چرا برای بعضی ها دفاع از ایرانیکا یعنی سلطنت طلبی؟!
...و بازهم، درباره آن حکایت عجیب ضد فرهنگی!
(در پاسخ آقایان: نقره کار و مهر آسا)
رضا پورداد
•
آقای مهر آسا بی هیچ دلیلی عنوان پاسخ خود به یاد داشت من را : «دانشنامه ایرانیکا و هواداران سلطنت» برگزیده است. چه روزگار عجیبی! چه کسی گفته است که دفاع از ایرانیکا معنایش سلطنت طلبی است؟!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۱ بهمن ۱٣٨۵ -
۱۰ فوريه ۲۰۰۷
« ما میدانیم آنچه که آزار میدهد مفهوم است؛ و چون جوابی برآن نیست، لاجرم باخروش تمام، به آنگونه مسائل و روابط اشاره میشود!
ضمناً مطمئن باشید، نثر نقره کار و من، بسیار روانتر از نثر شماست؛ و امروز روانی و گیرائی، از مختصات یک نثر خوب است، و نه لفاظیهای گمراه کننده. »
آن چه را که خوانده اید پایان بندی پاسخ آقای « مهرآسا » است به مقاله ام ( چرا می نویسیم ؟ ـ حکایت عجیب یک حکم ضد فرهنگی ـ ) که مضمونی اعتراضی نسبت به نوشته اش در باره دانشنامه ایرانیکا داشت .
تردید ندارم که پاسخ به چنین فهمی از نقد و نظر ، آن هم حول یک موضوع فرهنگی ، بیهوده خواهد بود . چرا که چنان درکی از ادبیات و ادبیت در مقاله و زبان ، هیچ به جز بیان روشن این نکته نیست که نویسنده آن از ابتدا هم به غلط وارد این ماجرا شده و نمی داند « احساس » جانبداری از « یک دوست قدیمی » ممکن است گاه نشانه های « خرد » در یک اظهار نظر را زایل سازد .
دراین آشفتگی ذهنی است که ایشان با اعتقاد به تعطیلی ایرانیکا از همان افرادی که خود آن ها را کارگزاران حکومت « دیکتاتوری و فاشیستی » می داند
می خواهد پولشان را برای دانشنامه خرج نکنند ، بلکه آن را برای « نیاز کشور و ملت ایران به یک قاشق آزادی و یک استکان دموکراسی » مصرف نمایند . (! ! )
و طبیعی است که صاحب چنان دید گاهی معتقد باشد : « نوشتار ما [ آقایان مهر آسا و نقره کار ] مستدل و محکم است ...». و آن چنان به درخشش استدلال خود اطمینان داشته باشد و باورش شود که ممکن است استلالش باعث گردد جاهایی در دیگران را بسوزاند ! : « جائی [ ... ] را به آتش بکشد و بسوزاند » .
... به هررو واقعیت آن است که نمی شود با چنین فهمی که آن را در نوشته قبلی « بیماری مزمن سطحی نگری فرهنگی تعدادی سیاست اندیش » خوانده ام ، مکا لمه ای فرهنگی برقرار کرد . در پی همین نگرش است که آقای مهر آسا تیتر مقاله مرا « گیرا » و جذاب نمی یابد ، چرا که او در مباحث فرهنگی نیزعنوان های « سیاسی » را می پسندد و چشمش به دنبال تیترهای کلبشه ای سیاسی است . به همین دلیل ، اوکه در نوشته پیشین خود با اظهار حکمی عجیب ، به تعطیلی یک کار بزرگ و برجسته فرهنگی نظر داده بود این بارنیز با ذهنیت یک سیاست نگر خودکامه ؛ بی هیچ دلیلی عنوان پاسخ خود به یاد داشت من را : « دانشنامه ایرانیکا و هواداران سلطنت » برگزیده است .
چه روزگار عجیبی ! چه کسی گفته است که دفاع از ایرانیکا معنایش سلطنت طلبی است ؟ !
حال ، دیگر لزومی به پاسخ و پرداخت بیش از این، نسبت به دیدگاه شخص ایشان ـ آقای مهر آسا در باره ایرانیکا نمی بینم ؛ تنها این نکته فنی را که از ابتدایی ترین ضروریات نگارش نقد و نظر است ، یاد آور ایشان می شوم که در نقل قول و ارجاع به نوشته دیگران، رعایت اصول امانت را بکنند و تحت هیچ عنوان در نوشته مبداء تغییرایجاد ننمایند !
اما ، با آقای مسعود نقره کار و آن جوابیه اش که پیش از پاسخ آقای مهرآسا
آن را قلمی کرده اند ، حرف بیشتری دارم .
ایشان در نوشته ای که عنوان « عمقی نگری های فرهنگی » و دانشنامه ایرانیکا ( اخبار روز، ۲۹ دی ماه ۸۵ ) بر خود داشت ، به صرف جواب سازی ، متنی را برابر دیدگان خوانندگان قرار داد که بازهم احساس پالایش نیافته ای بود آلوده به تعجیل و خشم .
