سوسیال دموکراسی بمثابه چپ میهن گرا وغیرایده ئولوژیک


رها بزرگمهر



اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۰ بهمن ۱٣٨۵ -  ۹ فوريه ۲۰۰۷


چپ خسته ازایده ئولوژی در آرزوی اتحادی توانمند

تاکنون چپ ایران در خوابهای خوش مکتب گرائی خود خرناسه کشیده، در قرن نوزده و اواسط سده‍ی بیست زیسته است. در سراسر دهه های اخیر چپ با رویکرد به ایده های گوناگون سوسیالیستی، با اتکاء بر آرمانخواهی های ضد طبیعی پرستش و اصالت طبقه، قوم، عقیده یا مکتب، در جدال با روندهای طبیعی رشد، نیروهای خود را خسته و فرسوده ساخته، بجای تلاش در ایجاد تحول ترقیخواهانه‍ی اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی، پیوسته جنگی درونی را در تشکلات خود به پیش برده، و درگیر خود بوده است.
سوسیالیزم قرن نوزده با مطلق و تجرید کردن عدالت از روندهای طبیعی ترقی اجتماعی، پدرسالاری و محافظه کاری فرهنگ پیشامدرن را، بدرون اندیشه های علمی جامعه شناختی و فلسفه ی رو به رشد علمی نفوذ داد و احزاب رادیکال و افراطی را یکی پس از دیگری بنیاد گذارد و جنبش چپ را در دفاع تکسویه بسود اصالت طبقاتی کارگری هویت داد. چنین تفکر تکسویه ناشی از نابودی طبقات دیگر بویژه، طبفه‍ی سرمایه دار، چپ را در معرض یورشهای نظامات مدرن نوپا قرار داد وچپ ر ا از یک نیروی واقعا عدالت طلب به نیروئی خشونتگرا، ویرانگرا و دیکتاتور مبدل ساخت، که موجبات فرسوده گی، سرخورده گی، پراکنده گی و انشعابات را در سراسر جهان باعث شد. فاصله گرفتن سوسیال دموکراتها از سایر گرایشات ماجراجو، انقلابی و آنارشیست، ناشی از درک ترقیخواهانه‍ی آنها از عصر مدرن و اتکای آنها به علوم دانشگاهی بجای تئوریهای اصالتگرایانه‍ی تک حزبی کارگری بود؛ که اقتدار بلامنازع کارگران را سر پرچم مبارزات خود قرار میداد و انقلابات انتقامجویانه‍ی خونین سرخ را پیشنهاد می کرد. تاریخ چپ انقلابی بر مبنای درک مکانیستی قهرآمیز از فلسفه‍ی دیالکتیک طبیعت، به استبدادهای فوق العاده خشن و خونین آلوده شد. دموکراسی آنان، دموکراسی مکتبی پرولتاریائی از آب درآمد که لبه‍ی تیز آن دوست و دشمن را نمی شناخت و ناقض ابتدائی ترین حقوق انسانی شد.
سراسر تاریخ کشورهای سوسیالیستی و پیروان آنان در ممالک کاپیتالیستی شبانه روز صرف کشمکشهای جزم آلود پایان ناپذیر تئوریک شد و نیروی آنان را پیوسته بر سر اختلافات بیشمار به هرز برد. فلسفه‍ی تجرید و مطلق اندیشی در پیامد خود فلسفه‍ی قهر را انکشاف بخشید و در پیامد آن ستیزه جوئیها، عقب مانده گی، انزوا، تعصب و ناکامیها و پراکنده گیها را بهمراه داشت. قلسفه‍ی قهرآمیز و تجریدگرانه ی طبقاتی، اندیشه های ضدعلمی و ضداجتماعی را در خود گسترش داد و سر منشأ اندیشه های در عمل ضد میهنی شد. این سرنوشت تمامی مکاتب ایده ئولوژیک است. رودرروئی با احساس، اندیشه و منافع انسانی و نقض آنها موعظه‍ی قهر و تبعیض بجای صلح و آشتی و همزیستی مسالمت آمیز ویرانگری فرهنگ و هویت میهنی و تحکیم اراده گرایانه‍ی هویت ایده ئولوژیک فرزند خلف پرستش عقیده و رهبر، چیزی جز اقتدار بلامنازع فرد یا گروهی ممتاز نشد.
امروز چپ ایران می رود تا رفته رفته جایگاه کارکردمندانه‍ی خود را در ایجاد تحول اجتماعی در اندیشه های دانشگاهی (آکادمیک) بجای نگرشهای خیالپردازانه‍ی تئوری پردازان قرن نوزده و اوایل سده‍ی بیست، جستجو کند. فلسفه‍ی ایستانگرانه، با همه‍ی تسعشعات خیره کننده و قهرآمیزش، در عمل میوه ای بیش از فرسایش انرژی و بازتابهای یأس و سرانجام کناره گیری نخواهد داشت. فلسفه‍ی پویانگری لازم است تایخهای قهررا ذوب کند و ازجویبارهای روان آب نیروئی پوینده بزاید. همزیستی،مشارکت وهمکاری را با پلورالیزم طبقاتی واجتماعی درهم آمیزد و برای مجموعه‍ی جامعه‍ی ایرانزمین چشم انداز بیافریند. چپ ایران اگردرهمینجا وهمین امروز با این تفکرات ستنی وداع نگوید و پیام عصر و نسل خود ر آشکار و ابراز ندارد، درخود تحلیل می رود و بنیروئی ارتجاعی و بازدارنده تبدیل می شود. چپ ایران نیازمند خودسازی واقعا دموکراتیک است. نیروهای فراوانی که چه آگاهانه وچه ناخودآگاهانه از روی نا امیدی وفقدان چشم انداز به آینده ازدرون این تشکلها خارج شدند، همگی خسته ازایده ئولوژی و مأیوس ازتوانائی های سازمانهای خود محورگرای وایده آلیست خود بودند. توانائی هرحزب در وفاداری و پیوند ناگسستنی آن با علم و فاصله گیری آن ازمنشهای تعصب بار است. چنین احزاب نوگرائی هستند که، میهن دوستانه به دموکراسی واتحاد می اندیشند و منافعی جز آزادی، دموکراسی، ترقی و رفاه عمومی ملی ندارند. کم نیستند کسانیکه در جستجوی حزبی چپ اند، که درآن بجای مصالح ایده ئولوژیک و اقتدارگروهی،دلشوره های منافع میهنی دموکراسی، حقوق بشرو دفع استبداد مذهبی، مضامین گفتگوهای سیاسی را می سازد.


