شبانی ۱۱
(سِفرِ سَفَر)


وحید داور


• راننده ما را سوار کرد:
جُفتی فرانسوی،
جُفتی لهستانی و چینی ها
و من یکی که خودم بودم و زبان مادری ام ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۴ خرداد ۱٣۹۶ -  ۱۴ ژوئن ۲۰۱۷


 راننده ما را سوار کرد:

جُفتی فرانسوی،

جُفتی لهستانی و چینی ها

و من یکی که خودم بودم و زبان مادری ام

و بعد، برق درخشید و بادبارِ سیاه

به شیشه ها کوبید، ریزدانه های اش را

مسافران خفتند

مسافران خفتند و کسی گُناه نکرد

و من یکی که خودم بودم و زبان خودم

یواشکی دست ام را به واژه ای که کنارم نشسته بود، کشیدم

و بعد، میراندم

چراغ کوچک سقفی را

سحر، نفس نفسِ ما به بغبغویی خورد

که باد می آورد از شکاف پنجره ای

و بوی زیتون آمد که چرخ ها را واداشت

و اسبِ ابر نمی ریخت یال و

زیرِ کمان،

چراغپا شده بود

زمینِ سبز، تن از هاویه فرومی شُست

فرانسوی ها با سوت و

در سکوت، لهستانی ها

شبانه های شوپن را به هم تعارف کردند

و خیزران می دیدیم و صخره های کبود

من از تبسمِ بیدارخوابِ چینی ها

نگاه دزدیدم

چرا که انگشت ام را

میان مشت جوان اش فشرد و چیزی گفت

و ما پیاده شدیم،

در آن جهانِ مگو:

من و

زبان ام و

شعرم.

۷ خرداد ۱٣۹۶