بازمانده فاجعه هیروشیما، گورباچف و البرادعی از تهدید هستهای میگویند
هراس از کابوس اتمی
اشپیگل، ترجمه ی محمدعلی فیروزآبادی
•
ترامپ و همتای وی در پیونگ یانگ با فشار یک دگمه می توانند فاجعه ی اتمی بیافرینند. نشریه آلمانی «اشپیگل» برای هر چه بیشتر روشن شدن ابعاد خطرات جهانی سلاحهای اتمی، اقدام به انتشار مجموعه مطالب و مصاحبه و گزارشهایی در قالب یک مجله الکترونیکی کرده است. در این مجموعه با استفاده از اظهارات شاهدان عینی و نظرات صاحبنظران، از جمله گفتگو با گارباچف، البرادعی، یوشکا فیشر نسبت به خطرات و فجایع بالقوه سلاحهای هستهای برای جهان امروز ما هشدار داده شده است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۰ مرداد ۱٣۹۶ -
۱۱ اوت ۲۰۱۷
روز ششم آگوست ۱۹۴۵ رأس ساعت ۸:۱۵ صبح بود که سرنشینان بمبافکن بی-۵۲ آمریکایی موسوم به «انولا گی»، محموله مرگبار این پرنده مرگ را در آسمان شهر هیروشیما پرتاب کردند و آن بمب اتمی در فاصله ۶۰۰ متری سطح زمین منفجر شد. نزدیک به ۷۰ هزار انسان بیگناه مستقیماً بر اثر انفجار این بمب به کام مرگ رفتند و دهها هزار نفر دیگر نیز بر اثر پیامدهای این انفجار و بیماریهای ناشی از آن جان خود را از دست دادند. بشر در آن زمان هنوز چنین سلاح ویرانگری را نساخته بود و برای نخستین بار در تاریخ بود که انسان این موقعیت را پیدا میکرد که سراسر یک تمدن را محو و ناپدید کرده و هر موجود زندهای را نابود کند و به کام نیستی بکشاند.
هزاران دانشمند و از جمله شمار زیادی از برندگان جوایز نوبل از پایان دهه ۱۹۳۰ و آغاز دهه ۱۹۴۰ قرن بیستم دستاندرکار ساخت و تکمیل این مرگبارترین سلاح آن روزگار بودند. همین قدرت هستهای افسارگسیخته بود که به جنگ سرد انجامید و یکی از رقابتهای تسلیحاتی تا آن زمان بیسابقه را رقم زد. تا به امروز همین بمبهای اتمی هستند که سیاست بینالملل را تعیین کرده و شاید بزرگترین خطر برای آینده بشری محسوب شوند. با وجود همه این خطرها اما ایالات متحده آمریکا و روسیه در حال حاضر بر روی مدرنسازی سلاحهای هستهای خود کار میکنند و هر دو ابرقدرت تصمیم گرفتهاند که طی ده سال آینده صدها میلیارد دلار برای این کار هزینه کنند.
در این میان اما شخصیتهای سیاسی و علمی متعددی در سراسر جهان با این اقدام آمریکا و روسیه مخالفت میکنند؛ به عنوان مثال میخائیل گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی و محمد البرادعی مدیرکل سابق آژانس بینالمللی انرژی اتمی. این دو شخصیت سیاسی که هر دو نیز از برندگان جایزه صلح نوبل به شمار میآیند همواره و تا به امروز نسبت به خطرات فوقالعاده سلاحهای اتمی هشدار داده و راهحل را در نابودی و امحای همه اینگونه سلاحها عنوان کردهاند. به عنوان مثال گورباچف در مصاحبهای با «اشپیگل» گفته است: «این وضعیت بسیار هراسآور است. قدرتهای اتمی هنوز هم هزاران کلاهک هستهای در اختیار دارند.» و البرادعی نیز در مصاحبه دیگری با اشپیگل میگوید: «من برای جهانی عاری از سلاحهای اتمی مبارزه میکنم.» افزون بر این دو نفر، یوشکا فیشر وزیر خارجه اسبق آلمان و از سیاستمداران عضو حزب سبزهای این کشور نیز به شدت در مورد تداوم ساخت و تکمیل سلاحهای اتمی و به ویژه خطری که از جانب متعصبین جامعه را تهدید میکند، نگران است و میگوید: «اینکه زمانی مواد هستهای به دست تروریستها بیافتد یک کابوس واقعی است.»
نشریه آلمانی «اشپیگل» برای هر چه بیشتر روشن شدن ابعاد خطرات جهانی سلاحهای اتمی، اقدام به انتشار مجموعه مطالب و مصاحبه و گزارشهایی در قالب یک مجله الکترونیکی کرده است. در این مجموعه که «تاریخ ایرانی» بخشهای منتخبی از آن را ترجمه کرده، با استفاده از اظهارات شاهدان عینی و نظرات صاحبنظران، نسبت به خطرات و فجایع بالقوه سلاحهای هستهای برای جهان امروز ما هشدار داده شده است.
یکی از بازماندگان فاجعه هیروشیما:
شهر ناپدید شده بود
«فومیکو به ون هاشیزومه» یکی از جانبدربرگان و آخرین شاهدان عینی فاجعه اتمی هیروشیما، از وحشت و هراس وصفناشدنی روز ۶ آگوست ۱۹۴۵ و پیامدهای دردناک آن میگوید.
خانم هاشیزومه، رأس ساعت ۸:۱۵ صبح بود که آن بمب اتمی منفجر شد. شما در آن زمان کجا بودید؟
در طبقه دوم اداره پست بودم که تقریباً یک و نیم کیلومتر از مرکز انفجار فاصله داشت. چهارده سالم بود و هنوز به مدرسه میرفتم. اما به دلیل جنگ باید در کارها کمک میکردم و به همین خاطر روی پرسشنامههای مربوط به درآمد و هزینهها کار میکردم. در کنار یک پنجره بزرگ ایستاده بودم که ناگهان متوجه نوری خیرهکننده و عجیب شدم، چیزی شبیه به دستهای از نوارهای سرخ و زرد و سبز. همه اینها را در یک لحظه کوتاه دیدم. انگار که خورشید از آسمان کنده شده و در حال سقوط روی زمین بود. بعد از آن بیهوش شدم.
چه زمانی دوباره به هوش آمدید؟
درست نمیدانم. روی یک تیرچه در چند متری آن پنجره افتاده بودم. ظاهراً موج انفجار من را به آن نقطه پرت کرده بود. ساختمان پست از فولاد و بتن بود و همچنان سالم بود. اما میز و صندلیها تکه تکه شده بودند. همه جا مثل قیر تاریک بود. بسیاری از کارمندان همان جا بودند اما همه آنها کاملاً سکوت کرده و کلامی بر لب نمیآوردند.
شما زخمی شده بودید؟
احساس میکردم که چیزی گرم از سرم به سمت پایین سرازیر شده است. خون بود. خواستم از جایم بلند شوم اما در این لحظه متوجه شدم که از سر تا پایم پوشیده از تکههای شیشه است، چون در هنگام انفجار کنار آن پنجره ایستاده بودم.
توانستید حرکت کنید؟
بله، همه توانم را جمع کردم و به سمت پلهها رفتم. در پلکان بود که با پیکر دختر زنی که مسئول نظافت بود روبرو شدم. دختر کوچکی بود و فقط چهار سال داشت. روی پلهها افتاده بود اما هنوز نفس میکشید. شکمش منفجر شده و امعاء و احشائش بیرون ریخته بود. در همین حال تعداد زیادی از کارمندان از پلهها پایین آمدند. لباسهایشان پاره بود و شبیه اشباح به نظر میرسیدند.
بیرون از آنجا چه وضعی داشت؟
در وهله اول متوجه چیزی نشدم چون به هر حال مجروح بودم. بعضی از مردم که من را با آن صورت خونآلود دیدند شروع به جیغ کشیدن کردند. یکی از کارمندان من را بغل کرد و به بیمارستان صلیب سرخ برد. این بیمارستان درست در کنار اداره پست قرار داشت. بیمارستان هنوز وجود داشت اما تقریباً چیزی از آن باقی نمانده بود. زخمیها به این بیمارستان هجوم میآوردند. بسیاری از آنها که در زمان انفجار در محیط بیرون بودند از ناحیه صورت سوختگی شدید داشتند و رنگ چهرههایشان به سرخ تیره میزد. لبهایشان هم به شدت باد کرده بود. پوست بدنشان آویزان بود. من در آن لحظه نمیتوانستم بفهمم که آنها مرد هستند یا زن و یا چند سال دارند، چون این افراد به طور کلی چهرههای خود را از دست داده و در واقع چهره انسانی نداشتند.
چگونه توانستید این صحنههای وحشتناک را تحمل کنید؟
به نظرم میآمد که یک کابوس وحشتناک میبینم. دوباره بیهوش شدم. هنگامی که به هوش آمدم در یک بیمارستان و روی زمین خوابیده بودم. یکی از همراهانم من را به آنجا آورده بود. خون زیادی از من رفته بود و به همین خاطر حتی توان باز کردن دهان و چشمهایم را هم نداشتم. شنیدم که یک پزشک یا یک پرستار میگفت: «نباید بگذارید بخوابد در غیر این صورت میمیرد.» همراهم برای آنکه من را بیدار نگه دارد به صورت لاینقطع نامم را فریاد میزد. سپس ناگهان صدای آژیر حمله هوایی بلند شد و همراهم من را به زیرزمین منتقل کرد. بسیاری از زخمیها در همین زیرزمین بودند اما قدرت فریاد زدن نداشتند.
درد داشتید؟
نه اما احساس ضعف شدیدی میکردم. به هر حال بیدار ماندم و به همین خاطر همراهم توانست من را ترک کند و به جستجوی مادرش بپردازد. ناگهان شعلههای آتش به زیرزمین رسید و همه فرار کردند و فقط من آنجا ماندم. همه فضا آکنده از دود شد و با خودم گفتم که همان جا خواهم مرد. در همین حال سایه پیکری از میان این دود پیدا شد و فریاد زد: «هنوز که اینجا هستی، زود فرار کن!» شنیدن این صدا به من قدرت داد تا از جایم بلند شوم اما انگار کف زمین را حس نمیکردم و گویی معلق بودم.
