بیست و هشت سال پس از انقلاب
بیانیه کمیته مرکزی راه کارگر به مناسبت بیست و هشتمین سالگرد انقلاب ایران



اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۲ بهمن ۱٣٨۵ -  ۱۱ فوريه ۲۰۰۷


بیست و هشت سال پیش ، مردم ایران بعد از حدود یک سال اعتراضات و اقدامات توده ای پرشور و دائماً فزاینده، در ٢٢ بهمن ١٣٥٧ توانستند دیکتاتوری پنجاه و چند ساله خاندان پهلوی را درهم بشکنند. اما همان قیام توده ای که استبداد پهلوی را به زیر کشید ، راه قدرت گرفتن استبداد دیگری را گشود که در ٢٨ سال گذشته بر سرنوشت ما حاکم بوده است. از اینجاست که جمهوری اسلامی خود را برآمده از انقلاب مردم و نتیجه انتخاب آزادانه آنها معرفی میکند ولی بخش دائماً فزاینده ای از مردم ( که اکنون اکثریت قاطع جمعیت کشور را تشکیل میدهند ) این رژیم را تجسم بی حقی عمومی خود میدانند ، یعنی درست نقطه مقابل آن چیزی که در انقلاب سال ٥٧ میخواستند. بنابراین ، پرسشی که از فردای انقلاب بهمن مطرح شد ، هنوز همچنان بر ذهن بسیاری از ایرانیان فشار میآورد که آیا انقلاب بود که استبداد ولایت فقیه را بر سرنوشت ما مسلط ساخت یا شکست آن؟ این پرسش سیاسی بسیار مهمی است که پاسخ روشنی میطلبد. آنهایی که جمهوری اسلامی را محصول انقلاب مردم میدانند ، اگر از مجموعه حکومت گران جمهوری اسلامی وطرفداران آن نباشند ، به طور صریح یا ضمنی به این نتیجه میرسند که راه نجات از بی حقی عمومی کنونی نه با سازماندهی اقدامات مستقل توده ای مردم از پائین ( یعنی انقلابی دیگر ) ، بلکه به وسیله اقدامات کنترل شده از بالای سر مردم ( خواه به صورت اصلاحات شکل گرفته از درون خودِ حکومت یا به صورت مداخلات قدرت های خارجی ) گشوده میشود. اما این پاسخی نادرست و خطرناک به یکی از حساس ترین مسائل تاریخ معاصر ایران است. به نظر ما ، هر خیزش مردمی ضرورتاً به دموکراسی نمیانجامد ، اما دستیابی به دموکراسی و حاکمیت مردم ضرورتاً از طریق سازمان یابی مردم از پائین و إعمال اراده خودِ آنها امکان پذیر میگردد. پس به جای پشت کردن به ظرفیت های خود رهانی مردم ، باید راههای جلوگیری از هرز رفتن و شکست پیکارهای مردمی را پیدا کنیم. تردیدی نباید داشت که هیچ خیزش مردمی سراسری و سازمانیابی اقدامات مستقل توده ای برای آزادی و دموکراسی در کشور ما صورت نخواهد گرفت مگر این که مردم ایران باردیگر به ضرورت ، حقانیت و ثمر بخش بودن انقلاب باور داشته باشند و عمیقاً متقاعد بشوند. نیاز به نفی رابطه همسانی میان جمهوری اسلامی و انقلاب ٥٧ در ذهنیت تاریخی و توده ای مردم ایران از این جا برمیخیزد.

