کتاب جدید نائومی کلاین: «نه کافی نیست»
«ترامپ احمق است، اما نباید مهارتش در حماقت را دست‌کم گرفت»
گاردین- تیم آدامز، ترجمه ی علی امیری


• خشم از وضع موجود و پس‌زدن آن هرگز به‌خودی‌خود مردم را حفظ نمی‌کند. «پیروزی نئولیبرالیسم، بر این ایده استوار است که بدیلِ آن همیشه حتی بدتر است. برای سرنگونی این ایده باید شهامت داشت و تخیل آرمان‌شهری را دوباره تسخیر کرد. اگر نتوانیم این کار را بکنیم، واقعاً فکر نمی‌کنم دربرابر این آدم‌ها شانسی داشته باشیم.» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۱ تير ۱٣۹۶ -  ۱۲ ژوئيه ۲۰۱۷



سخنرانی نائومی کلاین مقابل مقر پلیس تورنتو در اعتراض علیه دستگیری معترضین حین اجلاس گروه۲۰ در سال ۲۰۱۰ در کانادا

واقعیت است که نائومی کلاین نیروهایی را پیش‌بینی کرده بود که به قدرت رسیدن دونالد ترامپ را توضیح می‌دادند، اما این واقعیت برایش اصلاً لذت‌بخش نیست. هفده سال می‌گذرد از زمانی که کلاین، اولین کتابش، بدون مارک۱، را در سن ۳۰ سالگی منتشر کرد: خشمی اغواگر علیه برندینگِ زندگی عمومی به دستِ ابرشرکت‌های جهانی‌سازی. و خودش را تقریباً یک‌شبه، به گفته ی نیویورکر «نمایان‌ترین و موثرترین چهره ی چپ آمریکایی» نشان داد. او آن کتاب را طوری تمام کرد که آن زمان طنینی داشت شبیه «این ایده ی احمقانه که هر کس می‌تواند تبدیل به برندِ شخصیِ جهانیِ خودش شود.»

حالا که درباره ی آن ایده حرف می‌زند، تنها می‌تواند به معصومیت پیشین خود بخندد. بدون مارک پیش‌ازآن نوشته شده بود که شبکه‌های اجتماعی، برندینگِ شخصی را تبدیل به طبیعت ثانوی کنند. در کتاب جدیدش، نه کافی نیست۲، می‌گوید ترامپ از این ماجرا بهره گرفت تا اولین مصداق باشد از رئیس‌جمهور به‌مثابه ی برند. و با کشور ایالات متحده و این سیاره همان کاری را بکند که اولین بار با برج‌هایِ بلندِ طلایی‌اش کرده بود: نامش و هر چیزی که این نام تداعی‌گر آن است را همه‌جای آن‌ها بکوبد.

کلاین نیروی دیگری را هم مشخص می‌کند که در پیروزی چهل‌وپنجمین رئیس‌جمهور دخیل بوده است. کتاب دکترین شوک۳ او که در سال ۲۰۰۷ منتشر شد، استدلال می‌کند که سرمایه‌داری نئولیبرال، ماجرای عاشقانه و ایدئولوژیک مریدان اقتصاددان فقید میلتون فریدمن، چنان برای پیوندهای اجتماعی مخرب و چنان از جیبِ ۹۹ درصدِ مردم سود به حساب ۱درصد ریخت که جامعه فقط در وضعیت شوکِ پس از بحران –چیزی همچون بلای طبیعی، حمله ی تروریستی یا جنگ- می‌توانست آن را هضم کند.

کلاین اولین بار این ایده را در سال ۲۰۰۴ بسط داد، هنگامی‌که از بغداد گزارش می‌داد و می‌دید که چگونه کارگزاران دولت بوش، در میان ویرانه‌های جنگ و سقوط صدام حسین، دولت بازارِ به‌شدت مقررات‌زدایی‌شده‌ای را در خیال می‌پرورانند. این ایده را پس از سونامی روز باکسینگ در سری‌لانکا نیز مستند ساخت، زمانی‌که نوار ساحلی سیل‌زده، که پیش‌ازآن متعلق به روستاهای ماهیگیری بود، تکه‌تکه شده و به اسم نوسازی به هتل‌های زنجیره‌ای جهانی فروخته شد. و بیش‌ازهمه آن را در ویرانه‌های توفان کاترینا در نیواورلئان دید، و با دلیل و مدرک نشان داد که آنجا، فاجعه در ابتدا توسط دولت نادیده گرفته و فجیع‌تر شد و سپس به‌نفع مشاوران و توسعه‌گران، مورد بهره‌برداری قرار گرفت.