به این ترتیب بود که خودتان را نجات دادید و به فضای آزاد رفتید. وضعیت در آنجا چگونه بود؟
شهر ناپدید شده بود. خانههای هیروشیما....
که اکثراً از چوب ساخته شده و به راحتی آتش گرفته بودند....
.... از خانهها خبری نبود و همه چیز صاف شده بود. اوایل شب دوباره آتش گسترش پیدا کرد. انگار که همه دنیا در رنگ زرد طلایی فرورفته بود. شعلههای آتش به سرعت زبانه میکشیدند و جرقهها در همه جا پراکنده میشد. یک پسر جوان یک ورق پهن فلزی پیدا کرد و همه ما برای در امان ماندن از جرقهها شب را در زیر آن ورق به روز رساندیم. بالاتنههایمان برهنه بود. موهایم کثیف شده بود و به گوش خود صدای فر خوردنشان را میشنیدم. زخمیها در اطراف ما پراکنده بودند و صدای ضجههایشان در لحظه مرگ را فراموش نمیکنم. همه آب میخواستند. پسر جوانی که آن تکه حلبی را پیدا کرده بود کمی آب پیدا کرد و در یک کتری ریخته و به زحمت جرعهای از آن را به دهان زخمیها میریخت.
بر سر خانوادهتان چه آمد؟
روز بعد توانستم دوباره از جایم بلند شوم. به همین خاطر به طرف خانه رفتم. ما در آن زمان در تقریباً سه کیلومتر دورتر و در شمال هیروشیما زندگی میکردیم. وقتی به آنجا رسیدم متوجه شدم که خانه ما هم ناپدید شده است. اما چیزی که در حد یک معجزه بود اینکه مادرم را دیدم. البته او هم به سختی مجروح شده بود زیرا به هنگام انفجار در آشپزخانه بود. از قرار معلوم ظروف و دیگهای موجود در آشپزخانه به هنگام انفجار به اینسو و آنسو پرتاب شده بودند. برادر کوچکم که به مدرسه ابتدایی که در کنار خانه ما قرار داشت میرفت، یک روز بعد و بر اثر شدت سوختگی جان خود را از دست داد. اما پدرم جراحتهای سطحی برداشته بود. در زمان انفجار در حال رانندگی اتوبوس بود و پنج کیلومتر با ایستگاه راهآهن هیروشیما فاصله داشت. اتوبوس در آن لحظه در کنار ساختمانی بزرگ ایستاده بود و به همین خاطر آسیب چندانی به پدرم نرسید. در واقع خیلی شانس آورده بود.
چگونه توانستید در آن شهر سوخته زنده بمانید و زندگی کنید؟
ما در یک پناهگاه که خودمان با استفاده از ویرانهها درست کرده بودیم زندگی میکردیم. خانواده من و تعدادی از همسایهها که زنده مانده بودند و در مجموع ۱۳ نفر میشدیم در همان پناهگاه بودیم. چیزی برای خوردن نداشتیم و کسی به ما کمک غذایی نمیکرد. برای رفع تشنگی هم از آب باران استفاده میکردیم. تازه چندین روز بعد یعنی زمانی که علفها دوباره سبز شدند ما هم توانستیم کمی علف بخوریم.
و این در حالی بود که همه جا به خاطر آن بمب اتمی رادیواکتیو شده بود.
در آن زمان چیزی در مورد رادیواکتیویته نمیدانستیم. کسی به ما کمک نمیکرد. نزدیک به یک سال بعد آمریکاییها روی کوهی در پشت ایستگاه راهآهن یک ساختمان بنا کردند. اول خیال کردیم که این ساختمان یک بیمارستان است و میتوانیم در آنجا خود را مداوا کنیم. اما آنجا اصلاً بیمارستان نبود و در واقع محلی بود که در آنجا خون جان بدربردگان مورد آزمایشهای مختلف قرار میگرفت. آنها در واقع در مورد پیامدهای رادیواکتیویته تحقیق میکردند اما کسی ما را مداوا نمیکرد.
چگونه متوجه پیامدهای رادیواکتیو و پرتوها شدید؟
یک هفته یا ۱۰ روز پس از انفجار بود که به شدت تب کردم. از دماغ و دهان و از بخش پایین بدنم خون میآمد. سپس همه جای بدنم پر از لکههای بنفش شد. چنان دردی به سراغم آمد که گویی همه اعضای بدنم را از یکدیگر جدا میکنند.
و با وجود همه این درد و رنجها شما به سنین پیری رسیدید.
بله اما همیشه از بیماری رنج میبردم. به خاطر سرطان روده تحت عمل جراحی قرار گرفتم و در حال حاضر به سرطان سینه مبتلا هستم. یک زخم کوچک کافی است تا دچار یک خونریزی لاینقطع بشوم. هنگامی که اولین فرزند از سه فرزندم را به دنیا میآوردم، دچار چنان خونریزی شدم که تا آستانه مرگ رفتم. از نوعی ذاتالریه ادواری نیز رنج میبرم. در سالهای دور چنان لبهایم چرک میکرد که نمیتوانستم دهانم را باز کنم. پزشکان داروهای مختلفی به من دادند که در مورد برخی از آنها بدنم واکنش سختی نشان میداد و مرگ را به چشم خود میدیدم.
به همه اینها باید خاطرات کابوسوار بمب اتمی را نیز اضافه کرد.
هر زمان آن ساختمانی را که در لحظه انفجار در آن بودم میبینم حالم به هم میخورد. دلم میخواست همه چیز را فراموش میکردم اما نتوانستم.
گفتوگو با میخائیل گورباچف:
باید از باتلاق اتمی بیرون میآمدیم
میخائیل گورباچف، آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی سابق و دبیرکل اسبق حزب کمونیست، در این مصاحبه از اخلاق و سیاست در عصر اتم، از مذاکرات نفسگیر خلع سلاح و بحران در روابط روسیه و آمریکا میگوید. توضیح اینکه این مصاحبه در سالهای گذشته و قبل از روی کار آمدن دونالد ترامپ به عنوان رئیسجمهور آمریکا انجام گرفته است.
میخائیل سرگئوویچ، شما در نطق آغاز به کار خود به عنوان دبیرکل حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی در مارس ۱۹۸۵ در مورد یک جنگ هستهای هشدار دادید و خواهان «امحای کامل سلاحهای هستهای و ممنوعیت دائم ساخت و توسعه این سلاحها برای همیشه» شدید. آیا این سخنان جدی بود؟
از مدتها پیش در مورد خلع سلاح صحبت میشد، از مدتها قبل از آن. من میخواستم این حرفها را بالاخره با عمل همراه کنم، زیرا نه تنها رقابت تسلیحاتی ادامه پیدا میکرد بلکه همواره خطرناکتر میشد، چه از نظر شمار این تسلیحات و چه از جنبه پتانسیل تخریبی آن. هواپیماها، موشکها و زیردریاییهای زیادی نیز حامل دهها هزار کلاهک اتمی بودند.
آیا شما در سالهای دهه ۱۹۸۰ عقیده داشتید که اتحاد شوروی از سوی سلاحهای اتمی ناتو مورد تهدید قرار دارد؟
وضعیت اینگونه بود که موشکهای اتمی روز به روز به مرزهای دشمن نزدیکتر میشدند. این موشکها همواره دقیقتر شده و مراکز مهمی را نشانه میگرفتند. برای مورد استفاده قرار دادن این سلاحها همچنین طرحهای کاملاً دقیق و مشخصی وجود داشت. جنگ اتمی به امری محتمل بدل شده بود و این امکان وجود داشت که یک خطای فنی موجب این جنگ شود. همزمان مذاکرات خلع سلاح هم پیشرفتی نداشت. دیپلماتها در ژنو زیر کوهی از کاغذ دست و پا میزدند و لیتر لیتر شراب مینوشیدند. همه چیز متوقف شده بود.
شما در یکی از نشستهای کشورهای عضو پیمان ورشو در سال ۱۹۸۶ اعلام کردید که دکترین نظامی شوروی برای آمادگی در جهت یک جنگ اتمی قریبالوقوع دستورالعملی ندارد بلکه در این دکترین تلاش شده است که از درگیری نظامی با غرب جلوگیری شود. دلیل این تغییر استراتژی چه بود؟
برای من مسلم بود که روابط با آمریکا و غرب بدون خلع سلاح و با وجود سوءتفاهم فزاینده و بالا گرفتن خصومتها، در درازمدت با بنبست روبرو خواهد شد. به همین خاطر خلع سلاح اتمی برای سیاست خارجی شوروی بالاترین اولویت بود.
آیا دلیل ناکامی شما در پیشبرد مساله خلع سلاح، وضعیت بد مالی و اقتصادی شوروی در دهه ۱۹۸۰ بود؟
طبیعتاً ما احساس میکردیم که این رقابت تسلیحاتی چه فشار بزرگی به اقتصاد کشور ما وارد میآورد. این مساله نقش مهمی داشت و کاملاً روشن بود که یک تقابل و رویارویی اتمی نه تنها ملت ما بلکه همه بشریت را مورد تهدید قرار میدهد و دقیقاً میدانستیم که از کدام سلاحها و از چه قدرت تخریبی و کدام پیامدها صحبت میکنیم. فاجعه اتمی چرنوبیل تصور تقریباً دقیقی از پیامدهای یک جنگ اتمی برای ما ایجاد کرد. اما مسائل بازدارنده برای ما در رابطه با خلع سلاح بیشتر به اندیشههای سیاسی و قومی مربوط میشد و نه اقتصادی.
