ابتدا هنر پدید آمد یا سانسور؟!


• جامعه ما در بسیاری از مسائل همچنان بی‌جواب، بلاتکلیف و سردرگم است. مسئولان ما نیز مایل نیستند که هنرمند درباره این گونه مسائل اظهارنظر کرده و درباره آن‌ها اثری تولید کند. برخی معتقدند که نمایش‌نامه‌نویسان ما قصد دارند که به خودشان خیانت نکرده و دغدغه ‌اصلی خودشان را فریاد زنند اما تیغ تیز سانسور، همه متون آن‌ها را سر بریده و در نطفه خفه می‌کند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣۰ خرداد ۱٣۹۶ -  ۲۰ ژوئن ۲۰۱۷


به طور کلی در هر جایگاه، محفل و مجمعی که در آن صحبت از پدیده " سانسور " به میان می‌آید، عباراتی نظیر " آزادی اندیشه و بیان "، " روحیه‌ی استقلال طلبی "، " هویت‌سازی فردی و همگانی در جامعه " و ... به این مبحث الصاق می‌شوند. در این نوشتار تلاش شده تا به صورت خلاصه بیان شود که چرا هنرمند برای رشد و شکوفایی به آزادی، استقلال و آگاهی متکی بر هویت خود نیاز دارد.

در طی سال‌های اخیر استقبال هنرمندان و کارگردانان تئاتر از متون نویسندگان خارجی به اوج خود رسیده است. آیا دلیلش این است که ما با قحطی نمایش‌نامه‌نویس مواجه هستیم؟ ما حتی بیش از نیازمان نیز نمایش‌نامه‌نویس داریم. پس علّت رجوع کارگردانان به متون خارجی و استقبال بیشتر مخاطبان تئاتر به این دست نمایش‌ها ناشی از چیست؟ اصلی‌ترین دلیلی که این دوستان مطرح می‌کنند این است که نمایش‌نامه‌های ایرانی از کیفیت لازم برخوردار نیستند. این گزاره در رابطه با سینمای ما نیز مطرح می‌شود و اهالی سینما معتقدند دلیل افت و رو به جلو نبودن سینمای ما این است که فیلمنامه خوب کم است و تقریباً نایاب. در این که ما فقدان نمایش‌نامه و فیلمنامه‌نویس خوب داریم تردیدی نیست اما به واقع چرا این چنین است؟ مشکل کجاست؟ این مشکل چگونه و به دست چه کسانی باید رفع شود؟ مشکل دقیقاً اینجاست که ما به عنوان نویسنده خودمان را گم کرده‌ایم. صریح نیستیم. دستپاچه‌ایم. عجولیم. زود فریب خورده و خودمان را با خرده‌تندیس‌های جشنواره‌های پُفکی سرگرم می‌کنیم. اگر مرگِ هنرمند با سانسور اثرش اتفاق می‌افتد، ما با " خودسانسوری " دست به خودکشی زده‌ و هویت، استقلال و حیات هنری‌مان را به باد فنا سپرده‌ایم. چرا همواره آثارمان فرسنگ‌ها با خودمان فاصله دارد؟ توده مردم نیز این فاصله آثار مثلاً هنری با خودشان را حس کرده و از آن گریزان می‌شوند.

بی‌تعارف باید گفت که ما با خودمان نیز تعارف داریم. خودسانسوری مخرب‌تر از سانسورهای سیستمی و حکومتی است. ما درد را می‌بینیم و برای منافع شخصی کتمانش می‌کنیم. ما سرزمین دردهای پنهانی هستیم. عاشق این هستیم که بگوییم همه چیز گل و بلبل است و در صفحات شخصی اینستاگرام‌مان به کورش کبیر و حکومت بیش از پنج هزار سالِ‌مان بنازیم و کیفش را ببریم. اما واقعیت چیز دیگری است که گویا ما با آن میانه‌ای نداریم. هیچ خبر نداریم که هر چه هنرمان به میل و فرمایش دیگران باشد، خطوط قرمز سانسورهای حکومتی را تنگ‌تر و گستاخ‌تر از گذشته کرده‌ایم. هنرمند که نباشد، هنری هم نیست و آن چه می‌ماند لوده‌بازی است و بس. خیابان انقلاب و فروشگاه‌هایش پر است از کتب آموزش تکنیک‌های نمایشنامه‌نویسی. هم از نوع وطنی‌أش و هم خارجی. اما در هیچ یک از این کتاب‌ها به این موضوع اشاره نشده که جوهره اصلی هر متن را دغدغه فردی و اصلی نویسنده تشکیل می‌دهد و بدون آن اثر بی‌مایه و کم‌جان است. نویسنده‌ای که به عنوان مثال دغدغه‌ی زنان و حقوق آنان در جامعه را دارد نمی‌تواند درباره شنگول و منگول نمایش‌نامه بنویسد که اگر چنین کند وای به حالش و وای به حال مملکتی که چنین نویسندگانی دارد. او که خرده استعدادی در قلم به دست گرفتن دارد باید زبان دغدغه‌های خود و جامعه‌أش باشد. اگر مسئله‌أش پوچی است، به آن بپردازد و اگر تمام فکر و ذکرش تولید نشاط و غم‌زدایی از جامعه است، با همه‌ی توانش برای نوشتن و ساختن اثری کمدی و مفرح تلاش کند. هر آن چه هستیم همان باشیم نه آن چه از ما می‌خواهند و طلب می‌کنند.

