بررسی جایگاه طبقه کارگر ایران و مطالبات آن- بخش سوم


حمید آصفی


• پرسشی که باید به آن پاسخ داد این است که گروه های چپ و فعالان کارگری مرحله تاریخی راه تکامل جامعه ایران را یک سرمایه داری مبتنی بر تولید و بازتولید گسترده رقابتی میبیند؟ این پرسش برگرفته از نظریه اعلای لنین است. آیا رشد بورژوازی بسی بیشتر برای طبقه کارگر منفعت دارد تا خود بورژوازی یا نه؟ آیا طبقه کارگر در رابطه با سرمایه داری معنا دارد؟ اگر جواب مثبت باشد بحث ما هم در اینجا تمام میشود و توافق حاصل شده است! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۹ مرداد ۱٣۹۶ -  ٣۱ ژوئيه ۲۰۱۷


منظور از طرح این موضوع در آغاز بحث این است که وقتی سرمایه داری را در هر کشور تجزیه و تحلیل میکنیم و دقایقش را دنبال میکنیم، درست برای این است که بتوانیم راه تکامل بشر را کم درد و رنجتر کنیم، نه برای اینکه سرمایه داری را توجیه کنیم. در برخورد دیالکتیکی و پراکسیسی با سرمایه داری که تکامل بشر را در مراحل تعیین کننده ای ممکن میکند، نمیشود از اول تلاش را به نفی کامل سرمایه داری تقلیل داد. بلکه باید به صورت دیالکتیکی از این شناخت بنابر نظر استاد برجسته اقتصاد ایران، سرمایه داری را باید نفی در نفی کرد. این تقلیل گرایی در بسیاری جاها وجود دارد. در نقدهای نوشته شده درباره نظرات دکتر کمال اطهاری یا دکتر سعید رهنما، شیوه برخوردها بیشتر یک شیوه واکنشی و تقلیل گرایی و اکونومیستی است و تکامل تاریخی و توسعه را در نظر نمی گیرد. در نقد این دو نظریه پرداز برجسته سخنان و واژگان ساده تر از جنس سخن هایی است که پوپولیست ها به کار میبرند. این افراد به توسعه پایدار توجه ندارند، بلکه صرفاً به صورت واکنش ایدئولوژیکی اولیه در برابر سرمایه داری جبهه گیری میکنند. از قضا این نوع برخوردها مطلوب مرتجعترین بخش سرمایه داری است که خطر سرمایه داری و بورژوازی را بزرگتر از استبداد نشان میدهد. دراینجا دوباره باید سخن لنین را یادآوری کرد؛ آنجا که میگوید طبقه کارگر از رشد بورژوازی در روسیه بسی بیشتر بهره مند میشود تا خود طبقه بورژوازی!

آرایش نیروهای طبقاتی در ایران

با این پیش زمینه بیاییم ایران؛ در این مقطع تاریخی معین که آرایش نیروهای طبقاتی جامعه ایران از گروه های مختلف تشکیل شده است و جناح های در کشور وجود دارند، باید جناحهای مختلف را به صورت تفکیک شده بررسی کرد تا بتوان تحلیل واقعی تری ارائه کرد.
یک جناح از بورژوازی ایران در شیوه تملک جویی منابع ثروت و سلب مالکیت از توده ها و منابع ملی هنوز نماینده فئودالیسم قبلی است! دیگری بورژوازی مالی بانکی است، دیگری بورژوازی مالی وابسته به صنعت است و یکی دیگر خود صنعت است. این آرایش را نمیتوان به یک عبارت تقلیل داد که این سرمایه مالی است. میخواهیم خیال خودمان را راحت کنیم، بنابراین همان تقلیل گرایی را انجام دهیم. فقط نمدمالی کردن کل سرمایه داری را بلد شده ایم که بگوییم سرمایه داری بد است. باید آرایش نیروها را ببینیم. ببینیم کدام طبقات در جهت تکامل تاریخی حرکت میکنند و تکامل تاریخی اصلاً چیست؟ رابطه بازار و برنامه چیست؟
از کوبیدن و نفی کل فراکسیون سرمایه داری در ایران، سخنی اثباتی برای جامعه که مایه تکامل شود استخراج نمیشود. نفی کامل سرمایه داری گزاره ای ذهنی است و تعریف معینی هم ندارد. در اقتصاد امروز جهان توازن قوایی حاکم است که هیچکسی نمیتواند از سوسیالیسم با برنامه ریزی متمرکز دفاع کند. اتفاقاً جناح سرمایه داری غیررسمی و شبه دولتی ایران چنین گفتمان هایی را خیلی دوست دارد. برای اینکه دولتی کردن و انحصار آن را کامل کند، هرگونه مسائل کارگری را گردن بورژوازی مولد خصوصی و ملی بیندازد و چپ را مترسک مطلوب استبداد کند. اتفاقاً این کار را هم درست بلدند و ایدئولوژی اولیه ضد سرمایه داری را خوب خوانده اند. جناح شبه دولتی های ایران در پشت پرده اینکه سرمایه داری را باید نفی کنیم به شدت از این ادعا برای تثبیت انحصاراتش استفاده کرده است. تنزهی که پیش از نقد اجتماعی سرمایه داری حاصل شود وجود ندارد و ایدئولوژی هیچ جریان یا انسانی را منزه و تطهیر نمیکند. هیتلر هم با ایدئولوژی سوسیال _ ناسیونالیسم تطهیر نشد. اگر جریانی خیلی قاطع بگوید همه فراکسیون های سرمایه داری بد است، در آرایش سیاسی- طبقاتی نقشی بسیار منفی بازی میکند. مسئله اساسی اقتصاد ایران در مرحله تاریخی کنونی این است که در درجه اول ترکیب معینی از بازار و برنامه بتواند رشد نیروهای مولده را تضمین کند. تضمین رشد نیروهای مولده موضوعی اکونومیستی نیست. موضوع این است که وقتی طبقه کارگر دارای کمیت انبوهی نباشد و بیکار باشد، حتی در دوران پساصنعتی و دانش بنیان، نمیتواند به حقوق خود دست یابد. طبقه کارگر در محیط کار طبقه کارگر است و بیرون از آن فقیر و تهیدست است. در محیط کار است که نیرو دارد و ذهنش میتواند فعال باشد، اما اگر بیرون از حوزه کار باشد، میتواند جاهل باشد، لمپن باشد و ذهنیت ارتقا و سازماندهی را از دست میدهد. پس مسئله اساسی رشد نیروهای مولده است. اگر جریانی این ضرورت را فراموش کند و موضوع را به ضدیت صرف با سرمایه داری تقلیل دهد حرفی برای جامعه نزده است، راه جامعه را کم درد و رنج تر نکرده است، طبقه کارگر را هم از بین برده است و جزو عوامل ناآگاهی میشود. در شرایط موجود عوامل آگاه سود میبرند. این جریان، بدون اینکه منفعتی داشته باشد، بی جیره و مواجب در نابودی طبقه کارگر شرکت میکند. پس باید مرحله توسعه پایدار به دقت در دستور کار قرار گیرد که باید چه قدم هایی برداریم و قدم اول توافق که بسیاری از طبقات در آن شرکت میکنند را نباید فراموش کنیم.

