سایه
نگاهی به داستان "سایه" نوشته منظر حسینی


رضا اغنمی


• سایه، داستانی ست گیرا از یک نویسنده‍ی زن با زبانی پخته و صریح. از معدود کتاب های فارسی که در آن احساسات، تمایلات و نیازهای درونی "زن"  به صورت باز و نه  در پرده‍ی استتار کلامی  روایت شده است. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۰ بهمن ۱٣٨۵ -  ۹ فوريه ۲۰۰۷


 
مولف: منظر حسینی
ناشر:  نویسنده
چاپ اول. کپنهاک زمستان ۲۰۰۶ – ۱۱٣ صفحه
 
سایه، داستانی ست گیرا ازیک نویسنده‍ی زن با زبانی پخته و صریح . از معدود کتاب های فارسی که درآن احساسات ، تمایلات و نیازهای درونی" زن"  به صورت باز و نه  درپرده‍ی استتار کلامی  روایت شده است .
داستان دریک بیمارستان روانی میگذرد.  ساختمان بیمارستان دروسط جنگل درمحلی آرام  و خلوت  در حلقه‍ی درختان سرسبز، بیماران را دردل خود جا داده است .
یاس و سایه  بازیگران اصلی این اثر هستند.  یکی بیمار و دیگری درنقش دکتر اما هر دو درکابوس و بحران روحی، رها ازقید وبندهای رایج،  بار زندگی را بردوش میکشند.
نویسنده، با نقبی که به روح و روان آن دو زده،  به درون سایه خزیده  و سایه‍ی  خود را با "سایه"،  یعنی آفریده‍ی خود درآمیخته.  با سایه یکی شده  وارآن پس این نویسنده است که در نقش افریده‍ی خود بخشی از زندگی زنانه یاس و سایه  را روایت میکند.
« ...   یاس با قدمهای کند به پشت در رسید. چند ضربه به در زد. وارد شد . و در راپشت سرخود بست. همچنان  که به طرف پنجره می رفت گفت:
دختر اتاق شماره هفت مرد!
همین چند روز پیش مرد.
من اندام او را دیدم که چون عروسکی بی جان برتخت افتاده بود.
مرگ دراندام او به خواب رفته بود.
از پنجره به بیرون نگاه کرد. به کلیسائی که شعله های سرخ آتش ار پنجره هایش به بیرون زبانه می کشیدند. به صلیب هایی که با شکوه،  قرن ها مردمان را به خدا خوانده بودند و اکنون با صدایی سنگین بر زمین سقوط  میکردند. به رودی که از میان شهر می گذشت و جسدهائئ  که  برروی آب شناور بودند  و آیینه هایی  که  این منطرمخوف را تا بی نهایت منعکس می کردند.»  ص ۱۴
نویسنده با باز کردن پرده ای هولناک که خبر از فاجعه دارد، کابوس های یاس را میکاود.  ازافکار و روان پریشان او صحنه‍ی هنرمندانه ای میآفریند ومخاطب خود را مجذوب میکند.  
منظر، هستی و ژرفای روان یاس را پیش روی  تماشاگران میگشاید .  درون طوفانی و روان پریشی اورا درجلوه هایی از یآس و پوچی را به نمایش میگذارد و یاس را آنگونه که هست به خوانندگان معرفی میکند.
نویسنده، با انتخاب واژه  "سایه"،   ذوق و سلیقه‍ی ویژه ای نشان داده است. سایه بارفلسفی دارد.  در سراسر جهان هستی حضور دارد. سایه، مظهر حقیقت است. سایه، ازاعتباری سالم  و محکم برخوردار است. ازمعدود پدیده های طبیعی ست که ذاتش با طبیعت ناب درآمیخته .  جعل و تقلب درآن راه ندارد. درهنرهای تجسمی با رنگها میتوان سایه ها را آفرید، جا و مکانش را  تغییر داد به  دلخواه هنرمند رنگ آمیزی کرد.  اما درجنگل، در پارک در دشت و دمن یا هرکجا که انسان و حیوان یا شیئی و ساختمانی وجود دارد، نمیتوان سایه‍ی  آن را به دلخواه  جا به جا کرد.  گزینش نام سایه  با توجه به بار فلسفی، ذوق شاعرانه‍ی نویسنده را یادآور میشود.   
 