رئیسجمهور وقت آمریکا یعنی رونالد ریگان، که بخشی از افکار عمومی وی را یکی از طرفداران جنگ سرد میدانست، از نظر شما چگونه آدمی بود؟
ریگان با نوعی آگاهی و اعتقاد صادقانه مذاکره میکرد و کاملاً مخالف سلاحهای اتمی بود. در همان اولین ملاقات با وی در نوامبر ۱۹۸۵ در ژنو مهمترین نکات مشخص شده بود: «ما اجازه نمیدهیم که یک جنگ اتمی آغاز شود، جنگی که هیچ برندهای نخواهد داشت.» این جمله اخلاق و سیاست را در کنار هم قرار میدهد یعنی همان دو پدیدهای که از نظر خیلیها اصولاً نسبتی با یکدیگر ندارند و نمیتوان آن دو را در کنار هم قرار داد. متاسفانه امروز آمریکاییها یکی از دو نکته مهم اعلامیه مشترک ما را فراموش کردهاند: نه آمریکاییها و نه ما اجازه نداریم که برای هژمونی نظامی تلاش کنیم.
آیا شما از آمریکاییها ناامید شدهاید؟
دهههای زیادی بر آمریکا گذشته اما متاسفانه بعضی چیزها تغییر نکرده است. پرزیدنت دوایت دی. آیزنهاور در سالهای دهه ۱۹۵۰ این مشکل را با نام و جزئیات اعلام کرده بود. قدرت مجموعه صنایع نظامی در دوران ریگان و همینطور در دوران جانشینش یعنی بوش پدر به مانند قبل بسیار بالا بود. جورج شولتز وزیر امور خارجه اسبق آمریکا چند سال پیش به من گفت که تنها یک رئیسجمهور محافظهکار مانند ریگان قادر به این بود که قرارداد مربوط به موشکهای میانبرد را به سنا بیاورد. نباید فراموش کنیم آن راهحل صفر که ریگان پیشنهاد داد حتی در داخل غرب نیز مخالفان زیادی داشت. آن مخالفان همه این سیاست را نوعی تبلیغات و شطرنج سیاسی میدانستند و قصد توقف سیاست ریگان را داشتند. بعد از اجلاس سران در ریکیاویک در سال ۱۹۸۶، مارگارت تاچر نخستوزیر وقت بریتانیا اعلام کرد که اجلاس دوم ریکیاویک را تحمل نخواهند کرد.
آیا در آن زمان واقعاً باور داشتید که چیزی به نام جهان عاری از سلاحهای اتمی ممکن است؟
ما نه تنها از جهان عاری از سلاحهای اتمی به عنوان هدف بزرگ یاد میکردیم بلکه آن را هدفی مشترک مینامیدیم. محدود کردن سلاحهای متعارف نیز از جمله اقدامات ما بود و این همه رابطهای جدانشدنی با عادیسازی روابط داشت. ما قصد داشتیم که از تقابل به تعاون و همکاری برسیم و به بسیاری از این اهداف نیز رسیدیم. من نگاهی کاملاً واقعبینانه به این مسائل داشتم.
بسیاری عقیده داشتند که خواستهای شما در واقع تاکتیکی است که برای ارائه چهرهای صلحطلب از شوروی از آن استفاده میشود.
نه اصلاً تبلیغ و تاکتیکی در میان نبود. بیرون آمدن از باتلاق اتمی مهم بود، همان باتلاقی که کشورهای ما با استقرار صدها موشک اتمی میانبرد در اروپا گرفتار آن شده بودند.
چرا مذاکرات بر سر موشکهای بینقارهای به مراتب مشکلتر از مذاکرات در مورد موشکهای میانبرد بود؟
ریگان و من در اکتبر سال ۱۹۸۶ و در ریکیاویک ایسلند نه تنها چارچوب امحای موشکهای میانبرد بلکه چارچوب و راهکارهای کاهش دادن موشکهای قارهپیما به نصف را نیز تعیین کردیم. ریگان در این رابطه با مقاومت شدید بازهای موجود در تشکیلات دولتی آمریکا باید مقابله میکرد. این وضعیت در دوران بوش هم ادامه داشت. به همین خاطر ما بالاخره در تابستان ۱۹۹۱ آن قرارداد را امضا کردیم. افزون بر آن در رابطه با موشکهای دوربرد استراتژیک مشکلات فنی زیادی وجود داشت. در رابطه با سیستم دفاع ضد موشکی نیز مشکلاتی داشتیم.
شما موفق نشدید که ریگان را به کنار گذاشتن پروژه SDI ترغیب کنید، همان پروژهای که ریگان قصد داشت آن را به عنوان سپر دفاع ضد موشکهای قارهپیمای اتمی مورد استفاده قرار بدهد. آیا به این خاطر عصبانی شدید؟
ریگان به هیچ عنوان حاضر به کنار گذاشتن این پروژه نبود. به همین خاطر ما نتوانستیم در ریکیاویک در مورد موشکهای قارهپیما و میانبرد به توافق برسیم و آنها را هم در قرارداد بگنجانیم. برای رهایی از این بنبست بر سر یک قرارداد جداگانه در مورد موشکهای میانبرد به توافق رسیدیم. این توافق در دسامبر ۱۹۸۷ و در واشنگتن به امضای من و ریگان رسید.
استقرار موشکهای میانبرد آمریکا در آلمان موجب اعتراضات گسترده جنبش صلح شد...
.... و هلموت کهل با توافق بر سر موشکهای میانبرد این امکان را پیدا کرد که نقشی بسیار مثبت برای امحای موشکهای پرشینگ ۱ ایفا کند.
کلاهکهای اتمی به آمریکاییها و موشکها به آلمانی تعلق داشت. کهل اعلام کرد چنانچه روسیه و آمریکا بر سر امحای موشکهای میانبرد به توافق برسند، این موشکها امحا خواهند شد.
بدون موافقت کهل ما هم پای آن قرارداد را امضا نمیکردیم.
آیا در داخل شوروی نیز مقاومتهایی در برابر خط مشی شما برای خلع سلاح وجود داشت؟
همه اعضای رهبری شوروی در آن زمان اهمیت خلع سلاح را درک میکردند. همه سیاستمداران بلندپایه بسیار باتجربه بودند و نگاهی واقعبینانه به مسائل داشتند؛ به عنوان مثال آندره گرومیکو وزیر امور خارجه.
... یعنی همان کسی که غربیها به وی به دلیل تاکتیکهای سرسختانهاش در مذاکرات لقب «آقای نه» داده بودند...
... اما او نیز مثل همه قبول داشت که رقابت تسلیحاتی تا چه اندازه خطرناک است. در هیات حاکمه شوروی همه ما در آن زمان بر این عقیده بودیم که باید به این رقابت پایان داده شود.
شما چطور توانستید قراردادهای خلع سلاح را به انجام برسانید؟
اتحاد جماهیر شوروی سیستم سختگیرانه و روشنی داشت و این مساله در مورد روند تصمیمگیری در دفتر سیاسی حزب نیز صدق میکرد. تصمیم در مورد خلع سلاح توسط کمیته به اصطلاح پنججانبهای متشکل از نمایندگان نهادهای ذیربط و کارشناسان مربوطه اتخاذ شد. ما مواضع طرفهای مذاکره را با در نظر گرفتن مساله امنیت شوروی تحت بررسی قرار دادیم. دفتر سیاسی بر همین اساس راهکارهایی مشخص برای انجام مذاکرات به هیاتهای اعزامی ارائه داد و من نیز به عنوان دبیرکل و بعدها رئیسجمهوری که باید در سطح سران به مذاکرات ادامه میدادم راهکارهای ویژهای دریافت کردم. اجلاسهای ریکیاویک در سال ۱۹۸۶ و واشنگتن در سال ۱۹۸۷ و دیگر نشستها بر همین اساس و دستورالعملها انجام شد. دفتر سیاسی البته پیشنهادهای کارشناسان را دریافت کرده و آن را مورد بررسی و تبادل نظر قرار میداد.
آیا امروزه نیز نیل به هدف دنیایی عاری از سلاحهای اتمی امکانپذیر است؟
به هر حال این هدفی درست و صحیح به شمار میرود. سلاحهای اتمی غیرقابل قبول به شمار میآیند. این سلاحها به ویژه به این خاطر که میتوانند کل تمدن بشری را نابود کنند غیرانسانی محسوب میشوند. چنین سلاحهایی هرگز در طول تاریخ گذشته وجود نداشته و نباید وجود داشته باشد. این کار دیر یا زود صورت خواهد گرفت.
اما در دوران اخیر قدرتهای جدید اتمی سر برآوردهاند.
به همین خاطر نباید فراموش کنیم که منع ساخت و گسترش این سلاحها وظیفه همه کشورهایی است که پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی را امضا کردهاند. در حالی که آمریکا و روسیه با فاصله زیاد صاحب بزرگترین این زرادخانهها هستند.
نظر شما در مورد این نظریههای طرفدار توازن وحشت اتمی چیست؟ به باور طرفداران این نظریه چنین توازنی میتواند از وقوع جنگ اتمی جلوگیری کند؟
در پشت این نظریه منطقی بس خطرناک پنهان شده است. من متقابلاً این پرسش را مطرح میکنم: اگر ۵ یا ۱۰ کشور میتوانند سلاح اتمی داشته باشند چرا ۲۰ یا ۳۰ کشور نتوانند؟ امروزه ما با چند دوجین کشور روبرو هستیم که از شرایط و امکانات ساختن سلاحهای اتمی برخوردار هستند و آلترناتیو این مساله کاملاً روشن است: یا باید در مسیر دنیایی عاری از سلاحهای اتمی حرکت کنیم و یا باید بپذیریم که سراسر سیاره زمین رفته رفته آکنده از سلاح اتمی میشود؟ آیا میتوان در حالی که یک کشور مقادیر عظیمی سلاح متعارف انبار کرده و بودجه نظامیاش برابر با بودجه عادی مجموع کشورهای دنیاست، از دنیای عاری از سلاحهای اتمی صحبت کرد؟ این کشور حتی در صورت امحای سلاحهای اتمی باز هم هژمونی نظامی خود را خواهد داشت.