جامعه ما در بسیاری از مسائل همچنان بی‌جواب، بلاتکلیف و سردرگم است. مسئولان ما نیز مایل نیستند که هنرمند درباره این گونه مسائل اظهارنظر کرده و درباره آن‌ها اثری تولید کند. برخی معتقدند که نمایش‌نامه‌نویسان ما قصد دارند که به خودشان خیانت نکرده و دغدغه ‌اصلی خودشان را فریاد زنند اما تیغ تیز سانسور، همه متون آن‌ها را سر بریده و در نطفه خفه می‌کند. این حرف تازگی ندارد و برای امروز و دیروز نیست. در همه جای دنیا و در دوران‌های مختلف هنرمندان با پدیده سانسور حکومتی جنگیده‌أند و گاه آن را دور زده و گاه در بن‌بست آن گیر افتاده‌‌أند. اما چیزی که در مملکت ما مانند عجائب هفت‌گانه می‌ماند این است که گویی پدیده سانسور دچار بی‌ثباتی است. به عنوان مثال، موضوعی در فلان دولت به بی‌ارزشی متهم می‌شود و در دولتی دیگر به ارزش بدل می‌گردد. هنرمندی که به خاطر اثرش به زندان می‌افتد، در دولتی دیگر اثرش مورد تمجید واقع شده و به عنوان الگو برای سایر هنرمندان معرفی می‌شود. این فرآیند باعث می‌شود که برخی نان به نرخ روز خورها، بر اساس شعارهای انتخاباتی هر دولت برنامه‌ریزی کرده و نمایش‌نامه و فیلمنامه بنویسند و این گونه نان‌شان را که چه عرض کنم، متن‌ها و آثارشان را به روغن آغشته می‌کنند. حال اگر چنین دیدگاهی در فضای هنری و فرهنگی ما غالب شده و به یک الگو برای سکوی موفقیت در عرصه هنر بدل شود، می‌توان مُتصور شد که چه فاجعه‌ای در این عرصه رخ خواهد داد. کما این که این فاجعه کم و بیش حس می‌شود و به شدت حال بِهَم‌زن است. آیا در این فضا می‌شود از آزادی، استقلال طلبی و هویت مستقل هنرمند صحبت به میان آورد؟ همواره به یاد داشته باشیم که دولت‌ها ماندگار نیستند و روزی می‌آیند و روزی دگر از گردونه‌ی قدرت خارج می‌شوند. این ما هستیم که در تئاتر می‌مانیم و باید غصه‌هایش را به جان بخریم و برایش ناله سردهیم. و بدانیم که هیچ‌کس جز خودمان دلش به حال فرهنگ و هنر این مملکت نمی‌سوزد. این که ما خودمان را وارد دسته همسرایان مدیران ضدفرهنگی کنیم، هیچ عایدی نصیب‌مان نشود جز این که خانه خود که تئاتر است را تنگ‌تر و محقرتر کرده‌ایم. و اگردلمان را به این خوش کنیم که به پول و ثروت و قدرت و منصب و مال و مِکنت و کوفت و زهرمار رسیده‌ایم و راضی شده‌ایم آن چه باشیم که به واقع نیستیم، بی‌تردید در خلوت خود با یک خلأ بزرگ مواجه هستیم. خلأیی که خودمان را در آن دفن کرده‌ایم. سانسور همچون چاقو می‌ماند. مواظب باشیم که ما دسته این چاقو نباشیم.