فریدمنی‌ها فهمیدند که در شرایط استثنایی، جمعیت‌های سردرگم بیش‌ازهرچیز مشتاق حس کنترل هستند. آن‌ها باکمال‌میل به هرکس که قول قطعیت به آن‌ها بدهد، قدرت‌های استثنایی تفویض خواهند کرد. فریدمنی‌ها همچنین دریافتند که ترکیبی از رسانه‌های اجتماعی و اخبار شبکه‌های کابلیِ شبانه‌روزی، به آن‌ها اجازه می‌دهد تا تقریباً هرگاه اراده‌اش را داشته باشند چنین سناریوهایی را سرهم کنند. کلاین می‌نویسد جناح راست لیبرتارین در حزب جمهوری‌خواه، تبدیل به «جنبشی شده است که برای بحران دعا می‌کند، همان‌طور که کشاورزان در خشک‌سالی دعای باران می‌خوانند.»

سال ۲۰۰۸، یک سال پس از انتشار دکترین شوک، کلاین ایمان داشت که فروپاشی اقتصادیْ رستاخیزی برای این فلسفه ی بدبینانه خواهد بود. باور داشت که شیوه‌هایی که به‌وسیله ی آن‌ها نخبگانِ اقتصادیِ وال استریت خودشان را ازطریق دستکاری و مقررات‌زدایی ثروتمندتر کرده‌اند، درنهایت پیش چشم همگان آشکار خواهد شد. در نگاه به گذشته به‌نظر می‌رسد ضعف‌های شرم‌آور سیستم و آسیب‌پذیری آشکار آن در پیوند با نگرانی‌هایی درباره ی تروریسم و بحران جهانی پناهندگان، تنها باعث درمانده‌تر و هراسان‌تر شدن جمعیت‌ها شده است. به‌نظر می‌رسید مردم مشتاق هرکسی باشند که بتواند راه‌حل‌هایی ساده برای مشکلات به‌ظاهر بغرنج پیشنهاد کند. هر کسی که می‌گفت می‌تواند زمان را به عقب برگرداند و «عظمت را به آمریکا برگرداند» و برای اثبات آن، کلاهی با برندِ این شعار سرش باشد.

برای آن دسته از ما که نمی‌توانیم به این رویدادها بنگریم و یاد ابیاتی از ظهور دوم، نوشته ی ویلیام باتلر ییتس۴ نیفتیم (عاقبت زمان برای کدام هیولای نخراشیده فرا رسیده که قوزکرده به‌سوی بیت لحم می‌رود تا زاده شود؟»)، کتاب جدید کلاینْ بیان درخشانی از یک اضطراب بی‌امان است. این کتاب به‌تفصیل هم پدیده ی ترامپ را بررسی می‌کند و هم اینکه چگونه نیروهای لیبرال و ترقی‌خواه می‌توانند مقابل واقعیت او بایستند.

هفته ی پیش که در خانه‌اش در تورنتو با هم حرف می‌زدیم، کلاین به من گفت که نوآوری ترامپ این بوده که دکترین شوک را گرفته و آن را تبدیل به قدرت خارق‌العاده ی خود کرده است. گفت «ترامپ همیشه همه را در وضعیت واکنشی نگه می‌دارد. این‌گونه نیست که از شوک خارجی استفاده کند، شوکْ شخصِ خودش است. و هر ۱۰ دقیقه شوک جدیدی وارد می‌کند. انگار پرتوهایِ لیزری دارد که از کمربندش ساطع می‌شوند.»

او کتاب را خیلی سریع نوشت، بسیار سریع‌تر از آنچه عادت معمولش است، زیرا می‌ترسید که هرچه آمریکا بیشتر در دولت ترامپ سیر کند، دامنه ی مقاومت و ساخت بدیل، کم و کمتر شود. کلاین معتقد است که سوابق تاریخی مهمی در این زمینه وجود دارد که مردم باید بدانند.

