وقتی نئولیبرالها نعل وارونه میزنند
صمد بهرنگی و برنامهای برای جریان سوم
روحالله سپندارند
•
نیروی سوم در دل داستانهای صمد نهفته است، داستانهایی که در آنها، از نیروی سوم میخواهد ترس را کنار بگذارد، بلند شود و راه بیفتد تا به گفته او در داستان ماهی سیاه کوچولو «راه که بیفتیم، ترسمان بهکلی میریزد.» در میانهٔ چنین روایتی شاید خواب آسودهٔ نئولیبرالها و تریبونهای رسانهای و سلبریتیهای هنریشان آشفته شود چرا که آنها خود را در میانه خوشبختی میدانند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۷ تير ۱٣۹۶ -
٨ ژوئيه ۲۰۱۷
درنگ- «شما زیادی فکر میکنید، همهاش که نباید فکر کرد. راه که بیفتیم، ترسمان بهکلی میریزد.» همین عبارات کافی بود تا ترس خیلی از آدمهای آن نسل ریخته شود. آدمهایی که «ماهی سیاه کوچولو»یی در سیاهیهای جامعهٔ آن روز تحت استبداد و ظلم و خفقان بودند. آنها مشتهایشان را گره کردند تا به گفته امیر پرویز پویان، در آن دنیای سربی، سوراخی ایجاد کنند و راهی برای رهایی بیابند.
صمد بهرنگی بدون تردید، داستاننویسی است که نامش در تاریخ ادبیات متعهد این سرزمین ثبت شده و نمیتوان او را فراموش کرد؛ هر چند سالها بعد، عدهای بخواهند او را تخطئه کنند و آثارش را سیاستزده بدانند تا سناریویی را تکمیل کرده باشند که نئولیبرالهای وطنی مدتهاست شروع کردهاند.
ماجرا تازگی ندارد؛ درست در میانهٔ همان دههای که عدهای تاب تحمل آخرین روزنههای رهاییبخش و صدای سوم را ندارند و با تمام تریبونهایشان، همدست گفتمان حاکمیت میشوند؛ صمد بهرنگی هم قربانی خواهد شد. نئولیبرالهای وطنی اگر چه خود را منتقد برخی سویههای گفتمانیِ حاکمیت فعلی ایران میدانند اما در یک سویه، همگی همداستان میشوند تا جریانهای چپ و مستقل را خاموش کنند و دست به تخریب آنها بزنند؛ یک سوی ماجرا که حکومت است و بزرگترین ابزارهای رسانهای را در دست دارد؛ سوی دیگر هم که خودش را تنها آلترناتیو موجود معرفی کرده است، مافیای رسانهای خود را به کار میگیرد تا میراث انقلابیگری و رهاییبخشی و دفاع از انسانیتِ مردم را به گونهای وارونه جلوه دهد. این وارونگیها البته کرسیها و لابیها و رانتهای اقتصادی قابل توجهی را هم برای آنها به همراه میآورد. نمونه آن را در آخرین انتخابات شورای شهر تهران میتوان به وضوح دید که دستگاههای کاذب بدیلسازیِ نئولیبرالها، چگونه رانتهای اصولگرایی را با چیزی به نام رانتهای اصلاحطلبی جایگزین کردند و در فهرستهای نهایی خود، حتی اندک جایی هم برای نیروهای سوم باقی نگذاشتند.
حال اگر از آخر داستان به عقب بازگردیم، میتوان قطعات این پازل را به خوبی کنار هم قرار داد تا سویههای سناریوی نئولیبرالها بیش از پیش عیان شود. چند سال قبل یکی از تریبونهای همان جریان، از مبارزان انقلابیِ دوران استبداد پهلوی، تحت عنوان «فداییان جهل» یاد میکند. دو سال قبل یکی دیگر از سلبریتیهای این جریان یعنی مهراب قاسمخانی، کتابهای صمد بهرنگی را مروج ترور و خشونت میخواند. چرا که صمد بهرنگی داستانهایش را برای بچههای پولدار و مرفه که ماشین گرانقیمت دارند ننوشته است و همین تأکید صمد در ابتدای داستانش، باعث میشود که طبقهمتوسطیهای نئولیبرال دچار تشویش شوند.
هر چند وقتی صحبت از سناریوی نئولیبرالهای وطنی میشود، قطعاً به معنای آن نیست که سردبیرانِ چنان رسانههایی اساساً توان سناریونویسی برای چنین پروژهای داشته باشند، بلکه مقصود آن است که آنها نیز در این پروژه، خواسته و ناخواسته همسو شدهاند، و صد البته که بالادستیهای آنها، در این همسویی، منافع زیادی را هم در بلندمدت به دست آوردند. این دستیابی (کرسیهای ثروت و قدرت)، تنها یک رقیب تمامیتخواه دیگر به نام اصولگرایی داشت که کافی بود نئولیبرالها خودشان را تنها بدیل موجود در برابر آنها جا بزنند؛ این اتفاق در انتخابات مجلس و بعد از آن در شوراهای سال ۹۶ افتاد. نتیجه کاملاً مشخص است و میتوان نتایج ملموس آن را در ماههای آینده بیشتر حس کرد.
