تأملی بر مقاله ی "وارثان برنشتاین،
آیا سوسیال دموکراسی پاسخگوی مشکلات امروز است؟"


نقی حمیدیان


• نمی توان هم از لنین و هم از برونشتاین بهره گرفت. این دو نظریه همانطور که در مقاله آقای جاسکی اشاره شده به دو جناح و به دو نظریات به کلی متفاوت در تاریخ احزاب و جنبش سوسیال دموکراسی تعلق داشتند و نمی توان در میانه این دو ایستاد. یکی انقلابی و متعهد و وفادار به آشتی ناپذیری مبارزه طبقاتی که کسب قدرت سیاسی را، حل جوهری تمام مشکلات اجتماعی تلقی می کرد، دیگری "سازش با دشمن طبقاتی" و تغییرات تدریجی با برخی همسوئی ها با تمایلات امپریالیستی زمان خود!‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۴ شهريور ۱٣۹۶ -  ۲۶ اوت ۲۰۱۷


آقای جاسکی در مقاله خود مرور فشرده ای در تاریخ تحولات فکری جنبش سوسیال دموکراسی تا اوائل قرن گذشته انجام داد. در لابلای آن به نظر احمد پورمندی و محسن حیدریان نیز به کوتاهی اشاره ای هم کرد. در آخرین عبارات مقاله، به این نتیجه گیری رسید:‬‬
"بار اصلی این شکست ها بر دوش حزب کمونیست روسیه و حزب سوسیال دموکرات آلمان سنگینی میکند. از این رو، برای حل مشکلات امروز خود باید هم از لنین و هم برنشتاین گذر کرد. اما این به معنی رد میراث های مثبت آنان، در کنار بزرگان دیگری چون کائوتسکی، لوکزامبورگ ... نیست". ‬‬‬
در اینجا میخواهم روی این استنتاج کمی مکث کنم: ‬‬
نخست این که گذر از لنین با عطف توجه به تاریخ صد ساله اخیر، آن هم در پهنای جهان، از چین تا کوبا، انجام گرفته و "باید"ی در کار نیست. بنیاد نظریه لنین گذر از نظام سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم در یک کشور است. چکیده نظریات حکومتی لنین در تئوری و عمل حاکمیت "دیکتاتوری پرولتاریا" نهفته است که به نظر میرسد هیچ جائی برای بهره بردن از آن در جهان امروز وجود ندارد. این نظریه طی نزدیک به یک قرن تجربه، با شکست کامل روبرو شد. انقلاب اکتبر روسیه و سوسیالیسم اتحاد شوروی عملاً موجود، چین امروز و کوبای منتظرالورود، صرفنظر از هر دلیلی، مجبور به بازگشت به همان نظام ناعادلانه سرمایه داری شدند. تا اینجای جهان، تجربه گذر از سرمایه داری شکست خورده است.‬‬‬‬‬‬‬
دوم این که هر لنینیست سابقی اگر بر این نظر باشد که باید از چارچوب نظام سرمایه داری موجود بیرون رفت تا رفاه و خوشبختی و آسایش و برابری، (در یک کلام "نظام سوسیالیستی")، بر جامعه حاکم شود، میتواند تا حدودی از نقد تجربه لنینی بهره گیرد. مثلاً با افزودن دموکراسی به سوسیالیسم، آن را با عیار امروز جهان، نوسازی کند. این گرایش به نام "سوسیالیسم دموکراتیک" طرفدارانی در میان جنبش چپ ایران دارد. البته این نظریه هنوز با هیچ تجربه واقعی محک نخورده است.‬‬