امیدوارانه به مثالِ اسپانیا در سال ۲۰۰۴ اشاره می‌کند، زمانی‌که پس از بمب‌گذاری‌های متروی مادرید، نخست‌وزیر خوزه ماریا آزنار گفت اعلام وضعیت اضطراری و افزایش قدرت دولت در امور خاص ضروری است. مردم با یادآوری فرانکو، به خیابان‌ها ریختند تا آن تحلیل را رد کنند؛ دولت را بیرون انداختند و به حزبی رأی دادند که تصمیم داشت نیروهای اسپانیایی را از عراق بیرون بکشد. او به‌خوبی از بدیل آن، یعنی درخواست موفق رئیس‌جمهور ترکیه، رجب طیب اردوغان، برای اختیارات دیکتاتورمآبانه پس از آشوبِ کودتای شکست‌خورده در سال ۲۰۱۶ نیز آگاه است. کتاب کلاین این مثال‌ها را پیش از هر شوک قابل‌مقایسه‌ای در آمریکا قرار داده و برای مقاومت جمعی در صورت بحران اقامه ی دلیل می‌کند. می‌گوید «امیدوارم که هیچ‌کدام این‌ها اتفاق نیفتد و هیچ‌کدام از این‌ها مفید هم نیست، اما در صورت وقوع، می‌خواستم در اسرع وقت همه ماجرا را بدانند.»

کلاین که دختر پدر و مادری آمریکایی است، با تابعیت دوگانه در تورنتو زندگی می‌کند. زمانی که به تألیفِ کتابش فکر می‌کرد، ایده ی اصلی‌اش مجموعه‌ای از مقالات بود که با مصاحبه‌ها به‌هم مرتبط شوند، اما به‌محض‌اینکه شروع به تحلیل رئیس‌جمهور کرد، با نوعی شور به نوشتن ادامه داد. یکی از مزایای داشتن موعد تحویل و پروژه‌ای که همه ی ذهنش را درگیر کند این بود که مجبور شد از برنامه ی مسدودکننده ی فریدم۵ استفاده کند تا از او دربرابر حواس‌پرتیِ اینترنت محافظت کند. «فکر می‌کنم اگر این کتاب را ننوشته بودم، مثل خیلی‌های دیگر ماه‌ها بی‌وقفه به توئیتر زل می‌زدم و روند امور را نگاه می‌کردم و به این و آن در توئیت‌هایم زخم زبان می‌زدم.»

می‌گوید این تمایل در میان منتقدانِ ترامپ، نشانه‌ای از تأثیر مبتذل اوست. بخشی از کتابش را به این ایده اختصاص می‌دهد که ترامپ از خلال توئیتر، دارد سپهر سیاسی را به تصویر خودش شبیه می‌کند و اینکه «همه ی ما باید ترامپ درونی خود را بکشیم.» در کنار دیگر چیزها، این را نیز می‌گوید که رئیس‌جمهور «تجسم دامنه ی پاره‌پاره ی توجه ماست.» پیشنهاد می‌کند که یکی از اجزایِ ضروریِ مقاومتْ بازیابی ایمان به گفتن و فهمیدنِ داستان‌های پیچیده و معتقد ماندن به روایت است.

یکی از پرسش‌هایی که کتاب کلاین درباره ی آن به نتیجه‌ای نمی‌رسد این است که ترامپ چقدر از تاکتیک‌های دکترینِ شوکِ خودْ آگاه است. آیا او نیز عوام‌فریبی با روش‌های مکارانه ی پوتین و اردوغان است، یا تنها احمقی سودمند برای نیروهایی که دورش را گرفته‌اند؟
کلاین می‌گوید «فکر می‌کنم که ترامپ یک بازیگر است و می‌داند که نمایش چگونه حواس مردم را پرت می‌کند. داستان تجارتش همین است. او همیشه می‌دانسته که می‌تواند با به راه انداختن نمایش ترامپ، حواس سرمایه‌گذاران و بانک‌داران، مستأجران و مشتریانش را از نادرستیِ بنیادینِ تجارتش پرت کند. این هسته ی ترامپ است. او بدون شک احمق است، اما نباید مهارتش در حماقت را دست‌کم گرفت.»

ترامپ ورای این، می‌توان گفت به‌عمد، «خود را با بعضی از حرفه‌ای‌ترین ذی‌نفعانِ بحران احاطه کرده است.» مردانی مثل ویلبر راس، «سلطان ورشکستگی» که حالا وزیر بازرگانی است، یا دیگر پول‌سالارانِ۶ سقوط اقتصادی که از گلدمن ساکس و سایرجاها استخدام شده‌اند؛ کسانی که میلیاردها دلار از فروپاشی‌ها و بحران‌های اقتصادی به جیب زده‌اند. (کلاین با خنده می‌گوید «هر زمان دیگری بود، همین واقعیت که مدیرعامل اکسان موبیل حالا وزیر امور خارجه است خودش یک آبروریزی درست و حسابی به شمار می‌رفت. الآن با وضعیتی دست به گریبانیم که آن‌قدر مسئله داریم که این اتفاق فقط یک پاورقی است.»)