مسئله اساسی؛ رشد نیروهای مولد

منقدان چپ و برخی از فعالان کارگری میگویند اگر بورژوازی مولد ملی تحت فشار قرار بگیرد به سمت دلالی میرود، بله وقتی ناچار شود دلالی میکند، از موقعیتش استفاده میکند؛ اما شما برای رشد نیروهای مولد چه شرایطی، چه آرایشی دارید؟ چه راهی دارید؟ چرا باید اینها را به آن سمت هل داد که طبقه کارگر از دست برود؟ مگر میتوانید به زودی نظامی ایجاد کنید که غیر از در چارچوب سرمایه داری بتواند رشد نیروهای مولد را جلو ببرد؟ اصلاً چنین نظامی در جهان جز کره شمالی وجود دارد؟ شما باید آرایش نیروها را ببینید. باید ببینید در درجه اول رشد نیروهای مولد را چه کسی تضمین میکند؟ این آرایش را باید سامان بدهیم و این قدم تحرکی است که اگر جامعه اطمینان پیدا کند نسبت به آن اقناع میشود، مانند شعاری که آقای ترامپ داد و آقای ساندرز نداد. ترامپ در مبارزات انتخاباتی گفت من میخواهم جلوی سرمایه ها و کالاهای خارجی را بگیرم برای اینکه آمریکاییها بتوانند تولید کنند. ساندرز و کلینتون شعارشان تقویت یارانه و کمک صدقه ای بود، اما جامعه کارگری آمریکا کار میخواستند. این انتخاب کارگران سفیدپوست آمریکا خیلی معنادار بود. در بحث عدالت، وقتی شعار دولت رفاه داده میشود و نه رشد نیروهای مولده، ترامپ بازی را می برد. کلینتون و سندرز میخواستند از بازارهای جهانی مالیات بگیرند و به کارگران یارانه بدهند، ولی کارگران آمریکایی کار و شأن انسانی میخواستند که با رشد نیروهای مولد داخلی همراه است. سرمایه برای جامعه رابط اجتماعی است. جامعه میخواهد مرحله تکاملش را بپیماید و سرمایه را برای این نیاز دارد که رشد نیروهای مولد را از یک سامانه عقب مانده یک قدم جلو ببرد. سرمایه در جهان سرمایه داری این مسیر را پیموده است.
اگر کسی به ایجاد مناسبات کار و سرمایه کمک نکند و حقوق و رفاه و حق سازماندهی مستقل کارگری را پیگیری نکند، در واقع بخشی از نیروی کار را فقیر و تهیدست کرده است و جلوی رشد نیروهای مولده را گرفته است.
اگر نیرویی میخواهد یک نهاد تازه و یک نظام جدید را جایگزین کند، باید پیشرو باشد. باید به امری نظر کند که در درجه اول به صورت عینی برای طبقه کارگر مفید است. دوباره به آن سخن اعلای لنین مراجعه کنیم که میگوید طبقه کارگر از رشد بورژوازی بسی منفعت بیشتری میبرد تا خود بورژوازی. پس ما سوسیال دموکرات ها باید در انقلاب دموکراتیک پیشرو باشیم. نفی سرمایه داری قدم نخست است. باشد، بر منکر آن لعنت! اما چه چیزی برای طبقه کارگر منفعت دارد؟ حتی اگر این موضوع رشد بورژوازی باشد، باید پیشقدم شد. بورژوازی ملی ایران ضعیف شده و ممکن است خصلت های لازمه ای را که کارگران و چپ ها متوقع هستند نداشته باشد. وقتی لنین این نقش را برای سوسیال دموکراتها تعریف میکند، میگوید خود بورژوازی جوان است، ولی این به این معنا نیست که مرحله انقلاب شما فرق میکند. مرحله انقلاب شما همان مرحله انقلاب بورژوایی است. تمام شأن نیروهایی که به تکامل توسعه پایدار ایران اعتقاد دارند این است که با چنین تشخیصی پیشقدم تحول شوند. بورژوازی ضعیف ایرانی (بورژوازی ملی مولد) پول خود را از ترس خارج میکند، بورژوازی ضعیفی که با حاکمیت میسازد، اما همه این ضعف ها دلیل نفی دموکراتیک بودن تحول ایران در حمایت از این بورژوازی نیست. این تشخیص را باید تجزیه و تحلیل کرد. طرفداری از بورژوازی به معنای نفی منافع و حقوق طبقه کارگر نیست، بلکه طرفداری از تکامل تاریخی است که بتواند تکامل جامعه ایران را کم درد و رنج تر کند، چون جهش ممکن نیست. حرف مارکس در دیباچه چاپ دوم سرمایه هم همین است که در اواخر عمرش میگوید همه این کتاب را من نوشتم که به شما بگویم جهش ممکن نیست و تنها میتوانیم راه تکامل بشر را کم درد و رنج تر کنیم. همه هم وغمم این است که این اتفاق در ایران بیفتد و ما بتوانیم جایگاه بورژوازی مولد ملی را در حرکت دموکراتیک_ ملی ارتقا دهیم که راه تکامل ایران کم درد و رنج تر شود. هر سطحی از تکامل توسعه پایدار و متوازن ما را به یک معنا به تحول و تکامل نزدیکتر میکند و راه کشور را کم درد و رنج تر میکند. جامعه ای که این تکامل را زودتر بپیماید، خواه به شیوه چین باشد یا کره جنوبی یا هند و برزیل، چه ازلحاظ وسعت طبقه کارگر چه ازلحاظ سطح رفاه، آن جامعه راهش کم درد و رنجتر است تا عراق، افغانستان، کره شمالی و مانند اینها. این اساس و جوهره تحلیل این سه بخش مقاله است. حال باید تحلیل مشخص را ارائه کنیم.