پاسخ او شتابزده بود چرا که به اساس انتقاد من ( چونان که به انتقاد دیگران هم ! ) توجه نکرد و بی هیچ مسوولیتی از کنارآن گذشت . ونیز ، حکایت طعنه آمیزش از تکرار چند باره واژگان من ، و گاه وارونه سازی آن ها ، که در نوشته اش به متلک گویی های آنچنانی شباهت یافته ، اساسا فاقد پرسشی در خود بود که بتوان به آن پاسخ داد .
اما در بخشی دیگر از نوشته ایشان نکاتی وجود دارد که لزوما به پاسخ و ارایه نظر بیشتر نیاز دارد . آقای نقره کاربا بهره گیری و وارونه سازی ادبیات من ( که می گوید « متفرعنانه"و" ملوکانه" » است ! ) از من می پرسد :
« می شود بیان پالایش یافته ی ستیزی پیشرفته با اریستو کراسی فرهنگی – که دانشنامه ایرانیکا یابه قول شما " افتخار فردا"- نمونه ای از آن است را ارایه بفرمایید.» [ ؟ ]
قاطعانه جوابم به این سخن آری است ! درنوشته پیشین گفته ام و اکنون
بازتر و مشخص تر می گویم .
حرف من در نوشته پیشین ، در خصوص اظهارات شما در باره ایرانیکا بر دو نکته استوار بود . ابتدا این که در پرورش موضوع « خام دستانه است و درمرحله بعد ، فاقد استدلال» است . خام دستی نگارشی همان عدم جدیت و دست کم گرفتن« نوشتن» و نا ارایه بودن نوشته به منابع پایه ای انتقاد است که در مقاله هاو پاسخ های شما می توانست ارجاع به متون ایرانیکا، تا حدی جای این نقیصه « سر دستی » نویسی را پر کند . اما تهی بودن نوشته از استدلال، پیش از آن که به آرایه های نگارشی و چیدمان ادبی مقاله مربوط باشد یک ضعف فکریست . مسئله به روشنی این است که تو انتقاد از ایرانیکا را با نام بردن از چند شخصیت رژیم گذشته و چند سرمایه دار معروف که به گمان تو دور دانشنامه ایرانیکا را گرفته اند ، اشتباه گرفته ای . انتقاد تو هنگامی می تواند دارای ارزش استدلالی باشد که متمرکز بر یک متن یا متون متعدد ، نشانه های نفوذ مصادره ای و انحصار طلبی فرهنگی و سیاسی آنان را نشان دهد . نقد که در هوا اتفاق نمی افتد ، فکر نقد متمرکز بر موضوع و متن صورت می گیرد . ایرانیکا ( و یا هر پدیده دیگر) با نگاهی معطوف به متون ارایه شده و با دقت بر مصادیق فرضی ای که شما مدعی آن هستید قابل نقد است . مگر اخیرا آقای علی حصوری چنین انتقاد هوشمندانه ای را در باره ویراستاری غیر تخصصی بعضی از متون ارایه شده در ایرانیکا نکرد ؟. چه کسی گفته است که ایرانیکا از نقد مبراست ؟ چرا در پاسخ انتقاد از نوشته ات ، راحت ترین راه که واژگونه کردن موضوع و تغییر صورت مسئله است را بر می گزینی . تو دوست عزیز !، وظیفه ات در جایگاه « روشنفکر » آن است که نمونه ها را از دل متن بیرون بکشی و تبعات آن را بررسی کنی ، نه آن که با نگاهی فله ای ، ناپژوهشی را به تساهل نام « بررسی ,نقد و اظهار نظر» بر آن نهی . مشکل جنابعالی آن است که نسبت به گوهر انتقاد دیگران ازنوشته و دیدگاه ات در مورد ایرانیکا بی توجهی و هنوز نتوانسته ای ـ با این همه پاسخ های تبعی و واکنشی در برابر نوشته اولت ـ نام بردن چهره ها را به اختلاف نظری ارجاع به متن، تغییر دهی . من نمی دانم چقدر توان و قابلیت این کار را داری ولی چیزی که هست اگر خودت را از مرغ یک پای اندیشه ات رها نسازی به همان « سیاست نگری » سطحی و دستمالی شده ای که پیش از این در مورد دیگران ذکرش رفت ، درخواهی غلتید . از طرفی ، این یکدندگی نامعقول، تو را به جزمیت و خودکامگی فکری خواهد کشاند که کم و بیش در رفتار غیر دمکراتیک تو لااقل با مسئله ایرانیکا و ناشنیدن صدا های انتقادی دیگرا ن ، اکنون نیز قابل تشخیص است . اگر غیر از این بود پس از این همه حرف و حدیث هنوز چنین نمی نوشتی :
« و باور بفرمایید که " شیفتگی" و " مرید خویی" چنان کرده است که اگر خروار ها سند هم ارایه شود باز اصحاب و مبلغان و دوستداران دانشنامه خواهید گفت نقره کار چارچوب استدلالی اش آب بر می دارد. وقتی برای سند های زنده ای مثل اردشیر زاهدی و آموزگارو خیامی و خانواده های پهلوی و دیبا و انصاری و القانیان وابتهاج و.....ارزشی قایل نیستید چه جای ارایه سند های مرده و کاغذی ست ؟»
چنین سخن شگفت انگیزی از یک فعال فرهنگی ـ سیاسی که از قضا به پژوهشگری و تحقیق هم گرایش دارد بعید و تاسف بار است . چطور آقای نقره کار نمی داند که تمام بحث برسر همان متن هایی است که آن را « سند های مرده و کاغذی ... » می داند. آن چه را که تو می بایست دنبال آن باشی اسنادی است که به زعم ما متنون قابل ارجاع برای نقد نام دارد وبرای نخستین بار از چشم یک پژوهشگر کاغذ های مرده و بی ارزش ! حال ، چون پژوهنده ما فاقد چنین سند ی است ، از این جا به بعد کاغذ ها و اسناد مکتوب، نه زنده محسوب می شوند و نه دارای ارزش . یعنی چون منتقد نتوانسته نوشته ای پیدا کند که نفوذ انحصاری و خانوادگی آریستوکراسی پیش گفته را بر ملا سازد، پس ، در شیوه ای تازه ازپژوهشگری « نام ها » را به عنوان سند زنده ، رو می کند !