نقل قول‌هایی از تقریباً هر روشن‌فکر مشهورِ قابل‌اعتنای چپ‌گرایی که فکرش را بکنید، جلد کتاب کلاین درباره ی ترامپ را زینت بخشیده است. نوام چامسکی درباره ی کتاب گفته «اضطراری، به‌هنگام و ضروری». یانیس واروفاکیس آن را این‌طور توصیف کرده: «راهنمایی برای رهایی به‌وسیله ی تنها سلاحی که علیه انسان‌ستیزیِ هماهنگ‌شده داریم، یعنی نافرمانی سازنده». از طرف دیگر، مایکل استایپ هم پرسیده «چه کسی بهتر از نائومی برای کمک به فهم این دیوانگی و کمک برای خلاصی از آن؟»

آیا کلاین متوجه این خطر هست که فقط برای آن‌هایی که تغییر عقیده داده‌اند، تبلیغ می‌کند و ممکن است شکاف سیاست قطبی‌شده ی ما را بیشتر کند؟

بدیهی است که امیدوار است این‌گونه نباشد و به آن بخش‌هایی از کتاب اشاره می‌کند که در آن‌ها از هیلاری کلینتون و اوباما و (حتی) برنی سندرز انتقاد کرده، زیرا نتوانسته‌اند به شیوه‌ای که به‌اندازه یکافی موثر باشد، با زندگی جامانده‌ها ارتباط برقرار کنند. مهم‌ترین نگرانیش این است که چپِ لیبرال، در حالی که دست روی شیوه‌های شکست در انتخابات آمریکا گذاشته و درگیر تئوری‌های توطئه ی روسی شده است، به توطئه‌ای که جلوی چشمش دارد رخ می‌دهد توجه کافی نکند: مخاطرات دزدسالاری۷ و وعده‌های عمل نشده به طبقه ی کارگر.

می‌گوید «نمی‌گویم روسیه مهم نیست، اما بنیان ترامپ دربرابر آن به‌خوبی مجهز است: ’رسانه‌های لیبرال در پی تخریبش هستند‘، ’ این‌ها اخبار جعلی است‘ و همه ی چیزهای دیگر.» استدلال کلاین این است که در همان حالی که همه ی ما مدام در حال کلیک کردن روی لینک‌ها و چشم دوختن به نمایش تمام‌نشدنی ترامپ هستیم -دست دادنش با ماکرون، دست در دست ترزا می انداختن- او دارد سیاست‌هایی را اجرا می‌کند که ثروت را به‌گونه‌ای نظام‌مند به‌سمت بالا می‌فرستد و سوالات اساسی با صدایی به‌اندازه یکافی رسا پرسیده نمی‌شوند: آیا تأمین اجتماعی‌تان در امان است؟ آیا بیمه ی درمانی‌تان در امان است؟ آیا دستمزدتان قرار است کاهش پیدا کند؟ «ترامپ از اینکه توجهات از اقتصاد دور باشد نفع زیادی می‌برد.»

این قضیه برای کلاین جای تعجب نداشته است که چگونه در زمانه ی رکود اقتصادی و مهاجرت گسترده، طی چندین انتخابات پشت‌سرهم در غرب، ملی‌گرایی مجدداً نشان داد که نیرویی قدرتمند است. او با دلیل می‌گوید که تنها رقیبی که می‌تواند دربرابر ملی‌گرایی سفیدپوستان و بیگانه‌هراسی بایستد، پوپولیسمِ اقتصادیِ عدالت‌محور در جناح چپ است. او می‌گوید آنچه پویشِ انتخاباتی هیلاری کلینتون اثبات کرد این بود که طرزِ تهیه ی فاجعه چنین است: قراردادنِ یک کاندیدای میانه‌روی طرفدار بازار آزاد، درمقابل «پوپولیسم قلابی».

آیا انتخاب ماکرون در فرانسه ثابت نمی‌کند که عمل‌گراییِ میانه‌روْ کماکان نیرویی کارآمد است چنانچه کاندیدای جناح راست سر برسد و آن را به سخن درآورد؟

کلاین معتقد است که درباره ی این سوال هنوز به جوابی نرسیده‌ایم. «واقعیت این است که لوپَن در آن انتخابات نتیجه‌ای بهتر از آنچه باید، به‌دست آورد. فکر می‌کنم موضوع این باشد که چه اتفاقی خواهد افتاد اگر ماکرون نیز با همان ریاضتی دولت‌داری کند که آتش این نیروها را شعله‌ور می‌کند، و جذابیت خود را از دست بدهد؟ در انتخابات بعدی چه اتفاقی خواهد افتاد؟» او می‌گوید این قیاس که لوپَن مثل دونالد ترامپ است، دقیق نیست. «بیشتر این‌طوری است که لوپن عینِ دیوید دوک [رهبر سابق کوکلکس‌کلان] است. اگر دیوید دوک درصد آرایی که لوپَن به‌دست آورد را کسب کرده بود، هراسان می‌شدیم، و حالا هم باید بشویم.»