منظورتان آمریکاست؟
شما این را میگویید. این بزرگترین و سختترین مانع بر سر راه دنیایی عاری از سلاحهای اتمی است. به همین خاطر باید غیرنظامی کردن جهان را بار دیگر به عرصه سیاست روزمره بکشانیم. راهحل کاهش بودجههای نظامی، توقف ساخت و گسترش سلاحهای جدید و منع نظامی کردن فضاست. در غیر این صورت هرگونه مذاکره در مورد دنیای عاری از سلاحهای اتمی ادعایی پوچ است. دنیا روز به روز ناامنتر، بیثباتتر و غیرقابل پیشبینیتر میشود. در این حالت همه بازنده هستند حتی آن کسانی که امروز سعی دارند بر دنیا حاکم شوند.
آیا جنگ اوکراین میتواند موجب رویارویی اتمی میان روسیه و غرب شود؟
ما شاهد یک گسست در روابط میان روسیه و آمریکا هستیم. بسیاری از یک جنگ سرد جدید میگویند. گفتوگوهای میان دو ابرقدرت در مورد مشکلات مهم جهانی در عمل شکستخورده و متوقف شده است از جمله مساله خلع سلاح اتمی. اعتماد نیز از بین رفته است. اعتماد همان سرمایهای بود که ما با زحمات و تلاشهای فراوان آن را ساخته بودیم.
آیا شما خطر یک جنگ اتمی را محتمل میدانید؟
من خیلی نگرانم. وضعیت هراسآور است. ابرقدرتها هنوز هم هزاران کلاهک اتمی دارند و هنوز هم بمبهای اتمی در خاک اروپا مستقر میشوند. سرعت کاهش این سلاحها به نحو بارزی کند شده است. ما شاهد آغاز یک رقابت تسلیحاتی جدید هستیم. نظامی کردن فضا هم یک خطر واقعی است. خطر تداوم ساخت و گسترش سلاحهای اتمی تا به حال این اندازه بزرگ نبوده است. پیمان توقف آزمایشهای هستهای بیش از هر چیز به این خاطر اجرایی نشد چون آمریکاییها حاضر به تصویب آن نشدند. در حالی که این کار از اهمیت فوقالعادهای برخوردار بود.
آیا روسیه بار دیگر از پتانسیل سلاحهای هستهای خود به عنوان اهرم فشار در سیاست بینالملل استفاده خواهد کرد؟
ما باید نگاهی جامعالاطراف داشته باشیم. متاسفانه فرمول دکترینهای نظامی قدرتهای اتمی پسرفت دارد و بر اساس همان اعلامیه مشترک آمریکا و شوروی در سال ۱۹۸۵ است. ما نیازمند یک اعلامیه جدید هستیم که در صورت امکان از مجرای شورای امنیت سازمان ملل گذشته باشد. باید بار دیگر اعلام شود که جنگ اتمی امری نامشروع است که هیچ برندهای ندارد.
آیا دنیای عاری از سلاحهای اتمی فقط یک رویای زیبا نیست؟
اینکه موقعیت چقدر دشوار است اهمیتی ندارد. ما به هر حال نباید گرفتار رکود و وحشت بشویم. اواسط دهه ۱۹۷۰ هم کمتر کسی فکر میکرد که بتوان این قطار را از حرکت به سوی دوزخ بازداشت. اما ما در کوتاه زمان به خیلی از اهداف رسیدیم از جمله امحای هزاران کلاهک اتمی و سلاحهای هستهای مانند موشکهای میانبرد. و این درسی برای رهبران امروز دولتهاست، درسی برای اوباما، پوتین و مرکل.
گفتوگو با محمد البرادعی:
معجزه بود که هولوکاست اتمی نشد
محمد البرادعی برنده جایزه صلح نوبل و مدیرکل پیشین آژانس بینالمللی انرژی اتمی در این مصاحبه از دوران ریاستش بر آژانس، فرصتهای از دست رفته برای خلع سلاح و تهدیدهای احتمالی ناشی از یک بمب کثیف میگوید.
آقای البرادعی، شما به عنوان مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی میباید از اینکه سلاحهای کشتار جمعی به دست افراد ناباب بیافتد جلوگیری میکردید. آیا در دوران ریاستتان لحظهای وجود داشت که از بابت یک منازعه اتمی وحشت کنید؟
یک لحظه دراماتیک و مشخص به این صورت پیش نیامده بود و وجود نداشت. نگرانی دائمی من بیشتر این بوده و هست که موجودیت دنیا به دلیل زرادخانههای عظیم سلاحهای اتمی در معرض یک تهدید همیشگی باشد. اگر از مساله خطای انسانی صرفنظر کنیم آنگاه این سوال مطرح نمیشود که آیا جنگ اتمی اتفاق میافتد یا نه؟ بلکه باید این را بپرسیم که جنگ اتمی چه زمانی اتفاق خواهد افتاد؟ تا به اینجای کار نیز تنها بخت و اقبال مطلق از یک فاجعه اتمی جلوگیری کرده است.
از قرار معلوم شما چندان اعتمادی به قدرتهای بزرگ دنیا ندارید.
نگاهی به سیر تحول بشر بیاندازید. این روند در واقع تاریخ جنگهایی است که تنها در برهههایی کوتاه در صلح و آرامش بوده است و انسانها در دهه گذشته تنها به دلیل اختراع سلاحهای اتمی صلحطلبتر نشدهاند.
مورخان از بحران کوبا در سال ۱۹۶۲ به عنوان بحرانیترین و نگرانکنندهترین لحظات قرن گذشته یاد میکنند. در آن زمان یعنی در زمان جنگ سرد، شوروی موشکهای اتمی خود را به کوبا منتقل کرد و آمریکا احساس کرد که موجودیتش مورد تهدید قرار گرفته است. هر دو قدرت اتمی سلاحهایشان را به رخ یکدیگر میکشیدند.
در آن زمان ما واقعاً در آستانه یک جنگ هستهای قرار داشتیم و چیزی به پایان کار جهان نمانده بود. اما این اوج بحران خوبیهایی نیز داشت. دنیا در آن زمان برای نخستین بار به صورت واضح خطر یک جنگ اتمی را مشاهده کرد. امروزه حداقل این را میدانیم که آمریکاییها در آگوست ۱۹۶۱ یعنی در خلال بحران ناشی از ساخت دیوار برلین، قصد داشتهاند علیه زرادخانههای اتمی و سایتهای موشکی شوروی یک حمله هستهای انجام دهند. واشنگتن در آن زمان از این میترسید که تنها با سلاحهای متعارف نتواند از برلین دفاع کند. یک سال بعد از آن نیز نیکیتا خروشچف رهبر وقت شوروی به این فکر افتاد که بدون کمک سلاحهای اتمی نمیتواند کوبا را حفظ کند و چندین سال بعد بود که اسرائیل سلاحهای هستهایاش را به نمایش گذاشت...
... یعنی در خلال جنگ یوم کیپور در اکتبر ۱۹۷۳، همان زمانی که ارتشهای سوریه و مصر به اسرائیل حمله کردند...
.... و ایالات متحده آمریکا نیروهای اتمیاش را در حالت آمادهباش کامل قرار داد. اما نگاهی به زمان حال بیاندازید. ولادیمیر پوتین رئیسجمهور روسیه در مناقشه اوکراین تهدید میکند که سلاحهای اتمیاش را عملیاتی و در حال آمادهباش قرار میدهد. اینکه ما تا به امروز شاهد یک هولوکاست اتمی نبودهایم در حد یک معجزه است.
برای جلوگیری از چنین خطری بود که در سال ۱۹۷۰ پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی اجرایی شد و تا به امروز ۱۹۱ کشور این پیمان را امضا کردهاند. پنج قدرت اتمی رسمی جهان یعنی آمریکا، روسیه، بریتانیا، فرانسه و چین بر اساس این پیمان متعهد شدهاند که سلاحهای اتمی خود را از بین ببرند و دیگر کشورها تعهد دادهاند که از هرگونه تلاش برای دسترسی به سلاحهای اتمی خودداری کنند. آیا قدرتهای بزرگ جهان تا به حال به آن تعهد خود عمل کردهاند؟
شمار سلاحهای اتمی موجود در جهان در اواسط دهه ۱۹۸۰ بالغ بر ۵۰ هزار بود و امروز هنوز ۱۶ هزار از این سلاحها موجود است و ۲۰۰۰ عدد از این تعداد میتواند در عرض ۱۵ دقیقه شلیک شود. روند کاهش خوب بوده است اما با همین تعداد سلاح اتمی باقیمانده نیز میتوان به دفعات اقدام به نابودی جهان کرد و این در حالی است که یک ربع قرن از پایان جنگ سرد میگذرد.
و باراک اوباما رئیسجمهور [سابق] آمریکا نیز به دلیل آن سخنرانی معروفش در پراگ که طی آن خواهان جهانی عاری از سلاحهای اتمی شد، به مانند شما جایزه صلح نوبل گرفت.
بله، بله، زیرا اوباما امیدها را برانگیخت و از «تعهد اخلاقی» آمریکا سخن گفت. اما همزمان دولت آمریکا بودجهای بالغ بر یک بیلیون دلار برای برنامه مدرنسازی سلاحهای اتمی خود اختصاص میدهد.
پس سخنها و لفاظیهای قدرتهای بزرگ در مورد خلع سلاح تنها وعدههایی پوچ است؟
مجموعه صنایع نظامی جهانی با لابیهای خود همواره خواهان برخورداری از منافع مادی حاصل از صنایع هستهای است و از سوی دیگر سیاستمداران نیز از اراده لازم برای کنار گذاشتن این سلاحها برخوردار نیستند. آنها فقط به انتخابات فکر میکنند و افزون بر آن در سطح جهانی نیز فشار لازم از سوی ملتها به دولتها وجود ندارد.
در پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی یک جامعه با دو طبقه متفاوت تعریف شده است به این صورت که یک طبقه میتواند سلاحهای اتمیاش را حفظ کند و طبقه دیگر از این مساله محروم میماند.