یاس سرش را بلند کرد. نگاهش را به سایه دوخت پرسید :
«میتوانید تصویری را که درخاطر من حک شده است مجسم کنید؟       ...     میبینید، هر روز بایستی رابطه جدیدی با جهان ایجاد کنم.  جهانی که  هر روز تغییر میکند. گویی هیچ چیز ثابت نیست.  همه چیز پیوسته درحال تغییر و تخریب است. هرج و مرج است. ویران ساز است. و میبایستی با این ویران سازی ارتباط برقرار  کنم . زبان الکنش را بیاموزم. جهان برایم مانند در بسته ای ست که کلید گشودنش را گم کرده ام.» صص ۱۶ و ۱۷
منظر، درسودای کند و کاو روح و روان انسان هاست، وهمانگونه در کند وکاو زمانه‍ی خود.  و هوشمندانه،  فلاکت غالب بر جهان را از دلپریشی چون  سایه بیرون میکشد  با شرحه کردن خود و افکارش، احساس و تمایلات بشری را برجسته میکند و در گذرگاه بی اعتبار زندگی، عصاره ای آن را به جان خواننده تزریق میکند.
یاس،  ازاومیپرسد  "تصویری را که درخاطر (اش) حک شده مجسم کند."  وچون پاسخی نمیگیرد ادامه میدهد " ...  هرج و مرج است. ویران ساز است ..."  صدای رسای یاس در گوش خواننده به صدا درمیآید. انگاری که  دردادگاه حهانی، برای مقابله با ویرانی وتباهی های خونین  که درگوشه و کنار دنیا به راه افتاده است،  وجدان  بشریت را به داوری فرا میخواند.  میگوید " زبان الکنش را بیاموزم" درست گفته و سنجیده. زبان سیاست و کشتار و ویرانی و گمراهی بشریت زبانی ست الکن که باید آموخت!    
بی جهت نیست که منظر مینویسد:
«سایه هنگام گوش دادن به صحبت های کوتاه و بریده بریده یاس،  احساس کسی را داشت که درحال افتادن است ... » ص ۱۵
پختگی کلام، درتجربه و وقار اندیشه  قوام گرفته است.
سایه، زبان یاس را میفهمد.  میداند او چه میگوید و تفسیرش ازهستی چیست  و کجای این تنازع بیکران را هدف گرفته است. درمانده میشود.   همدرد وهم اندیشه اوست. درد خود سایه است که از زبان یاس میشنود. درمیماند چه پاسخی بدهد،  این پرسش به ظاهر ساده را چگونه باید پاسخ داد ؟
یاس، " از پوچی بی نهایت" و "جای خالی" دختری که نقاش بوده و در اتاق شماره هفت مرده، به شدت متآثراست وهکذا اززن مجسمه سازاتاق شماره پنج « مجسمه هایی میسازد که همگی نیمی انسان و نیمی موجوداتی عجیب و غریب هستند»
باگفتن جای خالی، نظرخود را مطرح میکند.  میداند که قبل ازآن دختر،  کس دیگری بوده  درآن جای خالی جا گرفته بود وفردا پس ازاوهم درجای خالی اش زن  دیگری خواهد بود.  منظرّ،  دورتسلسل فلسفه‍ی  تنازع بقا در طبیعت و هستی را، ازقول یاس توضیح میدهد.   با  زبانی  پخته و سنجیده،  هم عواطف مادری  را  در"من"  و "ما"  به نمایش میگذارد،  هم  این که حس ها و دیدها وغوغای درونی هنرمندان را یادآورمیشود؛  ضمن این که با اشاره به تجاوز پدری به دخترش، خوی حیوانی انسان ها را نیز درنظر دارد.
«او "من"  نیست بلکه  " ما " است. من های بسیاری در درونش دارد.  من های او باهم حرف میزنند.  ... آدم چند شخصیتی است با اسامی و هویت های گوناگون ...   ...  برایم تعریف کرد در کودکی، طی یک مراسم شیطانی،  پدرش به اتفاق دوستانش به او   تجاوز کرده اند ...»  ص۱۷ .
با چنین زمینه،  به فضای جوشان درون هنرمند میخزد.  ذهن توفنده‍ی هنرمند را درچشم انداز مخاطبین قرار میدهد.  ابزار و عناصرهنر را یاد آور میشود.
شاید از همین روست که اشاره به  "ویرجینا وولف"  نویسنده اتگلیسی دارد  که او هم از دلپریشی خودش را در رودخانه ای غرق کرد .
 
