پنج ویرگول


اکبر ایل بیگی


• عشق باید همین تن تو باشد، در آستانه حجله گاه صبح
جایی که من آرمیده ام، تا ببینم چگونه این ماه در خیال
تاک می شود، قد می کشد در من، با دو خوشه انگور.
حالا بیا، ببین، با من چه کرده است، هوای شب، و ماه. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٨ خرداد ۱٣۹۶ -  ۱٨ ژوئن ۲۰۱۷


*** ویرگول ۱ 

عشق باید همین تن تو باشد، در آستانه حجله گاه صبح
جایی که من آرمیده ام، تا ببینم چگونه این ماه در خیال
تاک می شود، قد می کشد در من، با دو خوشه انگور.
حالا بیا، ببین، با من چه کرده است، هوای شب، و ماه.

*** ویرگول ۲

پرسید: داغی این ساحل، از تن توست یا آفتاب؟
پرسش او شعر بود، حرکت سر، لب ها، شانه ها
تمام تن شعر بود، شعری دو پا، با تمام زیبایی.
سپس به تماشای دریا رفت، رفتن او شعر بود.

***

ویرگول ٣

من هستم، تو نیستی، تنهایی هست، با آوارگی
آینه را می بوسم، لبهای تو نرم و داغ می لرزند
فصل آخر سوختن است، رودی که مرداب بود
در من یخ زده است، روزگار سرد بر آن می گذرد
درد می گذرد، ناامیدی، هر چه ممنوع می گذرد
فصل آخر سوختن است، دیدار تو نزدیک است.
من هستم، تو نیستی، تنهایی هست، با آوارگی.

***

ویرگول ۴

خوشبختی حس زنی ست که با چشم های نیمه باز
دست می کشد روی دلش، روی کودکی که می آید
دوباره دست می کشد، روی دل روشن اش چون ماه
دست می کشد و فکر می کند، او با چراغ می آید.

خوشبختی حس زنی ست، که حس می کند تنها نیست
حس فروغ دارد، کسی که مثل هیچکس نیست، می آید.

*** ویرگول ۵

چون آن دو نار که آوردی از باغ، هنوز طعم نار داری.
ما نارها را با هم، دندان زدیم، و سرخ نوشیدیم در شب
با هم چون کودکان، از دانه های نار، قصه ها گفتیم.
حالا عزیز، آن روزگار کجاست، آن نارها، و قصه ها.

***

اکبر ایل بیگی
هلند