جانِ جهان*


بهمن پارسا


• هنگام که لبهایش به نیم خندی می شِکُفَد،
و برق ِ نگاهش،
آفاق همه ی جهان را به میهمانی نور میخواند، ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٨ خرداد ۱٣۹۶ -  ۱٨ ژوئن ۲۰۱۷


 هنگام که لبهایش به نیم خندی می شِکُفَد،

وبرق ِ نگاهش،

آفاق همه ی جهان را به میهمانی نور میخواند،

هنگام که دستان ِ نازنین

و سرپنجه های سحر آمیزش

در کُنِش و واکنُِش های خیال انگیز

عظیم ترین ارکستر تمامی ِ حیات را رَه مینماید

که چگونه باید نواخت، ساز ِجانِ جهان را،

بیرون ِ از من کسی است

که منم

که من نیستم، که هستم، نمیدانم

هست یا نیستم!

به الفاظ کودکانه

به الحان بسی نزدیک به احمقانه

زانو میزنم وزمزمه کنان

آن دستها را ، آن پنجه ها را

و انگشتان ِ نازک ِ نازنین پا ها را

نوکر مآبانه ،نه،

که به نوکری اگر پذیرفته ام گیرد این برتر از هر بودن ،بودنی

می بوسم.

وتا صبحی دیگر که از در در آید،

در خویش و باخویش میگویم:

ترا من چشم درراهم** "اِلایم"

***

*این تعبیر از ملّای روم است. ** سخنِ نیما است.

۱۶ ژوئن ِ ۲۰۱۷