چپ سنتی و مکتبی نه،
چپ خردگراومیهن دوست آری
   
       درسازمانهای چپ سنتی رهبران غالبا، رشدخود را مدیون دفاع آنها ازمکاتب ویژه‍ی ایده ئولوژیک بوده اند. آنها بی بهره ازدانش های علمی جامعه شناختی،علوم سیاسی ومدنی،فلسفه و....درجریان بحث های پایان ناپذیر و کشمکشهای سیاسی یا توانمندی دربروز شهامت در نبردهای مسلحانه و ایستاده گی درزندانها به شهرت و قدرت راه یافتند. باوجودیکه عده ای پس ازتحصیلات آکادمیک، هم دردوران فاشیزم وهم کمونیزم روسی کوشیدند تا سمتگیری های اقتدارجویانه‍ی خود را با علم بیامیزند و بقول خود علم را درخدمت نژاد، ناتسیون یا طبقه‍ی ویژه در آورند آنهامخترعین مکاتب گوناگون شدند.

نسل امروزی چپ،باید با جهان بینی پویانگرانه‍ی خود، پیامی نو و درخورنده‍ی این دوران ارائه دهد تا وظیفه‍ی دگرگونسازنده‍ی خود را در بنای ایرانی مدرن و مترقی، رفاه آفرین ودموکراتیک ایفا نماید. این چپ نیازمند حزبیست خردگرا و دانش پرور.