انقلاب سال ٥٧ بی شک حرکتی برخاسته از اعماق جامعه ما و یکی از توده ای ترین انقلاب های قرن بیستم بود. اما از نخستین مراحل شکل گیری جنبش توده ای تنافضاتی در خود داشت که نه تنها حل نشدند ، بلکه با گسترش و سراسری شدن جنبش ابعاد همه جانبه ای پیدا کردند و با سقوط رژیم شاهنشاهی ( یعنی دشمن مشترک ) جهت گیری مترقی جنبش را ناممکن ساختند و از این جا بود که برآمدن رژیم ولایت فقیه از بطن جنبش توده ای آغاز شد. تناقضات انقلاب بهمن محصول شرایط و عوامل متعددی بودند که از میان آنها ، در نهایت ، سه عامل نقش برتر پیدا کردند. نخستین و مهم ترین نقش از آن ِ خودِ رژیم پهلوی بود که با سیستم خفقان سیاسی گسترده و کارآمد ، فساد و ناکارآمدی اقتصادی همه جانبه وفلج کننده ، نابرابری های طبقاتی فزاینده ، و سرسپردگی آشکار به امپریالیسم امریکا ، از یک سو تقریباً همه جمعیت کشور را به نارضایی و مخالفت با خود کشاند و از سوی دیگر، مخصوصاً به خاطر تمرکز همه قدرت در دست شاه ، هر نوع اصلاحات سیاسی قابل لمس را ناممکن ساخت. عامل دیگر، ناکارآمد شدن عملی همه جریان های سیاسی و حتی نهاد ها و تشکل های فرهنگی و صنفی مستقل ( جز روحانیت ) بود که بیش از هر چیز از کارآمدی سیستم خفقان دیکتاتوری پهلوی ناشی میشد. و عامل سوم یا عامل تکمیل کننده ، عمق یافتن شکاف میان دستگاه مذهبِ مسلط و دستگاه های دولت بود که بخش بزرگ و فزاینده ای از روحانیت را به مخالفت با رژیم کشاند و در غیاب هر نوع سازمان سیاسی توانا به ارتباط موثر توده ای با مردم ، به نیرومندترین جریان مخالف با دولت تبدیل کرد. عامل سوم نیز خود تا حدود زیادی محصول موفقیت دستگاه های سرکوب رژیم و شکست سیاست های اقتصادی و اجتماعی آن بود. به این ترتیب ، دیکتاتوری پهلوی بود که قبل از درماندگی کامل درمقابل حرکت های سراسری مردم ایران ، در عمل ( خواسته یا نا خواسته ) روحانیت را در رهبری جنبش اعتراضی توده ای نشاند و مقابله با نفوذ آن را برای جریان های سیاسی دیگر بسیار دشوار ساخت. با این رهبری ، هرچند جنبش توده ای به سرعت گسترش یافت ، ولی به نحوی فزاینده ، در مقابل نفوذ سراسری شبکه روحانیت بی دفاع گردید. در نتیجه ، شکستِ انقلاب مردم درست در اوج آن ، یعنی در پیروزی قیام ٢٢ بهمن ، آغاز گردید. قیام بهمن نتوانست از حد یک انقلاب سیاسی علیه استبداد سلطنتی فراتر برود و به عنوان یک انقلاب اجتماعی شکست خورد. بنابراین ، جمهوری اسلامی نه بر بنیاد پیروزی انقلاب مردم ، بلکه بر ویرانه های شکست آن پا گرفت. نظام ولایت فقیه نفی کامل خواست های پایه ای انقلاب ، یعنی آزادی و حاکمیت مردم بود.