هژمونی اقتصادی، هژمونی فکری، هژمونی سیاسی

برای شناخت این موضوع باید بتوانیم مسیر توسعه را تئوریزه کنیم. باید به دنبال نوع دانش و دستگاهی باشیم که راه را نشان دهد و پیوسته باید غنی ترش کنیم و موانع غنایش را برطرف کنیم؛ چراکه جامعه از پیشروان مرجعش میخواهد که راه رهایی را نشان دهد، اما این امر تاکنون رخ نداده است. بخشبندی پیشین بسیار گویاست که سه هژمونی را باید تعریف کنیم؛ یکی هژمونی اقتصادی، هژمونی فکری و دیگری هژمونی سیاسی. باید ببینیم هژمونی سیاسی، هژمونی فکری و هژمونی اقتصادی در دست کیست؟ این سه را باید تجزیه و تحلیل کنیم؛ هم ساختار را و هم هژمونی را. با این نگاه است که میتوانیم برنامه خودمان را تدوین کنیم و بدانیم قدم بعدی ما چیست. اینکه سرمایه داری در جهان هژمونی دارد، بله چند صدسال است ولی آرایش های این هژمونی مدام تغییر کرده است. از نظر ساختاری، اول امپراتوری بوده، بعد به اقتصاد دانش بنیان و نئولیبرالیسم رسیده است. آرایشها در سطح جهانی هم با گذشته تفاوت دارد، در کشورهای مختلف نیز فرق میکند. کلیدواژه اش همان وابسته به مسیر بودن است، یعنی هر پدیده ای که به تاریخ و محلش وابستگی داشته باشد، وابسته به مسیر است. بنابراین باید تجزیه و تحلیل را از قسمت عام و انتزاعی به دنیای واقعی برگردانیم. با تحلیل انتزاعی ضد سرمایه داری و نقد اقتصاد سیاسی آن حرفی اثباتی به وجود نمی آید و نمیتوان جایگزین و آلتزناتیو دور و نزدیک این مسیر را تعریف کرد. گفتن اینکه سرمایه داری بد است، ما را به پیش نخواهد برد. از اول انقلاب بهمن ۱۳۵۷ خرده بورژوازی در اپوزیسیون و حاکمیت در ضدیت با سرمایه داری همین شعار را سر داد. از همان زمان هم که سرمایه داری به وجود آمد انواعش وجود داشت، ولی این نوع نگاه اتوپیسم هرگز مسیر تکاملی جامعه را هموار نکرده است. پس ما نیاز به بورژوازی آن هم از نوع ملی اش داریم.
باید این را روشن کنیم که بورژوازی ملی در تکامل تاریخی ما حضور دارد یا خیر؟ باید از نظر اقتصادی مشخص شود که آیا آلترناتیومان این است که مالکیت خصوصی را حذف کنیم و برنامه ریزی متمرکز را جایگزین کنیم؟ آلترناتیو رشد نیروهای مولده در چارچوبی که الآن داریم، هژمونی اقتصادی در دست بورژوازی بروکراتی است که به آنها لمپن بورژوازی میگویند (تشبیه گوردانک فرانگ) و نوعی تیولداری است. ازلحاظ روبنای اداره یا سازوکار انتظام بخش نمیتوان به این اقتصاد نئولیبرال گفت، این سازوکار، سازوکار تیولداری است. نئولیبرالیسم هم ازلحاظ اقتصادی معنا دارد و هم رابطه جامعه و روابط مختلف روبنایی در جامعه را سازمان میدهد، مثلاً برای جوامع محلی آزادی و اختیارات بیشتری در تصمیم گیری قائل است، چون در سطح کل، هژمونی اقتصادی اش را تضمین میکند. حاضر است آزادی بیشتری به بدنه جامعه بدهد، برای اینکه بتواند آزادی اقتصادی بیشتری برای کسب مازاد به دست بیاورد. اقتصاد سیاسی اگر نحوه تولید و توزیع مازاد اقتصادی است، نئولیبرالیسم برای نحوه تولید و توزیع نظام دارد (Mod of Regulation). این نظام از لحاظ زیربنایی باید وارد اقتصاد دانش پایه می شده که بتواند تولید منعطف جایگزین تولید سازمانیافته شود؛ یعنی نئولیبرالسم بر روی ساختار نوین نحوه تولید شکل گرفته که سازمان تولیدش منعطف شده است و این انعطاف را در سازمان های دیگرش هم به دست می آورد تا بتواند مازاد را از چنگ دولت بیرون بیاورد و دولت مرکزی و رفاه را تضعیف کند. قاعده کلی این است و روی زیرساخت اقتصاد پیشرفته دانش پایه استوار است و جهانی شده است. اگر نتواند با جهانی شدن آن مازادها را از جاهای دیگر جهان به دست بیاورد نمیتواند این کار را با فشار بر طبقه کارگر داخلی یا مزدبگیرهای داخلی کسب کند. این طبقه این اجازه را به او نمیدادند، پس به جغرافیا بیشتر امکان می دهد تا بتواند کارخانه ها را مهار کند و پیچیدگی این نهاد بسیار زیاد است. اینکه برای تحلیل اقتصاد ایران چنین نظام پیشرفته ای را نئولیبرال بنامیم، تحلیلی عمیق نیست و بیشتر عجیب است. تحلیل اجتماعی منطقی از این زاویه نگاه درنمیآید و نوعی تقلیلگرایی اکونومیستی است.