کلاین از ظهور کاندیداهایی استقبال می‌کند که بدون شرم چپ‌گرایند و توانایی دمیدن شور و اشتیاق، به‌ویژه در نسل جوان را دارند. او به سوسیالیسم خاطره‌برانگیز سندرز، ژان-لوک ملانشُن و جرمی کوربین به‌عنوان شاهد اشاره می‌کند. اما آیا شباهتِ این‌ها به گذشته بیشتر نیست تا به آینده؟

       نائومی کلاین و جرمی کوربین در نشست اتحادیه‌های بازرگانی برایِ دموکراسی انرژی

می‌گوید «فکر نمی‌کنم هیچ‌کدام ازین‌ها هنوز ریشه ی مسئله را دریافته باشند. اما باید به این فکر کرد که ملانشُن توانست به‌نحوی غیرمنتظره ۷۰ هزار نفر را به یک راهپیمایی بکشاند؛ و به موجی که کوربین راه انداخته است نگاه کنیم. به‌خصوص با در نظر گرفتن این واقعیت که کوربین به‌نوعی نقطه ی مقابل سیاستمدارِ کاریزماتیک است.» (زمانی‌که نتایج مشخص شد، کلاین ایمیل فرستاد تا بگوید «انتخابات انگلستان واقعاً قدرت رهبری مقتدرانه و با ایده را به‌جای بسته‌بندی‌های شیک تو خالی و ترس نشان داد. هر چقدر ترزا مِی بیشتر کوشید تا از ترس و شوک مردم بهره‌برداری کند -با گفتن اینکه ممکن است مجبور باشند برای جنگ با ترور از حریم خصوصی و حقوق بشرشان صرف نظر کنند، اینکه باید حقوقشان را به او بسپارند-، پیام امید [کوربین]، آن ’آری گویی‘ مثبت، به‌نظر بسیاری از مردم گزینه ی بهتری رسید.»)

به‌این‌معنی کلاین امید زیادی به طبیعت دَورانیِ بدبینی و امید می‌بندد و باور دارد که نسلی که اکنون در دهه‌های دوم و سوم زندگی است بسیار کمتر از نسل خودش از سیاست‌های انتخاباتی روی‌گردان است. زمانی‌که کلاین در حال بزرگ شدن بوده نسخه‌ای از این چرخه را تجربه کرده است. او از بسیاری جهات برای اعتراض به این دنیا آمده، زیرا سومین نسل مقاومت اصولی خانواده ی کلاین است.

ماجرای اعتراض با اجداد پدری‌اش، اَن و فیلیپ، شروع شد. کمونیست‌هایی که در دهه ی ۱۹۳۰، در نیوآرک در ایالت نیوجرزی با هم آشنا شدند. فیلیپ یکی از انیماتورهای والت دیزنی بود. در دوران ساخت سفیدبرفی و هفت کوتوله، اعتصابی را در استودیوها سازمان‌دهی کرد و درنتیجه ی آن، اخراج شد. برای کار به کارگاه کشتی‌سازی رفت؛ پس‌ازآن با همسرش بخشی از جنبش درحال‌تولد محیط‌زیستی شدند و به اقامت‌گاه نِیچر فرِندز در پترسونِ نیوجرزی رفتند و سبزی کاشتند و به پیت سیگر و وودی گاتری۸ گوش دادند.

والدین کلاین عقب‌نشینی از زندگیِ آمریکایی را با نقل مکان به کانادا، قدمی فراتر بردند؛ یکی از دلایل آن‌ها اعتراض به جنگ ویتنام بود. پدرش به‌عنوان پزشک اطفال در بیمارستان‌های عمومی مشغول به کار شد. مادر فیلم‌سازش، بانی، به تأسیس استودیو دی کمک کرد که یک شرکت فیلم‌سازیِ اشتراکیِ فمینیستی بود و فیلم‌های مستندی درباره ی گرینَم کامِن۹ و فیلمی جنجالی علیهِ هرزه‌نگاری ساخت.