بیست و هشت سال است که دستگاه های تبلیغاتی روحانیت حاکم مدام تکرار میکنند که مردم با شعار " جمهوری اسلامی " انقلاب کردند. اما این دروغ پردازی و حتی وارونه گویی ِ آن چیزی است که اتفاق افتاد. حقیقت این است که اولاً انقلاب ٥٧ نیز مانند هر انقلاب دیگر در ضدیت با نظام حاکم راه افتاد و شعار متحد کننده مردم ( تا ٢٢ بهمن ) شعار " مرگ بر شاه " بود ونه چیزی دیگر. و در جریان خیزش علیه بی حقی عمومی نهادی شده در استبداد پهلوی بود که مردم ناگزیر شدند به تشکیلات روحانیت ( که تنها تشکیلاتِ دم ِ دست در آن شرایط خفقان گسترده بود ) متوسل شوند. اگر نیروی عظیم بیزاری از رژیم پهلوی نبود ، و اگر همه تشکیلات های سیاسی و مدنی دیگر توسط رژیم پهلوی آن چنان گراز کوب نشده بودند، مسلماً روحانیت نمیتوانست به هدایت کننده اصلی جنبش توده ای تبدیل شود. در سال ٥٧ و حتی در سال ٥٨ تا تشکیل مجلس خبرگان ، " جمهوری اسلامی " یکی از ناشناخته ترین مفاهیم سیاسی در کشور ما بود ، نه تنها برای مردم ، بلکه هم چنین برای بخش اعظم روحانیتی که آن را تبلیغ میکرد. با اطلاع دقیق از این واقعیت بود که در راه اندازی رفراندوم فروردین ٥٨ خمینی سعی کرد " جمهوری اسلامی " را در تقابل با رژیم سلطنتی تعریف کند. بنابراین ( حتی اگر همه زور گویی ها و اختلاس های سیاسی را که روحانیت برای تحمیل شعارهایش بر جنبش توده ای به کار گرفت ، کنار بگذاریم ) پذیرفته شدن " جمهوری اسلامی " از طرف مردم در آن شرایط ، پرشی در تاریکی بود که اساساً با نیروی گریز از دیکتاتوری پهلوی صورت گرفت. ثانیاً گریز از استبداد ( لا اقل به طور ضمنی ) به معنای خواستِ آزادی بود که از همان آغاز و بیش از هر چیز دیگر ، در شعار های جنبش توده ای انقلابی ، به نحو انکار ناپذیری صراحت مییافت. شعار های " آزادی " و " استقلال " که مقدم ترین شعارهای اثباتی انقلاب محسوب میشدند ، با وجودِ خصلت کلی شان ، جز تأکید بر حق حاکمیت مردم معنای دیگری نمیتوانستند داشته باشند. به عبارت دیگر ، چیزی که روحانیت با نام " جمهوری اسلامی " به خورد مردم میداد ، با تأکید بر اصل حاکمیت مردم مشروط میشد. و از همه اینها گذشته ، در خودِ شعار " جمهوری اسلامی " تأکید بر جمهوریت بود ، یعنی اصل انتخابی بودن و پاسخگو بودن حکومت در برابر مردم ، نه اصل ولایت فقیه که بعدتر تحمیل شد و سلطنتی تر از هر نظام سلطنتی است. ثالثاً روحانیت حاکم به محض دستیابی به قدرت ، جای تردیدی باقی نگذاشت که حق انتخاب مردم برای تعیین نظام حکومتی را قبول ندارد. و این درست وارونه آن چیزی بود که در دوره پیش از ٢٢ بهمن با صراحت به آن متعهد شده بود. مثلاً خمینی در سخن رانی معروف خود در بهشت زهرا ، در تأکید بر حق انتخاب مردم ، گفت حتی اگر پدران ما در دوره مشروطیت ، نظام سلطنتی را پذیرفته باشند ، تصمیم آنها نمیتواند برای ما معتبر باشد. آنها چه حق داشتند که برای ما تصمیم بگیرند؟ اما بعد از دستیابی به قدرت ، مجلس خبرگان در اصل صد و هفتاد وهفتم قانون اساسی جمهوری اسلامی رسماً ولایت فقیه و اسلامی بودن نظام را " تغییر ناپذیر " اعلام کرد که باز نگری در آنها ناممکن است. رابعاً هنگامی که با استفاده از ناآگاهی سیاسی و تصورات عقب مانده بخش هایی از مردم " جمهوری اسلامی ، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر " را بر جامعه ما تحمیل میکردند ، تأکید داشتند که این نظام حکومتی جز اجرای قوانین اسلام از طریق انتخاب آزادانه مردم و پاسخگو بودن مسوولان حکومتی در برابر مردم چیز دیگری نیست. اما وقتی موقعیت روحانیت حاکم محکم شد ، با صراحتی که جای تردیدی باقی نمیگذاشت ، اعلام کردند که اصل اساسی نظام نه " جمهوری " بودن آن است و نه حتی " اسلامی " بودن آن ، بلکه همه وسیله ای هستند در خدمتِ دوام " ولایت مطلقه فقیه " که برای مصلحت آن حتی میشود نماز و روزه و و اجبات دین را نیز موقتاً تعطیل کرد. در واقع ، دگردیسی کامل مفهوم " جمهوری اسلامی " در بیست و هشت سال گذشته ، گویاترین سندی است که رابطه همسانی میان رژیم جمهوری اسلامی و انقلاب ٥٧ را نفی میکند و دروغ پردازی ها ی بی شرمانه آخوندها و آیت الله ها را به نمایش میگذارد.