سرمایه به مثابه یک رابطه اجتماعی

همان جهانبینی هرمی هگلی که در قسمت های پیشین گفته شد، در سطح جهان سرمایه داری وارد نئولیبرالیسم شده است و در ادامه به اقتصاد ایران فوت کرده و ما هم تبدیل به آن شده ایم! سرمایه یک رابطه اجتماعی است و برخلاف فئودالیسم این جزء بنیان هایش است. برای همین است که طبقه کارگر میتواند با سرمایه داری به صورت هدفمند مبارزه کند. اگر سرمایه داری رابطه اجتماعی نباشد، طبقه کارگر نمیتواند آن را سرنگون کند و با همین زیرساخت به طرف سوسیالیسم برود، زیرا در آن صورت باید زیرساخت دیگری ایجاد کند. از فئودالیسم به سرمایه داری زیرساخت و نحوه تولید عوض میشود، درصورتیکه در سوسیالیسم نحوه توزیع و سازمان توزیع عوض میشود. در نظام سوسیالیستی با همان اشکالی که سرمایه داری بسط داده این کار را مدیریت میکنند و نظام جدید روی همان سوار است. این نظام دیگر مازاد اقتصادی را از راه دیگری به دست نمی آورد، درصورتیکه سرمایه داری نسبت به فئودالیسم مازاد اقتصادی را از راه دیگری به دست می آورد نه بهره مالکانه، بلکه از ارزش اضافه. در نظام آتی سوسیالیستی ارزش اضافه به ارزش افزوده تبدیل میشود و رشد نیروهای مولد را بی نیاز میکند. گفته میشود چون در کشورهای بزرگ سرمایه داری روبنای نئولیبرالی حاکم شده، پس در ایران هم حاکم است.
برگردیم به قاعده کلی. اگر این قاعده کلی را در انتخاب مسیرها تعریف کنیم، یکپارچه به جای دیگر نمیآید، بخشی از انتقال مسیر وادارش میکند جهت هایی بگیرد که دارای پیچیدگی هایی میشود. برای نمونه اقتصاد ایران با یک مجموعه ساختاری مواجه است که پس از انقلاب در طی شرایطی ایجاد شده و سازمان قبلی به هم ریخته، بخشی از آن احیا شده و بخشی از آن امروز با پدیده ای مقابل است که برای قاعده کلی مساعد نیست. برای همین ممکن است که قضیه فرق کند و تابع آن قاعده کلی نباشد.
رابطه ای که کشور مرکزی نئولیبرال با ما برقرار میکند مانند رابطه ای است که یک آدم تحصیلکرده با بیسواد برقرار می کند. این ارتباط او را باسواد نمیکند. قانون سرمایه تولید و بازتولید ارزش اضافی گسترده است و قانونی که در کنار آن است، ناموزون است. این ناموزونی یعنی در بخش ها و جغرافیاها صور گوناگون هست. رابطه سرمایه داری جهانی با ایران مانند رابطه با چین نیست، در چین سرمایه یک رابطه اجتماعی شده است و در ایران این اتفاق نیفتاده است. در چین سرمایه داری تولید ارزش اضافی میکند و در ایران سرمایه داری رانت خوار بخشی مهمی از بهره مالکانه نفت و گاز و منابع طبیعی را برمیدارد و بخشی را به مردم میدهد.
اگر فرض اصلی ما این باشد و توافق کرده ایم که رشد نیروهای مولده برای مرحله تکامل اجتماعی بر هر امر دیگری تقدم دارد، باید ترکیب بهینه ای از بازار و برنامه ایجاد کنیم که رشد نیروهای مولد را تضمین کند. این درنهایت یکی از صور سرمایه داری است، بسته به اینکه چه میزان توانسته باشیم در مقوله بازتوزیع، جامعه را اقناع کنیم و چه مقدار بتوانیم این دستور کار را سامان دهیم که جلوی رشد نیروهای مولده را نگیرد. موضع گیری برای این بستر و پیشروی نیروی مدافع آن باید به نحوی باشد که جامعه به آن نیازمند است و هژمونی فکری و سیاسی به دست می آورد. اول هژمونی فکری به دست میآید و بعد هژمونی سیاسی، چون جامعه میبیند آن نیرو راهش را کم درد و رنجتر میکند و شعار توخالی نمیدهد. لنین همین مسیر را رفت که توانست هژمونی فکری به دست آورد، یک نمونه دفاع او از اصلاحات ارضی است. او از اصلاحات ارضی دفاع کرد، برای اینکه این موضوع تکامل دهقانان را کم درد و رنجتر میکرد. نگفت صبر کنید من انقلاب کنم تا اصلاحات ارضی را ما انجام بدهیم. گفت اگر اصلاحات ارضی شد که شد اگر نشد ما قویتر میشویم. همه جای دنیا اصلاحات ارضی کردند ولی نه لزومأ توسط نیروهای چپ! مگر اروپا اصلاحات ارضی نکرد؟ این رفتار لنین دهقانان را جذب میکند. این مراحلی است که میشود هژمونی را به دست آورد. وقتی این سازوکار را پیش میگیریم، باید کاری را که قدم عینی برای مردم است تقدم دهیم. اگر این کار را مقدم کردیم و شناختیم، هژمونی فکری به دست میآوریم. ممکن است تا آخر زمان نتوانیم، ممکن است بتوانیم ولی هژمونی فکری باعث میشود جامعه حرکت کند. دراین صورت راه تکاملش به عقب نمی رود. این جامعه همواره به نیروها اطمینان دارد که به خاطر منافع شخصی_ گروهی برخورد نکرده اند. همین کار را حزب کارگران برزیل کرد.