این درست مانند مزرعه حیوانات است، منظورم همان داستانی است که جورج اورول نوشته است. همه حیوانات با هم برابرند، تنها آن خوک یعنی ناپلئون است که از دیگران برابرتر به شمار میآید.
از لحن شما چنین برمیآید که گویی کشورهایی مانند اسرائیل، پاکستان، هند و کره شمالی که پیمان منع گسترش را امضا نکردهاند و به نظارتهای آژانس تن نمیدهند را بیشتر درک میکنید.
بمب چیزی بیشتر از یک سلاح است. کشورهایی که به جایگاه قدرتهای اتمی ارتقا پیدا میکنند در واقع جدیتر گرفته میشوند و میتوانند منافعشان را بیشتر تأمین و دنبال کنند.
به باور شما اسرائیل هم از زمانی که صاحب بمب اتمی شده امنیت بیشتری احساس میکند؟
من غالباً این را از همکاران اسرائیلیام میپرسم و فکر میکنم آنها همچنان به همان اندازه قبل احساس میکنند که مورد تهدید قرار دارند. در این میان تنها این مساله کاملاً مسلم است که کشورهای عربی و ایران احساس میکنند که تحقیر شدهاند زیرا اسرائیل سلاح اتمی دارد اما آنها همچنان به دلیل خواست ابرقدرتها نمیتوانند از این امکان برخوردار باشند. امنیت تنها با همکاری برقرار میشود.
و اسرائیل و همسایگان خاورمیانهایاش این مساله را درک نمیکنند.
من حداقل در مورد بنیامین نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل تردید دارم. اما ما شاهد جنگی نامتقارن بدون جبهههای مشخص هستیم، جنگی که در خلال آن سازمانهای تروریستی مانند داعش علیه همه کشورها اقدام میکنند. بمبهای اتمی برای مقابله با چنین دشمنی کارایی ندارد.
در حال حاضر به نظر میرسد که اسرائیل بیش از هر چیز از برنامه اتمی ایران که ابعاد بالقوه نظامی آن هنوز کاملاً روشن نیست هراس دارد.
من باور ندارم که ایران واقعاً در پی ساختن بمب باشد. البته رهبران تهران تمایل دارند که از همه امکانات لازم برای این کار برخوردار باشند. این تصمیم احتمالاً در اواسط دهه ۱۹۸۰ گرفته شده است، یعنی همان زمانی که ایران از سوی عراق مورد حملات شیمیایی قرار میگرفت.
اما تهران میتواند برای بلندپروازیهای هستهای خود از بازار سیاه بینالمللی استفاده کند.
متاسفانه، ما ارتباطهای بینالمللی را کشف کردهایم. در کانون این قضیه دانشمند هستهای پاکستان یعنی عبدالقدیرخان قرار دارد و اوست که نقشهها و مواد لازم برای ساخت سلاح هستهای را در اختیار مشتریان خود قرار میدهد و صد البته فروشندههایی از سوئیس و آلمان نیز در این رابطه نقش دارند. البته در مورد ایران باید بگویم که آنها باهوشتر از این هستند که خود را با چنین مسائل غیرواقعی سرگرم کنند.
و به خاطر همین واقعبینی است که ایرانیها برای مذاکره آمادگی دارند. با این حال امیدها برای آنکه ابرقدرتها پس از پایان جنگ سرد زرادخانههای اتمی خود را از بین ببرند، هرگز محقق نشد.
بله، اگر این اتفاق میافتاد بسیار عالی بود. اما همکاری و خلع سلاح نیاز به اعتماد دوطرفه دارد و ابرقدرتها موفق به ایجاد چنین اعتمادی نشدند. غرب به روسها قول میدهد که ناتو به سوی شرق گسترش پیدا نخواهد کرد اما در عمل درست خلاف این مشاهده میشود.
شما چهار سال پس از پایان جنگ سرد به معاونت مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی برگزیده شدید. آیا واقعاً امید داشتید که دنیا امنتر میشود؟
من به خوبی میدانستم که سازمانی مانند آژانس تحت چه فشارهای سیاسی قرار داشته و تا چه اندازه از نظر ابزار و امکانات محدودیت دارد. اما افتخار میکنم که این سازمان به ویژه در دوران دبیرکلی من و به خصوص در دوران هیاهوها بر سر جنگ عراق در سال ۲۰۰۳، راه عقلانیت در پیش گرفت و هرگز اجازه نداد که مورد سوءاستفاده سیاسی قرار گیرد.
منظور شما فشارهای تشکیلات دولت آمریکا در دوران بوش پسر است که دنبال بهانهای برای تهاجم به عراق و سرنگونی دیکتاتور آن کشور یعنی صدام حسین میگشت.
واشنگتن ادعا میکرد که صدام بمب اتمی در اختیار دارد و میخواست ما این نظریه را به عنوان دلیلی برای مشروعیت بخشیدن به جنگ ارائه کنیم. فشارها بر آژانس و روی من بیاندازه بود. اما با وجود همه نظارتها و بازرسیها ما هیچ سند و مدرکی دال بر صحت مدعای آمریکا پیدا نکرده و این مساله را به صراحت اعلام کردیم. ما بر سر موضع خود ماندیم و اجازه ندادیم که مورد سوءاستفاده قرار بگیریم. البته آمریکا بدون مجوز سازمان ملل و برخلاف حقوق بینالملل جنگ خود را آغاز کرد.
آیا ناامید شدهاید؟
شخصاً ناامید نیستم اما از این در هراسم که چگونه جامعه بینالملل نسبت به موضوعی حیاتی مانند لزوم کنترل سلاحهای هستهای تا این اندازه تسامح به خرج میدهد. ما نیاز فوری به یک بایگانی حاوی اطلاعات کامل در مورد مواد اتمی داریم تا هر لحظه بدانیم که هر کس چه مقدار پلوتونیوم دارد و آن را کجا انبار کرده است. اما ۸۵ درصد از مواد هستهای جهان در اختیار نظامیان است و به همین خاطر کنترل آن امکان ندارد.
اگر یک کشور و یا بخشی از زرادخانه اتمی آن به دست تندروها بیافتد چه میشود، مسالهای که به عنوان مثال در مورد پاکستان امر غیرممکنی نیست...
... در این صورت دنیا باید فریاد بکشد. البته در حال حاضر میدانیم که برخی از اعضای گروههای تروریستی مانند داعش از جمله کارشناسان برجسته فنآوریهای تسلیحاتی هستند و برخی دیگر از ژنرالهای ارتش صدام حسین بودهاند. خبرها حکایت از آن دارد که رهبران القاعده در افغانستان نیز به شدت و خیلی جدی به فنآوریهای هستهای علاقه نشان میدهند.
خطر یک بمب کثیف حاوی کلاهکهای متعارف اما آلوده به مواد اتمی که بتواند پرتوهای رادیواکتیو پخش کند تا چه اندازه جدی است؟
در واقع من هم از این تعجب میکنم که چطور تروریستها تا به امروز از چنین سلاح وحشتناکی استفاده نکردهاند. ساخت چنین سلاحی در مقایسه با بمب اتمی خیلی راحتتر است. انفجار چنین بمبی در یک ابرشهر مانند نیویورک البته چند صد کشته میدهد اما وحشتی که در میان مردم ایجاد میکند غیرقابل تصور است.
آیا قبلاً تلاشی برای ساخت چنین بمبی صورت گرفته است؟
آژانس بینالمللی انرژی اتمی هر ساله صدها گزارش در مورد مفقود شدن مواد رادیواکتیو دریافت میکند. برخی از این مفقود شدنها بر اثر شلختگی و سهلانگاری صورت میگیرد اما دیگر موارد امری کاملاً هدفمند است. یک بازار علنی در مورد این مواد وجود دارد و فعال است. اما کسی از هویت فروشندهها خبر ندارد. خدا را شکر که تا به امروز مقدار اندکی از این مواد ناپدید شده و ظاهراً به دست تروریستها نیافتاده است.
آن مسابقه تهدیدآمیز هستهای در خاورمیانه که با برنامه اتمی اسرائیل و ایران آغاز شد، موجب رونق آن بازار سیاه فنآوری و مواد هستهای گردید. ظاهراً عربستان سعودی، ترکیه و همینطور مصر نیز در تلاش برای تسلط بر فنآوریهای غنیسازی اورانیوم هستند.
صرفنظر از اینکه یک رژیم خواهان داشتن این بمبها باشد یا نباشد باید بگویم تنها تسلط بر فنآوری هستهای به معنی پرستیژ بیشتر، قدرت بیشتر و در نگاهی گستردهتر به معنی حضور در میان قدرتهای بزرگ است. امروزه تهران در عرصه بینالمللی چهرهای متفاوت از ۱۳ یا ۱۴ سال پیش دارد. به همین خاطر من درک میکنم که چرا دیگر کشورها نیز میخواهند همین مسیر را بروند. اما آنچه که ما در مورد ایران میبینیم این است که این کشور برای رسیدن به جایگاه یک قدرت اتمی مسیری طولانی و سنگلاخ در پیش دارد. واکنشهای عربستان، ترکیه و مصر نشان میدهد که حل مساله اتمی در گرو حل رقابتهای منطقهای است. به همین خاطر ما نیازمند یک دستورالعمل برای تأمین امنیت منطقهای هستیم که البته چنین نسخهای وجود ندارد.
هنری کیسینجر وزیر خارجه اسبق آمریکا میگوید که توقف گسترش سلاحهای هستهای امکان ندارد اما به هر حال میتوان آن را مدیریت کرد.
از نظر من این خیلی کم است. من برای دنیایی عاری از سلاحهای اتمی مبارزه میکنم. به همین خاطر به یک فکر، عمل و جسارت نیاز داریم. اما من در هیچ یک از سیاستمداران دنیای امروز چنین ویژگیهایی سراغ ندارم.
