«خانم شما که اجازه خروج ندارید!»
مریم پاپی
•
کدی را که مأمور گذرنامه روی تکهای کاغذ نوشته بود به پلیس فرودگاه تحویل دادم. با بیخیالی پرسید: «اجازه خروجت کجاست؟ شوهرت اجازه خروج داده؟» نفس راحتی کشیدم که خب مسئله مهمی نیست. میتوانم بگویم که ازدواج نکردهام و خلاص..
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۰ مرداد ۱٣۹۶ -
۱ اوت ۲۰۱۷
وقایع اتفاقیه- طرح اصلاح گذرنامه برای تسهیل خروج زنان از کشور، اقدامی است که زنان ایرانی سالها انتظارش را میکشیدند؛ هرچند این طرح، حق خروج از کشور را فقط در موارد خاص به زنان میدهد. براساس طرحی که تقدیم هیأترئیسه مجلس شورای اسلامی شده، زنان فعال در حوزههای مختلف ورزشی، اقتصادی و علمی و همچنین زنانی که در شرایط اضطراری همچون معالجه قرار دارند، میتوانند امکان خروج از کشور را داشته باشند. سایر زنان، یا حق خروج از کشور دارند یا حق ندارند. تکلیف آنها که حق ندارند روشن است اما آنها که حق دارند هم گاهی دچار تفسیرهایی ازجمله تفسیرهای فرودگاهی میشوند. با شنیدن این خبر، یاد اتفاقی افتادم که سال گذشته در فرودگاه امام(ره) شاهد بودم؛ نوبتم که رسید در شیشهای باز شد. رفتم و سلام دادم. پاسخم را از چشمانی گرفتم که آموزش دیدهاند در همان نخستین نگاه، چشمها را اسکن کنند. بارکد گذرنامه روی دستگاه کشیده شد. این صحنهای است که بارها در خواب و بیداری مرور کردهام. روزنامهنگار که باشی اینجا نفست در سینه حبس میشود و بعد از اینکه مرز هوایی را پشت سر گذاشتی از حبس بیرون میآید.
مأمور گذرنامه با خونسردی گفت: «خانم شما که اجازه خروج ندارید!» و به سمت اتاقک پلیس گذرنامه راهنماییام کرد. از اینجا به بعد را هرگز در خواب و رویا مرور نکرده بودم. به پشت سر نگاه کردم. تصویر اتاقک پلیس، از این زاویه، در پسزمینهای از مسافرانی که برای عبور از چک گذرنامه صف کشیدهاند و جمعیتی که با چمدانهایشان از اینسو به آنسو میروند، متفاوت به نظر میرسد. در مقابل چشمان متعجب افرادی که پشت سرم در صف ایستاده بودند، از همان راهی که آمده بودم، برگشتم. کدی را که مأمور گذرنامه روی تکهای کاغذ نوشته بود به پلیس فرودگاه تحویل دادم. با بیخیالی پرسید: «اجازه خروجت کجاست؟ شوهرت اجازه خروج داده؟» نفس راحتی کشیدم که خب مسئله مهمی نیست. میتوانم بگویم که ازدواج نکردهام و خلاص اما تأکید مأمور بر همراهداشتن اصل مدرک، به من فهماند که موضوع بههمینسادگی نیست؛ او میگفت اطلاعات ثبت احوال در اختیار اداره گذرنامه قرار ندارد؛ باید با اصل شناسنامه به اداره گذرنامه بروی و وضعیت تأهل را ثابت کنی اما ساعت سه بامداد، یک ساعت مانده به پرواز، شناسنامه و اداره گذرنامه را از کجا پیدا کنی؟
این گفتوگو که به بنبست میرسد، خانمی که از قبل مقابل باجه پلیس ایستاده، از فرصت استفاده میکند تا راهحلی برای خودش پیدا کند. متوجه میشوم او هم مشکل مشابهی دارد؛ متأهل است. شوهرش این ساعت از شب به سمت فرودگاه راه افتاده و بهزودی میرسد اما اصل شناسنامهشان را همراه ندارند. صورت مضطرب زن را که میبینم، فکر میکنم تنها کسی میتواند چنین بیتفاوت بگوید «تصویر شناسنامه قابلقبول نیست» که یکبار هم استرس سفرهای بینالمللی را تجربه نکرده باشد.
حالا تا وقتی این خانم از گیجی ضربهای که خورده بیرون بیاید، من فرصت مذاکره دارم. میپرسم مگر همه ازدواجهای کشور ثبت نمیشود؟ مگر زمانی که گذرنامه صادر شده، همه موارد لحاظ نشده؟ همانطور که وقتی برای دریافت چک به بانک میروی، آدرسی که نوشتهای ثبت میشود. با عصبانیت پاسخ میدهد که شما تابهحال با اجازه خروج دانشجویی از کشور خارج میشدید، حالا که خروج دانشجویی ندارید باید این مراحل را طی کنید. به یاد دو سال پیش افتادم. وقتی برای اولینبار با گذرنامه جدیدی که در سفارت ایران صادر شده بود به ایران آمدم و مأمور گذرنامه در صفحه آخر نوشت: «اخذ اجازه خروج!» اما کنسول ایران در سفارت، قبلا برایم توضیح داده بود که همه مهرهای ضروری روی گذرنامه خورده و نیازی به مراجعه به اداره گذرنامه نیست. برای اطمینان به اداره گذرنامه رفتم، پوشهها را گرفتم و فرمها را تکمیل کردم، در صف انتظار ماندم و از مأمور پشت شیشه شنیدم که حق با کنسول بوده و مأمور فرودگاه به اشتباه من را اینجا فرستاده است. حالا این مأمور فرودگاه که برای تعویض شیفت خود آماده میشود، اصلا فرصت گوشدادن به این قصهها را ندارد. فقط مرتب تکرار میکند که نمیدانیم از زمان صدور گذرنامه تابهحال چه اتفاقهایی برای شما افتاده. شاید دیروز ازدواج کرده باشید! بعد هم با غیظ بیشتر ادامه میدهد: «من میخوام کمک کنم که میگویم همین حالا، تا قبل از پرواز، اصل شناسنامهات را برسان؛ اصلا نمیخواد! فردا برو اداره گذرنامه و مشکلت رو حل کن!»
شوهر آن خانم از راه میرسد؛ با مدارک شناسایی که مشخصات آن با تصویر صفحه ازدواج شناسنامه صدق میکند اما برای آنها هم راهی نیست. اضطراب آنها بیشتر از من است، شاید جایی کودکی را در انتظار گذاشته باشند، شاید برنامه زندگیشان با نرفتن خانم به این سفر بههم بریزد و هزاران احتمال دیگر. در آخر، اصرارشان نتیجه میدهد و مأمور راضی میشود که خانم برود اما شوهر باید آنجا بماند تا اصل شناسنامه برسد. خانم میخواهد گوشی تلفن همراهش را با خود ببرد اما مأمور اجازه نمیدهد چون تصویر شناسنامه در این گوشی است و میخواهند بهعنوان سند از آن عکس بگیرند! او با چهرهای که از اضطراب آویزان شده، از شوهرش خداحافظی میکند و میرود. من هم شناسنامهام از خانه میرسد و با کمک مسئولان شرکت هوایی، لحظه آخر در هواپیما مینشینم اما قصه خروج از کشور برای زنان این سرزمین ادامه دارد.
|