از این گذشته ، چه کسی گفته است این نام هایی را که جنابعالی ردیف کرده ای نمی توانند کار فرهنگی یا سیاسی کنند ؟ چه کسی گفته است آن ها حق ندارند به ایرانیکا کمک مالی کنند ...؟ قطعا خواهی گفت من با نقشی که آن ها در مصادره متون ایرانیکا به نفع خود و تفکر سیاسی هم اندیشان خود دارند مخالفم . درست هم همین است . این نام ها که بدون ماهیت و عملکرد خود فاقد معنا اند . پس ، حالا نیاز داری به همان کاغذ پاره هایی که آن ها را مرده می دانی و بی اعتبار . ادعایت حکم می کند که بگردی واز دل متن هایی که اگر موجود است ، به حرف هایت سندیت بدهی .
همچنین، آقای نقره کاردر بخش پایانی نوشته خود که به کمک دوست قدیمی اش آقای مهر آسا می شتابد و به انتقاد من از ایشان پاسخ می دهد . او درباره نوشته من می نویسد :
« آنچه در مقاله ی آقای پورداد حیرت انگیز است نوعی مفهوم سازی بدیع ست . فرهنگ یعنی " دانشنامه ایرانیکا" و " بررسی ,نقد و اظهار نظر" یعنی " ضدیت" . بررسی, نقد و یا اظهار نظر پیرامون ضرورت یا عدم ضرورت تدوین وانتشار دانشنامه ایرانیکا هم یعنی اقدامی ضد فرهنگی و صدور " حکم ضد فرهنگی "!
نخست آن که نوشته من « ...حکایت عجیب یک حکم عجیب ضد فرهنگی » بر این نکته آقای مهر آسا متمرکز بود که وی درمورد انتشار ایرانیکا نوشت : « آیا تدوین چنین دانشنامه ای آنهم با چنین اوصافی، نیاز کشور و ملت ایران است یا یک قاشق آزادی و یک استکان دموکراسی؟ » و بر پایه همان دیگاه سیاسی ای در نوشته پیشین گفته ام ، در ادامه به صراحت نوشت : « این کار نیاز کنونی ما نبود» .
حال ، پرسش من از آقای نقره کار این است در کجای متن آقای مهر آسا به « ضرورت » انتشار ایرانیکا اشاره شده است که جنابعالی با تحریف و تخفیف دیدگاه او می نویسید : « بررسی, نقد و یا اظهار نظر پیرامون ضرورت یا عدم ضرورت تدوین وانتشار دانشنامه ایرانیکا هم یعنی اقدامی ضد فرهنگی و صدور " حکم ضد فرهنگی "!»
خب ، بی هیچ شبهه ای روشن است که دیدگاه مهر آسا برعدم ضرورت نشر دانشنامه استوار است و شما « ضرورتش » را در کجای نوشته او یافته اید لااقل برخواننده نا معلوم است .
بی شک چنان سخن « حذفی » ی نسنجیده ای، نه تنها در باره دانشنامه ای که سالیان زیادی است جهت بازشناسی و گسترش دانستگی هویت تاریخی و فرهنگی ایران زمین ، به ویژه درمقابل قرائت های ضد ایرانی حاکم ، تلاش ارزنده و یکه ای دارد ؛ بلکه در برابر حذف یک نهاد کوچک تر و کم اهمیت ترفرهنگی هم دارای ماهیتی « ضد فرهنگی » است . معلوم است ، چنین تفکری که موجودیت ایرانیکا را ضرور نمی داند ، برپایه چه اعتمادی باید پذیرفت که او با گونه های دیگر فرهنگی و هنری اعتقاد حذفی ندارد . او حذف می کند مگر آن چه را که خود فرهنگ و هنر می خواند . مگر « استالین » می بایست همه نویسندگان روسیه را تک به تک می کشت تا به عنصری ضد فرهنگ تبدیل شود ؟
۲۰ بهمن ۱۳۸۴
|