کلاین یادش افتاد که چگونه با اصرار بر آرایش و فرهنگ عامه، علیه پرورشِ رادیکالش قیام کرد؛ اینکه چطور همیشه نفرت داشت از اینکه او را در راهپیمایی‌ها و تظاهرات صلح به دنبال خود می‌کشیدند، آنچه بعدها اسمش را «پیک‌نیک با لباس بارونی» گذاشته بود. نائومی در بخش بزرگی از نوجوانی‌اش نسبت به فمینیسم مادرش بی‌اعتنا بوده است. عوض شدن نظرش را به دو رویداد فاجعه‌بارِ خاص نسبت می‌دهد. نخست، مادرش در ۴۶ سالگی به تومور مغزی مبتلا شد و چندبار سکته کرد که باعث فلج چهاراندامی‌اش شد. کلاین شش ماه در پرستاری از او شریک بود و تحت تأثیر روحیه و بردباری مادرش برای بهبود نسبی، و قدرتی که در خودش کشف کرده بود، قرار گرفت. تقریباً در همان زمان، طی اولین سال تحصیلش در دانشگاه تورنتو، مردی با تفنگ، ۱۴ زن را در مدرسه ی پلی‌تکنیک در مونترال کشت، با این ادعا که «از فمینیست‌ها متنفرم». این رویدادها کلاین را برای فعالیت سیاسی برانگیخت و از آن زمان به بعد، خود را فمینیست می‌نامد، هرچند در ابتدا نسبت به سیاست حزبی سنتی مشکوک بوده است.

می‌گوید «نسل من موضعی خلوص‌خواهانه۱۰ داشت که هر نوع تماس با سیاست‌های انتخاباتی را نوعی سازشِ نابخشودنی می‌دانست. در نسل حاضر این مسئله را آن‌قدرها پررنگ نمی‌بینم. بخشی از سیاست انتخاباتی این است که جنبش‌سازی کنی، اما شامل نامزد کردن افراد برای سمت‌های انتخابی در سطوح مختلف نیز هست.»

کلاین برای گفتن اینکه کتابش می‌تواند شعاری برای یک جناح سیاسی باشد، تردید دارد و مراقب است تا خودش را مثلِ مترسکی سر خرمن نکند، کلاین امیدوار است که «صدایی باشد میان صداها» اما می‌گوید که در کتابش ایده‌هایی هست که می‌تواند مردم را دور هم جمع کند. کلاین دارد مجموعه‌ای از نشست‌ها را (که بی‌بروبرگرد تمام بلیط‌هایش به فروش می‌رود) در سراسر آمریکا برای تبلیغ کتابش برگزار می‌کند، هرچند می‌گوید: «پسری پنج‌ساله دارم، پس قرار نیست دائماً در سفر باشم.»

بخشی که او امیدوار است بیش‌ازهمه مورد نظر خوانندگانش باشد، مانیفست «جهش» است، «جهشی یکپارچه به جلو درباره ی اقدام برای تغییرات آب‌وهوایی، عدالت نژادی و مشاغل آبرومند». او جهش را همراه با همسرش، اَوی لوئیسِ مستندساز همراه با گروه‌های عمل‌گرای گوناگون ازقبیل «سران فدراسیون‌ها و اتحادیه‌های کارگری، رهبران گروه‌های بزرگ محیط‌زیستی، رهبران سرشناس فمینیست و بوم‌گرا، سازمان‌دهندگان و نظریه‌پردازانِ کلیدی متمرکز بر حقوق مهاجران، فناوری آزاد، عدالت غذایی، مسکن، ایمان، و دیگران...» از سراسر کانادا و ورای آن، ابداع کرده است. ایده‌اش بسطِ موضوعات آخرین کتابش، همه‌چیز تغییر می‌کند۱۱ است که استدلال آن این است که سیاست ترقی‌خواه جدیدی باید پیرامونِ فناوری سبز پایدار و رادیکال و کنارگذاشتن بلادرنگ سوخت‌های فسیلی شکل بگیرد.

امیدوار است که پیام کنشگرانه ی کتاب نیز دست‌کم به‌اندازه ی شالوده‌شکنی‌اش از ترامپ بااهمیت تلقی شود. می‌گوید «زمانی‌که دکترین شوک را نوشتم واقعاً فکر می‌کردم که صرفاً نشان دادن اینکه بحران چگونه مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد برای دفع آن کافی است. سپس سقوط اقتصادی رخ داد و دیدم که جنبش‌های اجتماعی در پرتغال و ایتالیا و اسپانیا -که چند ماه آنجا زندگی کرده‌ام- میادین را پر می‌کنند و یک‌صدا شعار می‌دهند ’ما بهای بحران شما را نمی‌پردازیم.’ من کتاب همه‌چیز تغییر می‌کند را با مصاحبه‌ای که با الکسیس سیپراس پیش از انتخاب شدنش در یونان انجام دادم، تمام کردم که در آن به من گفت ’در این لحظه نه گفتن کفایت می‌کند‘.»

