وحید بدیعی
بهمنش صدای آشنای ورزش ایران خاموش شد



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۲ تير ۱٣۹۶ -  ٣ ژوئيه ۲۰۱۷


بامداد روز یکشنبه ۱۱ تیرماه برابر با دوم جولای ۲۰۱۷ با خبرشدیم که عطا بهمنش مفسر صاحب نام ورزش ایران از میان ما رخت بر بسته است
کمتر ایرانی ورزش دوستی است که عطا بهمنش را بیاد نیاورد، صدای آشنائی که با گزارش های هیجان انگیزش در پیروزی های تیمهای ورزشی شادی را به خانه های ما می اورد.
عطا بهمنش ورزش را خوب می شناخت خودش قهرمان دو ومیدانی بود ولی در کشتی و فوتبال یک کارشناس تمام عیار بود قلمش به روانی جویبار بود. بهمنش تمام ویژگی های یک انسان والا را دارا بود درسینه اش خاطراتی بیشمار از ورزشکاران داشت که جوانتر ها شیفته شنیدن آن بودند.
آنروزها که بعنوان روزنامه نگار افتخار همکاری با عطا بهمنش را داشتم مفتون این استاد مهربان بودم، در ان سالها از او بسیار آموختم وخاطرات زیادی را از اوبه یاد دارم. بهمنش ورزشکاران را همچون فرزندانش دوست داشت ورزشکاران هم استاد را همانند پدر دوست داشتند، در دوران جنگ بهمنش دیگر نمی توانست رانندگی کند و من مامور بودم که چهارشنبه ها به خانه بهمنش در قلهک بروم و مطالبش را به دفتر مجله بیاورم در این قرار هفتگی هر چهارشنبه صبحانه را در محضر استادم بودم و به کلام جادوئیش گوش میدادم. انروزها که آتش جنگ تازه شعله افروخته بود من با ملی پوشان فوتبال برای دیدار از مجروحان جنگی به بیمارستان خانواده رفته بودم در این دیدار زنده یاد حبیب خبیری؛ حسن روشن، حمید درخشان؛ مهدی دین ورزاده؛ وهادی نراقی به دعوت مجله دنیای ورزش به دیدار مجروحان بستری شده در بیمارستان خانواده آمدند و من گزارشگر این دیدار بودم. روز چهارشنبه که به دیدار استاد رفتم با مهر همیشگی اش از گزارش تعریف کرد با خنده ای شیرین گفت فهمیده است که بجای بیمارستان سپاه به بیمارستان ارتش رفته ایم و اینکار را زیرکی رندانه خواند و ارزو کرد اینکار برای من گرفتاری تولید نکند و بعد همانطور که به عکس ها نگاه میکردیم به حبیب خبیری اشاره کرد و گفت: این جوون خیلی توپُراست وقتی به بهمنش گفتم که خصائل انسانی خیلی خوبی هم دارد زیر لب گفت یک تختی دیگر! بعد از من خواست تا خبیری را بدیدار او ببرم، حبیب با اشتیاق این دعوت را پذیرفت و هفته بعد چهارراه قصر با او قرار گذاشتم تا به دیدار استاد برویم در طول راه حبیب از خاطرات کودکیش میگفت و از عشقش به صدای بهمنش واینکه آرزویش این بوده که نامش را بهمنش در یک رپرتاژ فوتبال به زبان بیاورد که آرزویش هم برآورده شد و در اولین بازی ملی اش بهمنش او را ستوده بود.
به قلهک میرسیم و زنگ در خانه بهمنش را میزنیم خانه بهمنش شمالی بود بنابراین لحظاتی طول می کشید تا کسی درب را باز کند. سودابه خانم همسر مهربان بهمنش درب را باز میکند میداند که من چهارشنبه ها میهمان استاد هستم ولی از دیدن خبیری تعجب میکند می پرسد ایشون همکارن؟ خبیری رو معرفی میکنم بهمنش با روبدشامبر قهوه ای راه راه در استانه درب ساختمان ظاهر میشود خبیری به سمت او میدود میخواهد دست استاد را ببوسد ولی بهمنش نمی گذارد. باهم وارد میشویم و صبحانه می خوریم صحبت از سخت گیری های زنده یاد دهداری میشود و بهمنش از خاطراتش میگوید حبیب هم صحبت میکند و ساعاتی بعد استاد مطالبش را میدهد و وما راهی میشویم.
هفته بعد که بدیدار استاد میروم می گوید این جوان از تبار پهلوان هاست خدا کند بلائی به سرش نیاورند. بهمنش در یکی از مقاله هایش در دنیای ورزش به خبیری اشاره میکند و اورا میستاید. چند سال میگذرد از خبیری خبری ندارم تا اینکه سعید حفظی فر همبازی حبیب در باشگاه هما خبر اعدامش رابه من میدهد! خبیری مجاهد خلق بود و به همین خاطر بازداشت شده بود و بعد هم به دستور جلاد لاجوردی به خاط اینکه حاضر به توبه نشده بود به دار آویخته شد!
تا روز چهارشنبه که بدیدار استاد رفتم تمام مدت در فکر حبیب بودم در روزنامه و مجله چیزی نمیشد نوشت. آنروز وقتی به استاد گفتم حبیب را اعدام کرده اند نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد لحظه ای فراموش نشدنی بود قلم را برداشت و شروع به نوشتن کرد. گهگاه نگاهی زیر چشمی به من میانداخت و من خودم را سرگرم خواندن مطالبی که قبلا داده بود نشان میدادم سرانجام بهمنش مطلبش را تمام کرد و از من خواست که این هفته مطلب جدیدش را استفاده کنیم. مطلبی با عنوان پهلوانان ایستاده می میرند بهمنش در این مطلب از پهلوانی خیالی سخن گفت که خصوصیات حبیب خبیری راداشت! من با اینکه بیش از سی سال از ان روز میگذرد هرگز اشکهای استاد را فراموش نمی کنم.

یادش جاودانه