سرمایه داری بوروکراتیک تیولداری

موضوعی که در ایران وجود دارد این است که ما در روبنا با یک سرمایه داری بوروکراتیک تیولداری مواجهیم که بهره مالکانه نفت و گاز و سایر منابع طبیعی را می چرخاند و برنامه اش این نیست که بازتولید گسترده و رشد نیروهای مولده را انجام دهد. همانطور که میبینیم این کار را نمیکند. هدفش حفظ قدرت سیاسی و گردش رانت و بهره مالکانه است. هرجا که قدرت سیاسی باشد آن کارخانه ها را نگه می دارد، مانندایران خودرو. حال اگر بقیه بورژوازی مولد بمیرد اهمیتی برایش ندارد و به طبقه کارگر واقشار فرودست هم میگوید یارانه میدهم و پرسش این است که منابعش را از کجا میآورد؟! باید مازاد اقتصادی تولید کنید که به این اقشار بدهد چون نمیتواند مازاد اقتصادی درست کند، پس سرمایه داری نیست، رانت و بهره مالکانه است زیرا سرمایه یک رابطه اجتماعی است. سرمایه مالی که این گردش را درست نکند، سرمایه داری و نئولیبرالیسم نیست، زیرا نه از نظر زیرساخت نئولیبرال است و نه از نظر روبنا. این گردش مالی مازاد اقتصادی در ایران بهره مالکانه نفت و گاز را می گیرد و اگر یک لحظه آن درآمد قطع شود، همه این کارخانه ها میخوابند.
اگر این رانت در اقتصاد ایران هژمونی قوی دارد که دارد و اگر میتواند سیاست هایی را که در زمینه دستمزد و حقوق کارگر و بیکارسازی ها وجود دارد تمشیت عمومی کند و بیشتر اتفاقاتی که در کشورهای نئولیبرال دستکم نئولیبرال های متروپل میبینیم، اینجا اتفاق میافتد، اما آنجا آزادی های بورژوایی دارند، سندیکایی هست، نهادهای کارگری هستند و میتوانند مقاومت کنند. ممکن است در بستر آن ساختار خودبه خود خیلی از آن نهادها بلاموضوع هم بشوند مانند نهاد تاکسی داران که در آمریکا ۱۰-۱۵ سالی است با آمدن اسنپ و فنّاوری جدید اقتصاد دانش بنیان از بین رفته است. ولی در ایران میبینیم که همه اقدامات دولت ضد کارگری است، چه در قانون کار، چه در بیکارسازی ها. بحران کارگاه های خارج از شمول قانون کار شباهت های عجیبی با آنطرف میبینیم. این شباهت ها را چگونه میشود توضیح داد؟ آیااین اقدامات صوری است؟!
بله، صوری است! زندگی کارگری است. از یک بابت شباهت است و از یک بابت صوری است. آنجا حتی در ادبیات چپ به شیوه ای که سرمایه مالی در کشورهای مرزی انجام میدهد میگویند نئوفئودالیسم. برای اینکه مازاد اقتصادی کسب شده از ارزش اضافی که در چین تولید میشود صادرات میشود به آمریکا یا صادرات ویتنام. فراکسیونی از بورژوازی ارزش اضافی خلق شده در آمریکا را در مستغلات و بازار بورس میبرد و به همین دلیل صنایع تولیدی در بسیاری از شاخه ها منحل شده است، ولی در دامنه سرمایه داری این کار را انجام میدهد. موضوع قدرت بیگانه شده با سرمایه در آمریکا به همین دلیل کاربرد دارد و این ناشی از حاکمیت نظام سرمایه داری و ناموزونی رشد است. بخشهای مختلف در داخل نظام سرمایه داری جهانی شده که کشورهایی مانند ایران در آن نیست.
اما اقتصاد ایران به تناسب ناموزونی اش اقدامات ضد کارگری اش را هم میکند و زوایه ای از شباهت در جهان سرمایه داری در ایران هم اتفاق میافتد. تناسب رابطه ناموزون موقعی هست که درجات عمق و گستره سرمایه داری تفاوت میکند، ولی ازلحاظ اجتماعی دوتاست. باقاطعیت مطلق نیز نمیتوان گفت و نتیجه بگیریم صوری نیست، اما این هجوم به طبقه کارگر ایران بیشتر مبتنی برحفظ سلطه اجتماعی_ سیاسی است.