کلاین عمیقاً مخالفت کرد زیرا «نه گفتن هرگز کافی نیست». خشم از وضع موجود و پس‌زدن آن هرگز به‌خودی‌خود مردم را حفظ نمی‌کند. «پیروزی نئولیبرالیسم، بر این ایده استوار است که بدیلِ آن همیشه حتی بدتر است. برای سرنگونی این ایده باید شهامت داشت و تخیل آرمان‌شهری را دوباره تسخیر کرد. اگر نتوانیم این کار را بکنیم، واقعاً فکر نمی‌کنم دربرابر این آدم‌ها شانسی داشته باشیم.»

کلاین کتاب فعلی‌اش را با صحبت درباره ی جنبش‌هایی تمام می‌کند که به‌صورت خودجوش به بیان مقاومت پرداخته‌اند -جان سیاهان اهمیت دارد، گروه‌های محیط‌زیستی و اجتماعی گوناگون- و برای آن‌ها دلیل می‌آورد تا به‌هم بپیوندند. می‌گوید «برای مقاومت دربرابر آن‌ها، باید از سیلوها خارج شویم. محیط‌زیستی‌ها یک گوشه، فمینیست‌ها یک گوشه و عدالت نژادی گوشه‌ای دیگر. ما فضاهای کافی برای اینکه دور هم جمع شویم نداریم.»

کلاین برای بیان این امید به مورد سکته ی مادرش و راه‌هایی که این رویداد ویرانگر به فهم او از کنار آمدن با بحران شکل داد، ارجاع می‌دهد. او این را مثالی می‌گیرد برای گفتن اینکه بدبختی‌های ناگهانیْ مولد قدرت و امید در کنار ترس هستند. «در وضعیت شوک، وقتی که فهم ما از جهان به‌شدت دگرگون شده است، تعداد بسیار زیادی از ما ممکن است کودک‌وار و منفعل شویم و اعتمادی بیش‌ازحد به آن‌هایی داشته باشیم که با کمال میل از این وضع سوءاستفاده می‌کنند. اما در مدت عبور خانواده ی خودم از رخدادی شوک‌آور، این را نیز فهمیدم که واکنشی دگرگونه نیز می‌تواند وجود داشته باشد. می‌توانیم در بحران رشد کرده و تکامل پیدا کنیم و به‌سرعت، همه نوع چرندیات را کنار بگذاریم.»

می‌گوید «سکته ی مادرم لحظه‌ای واقعاً سرنوشت‌ساز در زندگی‌ام بود. و فکر می‌کنم باعث شد به‌نوعی کوک شوم تا دیگر اَشکال بروز بحران را نیز ببینم. وقتی در دکترین شوک شروع به نوشتن درباره ی بحران کردم، این درک را داشتم که این لحظات آسیب‌زا می‌توانند بهترین خصلت‌های افراد را بیدار کنند.»

کمی درباره ی این حرف می‌زنیم که چگونه حملات تروریستی منچستر و لندن مجدداً نمونه‌ای برای این واقعیت شدند. اینکه چگونه، برخلاف تلاش نیروهایی که ممکن است به بزرگ‌نمایی ترس پرداخته باشند تا از بحران برای تفرقه انداختن استفاده کنند، این حملات بدل به موقعیت‌هایی شدند تا دوباره شاهدی برای انسانیت و شوق جمعیِ عظیم باشند. من می‌گویم یکی از جنبه‌های آن این است که مردم قلباً برای اینکه همیشه هراسان باشند ساخته نشده‌اند، زندگی دوباره اعلام وجود می‌کند.

کلاین می‌گوید «نکته‌ای که درباره ی دکترین شوک وجود دارد این است که اگر آن‌ها زیادی از آن استفاده کنند، دیگر شوکه‌کننده نخواهد بود.» این اهمیتِ حافظه ی تاریخی را در چنین لحظاتی نشان می‌دهد؛ و البته بریتانیا روحیه ی قهرمانی را در دی‌ان‌ای خود دارد: ما مردمی هستیم که زیر بحران‌ها خرد نمی‌شویم.