۲۵ دقیقه و یک فاجعه تمامعیار
اشتفان اشتورتز
آیا امکان دارد که یک جنگ اتمی تنها از روی یک خطا و کاملاً سهوی آغاز شود؟ آیا واقعاً چیزی به نام کلید یا «دکمه قرمز» وجود دارد؟ چگونه یک تراشه معیوب کامپیوتر دنیا را در آستانه یک فاجعه هستهای کشاند؟
مکان: پایگاه هوایی اوفوت واقع در ایالت نبراسکا
زمان: صبح روز سوم ژوئن سال ۱۹۸۰
فرماندهی هوایی استراتژیک آمریکا، اینجا یعنی در قلب ایالات متحده رفته رفته از خواب بیدار میشود. این مکان بخشی از تجهیزات بازدارنده هستهای ایالات متحده آمریکا را در خود جای داده است. در مرکز زیرزمینی فرماندهی که مساحتی برابر با یک کلیسای بزرگ دارد، سکوت حاکم است. بر روی دیوارهای شش متری اینجا نمایشگرهایی بسیار بزرگ نصب شده است. چنانچه روسها اقدام به پرتاب موشکهای قارهپیمای خود کنند، یک ماهواره جاسوسی بلافاصله آن را گزارش میدهد و در این حالت ۲۵ دقیقه تا رسیدن موشک به هدف زمان باقی است.
هنگامی که در آن سهشنبه شب ناگهان صدای آژیر خطر بلند شد، شب از نیمه گذشته بود. مانیتورها دو خط سبز را نشان میدادند که در مسیر ایالات متحده امتداد داشت و این به معنای آن بود که صدها موشک از شوروی به سوی آمریکا پرتاب شده و حملهای عظیم در حال انجام است.
مأمور مسئول اعلام خطر دکمه هشدار را فشار داد و سپس آژیرهای خطر از این ساحل تا آن ساحل در پایگاههای بمبهای اتمی به صدا درآمدند و خدمه هواپیماها به سوی پرندههای خود دویده و موتورها را روشن کردند. در گستره لخت و بیدرخت غرب میانه تنها در زیرزمین یعنی در عمق ۹ متری زیر این زمینها تجهیزاتی خاص وجود داشت. تیمهای دو نفره مرکز شلیک موشکها میباید در عرض ۵ دقیقه ۱۰ فروند موشک قارهپیمای «مینوت من» را شلیک کنند، پیش از آنکه یک بمب اتمی بالای سرشان منفجر شود.
تیمهای موشکی قاعدتاً دستورالعملهای هوشمندانهای را دنبال میکنند که از هرگونه عملیات یا اقدام ناخواسته و اشتباهی جلوگیری میکند. هر سرباز وظیفه باز کردن یک قفل را دارد و قفلها نیز در یک جعبه شبیه به گاوصندوق نگهداری میشوند و در این گاوصندوق برای هر قفل یک کلید و یک دفتر رمز قرار دارد که با آن دفتر رمز میتوان صحت یا عدم صحت دستورات فرماندهی را مشخص کرد. در فرمان حمله مشخص شده است که کدام عملیات موجود در برنامه موشکها باید فعال شود. در این برنامه مسیر و هدف موشک نیز کاملاً مشخص شده است.
سپس عملیات رمزنگاری و ورود رمز مخصوص ۸ رقمی به کامپیوتر موشک انجام گرفته و بدین ترتیب موانع الکترومکانیکی موجود در کلاهکها باز شده و موشک آماده میشود و بالاخره دو سرباز و یا افسر مسئول برای پرتاب هر موشک، همزمان کلیدها را در حفره چاشنیهای قرار گرفته بر روی دو کنسول که از یکدیگر چهار متر فاصله دارند فرو برده و آن را چرخانده و پنج ثانیه صبر میکنند و هنگامی که دو مأمور آخر مسئول پرتاب در آخرین اتاقک چاشنی موشک خود را فعال کنند، دیگر نمیتوان از پرواز آن موشکها جلوگیری کرد.
اما در خلال این آمادگیهاست که فرماندهی دفاع هوافضای آمریکای شمالی موسوم به «نوراد»، یعنی همان نهادی که اطلاعات همه ماهوارهها و رادارها را هماهنگ کرده و راستیآزمایی میکند، در عرض سه دقیقه تصمیم خود را دایر بر انجام حمله و یا صرفنظر از حمله گرفته و این تصمیم را به پنتاگون و فرماندهی استراتژیک هوایی (SAC) اعلام میکند. در آن روز سوم جولای اما ۸ دقیقه سپری شد که به زمانی بیپایان شباهت داشت.
در آن لحظات زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی دولت وقت آمریکا در واشنگتن با عجله به سمت گوشی تلفن دوید اما لحظهای تردید کرد: آیا باید پرزیدنت جیمی کارتر را از خواب بیدار میکرد؟ شاید تا یک ربع دیگر موشکهای اتمی شوروی در خاک آمریکا منفجر شوند. اگر کارتر از خواب بیدار میشد فقط ۶۰۰ ثانیه وقت داشت که صحبتهای رئیس ستاد کل ارتش را شنیده و در مورد آنکه از کدام طرح جنگ اتمی آمریکا استفاده شود، تصمیمگیری کند. آیا او اصلاً میتواند برای رسیدن اخبار تکمیلی صبر کند؟ افزون بر آن کارتر باید همزمان برای زیردریاییهای حامل موشکهای اتمی و همینطور پرتاب تمام موشکهای «مینوت من» فرمانهای لازم را صادر کرده و بدین ترتیب بتواند موشکهای دشمن را قبل از رسیدن به خاک ایالات متحده نابود کرده و بدین ترتیب حداقل از شدت خسارتها بکاهد.
اما در نهایت و پنج دقیقه پس از تردید برژینسکی بود که مرکز نوراد وضعیت سفید اعلام میکند. از قرار معلوم آن زنگ خطر به اشتباه به صدا درآمده بود. برژینسکی هم به این ترتیب رئیسجمهور را از خواب بیدار نمیکند. میتوان امید داشت که پایان کار زمین فرا نرسیده است. اما دلیل این اشتباهی که میتوانست فاجعهبار باشد چه بود؟ و پاسخ: فقط یک تراشه معیوب کامپیوتر!
موقعیت مرزی آمریکا در سال ۱۹۸۰ نشان داد که نقش رئیسجمهور این کشور در صدور فرمان پرتاب زنجیرهای موشکهای اتمی به مراتب مهمتر و کلیدیتر از آن است که در دستورالعملهای رسمی آورده شده است. هر رئیسجمهور آمریکا بلافاصله پس از آغاز رسمی دوره خود در جریان اسرار طرحها و نقشههای جنگ اتمی قرار میگیرد. رئیسجمهور آمریکا به عنوان فرمانده کل نیروهای مسلح این کشور، تنها فردی است که میتواند فرمان عملیات را صادر کند. به همین خاطر همواره یک افسر ویژه با کیفی سیاه و سنگین که به کیف «فوتبال» معروف است، رئیسجمهور را همراهی میکند. گفته میشود که آن کیف حاوی همه آن چیزی است که رئیسجمهور برای آغاز جنگ اتمی به آن نیاز دارد.
اما چنانچه رئیسجمهور آمریکا در آن چمدان را باز کند خواهد دید که از «دکمه قرمز» خبری نیست و در عوض سه وسیله دیگر در آن چمدان قرار داده شده است: یک تلفن ماهوارهای که به وسیله آن بتواند از هر نقطهای در دنیا فرمان حمله را صادر کند. یک کتابچه نازک حاوی اطلاعات مختصر و مفید در مورد طرحها و نقشههای جنگ اتمی و بالاخره آن چیزی که به «کیک» معروف است یعنی یک کارت فلزی حاوی «کدهای طلایی» که با استفاده از آن میتواند فرمان خود را بدون آنکه گیرنده نیازی به راستیآزمایی آن داشته باشد، صادر و ارسال کند.
با این حال این ارتش آمریکاست که همه کدهای لازم برای عملیاتی کردن سلاحهای اتمی را در اختیار دارد و میتواند همه فرمانها را مورد راستیآزمایی قرار دهد و اگرچه تنها رئیسجمهور میتواند فرمان حمله اتمی صادر کند اما ارتش نیز در حالت اضطراری به عنوان مثال در صورت مرگ رئیسجمهور میتواند حمله را آغاز کند. چنانچه ارتش این اختیار را نداشت آنگاه طرف مقابل میتوانست با ترور رئیسجمهور، آمریکا را با خاک یکسان کند بدون آنکه نگران حمله متقابل باشد.
البته ارتش آمریکا از آغاز کار چنین اختیاری نداشت اما به دلیل برخی رویدادهای در نوع خود عجیب توانست لزوم برخورداری از چنین اختیاراتی را به سیاستمداران این کشور ثابت کند. تنها رئیسجمهور آمریکا که از اختیارات کاملاً منحصربفرد و مطلق و نامحدود در امور نظامی برخوردار بود، هری ترومن بود که در پایان دهه ۱۹۴۰ و سالهای آغازین دهه ۱۹۵۰ این مقام را بر عهده داشت. در آن زمان تمامی زرادخانههای هستهای آمریکا در محلهای تحت اختیار سازمان غیرنظامی انرژی اتمی بود و این سازمان تنها با دستور مستقیم رئیسجمهور میتوانست سلاحها و ابزار اتمی را در اختیار ارتش بگذارد. اما در اواسط دهه ۱۹۵۰ بود که ارتش اختیار و اداره کامل زرادخانههای اتمی را بر عهده گرفت.
پرزیدنت دوایت دی. آیزنهاور نیز در دوران ریاست جمهوری خود بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۱، به صورت غیررسمی و محرمانه دستوری صادر کرد که بر مبنای آن سران ارتش این اختیار را پیدا کردند که در صورت قطع ارتباط با رهبری سیاسی کشور، مستقیماً جنگ اتمی را آغاز کنند. بر همین اساس معاون اول رئیس جمهور نیز نمیتواند در صورت عدم دسترسی به رئیس جمهور فرمان حمله را صادر کند. دولتهای بعدی آمریکا آن دستور غیررسمی و محرمانه آیزنهاور را به رسمیت شناخته و به آن جنبه کاملاً قانونی دادند.