منظر، درملاقات سایه  با پرهیب که جنسیت دوگانه دارد،  و سایه  را هم  بسیار دوست دارد، با گفتن « میدانی که من از دیدن اندام تو لذت میبرم. چیزی که به من نمیرسد جز نگاه  ...  این را هم از من دریغ می کنی؟»،  ابعاد محرومیت و ظلم  فاحش طبیعت را 
توصیف میکند.
نویسنده، بدون رعایت روش های مرسوم و غلط، که درادبیات، حکم مآمور سانسوررا بالا سر نویسنده دارد، و برخی ها به " اخلاقیات " نسبت میدهند، حوادث را به عریانی روایت میکند.  و سایه را در یک بعد ازنیمه شبی با احساسات طبیعی زنانه در رختخواب خود به تنهایی نشان میدهد:
« سایه دستان سنگینش را به طرف ران هایش برد. به نرمی انگشتان خود را میان پاهایش راند. ماده ای لزج و گرم انگشتانش را مرطوب کرد.   ...    همانطوریکه عریانی را لمس میکرد به خواب رفت.» ص ۲۹
درادبیات ایران به ویژه ازسوی نویسندگان زن،  کمتر دیده شده که زنی به این صراحت و صرافت، احساس سالم و طبیعی خود را لخت و عریان روایت کند!  شکستن حریم اینگونه سنت های جان سخت  درادبیات جدی، کارآسانی نیست. روال پیش بردن  داستان و رمان وگشودن فضایی که بتواند صحنه های طبیعیِ خلوت زنانگی را با شفافیت و صداقت به مخاطبین منتقل کند و زیبائیها را درمنظرتماشای عموم  بگذارد، کارشجاعانه وهوشمندانه ایست که افق های تازه ای  را برای ادبیات ما باز میکند.
یاس، شعری سروده که آن را برای سایه میخواند. شعر زیبا با مفهومی از پوچی گرائی  و ستایش طبیعت،  که درخت را سمبل آن قرار داده است.  یاس درخواب، درخیال، بربال عقابی  مینشیند و از البرز دیدن میکند و برمیگردد. دراین سفر گفتگوئی دارد با عقاب :
« ...  میخواستم بالاتر بروم.
بازهم بالاتر.
اما عقاب به من گفت:
یادت باشد بال های روحت نشکند و زمین را زیر دوپایت ازیاد نبری.
پرواز خوب است.
اما ماندن نیز.  ...» ص ٣٨
یاس، درتبیین حسرت دوری از وطن، نگاه متفاوت خود را نیز برای خواننده القا میکند. وقتی عقاب میگوید "  اما ماندن نیز! "  آن فضای پوچی که در شعرش آفریده کمرنگ تر میشود و تنوع افکار هنرمند را توضیح میدهد.
 