سوم این که تقلاهای تئوریکی و سیاسی و عملی ادوارد برونشتاین و همنظرانش، با هر میزان از تجدیدنظرهایشان در نظریات مارکس و سوسیال دموکراسی زمان خود، برخلاف نظر لنین و بسیاری از نظریه پردازان سوسیال دموکراسی، در چارچوب جهان سرمایه داری یا نظم سرمایه داری ملی و بین المللی می گنجید نه عبور از آن. لذا این دو گرایش به کلی متفاوت هستند و هر گرایشی نمی تواند از این دو فکر الهام بگیرد و نظریات امروز خود را سامان دهد. نمیتوان هم از لنین و هم از برونشتاین بهره گرفت. این دو نظریه همانطور که در مقاله آقای جاسکی اشاره شده به دو جناح و به دو نظریات به کلی متفاوت در تاریخ احزاب و جنبش سوسیال دموکراسی تعلق داشتند و نمی توان در میانه این دو ایستاد. یکی انقلابی و متعهد و وفادار به آشتی ناپذیری مبارزه طبقاتی که کسب قدرت سیاسی را، حل جوهری تمام مشکلات اجتماعی تلقی میکرد، دیگری "سازش با دشمن طبقاتی" و تغییرات تدریجی با برخی همسوئی ها با تمایلات امپریالیستی زمان خود!‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
چهارم این که ادوارد برونشتاین بر این نظر بود که در چارچوب همین نظام میتوان بتدریج به آمال و آرزوهای عدالتخواهانه مورد نظرش دست یافت. آنچه که بخشی از احزاب سوسیال دموکرات اروپای غربی، از دهه دوم قرن گذشته شروع کردند در آغاز در همان چهار چوب تجدید نظرهای برونشتاینی می گنجند. احزاب کشورهای اسکاندیناوی که جوامع رفاه را تشکیل دادند با بهره گیری از نظریات برونشتاین بنوبه خود و به مراتب فراتر از آن، تجدیدنظرهای مهمی در نظریات مارکس انجام دادند که اهم آنها (به لحاظ مضمونی) چنین است: 1) تغییر اصل آشتی ناپذیری مبارزه طبقاتی به سازش طبقاتی؛ 2) پذیرش کامل شیوه های رفرمیستی و به طور مشخص پارلمانتاریستی به عنوان اساسی ترین راه و شیوه دستیابی به قدرت سیاسی و مهیا کردن شرایط برای استقرار عدالت و رفاه عامه جامعه و نهایتاً سوسیالیسم؛ 3) پذیرش حق مالکیت بورژوائی و قانونیت بخشیدن به آزادی فعالیت و کسب سود؛ 4) ایجاد یا به رسمیت شناختن و حمایت سندیکاها و اتحادیه های کارگری و کارفرمائی؛ 5) تأکید بر اصل پلورالیستی آزادی و دموکراسی همه احزاب و نهادهای سیاسی و فعالیت قانونی و آزادانه همه آنان و به رسمیت شناختن تلاش مسالمت آمیز همه احزاب قانونی برای کسب قدرت سیاسی در مبارزات انتخاباتی پارلمانی. ... ! البته همه احزاب سوسیال دموکراسی یکجا و یکباره به این نتایج نرسیدند. این روندی بود که با تجربه تحولات پیش از جنگ جهانی اول و بعد از آن و به خصوص تحولات و آثار منفی انقلاب بلشویکی روسیه و شکست روندهای انقلابی در آلمان و اروپا، تسریع شد و احزاب سوسیال دموکراسی اروپائی را وادار کرد در مهمترین اصول نظریات مارکس تجدید نظر کنند. هرچند که تئوریسینهای برجسته ای مانند کارل کائوتسکی در این روند کمی متفاوت بودند و از نظر تئوریکی ضمن حفظ روح و محتوای عمیق دموکراتیکی سوسیال دموکراسی کم و بیش به گذار سوسیالیستی با تحولات انقلابی غیر خشونت آمیز وفادار بودند.