امروزه حداقل سرفرماندهی کل حوزه اتمی نظامی از پاسیفیک تا اروپا این اختیار را دارد که در صورت تهدید موجودیت آمریکا، راسا فرمان حمله را صادر کند. بدین ترتیب میتوان گفت که اختیارات روسایجمهور آمریکا در چنین سیستم متمرکز فرماندهی بیشتر از آنکه به فرمان حمله معطوف باشد، به جلوگیری از حمله در صورت ضرورت معطوف است. آمریکا نیز مانند هر قدرت اتمی دیگری با موضوع غامض و پیچیده احتمال استفاده و بهکارگیری انحصاری سلاحهای اتمی روبرو است و تلاش دارد که در صورت بروز بحران بتواند از بروز حملات خودسرانه جلوگیری کرده و در عین حال این امکان را داشته باشد که در زمان مناسب واکنش نشان دهد. پرزیدنت جان اف. کندی نیز در اوایل دهه ۱۹۶۰ با مقاومت سران نظامی برای پیچیدهتر کردن فرایند آغاز حمله اتمی روبرو بود. جالب آنکه نظامیان آمریکا در حالی حاضر به تقسیم اختیارات خود در این مورد نبودند که به گفته شاهدان عینی در آن زمان به راحتی امکان عملیاتی کردن موشکهای اتمی وجود داشت. از قرار معلوم بعدها فاش شد که نظامیان آمریکایی سالها یک رمز ساده را برای پرتاب نهایی موشکها حفظ کرده و آن را تغییر نداده بودند، رمزی که شاید به راحتی امکان باز کردن آن وجود داشت. این رمز که میتوانست جهان را به آخر برساند…بود!
آرماگدون هستهای در هالیوود
لارس اولاف بایر
ایندیانا جونز در حالی که در میان بیابان نوادا گم شده، در دوردستها یک شهرک میبیند. در خیابانهای این شهرک هیچ انسانی دیده نمیشود. وارد یکی از خانهها میشود. همه چیز مرتب به نظر میرسد و میز غذا چیده شده است اما بر روی صندلیها چند عروسک جا خوش کردهاند. ظاهراً ایندیانا جونز ملقب به «ایندی» از یکی از همان دهکدههای موسوم به دهکده پوتمکینی سر درآورده است. اما اصلاً این شهرک یا دهکده به چه منظور ساخته شده است؟ در اینجا که اثری از جنگ دیده نمیشود.
در این لحظه ایندی (با بازی هریسون فورد) با نور رعد و برق روشن میشود. در افق نگاه میکند و متوجه میشود که یک قارچ اتمی به آسمان میرود. سال ۱۹۵۷ است و ایندی بیخبر از همه جا از یک محل آزمایشهای هستهای سر در آورده است. موج انفجار به سوی ایندی میآید و او ناامیدانه به داخل یک یخچال میخزد.
چند ثانیه بعد دیوارهای خانه مانند یک قوطی کبریت درهم میشکند و به اینسو و آنسو پرواز میکند. آن صندوق فلزی یعنی همان یخچال نیز به کیلومترها دورتر پرتاب شده و در نهایت قهرمان فیلم در حالی که کاملاً سالم است از داخل آن بیرون میآید.
استیون اسپیلبرگ در این فیلم یعنی «ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین» (۲۰۰۸)، برای بازگو کردن نکتهای طنز و البته تلخ، یک بمب اتمی را منفجر میکند. میتوان از این فیلم به عنوان اثری مضحک و کاملاً بیربط یاد کرد اما به هر حال این اثر نیز یادگار بسیار فیلمهایی به شمار میآید که تنها با این هدف ساخته شدند که ترس تماشاگر را از بمبها کاهش دهند.
زمان فیلم ساخت اسپیلبرگ به دهه ۱۹۵۰ بازمیگردد، یعنی همان دورانی که اینگونه فیلمها غالباً با سفارش مستقیم دولت ایالات متحده آمریکا ساخته میشدند. آن فیلمها البته فیلمهایی آموزشی بودند مانند «Duck and Cover» (۱۹۵۱) که به دانش آموزان مدارس ابتدایی آموزش میداد در صورت وقوع یک حمله اتمی باید خود را روی زمین کلاس انداخته و بازو را به دور سر بپیچند.
گوینده متن فیلم به زبان ساده به بچهها در مورد سوختگی ناشی از نور خورشید میگفت و عکسهایی از کمر آفتاب سوخته پسر بچهای نشان داده میشد و مادر پسرک کمر او را با پماد و داروهای دیگر مداوا میکرد. در این فیلم گوینده غایب متن توضیح میداد که وضعیت در صورت یک انفجار اتمی به همین صورت خواهد بود و جای ترس و نگرانی زیادی وجود ندارد!!! با نگاهی امروزی میتوان این قبیل فیلمها را در ژانر طنز جای داد.
اما در همان زمان که دولت آمریکا سعی میکرد پیامدها و خطرات یک حمله اتمی را کمرنگ نشان داده و ترس مردم را کاهش دهد، هالیوود پشت سر هم فیلمهایی را میساخت که در آن صحنههایی بسیار وحشتناک از جنگ اتمی نشان داده میشد و بر ترس و وحشت مردم میافزود. در این فیلمها مورچهها پس از انفجار اتمی به هیولا بدل گشته و همه چیز از جمله انسانها به خاکستر بدل میشدند.
از نگاهی دیگر اما میتوان گفت که بمبهای اتمی برای سینما در حکم مائدههای آسمانی بودند. حتی در دوران سینمای صامت نیز کارگردانان از سکانسهای پر از تخریب و خشونت استقبال میکردند. در همان دوران سینمای صامت بود که «سقوط پمپئی» و یا «چهار سوار رستاخیز» بر روی پرده نقرهای رفت، همان سوارهایی که به غیر از ویرانی و مرگ چیزی از خود بر جای نمیگذاشتند.
تا به امروز صدها فیلم در هالیوود با موضوع خشونت و کشتارهای دو جنگ جهانی ساخته شده است. در این فیلمها در واقع فجایعی که به دست انسان شکل گرفته اما همین انسان برای کنترل آن محدودیت دارد به تصویر کشیده شده است و صد البته همواره در نهایت این انسان است که حتی بر هیتلر نیز پیروز میشود. اما بمب اتمی روح خبیثی بود که از بطری خارج میشد و این قدرت را داشت که همه چیز را بر روی زمین با خاک یکسان کرده و نابود کند.
هراس از آرماگدون هستهای در بیشمار فیلمهای علمی - تخیلی بازتاب پیدا میکرد و در این فیلمها از حمله فرازمینیهایی گفته میشد که برای نابودی زمین سوگند خوردهاند. در فیلم «روزی که زمین از حرکت ایستاد» (۱۹۵۱، به کارگردانی رابرت وایز)، یک موجود انساننمای فضایی، اهالی زمین را تهدید میکند که چنانچه نتوانند در میان خود صلح برقرار کنند، همه آنان را از بین خواهد برد.
در سالهای دهه ۱۹۵۰ هر زمان که هالیوود فیلمی با موضوع حمله سفینههای مریخی علیه زمین میساخت، همه میدانستند که مراد از سفینهها و اهالی مریخ در واقع روسها هستند. هالیوود با این کار در واقع این امکان را برای تماشاگر فراهم میآورد که از ترس و هراس خود لذت ببرد. بدین ترتیب تهدیدی که از جانب بلوک شرق میآمد، به دوردستها و فضا راه مییافت.
در ژاپن دهه ۱۹۵۰ نیز ژانری موسوم به فیلمهای گودزیلا پا به عرصه وجود گذاشت. این فیلمها راوی داستان یک دایناسور ماقبل تاریخ بود که پس از انفجار یک بمب اتمی از اعماق دریا بیرون آمده و تلاش دارد توکیو را با خاک یکسان کند. اما قدرت تخریبی گودزیلای نمایش داده شده در این فیلمها به مراتب بیشتر از بمب اتمی است.
در اولین فیلم گودزیلا که «گوجیرا» (۱۹۵۴) نام داشت، دانشمندان برای مقابله با این هیولا باید سلاحی جدید و بسیار بزرگ و قدرتمند میساختند. به همین دلیل مجبور به رقابت تسلیحاتی با یکی از دشمنان خود میشوند. این دشمن نیز توسط انسان درست شده اما انسان دیگر نمیتواند بر او غلبه کند. آخرین فیلم گودزیلا در بهار سال ۲۰۱۴ روی پرده رفت و نیم میلیارد دلار فروش کرد.
در فیلمهای گودزیلا بشریت به دلایل گاه مبهم به دوران ماقبل تاریخ بازگشت میکند و به عبارت دیگر به عصر معصومیت بازمیگردد. گودزیلا زاده عصر مزوزوئیک است یعنی دورانی که هنوز از انسان و تمدن و البته بمب اثری نبوده است. در این فیلمها این پرسش مطرح میشود: اگر زمین در اختیار همین موجودات خزنده و وحشی باقی میماند و در اختیار انسان قرار نمیگرفت، وضعیت بهتری نداشت؟
اما تماشاچیان سینما زمانی عاشق این هیولا شدند که گودزیلا علیه کینگکونگ یعنی آن میمون غولپیکر وارد جنگ شد. بدین صورت جلوهای از نبرد شرق علیه غرب در سینما شکل گرفت و جنگی نیابتی آغاز شد. جالب آنکه انسانها در این فیلمها غالباً فقط نظارهگر بودند و چیزی بیشتر از سیاهی لشگر به حساب نمیآمدند. بشر بر روی زمین تنها تحمل میشد و در برابر این هیولاها نه قدرت و نه اصولاً حرفی برای گفتن داشت.
بیتردید دور ماندن از فجایع اتمی برای بشریت بهتر و گواراتر بود. اما این ماشین ویرانی و تخریب برای سینما هم همین حکم را داشت؟ در آن دوران ژانری موسوم به ژانر «فردای آن روز» یعنی فردای روزی که از آن با عنوان «هولوکاست اتمی» یاد میشود به وجود آمد. این قبیل فیلمها داستان جانبدربردگان و بازماندگان سیارههای غیرمسکونی شده و قتلعام شده را تعریف میکرد.