از این جهت نیروی سوم، باید از همین امروز، راهش را از چنین دوگانهسازیهای کاذبی جدا کند و به همین دلیل است که صمد بهرنگی را میتوان دوباره بازخوانی کرد؛ صد البته که با اقتضائات امروز کشور و با تأمل بیشتر در آرایش نیروهای سیاسی و اجتماعی جامعهٔ حال حاضر ایران.
امروز در میانهٔ دعواهای ثروت و قدرت بیشتر میتوان جملات «اولدوز» را درک کرد که بهرنگی از زبان او مینویسد: «قصه مرا برای بچههایی بنویسد که فقیر باشند و یا خیلی نازپرورده نباشند…» اولدوز میگوید این بچهها حق ندارند داستان من را بخوانند: «بچههایی که همراه نوکر به مدرسه میآیند و بچههایی که با ماشینِ سواری گرانقیمت به مدرسه میآیند.»
سادهلوحانهترین برداشت را از این جملات همان مهراب قاسمخانی کرده بود که میگفت صمد، بعضی بچهها را از خواندن داستانها منع کرده است. در حالی که صمد بهرنگی از نیروی سومی صحبت میکند که همواره بازیچه دست دو بازیگر اصلی نمایش قدرت در ایران بودهاند: نهاد قدرتی که خود را در پیوند با نهاد دین تعریف کرده است و دوم، نهادی که بر محور اداره سرمایهدارانه جامعه میچرخد و خودش را با لعاب آزادی به جامعه معرفی میکند.
نیروی سوم در دل داستانهای صمد نهفته است، داستانهایی که در آنها، از نیروی سوم میخواهد ترس را کنار بگذارد، بلند شود و راه بیفتد تا به گفته او در داستان ماهی سیاه کوچولو «راه که بیفتیم، ترسمان بهکلی میریزد.» در میانهٔ چنین روایتی شاید خواب آسودهٔ نئولیبرالها و تریبونهای رسانهای و سلبریتیهای هنریشان آشفته شود چرا که آنها خود را در میانه خوشبختی میدانند.
در انتهای داستان «۲۴ ساعت در خواب و بیداری» که دختر بچه پولدار و پدرش، شتر اسباببازی را -که پسرکی فقیر به نام «لطیف» آن را دوست دارد- میخرند و میبرند و او با صورت خونی روی زمین میافتد و گریه میکند، اگر صمد بهرنگی از زبان «لطیف» مینویسد «دلم میخواست مسلسل پشت شیشه مال من باشد» به معنای آن نیست که حالا امثال مهراب قاسمخانیها او را مروج ترور بدانند، بلکه اوج بدبختی و رنجی را نشان میدهد که کودکی در فقر و فلاکت با صورتی خونین بر کف خیابان افتاده و کودکی دیگر در اوج خوشبختی و ناز و نعمت سوار ماشین پدرش میشود و میرود؛ آنچه صمد بهرنگی نشان میدهد، دوگانهای واقعی است، نه دوگانههای کاذبی که حالا به اجبار برای جامعه ما ساختهاند: «اصلاحطلب و اصولگرا».
آنچه صمد بهرنگی به تصویر میکشد، بدبختی ریشهدار در میان بخشی از جامعه است که همواره قربانی جریانهای سیاسی و دوگانههای پوشالی شدهاند و شاید برای رهایی از بدبختی و رسیدن به خوشبختی مجبور شوند دست به کارهایی بزنند که حالا به نظر طبقه متوسطیها کارهای خوبی نیست؛ غافل از آنکه، آنهایی که حالا سوار بر کشتی ثروت و قدرت شدهاند و خودشان را خوشبخت میدانند، نمیتوانند ریاکارانه خود را آدمهای خوبی بدانند و فکر کنند که دستهایشان به زعم خودشان از خشونت پاک است.
شاهرخ مسکوب، در بخشی از خاطراتش مینویسد: «مادرم میخواست که ما آدمهای خوب و خوشبختی باشیم. شاید در این روزگار جمع هر دو اینها محال مینماید.» حالا آدمهای خوب، برای رسیدن به خوشبختی یا میتوانند آدمهای بدی باشند و یا از رهگذر کنشگریِ متفاوتی تحت عنوان «نیروی سوم» از چنین دوگانههایی فراتر روند و راه بیفتند تا ترسشان بهکلی بریزد. در چنین زمانهای میتوان دوباره صمد بهرنگی را بارها و بارها خواند.
|