پنجم این که تجربه جهانی سوسیال دموکراسی اروپای غربی به ویژه کشورهای شمال اروپا، در پراتیک چندین دهه خود از اواسط نیمه نخست قرن گذشته تا کنون، در اختیار همه است و دیگر چه میتوان از نظریه پردازان یکصد سال پیش چون اداورد برونشتاین و کائوتسکی و لوکزامبورگ آموخت که عموماً در حوزه تئوری و تحلیل و نظریه بدون آزمون عمل و مسولیت اجرای آن در مدیریت و اداره کلان کشور جای داشتند. این امر در مورد خود مارکس و انگلس هم صادق است. طی قریب یکصد و هفتاد سال که از انتشار مانیفست کمونیست مارکس و انگلس میگذرد، جهان در همه زمینه ها به کلی دگرگون شد و نظریات و پیش بینی های همه گونه متفکرین نسل اول و دوم و سوم و ... سوسیال دموکراسی جهان، در آزمایش عمل کارکرد و عیار خود را نشان دادند حالا چگونه میتوان از نظریات آنان بهره گرفت در حالی که همه مفاهیم اساسی مورد تأکید آنان مانند "پرولتاریا"، "سوسیالیسم"، "سوسیال دموکراسی"، "کمونیسم"، "دیکتاتوری پرولتاریا"، "اقتصاد دولتی"، "نفی بازار یا نقش و ضرورت آن" و نظائر اینها در آزمون عمل و تجربه در مقیاس جهان محک خوردند و متحول شدند!
و اما نکاتی در پاسخ به سوآل: "آیا سوسیال دموکراسی پاسخگوی مشکلات امروز است؟"
پیش از پاسخ به این سوآل باید تأکید کنم که مشکل "کمونیستها"ی پیرو نظریات لنین در کشورهائی مانند ایران این بود که "سوسیال دموکراسی" اروپای غربی را بعد از انشعاب در انترناسیونال دوم، اصلاً نمیشناختند. آنها عموماً در پیروی از لنین، آنها را "رویزیونیست"، "مرتد" و "خائن" مینامیدند که دست در دست دشمن بورژوائی گذاشته در مقابل طبقه کارگر قرار دارند. هیچ اثری از برونشتاین و کائوتسکی مورد مطالعه قرار نمی گرفتند. مبنای مطالعه و شناخت همه پیروان لنین، قضاوتهای خود لنین و لنینیست ها بود و بس! بدین ترتیب با پیش داوری تعصبآلودی کل سوسیال دموکراسی اروپائی صرفاً با یک چشم و آن هم کاملاً منفی نگریسته میشد. در این زمینه، لنینیست ها، از درک جوهر و روح اندیشه انتقادی مارکس به کلی دور افتادند. در نتیجه امکان مطالعه تحولات نظری و عملی و نتایج حاصل از تجدیدنظرهای اساسی آنان، به روی لنینیست ها یکسره بسته ماند. بعدها حتا احزاب بزرگی مانند حزب کمونیست فرانسه و ایتالیا به دلیل این که با لنینیسم زاویه داشتند با انگ "اروکمونیسم" خوار شمرده می شدند. ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
از آنجا که در جوهر اندیشه های دموکراتیک احزاب سوسیال دموکراسی، مارکسیسم به اصول جامد یا جهان بینی علمی!، به ویژه ایدئولوژی تبدیل نشده بود، آن ها با درک ضرورتهای زمان خود، توانستند از بنیادی ترین نظریات مارکس هم عبور کنند. این تحولات در تعاریف کلی نظریات سوسیالیستی تغییرات بزرگی به وجود آورد. آنچه که در عمل (جدا از تعاریفی که خودشان در مورد سوسیالیسم و چگونگی استقرار آن داشتند) نشان دادند، تلاش برای فروپاشاندن نظام سرمایه داری یا عبور از آن نبود بلکه در چهارچوب کلی همان نظام توانستند دستاوردهای شگرفی در استقرار جامعه رفاه که بیشک تحول بزرگی در استقرار عدالت اقتصادی اجتماعی و فرهنگی جوامع خود بود به وجود آورند. جوامعی که تحت رهبری احزاب سوسیال دموکراسی با نامهای متفاوت و در کشورهای مختلف، شکل گرفتند، اگر با همان فرمولهای قدیم تعریفشان کنیم در واقع چیزی جز جوامع "سرمایه داری دموکراتیک با سیمای انسانی" نیستند. این جوامع گرچه به راه و روش و اصول و قواعد متفاوت با نظام فکری سیاسی اقتصادی سوسیالیستی مورد نظر مارکس و انگلس به وجود آمدند ولی در واقع امر چندان با مقاصد و اهداف انسانی آنان متفاوت نیستند.