برزیل و هند با ایران چه تفاوتی دارند؟ این کارها را هم انجام دادند ولی دیگر در آنجا صوری نیست. درواقع در ایران برای حفظ هژمونی سیاسی یارانه را به صورت نقدی اجرا می کنند. از بهره مالکانه نفت مازاد را میگیرند و توزیع میکنند. برای اینکه بازار آزاد رقابتی به وجود نیاید، برای اینکه بتوانند انحصار داشته باشند، اما آن سیستم این کار را میکند برای اینکه بتواند بازار را رقابتی کند. پس نخست باید زیرساخت های نرم و سخت را به دست بیاوریم تا وارد بازار رقابتی شویم و بتوانیم در سطح جهانی حضور پیدا کنیم. در ایران این کار را انجام نمیدهند؛ برای حفظ انحصار چه ازلحاظ سیاسی و چه کسب مازاد و حفظ هژمونی بورژوازی رانت خوار.
باید پرسید هژمونی اقتصادی و هژمونی سیاسی در ایران در دست کیست؟ همینکه آقای روحانی میگوید دولت با تفنگ دیگر نئولیبرال معنی ندارد. هر ابزاری که توانسته اند به کار گرفته اند تا نفت را بیاورند در خانه ها. نگاه کرده اند به کویت، امارات و مانند اینها، اما نمی توانند. چون دولت رانت فراوان و گسترده ندارد و اگر بیش از حد معینی این کار را انجام دهد، سیستم اقتصادی اش نابود میشود. سیستم نئولیبرال چرخه را راه میاندازد، برای اینکه نوآوری کند و ارزش اضافه بیشتر کسب کند. میگوید من دست دولت رفاه را می چینم چون بازتوزیعش به پنجاه درصد رسیده است و چیزی برای من نمیماند که از آن بخواهم در چارچوب نظام سرمایه داری بازتولید گسترده انجام دهم. در ایران این رقم هنوز بیست درصد است. باید ببینیم که کی نئولیبرالیسم میآید و یک Mod of Regulation جدیدی میآورد. موقعی که بازتولید و بازتوزیع گسترده سرمایه متوقف شده است، سیستم به بحران میرسد و میگوید من Mod of Regulation جدید را میآورم. وقتی تفنگ به دستها می آیند قدرت را به دست بگیرند میگویند چگونه توده مردم را سرکوب و مطیع کنیم و هژمونی سیاسی را اعمال کنم؟ از یارانه نقدی استفاده میکنند، برای اینکه بتوانند تیولداری کند. همان وضعیتی که مارکس در مورد لوئی ناپلئون میگوید که آمد قدرت را از طبقه بورژوازی بگیرد، رفت سراغ طبقه متوسط، دید طبقه متوسط آزادی میخواهد رفت سراغ طبقه کارگر، دید طبقه کارگر هم حضور میخواهد رفت سراغ دهقانان! این دور تاریخی همچنان ادامه دارد. این دولتهای فرا طبقاتی در نظام سرمای هداری هستند یعنی لوئی ناپلئون موظف بود تولید و بازتولید گسترده سرمایه را انجام دهد، ولی جناح شبه دولتی بورژوازی ایران فقط میخواهد رانت را به جیب بزند و اصلاً نمیخواهد روابط سرمایه داری را استفاده کند و تولید هم تا حدی وجود دارد که هژمونی سیاسی بماند. به بقیه طبقه کارگر هم میگوید یارانه میدهم، بگذارید بیکار شود، زیرا بیشتر به من وابسته میشود. موضوع اصلی در ذهن این فراکسیون قدرتمند بورژوازی که هژمونی سیاسی دارد تولید و بازتولید گسترده نیست، بلکه به انحاء مختلف مانع تولید هم میشود.
چرا واژه کاسبان تحریم را به کار میبرند؟ آیا جناح سرمایه رداری که همان کاسبان تحریم هستند، نئولیبرال است؟ کسی که کاسب تحریم است نئولیبرال است؟ نئولیبرالیسم میگوید رابطه سرمایه را جهانی کن. این سیستم نئولیبرالی نیست. نئولیبرالی میخواهد این را بردارد و بتواند منافع خیلی بیشتری به دست بیاورد. هرزمان چرخش مالی صادرات و واردات از ۱۰۰ میلیارد دلار با یک تکان به راحتی میشود ٣٣۰ میلیارد، اینهایی که شما میگویید منفعتشان بیشتر میشود.

