یاد آن زمین های خاکی بخیر
آن زمین ها، تماشاگران، بازیکنان، آن مرام و اخلاق



اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ٣۱ تير ۱٣۹۶ -  ۲۲ ژوئيه ۲۰۱۷



بچه ها متشکریم!
اخبار روز- کرد سنندجی: در آن روزها و در آن زمینهای خاکی که پر از کلوخ و سنگلاخ بود دارا و نداری نه معنی داشت و نه دیده می شد. زمینهای خاکی به کودکان و نوجوانان آرامش خاصی می داد. زمین ها را خود خط کشی می کردند تا خط کشی برای اندازه گیری دارا و ندار در میان نباشد. خود ساختن و خود بودن در آن زمینها زبان زد نسلی شد که نتیجه و نوه آن مکتب شاهین پایگاه شجاع و آقا مدد بود. دیری نپائید که بر سنگلاخها و دروازه های چوبی زمین چمن و تور دروازه آمد و سکوهای با شکل و شمایل تازه حصار آن زمینهای شد که در دگردیسی تاریخ و جهش از آن کوی به این برزن نیازی بود که دوران ها و زمان ها طی شوند. تغییر چهره زمان و مکان نمی توانست مرام و اخلاق را دگرگون کند همان طوری که در قاره کهن چشم بادامی شرقی جهان جدید را تسخیر کرد، المپیک و جام جهانی برگزار کرد و در جهان فوتبال از حاشیه تا متن اش معتبر و سهیم شد ولی آن مرام و اخلاق و احترام از خانه تا مدرسه و از کلاس درس تا محل کار و جمع و گروه همباری و رفیق و دوست و آشنا و غریبه را ارج و منزلت نهادند که هنوز هم چنین کنند. هویت و اصالت در کنار زیستن در محیط اجتماعی دو عنصری بوده و هستند که همه جور فرد را بسته به چرخش خود جابجا می کنند و پس و بیش می برند.! مردم می گفتند –بچه ها متشکریم! بچه ها هم در نزد این مردم نه فخر می فروختند و نه ناز و عشوه و صدها ادا و اطوار! نه هواپیمای اختصاصی داشتند که با سرو صدای فراوان از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور تک و تنها سفر کنند و بعد هم از شاد کردن دل مردم بگویند و نه ماشین پورشه چند میلیاردی که از کنار همین مردم با ویراژ رد شوند و به ریش آنان بخندند! شاد کردن و همراه بودن با مردم در آن زمینهای خاکی و چمن های بعدی نسل مربوط به مکتب شاهین چون چهره معصوم کودکان پاک و بی آلایش بود. اما امروز دیگر چنین نیست و فضای حاکم کاذب آن را ناخالصی نامرغوب و تقلبی کرده. فوتبال و صنعت آن در کشورهای جهان سوم به یک نوع مدگرائی و اشرافی گری تبدیل شده که فاصله بازیگر و بازی خوان را با بازی دوستان در پایه و بنیاد زیاد کرده و در نظرها، شعارها چون سیل روان است و در عمل و آنجائی که به توده ها مربوط است همه جا روزنه افلاطونی و چشمه های خشکیده است! قواره تهران بدجوری بد فرم شده درست مثل مردمان اش, فوتبال از نوع فیلم فارسی اش. آنچه که در ادامه به بنام برگ طلائی به این مطلب مسی آراسته می کنم نوشته ای از بیشکسوت صاحب نام اردشیر لارودی است. نویسنده و مفسری از معدود باقی مانده های نسل ورزشی نویس آگاه و حرفه ای این صنف که در عالم ورزشی نویسی و مربیگری شاگردان متعددی را آموزش داده و اینک در گرد و غبار پیری است!

