آن را در بانک های سوئیس پنهان می کنند، اما در غرب ظریف تر و محیلانه تر صورت می گیرد. هرگاه یک بانک دار پول زیادی دریافت کند، سریع گفته می شود که: او سزاوار است، در حال حاضر اقتصاد به ساده گی این گونه کار می کند. اما به درستی می توان گفت که در آمد آنها کاملاً غیرقانونی و نامشروع است، که آن سیستم را خود ساخته ایم، که نوع ظریف و محیلانه رفتار شکارچی است که پیش از تاریخ دیده ایم ».

چرا نابرابری بد است؟

« این بزرگ ترین مشکل جهان نیست. فقر خیلی بدتر است. اگر کسی را از فقر نجات دهی، اما نابرابری هم زمان رشد کند، جهان واقعاً به پیش رفته است. بنابر این لزومی ندارد از خواب بیدار شویم.
« اما اگر نابرابری خیلی رشد کند، مانند شرایط کنونی ایالات متحده، به خوبی می تواند تضعیف کننده باشد. حتی می تواند رشد اقتصادی را متوقف کند. در بحران بازار مسکن آمریکا نابرابری نیز نقش بازی کرد. آمریکایی ها خانه هایی را خریدند که خود استطاعت پرداخت آن را نداشتند. آنها فکر می کردند که حقی بر آن را دارند، درست مثل سایرین، نمی توانستند بپذیرند که نابرابری خیلی عظیم است. و بانک ها آنها را در این زمینه ترغیب کردند.
« به هرحال به عقیده عمومی مشکل بزرگی است. این اولین انتخاباتی بود که به موضوع و مسئله ای تبدیل شد. برنی سندرز توجهی به آن نکرد. دونالد ترامپ به زبان دیگری از آن اسم برد، ولی برخوردی احساساتی پیرامون آن کرد. بسیاری از آمریکایی ها این احساس را دارند که با آنها منصفانه رفتار نمی شود. که کسب و کارها پیش نمی روند، حد اقل برای آنها ».

هم اکنون در ایالات متحده وضع چه گونه پیش می رود؟
« همه چیز نشان می دهد که پیش از بهتر شدن در وهله اول کماکان بدتر می شود. اوباما نیز در کوچک و کم کردن نابرابری شکست خورده است. طی هشت سال هیچ چیز تغییر نکرد و اگر ترامپ به راه خود رود، نابرابری تنها قوت بیشتری می گیرد. این تنها سیاستمدار نیست که به آن دامن می زند، بلکه علل ساختاری، مانند گلوبالیزه و اتوماسیون کردن، که با توان کامل در حال اجرا می باشند نیز در آن سهیم هستند.
سال 2008 هنگامی که بحران مالی آغاز شد، فکر می کردیم که : رکود مجدد بزرگی را نمی خواهیم. هر کاری انجام می دادیم تا از وقوع آن ممانعت کرده و دور شویم، حتی اگر به معنای آن باشد که میلیاردها دلار به بانک ها بدهیم. از آن طریق سیستم پایدار می شد، اما از شوک و تکانی هم که باعث کاهش نابرابری می گردید پیشگیری می کرد. اقتصاد دست نخورده و خوب باقی ماند، اما نابرابری تنها بیشتر و بزرگ تر شد.
این را همه جا می بینی. همه جا مالیات ها پائین آمد، بالاخص مالیات برارث . قابل توجه است، زیرا آن مالیات دقیقاً به سمتی رفت که قدرت و دارایی خود را در دست های محدودی متمرکز کرد و لذا بنا به تعریف نابرابری را بیشتر و بزرگ تر نمود ».

چرا مشکل است که دستمزدها را توزیع مجدد کرد؟ اوباما می تواند مالیات ثروتمندان را افزایش دهد.
« زیرا سیستم باید تغییر کند و دسترسی به این امر به روشی صلح آمیز دشوار است. در گذشته تنها با یک شوک بزرگ به وقوع پیوسته است. بدین معنا نیست که باید برای جنگ تلاش کنیم. هرگز راه حلی وجود ندارد و تاریخ به درستی هرگز خود را تکرار نمی کند. لیکن البته باید ما ر ا فروتن و واقع بین نماید ».

آیا دموکراسی نمی تواند تغییرات بزرگی را موجب شود؟
« احتمالاً خیر. دموکراسی ها به درستی برای جلوگیری از تغییرات رادیکال طراحی شده اند.، چیزی که البته اغلب مفید است، اما تغییر دادن را دشوار می سازد. بالاخص در دستگاه های دوحزبی، همچون ایالات متحده و بریتانیای کبیر. آنجا شما بیشتر قطبی شدن ، و بن بست مذاکرات را مشاهده می کنید، که در آن هیچ اتفاقی نمی افتد و تنها نابرابری رشد می کند ».

مدت های طولانی است که هیج جنگی در خاک آمریکا انجام نگرفته است. آیا اعلام می دارید که نابرابری در آنجا بزرگ تر از اروپاست؟
« خیر. مهم ترین دلیل تفاوت بزرگ درآمدها در آمریکا- هرچند از لحاظ سیاسی درست نیست- آن است که ایالات متحده تنوع جمعیتی بیشتری از کشورهای اروپایی دارد. این مطلب کار را برای توزیع مجدد درآمد دشوارتر می سازد. هرچه جامعه متجانس تر باشد، آمادگی برای توزیع بیشتر است. زمانی که سوئد دولت خدمات رفاه خود را به وجود آورد همه تقریباً یکسان به نظر می رسیدند ( سوئدی ها). در ایالات متحده هرگز چنین نبوده است. به این دلیل است که ما هرگز به سطح برابری اجتماعی اروپا نرسیده ایم.
در آینده دولت رفاه در اروپا هم می تواند تحت فشار قرار بگیرد.به خاطر پیر شدن سریع جمعیت، مهاجرت بیشتری ضرورت دارد. جامعه به سمت تغییر کردن می رود و بسیار احتمال دارد که دولت رفاه به سمت ضعف همبستگی پیش برود، در نتیجه مردم کمتر به یک دولت رفاه سخاوتمند علاقه خواهند داشت.