او می‌گوید یکی از مشکلاتی که آمریکا با آن روبه‌روست، این است که آن نوع حافظه ی جمعی را ندارد. نبردهای تاریخی‌ای که ملت در آن پیروز شده است -جیم کراو و حقوق مدنی، بازداشت ژاپنی‌های آمریکایی طی جنگ جهانی دوم- روایت‌هایی مشترک نبوده‌اند، و بنابراین ایجاد اتحاد پیرامونشان سخت‌تر بوده است.

کلاین امیدوار است که سرمایه‌گذاری مشترکی بر روی محیط‌زیست بتواند مقداری از آن چسب اجتماعی را ایجاد کند؛ از این منظر، پس‌زدنِ توافق پاریس به دستِ ترامپ می‌تواند شلیک آغازی باشد برای اینکه جمعیت‌ها خودْ دست به کار شوند. شهرها و ایالت‌هایی که متعهد شده‌اند تا براساس اصول پاریس عمل کنند، کاستی‌های قدرت مرکزی را اثبات می‌کنند. «پیام این است که نئولیبرال‌ها چیزهای بسیار زیادی را کنترل می‌کنند، اما همه‌چیز را کنترل نمی‌کنند. آن‌ها درباره ی تهیه ی انرژی مورد نیاز ما یا چگونگی حمل‌ونقلمان تصمیم نمی‌گیرند. بخشی از شکستن طلسم نئولیبرالیسم این است که مردم را به زندگی بدیل ترغیب کنیم و شهرها و جوامع جایی هستند که این اتفاق در آن خواهد افتاد. نهادهایی که سابق‌براین ستون فقرات جنبش‌های اجتماعی بودند، مغشوش و بسیار کوچک‌شده‌اند و بنابراین لازم است که ما آن‌ها را برای خودمان بسازیم.»

دراین‌معنی کلاین ایده ی جهش را همچون کُد متن‌باز متصور می‌شود: می‌گوید «اگر عملگرایی را تبدیل به برند کنید، با برندهای مشابه رقابت خواهید کرد و کاری مشابه انجام خواهید داد. اما ماجرای جهش این است که اگر خواستید، آن را می‌گیرید و کار باحالی با آن می‌کنید و اگر هم نخواستید، چه اهمیتی دارد؟»

او چقدر به این چشم‌انداز خوش‌بین است؟

می‌گوید «هم روزهای خوب دارم و هم روزهای بد. یا در یک روز گاه خوش‌بینم و گاه بدبین. نمی‌توان کتمان کرد که به قدرت رسیدن شخصیتی با حماقتی چنین افراطی، در این زمانه ی بسیار خطیر برای این سیاره، وحشتناک است. اما این یعنی یافتن راه‌حل‌ها ضرورت بیشتری دارد.» می‌خندد و می‌پرسد «آیا این به‌عنوان پیام امیدم مناسب است؟»

می‌گویم فکر می‌کنم فعلاً جواب‌گو باشد.

پی‌نوشت‌ها:

* این مطلب در تاریخ ۱۱ ژوئن ۲۰۱۷ با عنوان «Naomi Klein: Trump is an idiot, but don’t underestimate how good he is at that» در وب‌سایت گاردین منتشر شده است و ترجمان آن را با عنوان «نائومی کلاین: «ترامپ احمق است، اما نباید مهارتش در حماقت را دست‌کم گرفت.» ترجمه و منتشر کرده است.
** تیم ادامز (Tim Adams) یکی از نویسندگانِ دائمی گاردین است که در بخش آبزرور فعالیت می‌کند.
[۱] No Logo
[۲] No Is Not Enough
[۳] The Shock Doctrine
[۴] The Second Coming; WB Yeats
[۵] Freedom blocking app: برنامه‌ای برای مسدود کردن فیدها و اطلاعاتی که نمی‌خواهید آنها را ببینید. معمواً برای ایجاد تمرکز بیشتر در محیط کار استفاده می‌شود [مترجم].
[۶] Plutocrat
[۷] Kleptocracy: دولت یا کشوری که در آن سردمداران از منابع ملی بهره برده و غارت می‌کنند [مترجم].
[۸] Pete Seeger و Woody Guthrie از سرشناس‌ترین چهره‌های موسیقی فولک آمریکا هستند [مترجم].
[۹] Greenham Common: پایگاه نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا در برکشایر انگلستان. در دهه‍ی ۱۹۸۰ بیرون دروازه‌های این پایگاه اردوگاه صلح زنانِ گرینَم کامن در مخالفت با تسلیحات هسته‌ای برپا شد [مترجم].
[۱۰] purist
[۱۱] This Changes Everything