یاد آن زمین خاکی ها بخیر - اردشیر لارودی
تهران قدیم با دروازه دولاب، دروازه دولت، دروازه قزوین و... خودش را معرفی می کرد و روند گذار از مرحله یی به مرحله دیگر را بدون توضیح، تفسیر و تبیین می کرد. یک جور نقاشی. و تهران قدیم یک سری شاخصه های دیگر هم داشت از جمله اینکه در دل شهر، در هر محله قدیم و همه محله های جدید زمین های بایر زیادی اینجا و آنجا افتاده بود. هنوز ماشین پرقدرت و بی ترحم آپارتمان سازی دست به کار نشده بود. هنوز خانه سازی به یک نیاز صددرصدی اجتماع تبدیل نشده بود. یا اگر شده بود جمعیت تهران آنقدر نبود که به همه چیز دست اندازی شود و چنین بود که تهران به دروازه هایش شهرت داشت و داخل این شهر، که حالا پیرامون دروازه هایش را نیز پر کرده بود از شهروندانی در حال تزاید، ساختمان هایی ساخته می شد؛ هم مسکونی، هم کاسبانه، هم برای اداره شهر؛ کلانتری ها، بلدیه ها و برزن ها.فوتبال به عنوان یک پدیده خیلی جدید- پیدا شده از اولین سال های ۱۳۰۰ به این سو- کاری به کار دولت نداشت. هرجا زمینی بود- که همه جا زمین های معطل مانده فراوانی بودند- بچه ها به توپ بازی و به فوتبال مشغول می شدند. هنوز کسی به فکرش نمی رسید که می توان در خیابان هم بازی کرد. زمین آنقدر بود که نیازی به بازی در خیابان ها و کوچه ها نداشتند.

تهران بزرگ شد، «شهریت» معنای دیگری گرفت و زمین های بایر ساخته شدند بدون آنکه مسوولان شهری- مثلاً بلدیه چی های اولیه دهه قرنی که در آنیم- به فکر نیازهای حرکتی بچه های شهر باشند. حرکت، در انواع طبیعی اش، آنقدر رایج و معمول بود که ورزش به عنوان یک ضرورت درجه اول هنوز به فکرها راه پیدا نمی کرد. همه در حال پیاده رفتن، همه در حال پیاده دویدن. نه این همه ماشین و نه این همه خیابان های آسفالت، برای دعوت انواع ماشین ها. اما شهر بزرگ شد و در این بزرگی، زمین های بازی بچه ها محدود می شدند. نبردی اعلان نشده علیه بازی کردن بچه ها در جریان بود و بازنده هم بچه ها بودند. ۸۰ سال پیش اگر فکری بود و اگر طرحی بود و اگر جمع اندیشی و جامع اندیشی وجود داشت، اگر تعهدی به آیندگان نیز در دل صاحب تعهدی پیدا می شد، ورزش سر و شکل دیگری به خود می گرفت. حق حرکت، حق بازی و حق ورزش انگار از حقوق همشهری گری نبود و به همین دلیل، هر سال بیشتر از سال های پیش از تعداد زمین های خاکی کاسته می شد. بچه ها بیشتر به حاشیه رانده می شدند. بازی از همان سال ها انگار مذموم بود. یا باید کاسب می شدی یا باید درس می خواندی. بازی کردن، هم مزاحم این بود و هم مزاحم آن. اما بازی یک نیاز بود و یک ضرورت و بچه ها، وقتی بزرگ می شدند، به کمک بچه های بعد از خود می آمدند.من نمی دانم تیم توفان و تیم دارایی و بقیه تیم های تهرانی، اول بار کجا بازی کردند. چیزهایی درباره زمین های دور و بر امجدیه شنیده ام. خبری از کالج البرز که زمینی داشت خاکی به گوشم خورده است، اما زمین های خاکی را از دهه ۳۰ به این طرف دیده ام. از زمین چهارصد دستگاه، که در محله چهارصد دستگاه ساخته شده خبرها هم دیده ام و هم شنیده ام. حسن حبیبی پس از یک پاکسازی درست و حسابی و بهداشتی کردن دوروبر این زمینی که نمی دانم باید پنج ضلعی اش بدانم یا هشت گوشه اش بخوانم، کاری کرد کارستان. شما خودتان را به جای هر کسی که در آن روزها از زمین چهارصد دستگاه خبری داشت، بگذارید و با این دستاوردها آشنا شوید. حسن حبیبی، منوچهر حبیبی، گودرز حبیبی، اصغر شرفی، فریبرز اسماعیلی. این پنج نفر ملی پوش شدند. محصول زمین کج و کوله چهارصد دستگاه. ناصر شاطریان، فریبرز اعتصام نیا و بعدها حمید و مجید تشرفی، داود احمدزاده و جهانگیر فتاحی از شاگردان مدرسه فوتبال چهارصد دستگاه بودند. پیش از این زمین پرحرکت، خاک خوب دیگری در فوتبال تهران داشتیم؛ زمین راه آهن. امیر و پرویز ابوطالب، به اتفاق آقامدد قبل از ساخته شدن زمین چمن فعلی در کوی کارگران راه آهن، یک زمین ۹ نفره را صاف کردند و از این زمین خود ابوطالب ها، بهمن نوروزی، ناصر قراگزلو، بهلول پوربابا، کرم نیرلو، علی وکیلی و... درآمدند. بچه های چهارصددستگاه تیم فولاد، از اقمار تیم شاهین را درست کردند، بعد به شعاع رفتند و سپس در تاج و پاس مقیم شدند. بچه های راه آهن، اول تیم دیهیم را درست کردند که شاهین را می برد و با دارایی مساوی می کرد و فقط مقابل تاج، خودش را بازنده می کرد و سپس تیم راه آهن را بنا کردند که تا امروز هم باقی است.