یکی از نخستین آثار این ژانر، فیلم آخرالزمانی «پنج نفر آخر» (۱۹۵۱) بود که داستان پنج بازمانده از یک جنگ اتمی را روایت میکرد. از جدیدترین فیلمهای این ژانر میتوان از «ترمیناتور جنسیس» (۲۰۱۴) یاد کرد. البته بسیاری از این فیلمها با انگیزههای مذهبی و باورهای مسیحی ساخته شدند و این فاجعهها را نوعی امتحان الهی عنوان کرده و به وجود یک منجی و رهاییبخش تاکید دارند.
اما فیلمهایی که با موضوع جنگ جهانی دوم در هالیوود ساخته شدند، آثاری سکولار به شمار میآیند. در این فیلمها گفته میشود که چگونه انسانها علیه یکدیگر عمل میکنند. اما با گذشت سالها ظاهراً هالیوود نیز برای هر چه ملموستر کردن فاجعههای اتمی و پیامدهای آن، جانب طرفداران باورهای مذهبی را نیز نگه داشته و فیلمهای خود را در برابر اعتقادات مردم جامعه قرار نمیدهد.
در برخی از فیلمهای دهه ۱۹۵۰، جنگ اتمی چیزی بیشتر از یک سیل و طوفان نیست و رادیواکتیویته اثری مانند یک نیروی پاککننده و پالایشگر دارد که تنها چند جفت برگزیده از انسانها را زنده باقی میگذارد و قیامت و رستاخیز نیز در این فیلمها هیچ شباهتی با سقوط و نیستی ندارد بلکه نوعی نجات و رستگاری به شمار میرود که اثر قطعی آن یافتن دوباره انسانیت و گوهر وجودی انسان است.
مدتها طول کشید تا سینما این جسارت را به خود داد که از پیامدهای واقعی جنگ اتمی بگوید و اعتراف کند که از زمان ساخت این بمبهای هستهای، انسان سرنوشتی به مراتب مبهمتر پیدا کرده و البته اگر خودش بخواهد میتواند نجات پیدا کند. اما این مساله نیز به نوعی نگرانکننده بود زیرا این نکته را نیز یادآور میشد که هر واحد انسان قدرت این را دارد که کلیت بشریت را به نابودی بکشاند.
دلیل چنین دیدگاهی در هالیوود به بحران کوبا در اکتبر سال ۱۹۶۲ بازمیگردد؛ همان روزهایی که جهان در طی دو هفته تا آستانه یک نابودی اتمی پیش رفت. در سالهای پس از آن فیلمهای زیادی با موضوع جنگ اتمی ساخته شد که برخی از آنها جدیتر و برخی مضحکتر از قبل بودند.
در اولین فیلم جیمز باند که «دکتر نو» نام داشت و بلافاصله پس از بحران کوبا ساخته شده بود، انرژی اتمی حتی از سوی شخصیت شرور داستان فقط برای تأمین انرژی به کار گرفته میشد. در فیلم «پنجه طلایی» (۱۹۶۴) و «توپ آتشین» (۱۹۶۵) اما نقش مقابل جیمز باند از سلاح اتمی به عنوان ابزاری برای اعمال خشونت استفاده میکرد.
آن میلیاردر شرور فیلم «پنجه طلایی» در واقع نمادی از تداوم سرمایهداری با ابزار اتمی است. او قصد دارد ذخایر طلای آمریکا در فورتناکس را به وسیله یک انفجار اتمی آلوده ساخته و به این صورت ارزش طلاهای خود را افزایش دهد. «امیلیو لارگو» گانگستر بزرگ فیلم «توپ آتشین» هم میخواهد با تهدید به انفجار دو بمب اتمی، مبلغ ۲۸۰ میلیون دلار از سازمان ملل متحد باج بگیرد.
و از آن به بعد بود که بمب اتمی به عضو جدانشدنی از فیلمهای پرطرفدار جیمز باند بدل شد. البته این بمبها غالباً در آخرین ثانیهها قبل از انفجار از سوی مأمور ۰۰۷ خنثی میشدند و هرگز به مرحله انفجار نمیرسیدند. هنگامی که جیمز باند در فیلم «جاسوسی که مرا دوست داشت» (۱۹۷۷) سرپوش یک کلاهک اتمی را بازمیکرد در پاسخ به این پرسش که آیا دانشی در مورد این بمبها دارد، صراحتاً گفت: «نه، اما بالاخره برای هر کسی بار اول وجود دارد.»
در این فیلم شخصیت شرور داستان دو موشک اتمی را از زیردریاییهای بریتانیا و شوروی دزدیده و قصد دارد که با شلیک موشک شوروی به سوی بریتانیا و موشک بریتانیا به سوی شوروی، جنگ جهانی سوم را آغاز کند. ظاهراً پایان یافتن توازن وحشت به زعم سازندگان آن فیلم میتواند نابودی کامل جهان را رقم زند.
اما چگونه انسان میتواند به تأسیسات راداری دو طرف دستیابی پیدا کند و از یک فاجعه اتمی جلوگیری به عمل آورد؟ و این موضوعی بود که سینما بارها به آن مشغول شد و فیلمهایی از کنار آن ساخت که همه عناصر یک درام روانشناسانه را به همراه عناصری از فاجعه و تریلر و طنز سیاه و شرورانه را یکجا در خود داشت.
اواسط دهه ۱۹۶۰ بود که رقابتی در میان هالیوودیها درگرفت و حاصل آن آثاری مانند «هدف مسکو» ساخته سیدنی لومت و «دکتر استرنج لاو» به کارگردانی استانلی کوبریک بود. هر دو فیلم از جنگی اتمی میگویند که بدون دلیل مشخصی آغاز شده و هیچ کس توانایی جلوگیری از آن را ندارد و حتی از دست رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا هم در این مورد کاری برنمیآید.
یکی از این دو فیلم درام و دیگری یک کمدی است و همین کمدی میتواند در گیشه و جذب مخاطب موفق باشد. فیلم «دکتر استرنج لاو» یکی از بهترین آثار طنز در مورد جنگ سرد و عصر اتم محسوب میشود. در پایان این فیلم یک سرگرد دیوانه آمریکایی بر روی بمب اتمی نشسته و در حالی که کلاه کابوی خود را به مانند گاوچرانها تکان میدهد به سوی هدف سقوط میکند و بدین ترتیب پایان جهان رقم میخورد.
آن اتاق جنگی که طراح معروف «کن آدام» به سفارش کوبریک طراحی کرد، به الگویی از اتاقی در ذهن مردم بدل شد که سرنوشت بشریت در آن رقم میخورد. هنگامی که رونالد ریگان در سال ۱۹۸۱ وارد کاخ سفید شد در اولین اقدام در مورد آن اتاق جنگ سوال کرد و جواب شنید: «اصلاً چنین اتاقی وجود ندارد.»
«دکتر استرنج لاو» از جنبههای هیستریک و احمقانه خود، امروزه نیز برای بیننده لذتبخش است. اما «هدف مسکو» ساخته لومت که نسخه تلویزیونی آن نیز در سال ۲۰۰۰ توسط استیفن فریر ساخته شد، پرسشهایی ناخوشایند را مطرح میکند و ادعاهای ابرقدرتها مبنی بر امن بودن این بمبها را به چالش میکشد و صد البته فاش میکند که خطاناپذیری این سلاحها توهمی بیش نیست.
در پایان فیلم، دوربین خلبانی را نشان میدهد که با بمبافکن بی-۵۲ خود به مقصد مسکو در پرواز است. سیدنی لومت به ما نشان میدهد که در سر این مرد چه میگذرد: تصاویر یک گاوباز در حال گاوبازی در مقابل چشمان او رژه میرود و گویی از یک کابوس رهایی ندارد. خلبان دکمه را فشار میدهد و بمب را پرتاب میکند. گویی نیزهاش را در بدن گاو فروبرده اما میلیونها انسان را به کام مرگ میکشد.
اگر امروز به دیدن این فیلم بنشینیم ناخودآگاه این پرسش در ذهنمان مطرح میشود: اگر خلبان یک هواپیمای حامل بمب اتمی به مانند خلبان هواپیمای مسافربری جرمن وینگز که در ۲۴ مارس دو سال پیش ناگهان دچار جنون شد و ۱۵۰ انسان بیگناه را با خود به کام مرگ کشاند، ناگهان دچار جنون شود چه اتفاقی برای کل بشریت خواهد افتاد؟
فیلمهایی با موضوع جنگ اتمی، از انسانهایی میگویند که با فشار یک دکمه فاجعهای بزرگ را در آن سوی مرزهای خود رقم میزنند. شاید هیچ ژانری در سینما تا این اندازه قدرت پرداختن به چیزهای کوچکی که فجایعی بزرگ را رقم میزنند نداشته باشد.
تا زمانی که بمبهای اتمی وجود داشته باشند فیلمهایی مانند «پروژه پیس میکر» (۱۹۹۷) و یا «حمله» (۲۰۰۲) وجود خواهند داشت، فیلمهایی که این پرسش مهم را مطرح میکنند: اگر این سلاحها به دستان نااهلانی مانند تروریستها بیافتد چه سرنوشتی در انتظار بشر خواهد بود؟
اما در واقع این پرسشی غلط محسوب میشود، زیرا در آخر این سوال مطرح میشود که بشر چگونه با قدرتی که به دست آورده است کنار خواهد آمد؟ ما میتوانیم با بمب اتمی یکدیگر را از بین ببریم و احتمالاً به کمک فنآوریهای ژنتیکی بار دیگر در آینده دوباره به وجود خواهیم آمد.
با این حال سینما در این باره که بشر توانایی تصمیمگیری در این موارد حیاتی را داشته باشد، تردید جدی دارد.
منبع: اشپیگل
برگرفته از تاریخ ایرانی
دوشنبه 16 مرداد 1396
|