مرحله تاریخی راه تکامل

پرسشی که باید به آن پاسخ داد این است که گروههای چپ و فعالان کارگری مرحله تاریخی راه تکامل جامعه ایران را یک سرمایه داری مبتنی بر تولید و بازتولید گسترده رقابتی میبیند؟ این پرسش برگرفته از نظریه اعلای لنین است. آیا رشد بورژوازی بسی بیشتر برای طبقه کارگر منفعت دارد تا خود بورژوازی یا نه؟ آیا طبقه کارگر در رابطه با سرمایه داری معنا دارد؟ اگر جواب مثبت باشد بحث ما هم در اینجا تمام میشود و توافق حاصل شده است!
در پاسخ به این پرسش نباید دچار مصلحت طلبی شد. در مثال ذکر شده اگر لنین دچار مصلحت طلبی شده، پس ماهم شده ایم! اما وقتی یک آدمی با جرئت میگوید -و این جرئت را باید چپ پیدا کند چون لنین هم داشت و به همین دلیل هم توانست هژمونی پیدا کند- باید با این روش شناسی جلو بیائیم که آیا رشد بورژوازی برای طبقه کارگر بسی بیشتر از خود بورژوازی منعت دارد یا نه؟
رشد بورژوازی مادامی که جلوی رشد طبقه کارگر را از نظر رفتن به سمتی نگیرد که بتواند اعمال نفوذ و قدرت کند و بتواند در مناسبات اجتماعی تأثیر بگذارد، اشکالی ندارد، چراکه طبقه کارگر را رشد میدهد.
در حال حاضر بورژوازی ملی مولد و نیز بورژوازی بوروکراتیکی داریم که جوان و ضعیف است و خودش شعور این دستگاه ذهنی را ندارد. این بورژوازی است که بلد نیست بورژوازی شود کارخانه ها که در ایران تعطیل میشوند، یک عده از چپ ها میگویند نئولیبرال این کارخانه ها را خوابانده نه حکومت، یعنی مناسبات نئولیبرالی ایران باعث این بدبختی شده است. در جوارش هم اقداماتی مثل خصوصی کردن اتفاق افتاده است. این را باید آسیب شناسی کرد که چه چیزی باعث میشود برخی ازنیروهای چپ این موضوع به ذهنشان برسد؟
روش شناسی که بین این همه نحله های چپ مشترک است این است که سرمایه داری را یک سامانه واحد جهانی میگیرند؛ مثل شعر مولانا: این جهان یک فکرت است از عقل کل، یعنی اینکه ایران هم یک فکرت است از سرمایه داری. این تفکر هگلی است. چون آنجا نئولیبرالیسم حکمفرما شده است سایه وجودی اش میافتد روی ایران.
باید دو امر مهم را در دستورکار قرار داد: ۱. رشد نیروهای مولد؛ ۲. هژمونی سیاسی و آزادی، البته بورژوازی آزادی را برای بازتولید بهتر خودش میخواهد، مانند همان مثال نئولیبرالیسم که زده شد ولی وقتی نئولیبرالیسم تشکلهای محلی و شوراها، سندیکاها را منحل میکند یا شرایط انحلالشان را فراهم میکند به معنای این است که تضاد را در حوزه تولید میبرد در حوزه توزیع. از حوزه تولید بیرون میبرد، اجازه این کار را هم دارد، چون ساختار به خاطر انقلابات فنّاورانه منعطف شده است. این امکان را دارد که با ساختار منطف مازاد بیشتری هم به دست بیاورد. برخی میگویند مخصوصاً این کار را کرده است. سرمایه داری منعطف شده به خاطر اهداف سیاسی نمیآید این کارها را انجام دهد. چون با انعطاف مازاد بیشتری به دست می آورد، این کار را میکند. همچنین دموکراسی بیشتر شده است. حال بگویید چون منفعت سرمایه داری در این بوده که به این تشکلهای محلی و NGO ها ابتکار عمل بدهد ما با آن مخالفت کنیم. مثل همان زمانی که در ابتدای دولت آقای خاتمی برخی از نحله چپ ایران میگفتند همه NGO ساخته امپریالیسم هستند و این ادبیات مدتها هم رایج بود. در حالی که از این تشکل ها میتوان حوزه توزیع را برای هژمونی فکری توسعه داد تا بعد به هژمونی سیاسی برسیم. منتها اول باید موتلف و متحد را مشخص کنیم و همه اینها را باید انجام دهیم و این کارها دقت میخواهد. وسط همه این بحثها که میخواهیم دقایق را روشن کنیم، قفل شدگی به این خاطر رخ میدهد که میگوییم این سرمایه داری است و خیلی بد و ظالم است. بله او برای منفعتش کار میکند اما بازی چپ و طبقه کارگر چیست؟
روند تکامل بورژوازی در ایران به گونه ای است که به شدت نیروهای واپسگرا را به سود خودش حذف میکند و این مرحله گذار است. مرحله ای که این درگیری به این شکل حاد است و بورژوازی رانت جو در نهایت عقب نخواهد نشست و میرایی اینها را میتوان در افق میان مدت دید. ولی آیا این مسیر را باید به حال خودش گذاشت؟ اتفاقاً این مسیر را نباید به حال خودش گذاشت؛ یعنی باید با بورژوازی مولد ملی که می خواهد آنها را استحاله کند، به صورت مشروط ائتلاف طبقاتی بکنیم. مسئله بر سر این است که بورژوازی قدرتمند رانت جو تمام قد ایستاده که مانع ارتباط اقتصاد ایران با جهان شود.

آفت نگاه انتزاعی به سرمایه

عنصر شناختی که به صورت انتزاعی سرمایه را میبیند این جناحبندی ها را نمیبیند و اینکه ما کجا باید با این جناح بندی یک ائتلاف ناگفته یا گفته داشته باشم؟ کجا باید فشار بیاوریم که در مقابل آن حریف دیگر سکندری نخورد. چون آن یکی حریف فاشیست است و همه را نابود میکند. چه از لحاظ اقتصادی که طبقه کارگر را بیکار و ضعیف میکند و جامعه بی ثبات میشود، چه از لحاظ سیاسی که حاضر نیست حداقلی از فضای باز سیاسی را به راحتی تحمل کند. ما باید این بازی را انجام دهیم و از نظر تئوری شناخت هم باید آن را تقویت کنیم، بدون آنکه هراس داشته باشیم. در این مقاله مدام جمله لنین آورده شد به این دلیل است که هراس چپ و فعالان کارگری بریزد و با صراحت یک چپ مطمئن بگوید که اصلاً انقلاب بورژوایی برای من مفیدتر از خود بورژوازی است. اگر به این نتیجه برسند نباید ترس داشته باشند که یکی بگوید فلان نحله و تشکل کارگری طرفدار سرمایه داری هستند. در همین راستا باید رفت بر سر موضع اقتصاد توسعه پایدار ایستاد. اگر چپ های ما روی اقتصاد توسعه بایستند، امکان نوشتن برنامه حداقل را در حوزه تولید پیدا میکنند و در حوزه رفاه هم همینگونه می شود.