تهران زمین های دیگری هم با خاک مرغوب داشت؛ زمین های شادافزا که برادران شادافزا روبه روی بیمارستان هزار تختخوابی (امروز بیمارستان امام خمینی) درست کردند، زمین داداشی در حد فاصل خوش و سلسبیل، زمین ساسان که ۶ نفره بود و اولین قهرمان جوانان تهران- تیم دارایی- از این زمین درآمد، زمین سینا که برادران خواجه حسینی اداره اش می کردند، زمین شماره ۴ اکبرآباد که علی جباری و حمید امینی زاده را به تیم ملی ایران داد. زمین باغ کلاغ ها در حوالی میدان فوزیه. عبدالله ساعدی و جلال طالبی و ناصر ابراهیمی و ایرج قلیچ خانی و احمد خانی و عزیزالله پورعابد، بچه های بزرگ شده این زمین بودند. در انتهای خیابان ژاله، زمین توفان را علی کاظمی و هوشنگ سونیری درست کرده بودند. از زمین های دولاب، غلامحسین نوریان، محسن حاج نصرالله، برادران حیدری- رضا و داود- و خیلی های دیگر درآمدند که تیم دارانی را از سال های آخر دهه ۳۰ تا سال ۱۳۴۶ که دارایی محروم شد، تشکیل می دادند. هوشنگ گودرزی، همایون شاهرخی و خیلی های دیگر بچه این زمین بودند. داریوش و خسرو مصطفوی از زمین «زرین نعل» درآمدند. تیم شرق را آقای رازی، در زمین های تهران نو می ساخت. انتهای خیابان صبا- پایین تر از میدان امام حسین امروزی- بیش از ۲۰ زمین خاکی بود که تا محله مفت آباد، به هم وصل بودند. برادران غیاثی زمین های غیاثی را درست کردند و در تیردوقلو، زمینی بود که پرویز قلیچ و علی پروین را به تیم کیان و تیم ملی داد. راستی از زمین عارف چه خبر؟ آیا علی پروین سراغی از عشق اولیه اش می گیرد؟ زمین «علی برادری»، در غرب تهران و نزدیک میدان هاشمی برای خودش یک آدرس سرراست بود. حتی تاکسی دارها هم زمین برادری را بلد بودند. مثل زمین نقشه برداری که الان اثری از آثارش نیست. میدان آزادی که درست شد، زمین نقشه برداری را بلعید. از این ثروت های نادیده شده باز هم داریم؛ زمین ارم، زمین های میلان، زمین های امامزاده معصوم، زمین بنفیکا- که حسین فرکی، واحد جعفری، جمشید لامعی، محمد فرهادی و... را به فوتبال می داد- از نسل جدید زمین های خاکی بودند که عمرشان کوتاه بود. آیا شما اسمی از گود شهرزاد و زمین صافش و لیگ خاصش چیزی شنیده اید؟ باور ندارم. در محله «شهرآرا» هم زمین های فوتبال خوبی داشتیم

حسین راغفر و دکتر زادمهر، ساخته شده های این زمین ها هستند. مهدی اربابی در شمیران، آنقدر زمین دید و آنقدر زمین ساخت که نگو و کیست که نام زمین افشاریه را که حسن روشن و مهندس عابدینی و مهدی دینورزاده و حسین ضرابی و اسماعیل زربخش و خیلی های دیگر را تربیت کرد، نشنیده باشد که بازی در خیابان، از وقتی رسم شد که آسفالت شدن خیابان های غیر اصلی شهر تهران در دستور کار شهرداری تهران قرار