سایه،  نصف شبی برای هواخوری از اتاقی که دربیمارستان دارد بیرون میرود.  وسط باغ  به مجسمه ای نزدیک میشود.  و انگشت برشانه های مجسمه میکشد.
«نفسش بند آمد.
مجسمه نه از فلز بود و نه از مرمر.
مردی بود زنده و گرم.
نگاهشان درهم گره خورد.
سایه، بهت زده از مرد پوزش خواست. چشمانش را با دست مالید .  ...   ترسیده بود ...»
پایان آن دیدار به  عشقی  لذیذ منجر میشود.
منظر، با زبانی عریان،  صحنه های هماغوشی  سایه و مرد را روایت میکند :
«   ...   مردّ، پاهای سایه را برشانه هایش نشاند وبوسه هایش را بررطوبت رانهای او آویخت ... ناف سایه را بوسید و به آرامی او را بوئید.  ...  با حرکت پایش،  پاهای سایه را از هم گشود.  سختی عریان خود را به تن  او چسباند و در سایه فرو رفت.  ...  ... ...  سایه، بازوان مرد را رو به خدا گشود و چون حیوانی که در جستجوی یافتن جفت خویش باشد، دهان تب آلودش را برآلت مرد که چون قلب پرنده ای درمیان پاهایش می تپید فرود آورد.» صص ۵۴ – ۶۰
سایه برای شرکت دریک کنفرانس سه هفته به مسافرت میرود.  دوری  سایه برای یاس    مشکل است. طاقت دوری او را ندارد. همیشه شعرهایش  را برای سایه میخواند و هرآن چه می نوشت و در دل داشت با سایه  در میان  میگذاشت.  تنها یار و قال ش سایه بود و محرم رازهایش . 
ازیادداشتی  که پشت اتاقش گذاشته،  یاس متوجه مسافرت او میشود.  مرد دیشبی هم درآن لحظات به سراغ سایه آمده با دیدن یاس،
«... که سرش را روی زانویش گذاشته بود و آرام گریه می کرد ناگهان متوجه صدای قدم هایی شد که نزدیک می شدند زیرچشمی به پاهای او نگاه کرد پاهای مردی بود که اکنون مقابل دفتر سایه ایستاده بود. ...» ص ۶۵
دعوت مرد به قدم زن درباغ،  مقدمه طرح دوستی آن دو را  فراهم میسازد  و همان شب همآغوش میشوتد.  
 
یادداشت های روزانه یاس از خواندنی ترین بخش های این اثر است.  فشرده و کوتاه. روایتی از افکار و اندیشه های زن جوان تنها، که با زندگی نمیسازد.  هستی را برنمیتابد. در درون و سکوت  خود عصیان میکند.  با عصیانش از هستی میرهد.
به این پاراگراف توجه کنید:
« امروز دختری را دیدم که خودش را حراج کرده بود. و منحنی های اندامش را به دستان مرگ سپرده بود. از دیدنش وحشت کردم. به طرف در رفتم که از آنجا فرار کنم.  اول از سوراخ کلید بیرون را نگاه کردم تا کسی نباشد که مرا بگیرد.  دیدم در پشت در هیچ  نبود
در را گشودم.
سقوط کردم.
به آغوش نیستی  پرتاب شدم.» ص ۱۰٣
این قطعه‍ی زیبا که آمیخته ای از خیال و رویا و واقعیت است، اندیشه های یاس را در جهات گوناگون توضیح میدهد.  به ظاهر، با گریزازواقعیت، دلپریشی خود را بیرون میریزد. اما اگر درست بنگری  واقعیت، خودِ "یاس" است که درآیینه دل و ضمیرخودآگاه،  خودش را  روایت میکند.
 
 
وقتی سایه از مسافرت برمیگردد، یاس  چند روز است که مرده است.
پرستار،  قفس پرنده را با یادداشتی به سایه میدهد.
« ... دفترچه را  گشود.  در صفحه اول آن نوشته شده بود.  "سایه ها"        ...  ...
دفترچه را ورق زد نوشته های یاس با رفتن سفر اوآغاز گشته بود: 
سفر و حرکت بیان رسیدن نیست.  بلکه بیان بیقراری انسان است. انسان بیقراری که احساس بی ریشگی می کند ...    ...  می خواست  ببیند یاس قصه اش را چگونه پایان داده است. آخرین صفحه دفترچه باز کرد خواند:
من دیگر نیستم که برایت  بنویسم، سایه! » صص ۱۰ - ۱۱۱
 
زبان صریح و عریانی که منظر، در"سایه" به کاربرده، یادآور سبک زبان و آزاد اندیشی خانم George Sand   (۱٨۰۴ -  ۱٨۷۶)  نویسنده بزرگ انگلیسی است که عقاید و اظهارنظرهای او درباره مسائل عشقی کم نظیر بوده است.
منظر حسینی با زبان لطیف و شاعرانه در این رمان، پرده های ریب و ریا را کنار زده با   
سنت شکنی درادبیات فارسی، گام تازه ای برداشته است.