توافق بر سر یک برنامه حداقلی

یک برنامه حداقلی برای ایران توسعه متوازن است، برای اینکه از یک سو برنامه حداقل قابل توافق با بورژوازی مولد است و از دیگر سو برنامه حداقلی است و توزیع هم حداقلی است، چون در این مقطع با سیستم رانت جو روبه رو هستیم، کف مواجه همان اقتصاد توسعه است. برنامه حداقلی که از اقتصاد توسعه آغاز میشود، طیف وسیعی را دربرمی گیرد؛ چون اقتصاد توسعه از راست راست هست تا چپ ها، وسط ها مثل آمارتیاسن هستند. مبانی اقتصاد توسعه یکی است و دیالوگی داریم که در سطح جامعه هم قابل ارائه است و همه آن را میفهمند، اتاق بازرگانی هم میفهمد. پس میتوانیم با این بورژوازی مولد یک ائتلاف حداقلی را سامان بدهم و به او بگوییم از اینجا آغاز میکنیم و خیلی هم صادقیم و اصلاً نمیخواهیم کلک بزنیم. این دستور کار، جامعه ما را یکقدم جلو میبرد. نمیتوان هژمونی فکری به سبک گرامشی و به سبک لنین را به دست آورد. سبک گرامشی این است که جنگ مواضع میکند، نه جنگ رودررو. سبک لنین این بود که زودتر برسیم به جنگ رودررو. در دنیای امروز جنگ رودررو نداریم. این را هم دیوید هاروی میگوید؛ زمان جنگ رودررو تمام شده است، چرا که خطر فاشیسم هر لحظه تهدید میکند و همین بلایی بر سرمان میآید که در منطقه آمده است. این راه ترقی و پیشرفت ایران را پردرد و رنج تر میکند. اقتصاد توسعه ما را به یک رابطه تعاملی با جهان نیازمند میکند. باید برای رشد نیروهای مولد از فرصت های جهانی شدن استفاده کرد وگرنه نیروهای مولد رشد نمیکنند. در دنیای امروز کسی که بتواند کالای جهان پیما بسازد در جهان باقی میماند نه کسی که بتواند موشک جهان پیما بسازد. شوروی موشک های جهان پیما با کلاهک های چندگانه داشت، ولی فرو پاشید.
حاشیه نرویم، وقتی میخواهیم با دولت آقای روحانی گفت وگو کنیم، باید بگوییم که برنامه ششم اقتصادی دولت شما در چارچوب اقتصاد توسعه نیست. در چارچوب اقتصاد توسعه برای نهاد رقابتی باید سندیکا به وجود بیاید ولی دولت شما برنامه حداقلی را برای این کار تدوین نکرده است برای اینکه در عملکرد اقتصادی دولت نوسان بسیار زیاد است. این دیالوگ باید با دولت وجود داشته باشد که اعلام شود اگر در موضوع حوزه کار نهادها رقابتی نشود، اگر سندیکاها تشکیل نشوند، در اقتصاد نوآوری نخواهیم داشت.
در شرایطی که امنیت پایدار باشد سرمایه موجب رشد نیروهای مولد و سرمایه گذاری در این بستر میشود، اما با ارجاع صرف به امنیت و ندیدن اینکه جامعه از کجا دچار ناامنی میشود و ندیدن نیازهای زندگی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی طبقات فرودست جامعه، امنیت پایدار تبدیل به امنیت نظامی گری میشود.
دولت از اقتصاد دانش پایه حرف میزند، اما نمیتواند آن را محاسبه کند. این همه سال گذشته است اما بلد نیست یک اقتصاد دانش پایه را محاسبه کند. نیروهای سیاسی و فعالان حوزه کار نباید بگویند فراکسیون بورژوازی ملی قدرتمند نشود، بلکه باید گفت این دولت هنوز بلد نیست مدافع این فراکسیون بشود! قرار نیست که نیروی حوزه کار فقط نقش نجات غریق را بازی کند، بلد نیست اقتصاد دانش پایه را محاسبه کنند. در این سمت، وقتی فعالان کارگری برای حداقل دستمزد چانه زنی میکنند، این چانه زنی نباید سبب هل دادن طبقه کارگر به طرف سرمایه دار و سرمایه دار به طرف طبقه کارگر شود و این بورژوازی را تضعیف کند. باید زبده تر عمل کنند. یک مطالبه مهم طبقه کارگر باید این باشد که در اقتصاد دانش پایه، دولت چه کاری برای کارگران میکند؟ یک دلیل مهم بیکاری کارگران این است که مهارت ندارند. چرا دولت مدرسه های را که در مناطق جنوبی بودند، تعطیل کرد؟ اگر کارگران با این مزد اندک موافقت می کنند، به شرط افزایش این مدارس باید توافق حاصل شود.
باید نظام تأمین اجتماعی کامل شود و برنامه ششم موظف بوده این پیوندها (امنیت پایدار، اقتصاددانش بنیان، بسته های رفاه ملی کار کارگر است) را برقرار کند. از یکطرف برای رقابت با کالای خارجی پیشرفته نیازمند این مجموعه برنامه ها هستیم. باید در برخورد با بورژوازی که نیروی کاری میخواهد که اقتصاد را تحرک بدهد و بودجه و نقدینگی هم ندارد برایش یک روزنه باز شود و در در این دیالوگها مشترک شویم.
به پایان رسید این دفتر تا در آسوده سری و مهتابی شبی بار دیگر ضروتی پیش آید.