گرفت. از اواخر دهه های ۳۰ ، ۴۰ یکی دو سال، به شهادت پدر بهشاد یاورزاده- یعنی جناب بهروز یاورزاده- در خیابان جمهوری، بعد از میدان تا خیابان خوش، المپیک فوتبال خیابانی به راه بود. هر هفته و از همه جا تیم می آمد. آن روزها هنوز حتی یک توپ پلاستیکی ساخته نشده بود. بازی در آسفالت، اما با توپ فوتبال و بیشتر هم با توپ های ساخت اصفهان که تویه پلاستیکی لوله داری به نام «ویسی» داشتند و با بند چرمی هم بسته می شدند. خیابان های منتهی به سه راه طرشت، خیابانی باز های خوبی داشت. شاید پیرمردها و پیرزن های خیابان گلشن جنوبی، یادشان نرفته باشد که محراب شاهرخی، اکبر افتخاری، ناظم گنجاپور چه تیمی با شرکت بهمن نوروزی و پسرعموی همایون بهزادی ساخته بودند و چه بازی های پرشوری، با بچه های خیابان افخمی، خیابان ساسان، گلشن شمالی و حتی با بچه های اطراف سلسبیل، باغشاه، خیابان فروردین و امیرآباد و محله کیان هتل انجام می دادند. در سه راه طرشت، منوچهر جنت سرشت بهترین مربی فوتبال خیابانی بود و تیم او قوی ترین تیم خیابانی بازان. آخرین تیمی که در خیابان بساط خود را خوب پهن می کرد، تیم ساسان بود. هدایت شعار غفاری، بهتاش فریبا، محمد خضرایی، محسن مصباح ذاکری، حسین فداکار، محمد شافعی و خسرو شافعی بچه هایی بودند که توانستند از پس ماشین ها در خیابان ها برآیند و برای خودشان، هم مهارت تکنیکی و هم شهرت و اعتبار فوتبالی بسازند. بازی در خیابان این ویژگی را داشت که در فضایی کوچک صاحب مهارتی بزرگ در بازی با توپ، یقه گیری و همکاری با همبازی خود می شدی.
شما را نمی دانم، ولی از دکتر ایرج قریب سوال می کنم و از منوچهر زندی و اصغر شرفی و حسن حبیبی و گودرز و منوچهر. از فریبرز اسماعیلی و از همه بچه های دهه های ۳۰ و دهه ۴۰ چهارصد دستگاه، مثل هادی نراقی و جواد قراب.
آیا دلتان برای آن زمین کج و کوله، آن تماشاگرانی که از خانه ها بیرون می زدند تا شما را ببینند، تنگ نشده است؟ راستی علی نورکیانی، دروازه بان همیشگی چهارصددستگاه و تیم شعاع الان کجاست؟ راه آهنی ها چه می کنند؟ زمین راه آهن، زمین چهارصد دستگاه، زمین پلیس، زمین ۱۳ آبان، زمین علی آباد، زمین جوانمردقصاب، تمام زمین های «یاغچی آباد» الان کجایند. آن مردم که دلشان به یک لقمه توپ زدن خوش بود، حالا چه دلخوشی هایی دارند. فوتبال بازی کردن، اگر برای قهرمانی و کسب مهارت و درجه اول شدن هم نبود، سرگرمی آبروداری بود. کسی پنهان نمی کرد که من فوتبال بازی می کنم. امروز که زمین های خاکی را نمی بینیم، امروز که «کویر زمینی» همه جا را گرفته، چقدر از جوان های بالقوه، به سرگرمی های پنهان کردنی و ناگفتنی پناه می برند. شما را نمی دانم. من دلم برای تک تک آن زمین ها، یک ذره شده است.