حزب سوسیال دموکرات آینده‍ی ایران باید نیروهای آکادمیک ومتخصصین ارزشمند ترقیخواه وعدالت باور را دردرون
خود دعوت نماید و درخود تقسیم کار کند. شوراهای جامعه شناسان،تاریخدانان،فلسفه دانان،حقوقدانان،اقتصاددانان امورملی واموربین المللی،سازمانگران تشکیلاتی و....وکمیسیون های مشاغل گوناگون مثل کارگران، دهقانان، آموزگاران ، کارمندان، مهندسین صنایع و تولیدگران علمی ومدیران صنایع ،زنان،دانشجویان،دانش آموزان و دانش آموخته گان و....، را تشکیل دهد و با حفظ استقلال آنها، آنها را در صورت لزوم مورد پرسش نیزقرار دهد.
             دررابطه با امورنظری وعلمی، حزب باید تقسیم کارمستفلانه‍ی تشکیلاتی را محترم شمرده، کار را به کاردانان وکارآزموده گان علمی بسپارد و از کشمکشهای زیانمند و فرساینده به پرهیزد. سازمانگران حزبی نیز امور تشکیلاتی را سامان دهند. بگذار،نه تنها اعضاء وهواداران از کاردانان بیاموزند، بلکه نیروهای دیگر اجتماعی نیز از این روش شایسته سالارانه سود جویند. اگر در گذشته شایسته گان و برخورداران علمی به تصامیم افراد ناشایسته، می نشستند و گوش فرا می دادند و توده‍ی مردم و تشکلات سیاسی را بهره ای حاصل نبود، چه نیکوست اگر اینبار با تعویض جایگاه ها همگان را سودمندی حاصل افتد و آرزوهای تحول خواهانه را چشم اندازی پیش آید. ای کاش که، زیر پرتو سازماندهی عقلانی تر و اندیشه های علمی، تکانی بر تاریخ ایستای ما وارد آید و روند اتحادها، ائتلافها وهمبستگی ملی را به آماجهای نوینی با چشم اندازهای نوینی نزدیک گرداند. وظیفه‍ی یک حزب، درونگرائی نیست. او نباید پیوسته خود را درگیر مباحث وکشمکش های مقولاتی بگرداند، که دانش مدرن درگذشته آنها را ثابت کرده است. حزب تحولخواه نباید در پس دیوارهای عصرمدرن،خود را با مباحث سده های گذشته مشغول دارد و از پرداختن به گفتمانهای همعصرخود باز ماند. وظیفه‍ی یکحزب مدرن دگرگونسازی پیرامون خود، بااهدافی روشن،فارغ ازتعصبات دست و پا گیر و تحکیم روزافزون همدلی ها وهم رائی هاست. وظیفه‍ی یک حزب سوسیال دموکرات ایجاد پیوندهای گسست ناپذیر، ائتلافها و تحکیم وحدت درونی خویش به نیروی دانش وخرد است.حزب اهرمی است بخاطر دگرگونسازی اجتماعی، استحکام همبستگی ملی ،مبانی میهن دوستی وبنای جامعه ای نوگرا و مترقی. فراموش نکنیم، علم طبقاتی، نژادی، قومی یا مذهبی نمی شود.علم محصول پژوهش های بشری از دل طبیعت لایتناهیست. علم درنهاد طبیعت، مطلق ( نه تجریدی)، ولی در نزد انسانها،نسبی است. هیچ انسان خردمند،وفاداربه دانش و بشردوستی نمی تواند، اراده گرایانه علم را طبقاتی،قومی، نژادی، مذهبی یا....کند.علم مقوله ایست با سرشت طبیعی و گوهریست درذات خود انسانشمول وجهانشمول . علم پوشاک ممتازی نیست، که درخورند تن طبقه، نژاد، قوم یا مذهبی ممتاز باشد. چنین پندارهائی ازآغازضد بشری، اقتدارگرایانه ودانش ستیزانه ست.