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
سوسیال دموکراتهای اروپای غربی "از سلب مالکیت کنندگان" سلب مالکیت نکردند. آنان مالکیت بورژوائی را به رسمیت شناختند و با تکیه به آن به افزایش تولید و رشد و توسعه اقتصادی به طور مشخص متمرکز شدند. این رشد و توسعه با همکاری و هماهنگی و مشارکت طبقه کارگر و همه مزدبگیران جامعه و کارفرمایان و صاحبان سرمایه، حاصل شد. با رهبری احزاب سوسیال دموکراسی که اکثریت آراء جامعه را برای تشکیل دولت کسب کرده بودند به موازات تشکلات قانونی اتحادیه ها و سندیکاها و انبوهی از انجمنهای کارگران و مزدبگیران و مصرف کنندگان و نیز تشکلات قانونی اتحادیه ها و انجمن های مختلف کارفرمایان و بورژواها، توانستند کلیه کشمکشهای میان این دو طبقه متضاد را به خاطر افزایش تولید ملی و غلبه بر فقر و عقبماندگی، پشت میز مذاکرات نمایندگان و اندیشمندان طرفین، با تکیه اصولی بر منافع اکثریت جامعه، حکمیت و حل و فصل کنند. با افزایش تولید، دولت طبق توافقات قانونی به سراغ درآمد افزوده سرمایه داران میرفت و بخش معین و منصفانه ای از آنها را اخذ میکرد تا با داشتن منابع لازم سرمایه ای، برنامه های اصلاحات اقتصادی- اجتماعی و خدمات همگانی و پیشرفت فرهنگی جامعه را به اجراء بگذارد. به این ترتیب به جای مصادره انواع مالکیتهای بورژوائی و خصوصی در روسیه شوروی، که حاصلی جز تقسیم فقر نداشت، جوامع خود را به سوی تعدیل شکاف طبقاتی، رشد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و به طور کلی رفاه همگانی پیش بردند. سوسیال دموکراتها با شناخت از نقش و انگیزه کسب سود سرمایه داران، به جای محکوم کردن و تقابل و مصادره، از آن به سود افزایش تولید و توسعه و رشد اقتصادی و تهیه منابع لازم برای اجرای طرح های عدالت خواهانه استفاده کردند‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬.‬
در این معادله هم صاحبان سرمایه سود بردند و هم طبقات محروم! و چنین بود که طبقه متوسط گسترش عظیمی یافت و فاصله میان بالائی ها و پائینی ها کم و کمتر شد. البته این به آن معنا نیست که میلیونرها و میلیاردرها در این جوامع حذف شده باشند بلکه بخش واقعاً کوچکی را در کل جامعه تشکیل میدهند. در این جوامع اکثریت عظیم جامعه را طبقه متوسط (بدون مناقشه در این اصطلاح) تشکیل میدهد. سوئد و به طور کلی کشورهای اسکاندیناوی و بعضی دیگر نمونه های جهانی این تجربه هستند.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
این که اکنون بعد از گلوبالیزاسیون دو دهه آخر قرن گذشته و تا کنون، اوضاع این کشورها هم تغییر یافت و احزاب سوسیال دموکراسی ضعیف شدند و به طور نوسانی قدرت را از دست میدهند و یا دوباره با افت محسوس آراء، به قدرت میرسند خود مقوله متفاوتی است. چرا که هم اقتدار ملی با روند جهانی شدن سست و ضعیف شد و هم جوامع رفاه مانند هر جامعه ای ثابت و غیرقابل تغییر و یکبار برای همیشه نیستند. تا زمانی که انسان و اندیشه های عدالتخواهانه و کسب سود خصوصی جریان دارد و زیربنا و اساس نظام موجود در جهان را تشکیل میدهند، اوضاع نوسانی پیشروی و عقب نشینی ادامه خواهد یافت.‬‬‬‬‬‬
بنا بر این پیش از این که بتوان پاسخ محکمی به پرسش مقاله داد باید توضیح داد که این احزاب یا اندیشه ها چه جائی برای مالکیت خصوصی بر وسائل تولیدی که اٌس اساس ستم و استثمار جامعه سرمایه داری شناخته میشوند، قائلند. تضادهای طبقاتی آشتی ناپذیر کار و سرمایه را چگونه میتوانند تحت کنترل در آورند آیا این تضاد اصولاً قابل مهار است اگر آری باید توضیح داد چگونه و با چه فرمولها و مقررات و آزادیها و محدودیتهائی میتواند از مسیر تقابل و تخریب و آشوب و انقلاب به مسیر سازش و همکاری و هماهنگی پیش برود؟ با کدام سرمایه مادی و واقعی و مطمئن، میتوان بیمه های همگانی و خدمات رفاهی در راستای عدالت اجتماعی را تأمین کرد! اخذ مالیات و افزایش دریافتی از سود صاحبان شرکتها تا چه اندازه امکان پذیر است. جهان امروز به نحو همه جانبه ای بازتر از هر دوره تاریخی آن است. سرمایه مدام در حال حرکت از هر کشوری یا به هر کشوری است و دولت های سوسیال دموکرات به راحتی قادر نیستند جلوی ورود و خروج سرمایه را بگیرند. لذا تمامی اقدامات مربوط به رفاه اجتماعی در یک کشور با قوانین مختلف در جهان امروز در هم گره میخورد که عملاً محتاج به یک اقدام واقعاً جهانی در مورد جلوگیری از فرارهای مالیاتی، پولشوئی، قاچاق و غیره و غیره است.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬
جدا از اینها احزاب سوسیال دموکراسی نمیتوانند یکبار و برای همیشه در قدرت بمانند تا رهبری یا هدایت دولت و جامعه رفاه را پیش ببرند. آزادی و دموکراسی و فعالیت پارلمانی و انتخابات آزاد از ارکان بنیادی جامعه و استقرار ارزش های سوسیالیستی است. در هر چهار سال همه احزاب به شمول احزاب سوسیال دموکرات در معرض قضاوت آراء رأی دهندگان هستند. با روی کار آمدن محتمل احزاب یا بلوک بورژوائی در انتخابات، روند رفاه همگانی جامعه دچار نوسان می گردد. چگونه میتوان با این نوسانات مقابله کرد؟ خلاصه باید بسیاری از سوآلات و ابهامات را البته نه جزء به جزء بلکه به طور محوری مورد توجه قرار داد و پاسخهای لازم ارائه کرد.‬‬‬‬‬‬

به گمان من روند تحولات جوامع را میتوان مانند رودی روان تصور کرد که انسان و اندیشه آگاه و عدالت محور (که تعاریفی نسبی اند) با هر نام و دست های در آن شنا کند و موانع و ترمزها را بشناسد و بدون آن که از رود خارج شده مست قدرت و اراده گرائی شود، راه آن را با موفقیت و ناکامیهای مکرر، به جلو هموار و هموارتر کند. مدعیان باید بتوانند با کاربست تمهیدات متناسب با الزامات و امکانات واقعی و خلاصه مجموعه عوامل عینی و ذهنی، ملی و بین المللی، مسیر حرکت این رود را هموار کنند و پیش بروند! اما تا کجا؟ این سوآل را نسلهای آینده میتوانند پاسخ دهند!‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