ترازنامه حاکمیت بیست و هشت ساله روحانیت نموداری است از نتایج فاجعه بار شکست انقلاب مردم. کافی است به یاد داشته باشیم که جمهوری اسلامی سیستم سرکوب های سیاسی رایج در استبداد سلطنتی را تکامل داده ، در سطوحی بسیار خشن تر و بی رحمانه تر کرده ، و سرکوب توده ای ِ فرهنگی و مدنی را نیز برآن افزوده است. جمهوری اسلامی تنها حکومت سرکوب های هر روزه مخالفان و ممنتقدان سیاسی ، سازمان دهنده قتل عام های زندانیان سیاسی دهه شصت ، و هدایت کننده زنجیره بی پایان قتل های زنجیره ای تمام بیست و هشت سال گذشته نیست ، بلکه حکومت آپارتاید جنسی و مذهبی هم هست ، حکومتی که زنان یعنی نیمی از جمعیت کشور وتمام ایرانیان غیر شیعه اثنی عشری را رسماً به سطح شهروندان درجه دوم تنزل داده است. و مداخله در زندگی خصوصی مردم و نظارت بر لباس و آرایش تک – تک افراد کشور را جزو وظایف حیاتی و مقدس خود میداند. جمهوری اسلامی حکومتی است که پشت ظاهر اخلاق چندش آور رسمی دولتی ، بالاترین درصد اعتیاد به مواد مخدر در جهان و یکی از چشم گیرترین شبکه های فحشا و بردگی جنسی جهان را به وجود آورده است. جمهوری اسلامی حکومتی است که یکی از گسترده ترین شبکه های فساد مالی دنیا را تولید و باز تولید میکند ، اقتصاد آن را " آقا زاده ها " میچرخانند ، و پشتِ دکور " مستضعف " پناهی و " جشن عاطفه ها " ، ثروتمندان پول پارو میکنند ، البته به شرط آستان بوسی بارگاه ولایت فقیه. جمهوری اسلامی حکومتی است که در آن مالکیت خصوصی چنان مقدس است که برای خصوصی سازی اموال عمومی ، حتی منشور مقدس حکومت الهی ( یعنی قانون اساسی آن ) را بدون رعایت تشریفات صوری مربوط به بازنگری ، کنار میگذارند تا دیگر " آقا ها " نیز مجبور نباشند پشت سر " آقا زاده ها " قایم شوند ؛ حکومتی که در آن کارگران ماههای متوالی نمیتوانند دستمزدهایشان دریافت کنند و اگر گرفتار بیکار سازی های جمعی نشوند ، با سفره های خالی و شرمندگی در برابر فرزندانشان روبرو میشوند. جمهوری اسلامی حکومتی است که در بیست و هشت سال گذشته بیش از ٨٠٠ میلیارد دلار در آمد نفتی داشته ، ولی بنا به آمار سازمان جهانی بهداشت ، از نظر شاخص های سلامت در میان کشور های جهان در رتبه ١٠٦ قرار دارد ، و از نظر شاخص های توسعه ، بنا به گزارش توسعه انسانی سازمان ملل ، درمیان ١٦٢ کشور در رتبه ١٠٣ ، و بنا به آمار رسمی خودِ حکومتی ها ، بیش از ١٠ میلیون نفر از جمعیت کشور زیر خط فقر مطلق به سر میبرند. جمهوری اسلامی حکومتی است که در آن بیش از یک پنجم اقتصاد کل کشور در دست " بنیاد " هایی قرار گرفته که از چند و چون کارشان ، جز دفتر ولی فقیه ، هیچ کس اطلاعی ندارد ، این " بنیادها " نه مالیات میپردازند و نه به حساب رسی نهادها ی رسمی دولتی تن میدهند. در یک کلام ، جمهوری اسلامی حکومت فساد، فقر، نابرابری و بی حقی فزاینده است.

بیست و هشتمین سالگرد انقلاب مردم ایران فرصتی است برای اندیشیدن در باره درس های آن ، علل شکست آن ، و راه های جلوگیری از هرز رفتن پیکارهای بزرگ توده ای. هم چنین ، اگر قرار نیست به زورگویی جمهوری اسلامی گردن بگذاریم ، باید به راه های آغاز انقلاب دیگری بیاندیشیم. تجربه شکستِ فاجعه بار انقلاب بهمن به ما میگوید که مردم به پا خاسته برای آزادی و برابری ناگزیرند نه تنها با هشیاری علیه دشمنان شان بجنگند ، بلکه باید بتوانند در مقابل نمایندگان و رهبران شان نیز از خود دفاع کنند. رهایی توده محروم از پائین آغاز میشود. جنبش رهایی هرگز نباید از تأکید بر خواست ها و نیازهای مشخص ، زمینی وحتی روزمره اکثریت عظیم مردم و سازمانیابی مستقل ، آزادانه و آگاهانه آنها باز بیایستد. خواست های بزرگ تر و افق های بازتر با تأکید بر این خواست های ظاهراً کوچک پدیدار میشوند ، نه با نادیده گرفتن آنها. جنبش رهایی با تکیه و تأکید مداوم بر منافع کارگران و زحمتکشان و حمله به بهره کشی سرمایه داری است که میتواند دامنه واقعاً توده ای و فراگیر پیدا کند ، نه صرفاً از طریق اعلام اصول بزرگ انقلابی. هم چنین جنبش رهایی بدون تأکید بر آزادی و برابری همه و مطلقاً همه افراد مردم ، نمیتواند به پیروزی برسد. فعال ماندن پایه های توده ای جنبش است که میتواند ، رهبری سالم ، قدرتمند و وفادار به آرمان های حرکت به وجود بیاورد ، نه وفاداری پایه ها به رهبری و خاموشی و سرسپردگی شان در برابر آن. هم گرایی نیروهای مختلف جنبش رهایی از پایه های شروع میشود، نه با قرار و مدارهای مدعیان رهبری از بالا.

مردم ایران برای دست یافتن به رهایی به انقلاب دیگری نیاز دارند ، اما نه به تکرار انقلاب بهمن ٥٧ . در صد سال گذشته دو انقلاب توده ای ما شکست خورده است و هر دو با نتایجی فاجعه بار. شکست انقلاب دیگری میتواند بسیار فاجعه بارتر باشد و حتی موجودیت کشور را به خطر بیاندازد. در صد سالگی انقلاب مشروطیت و بیست و هشتمین سالگرد انقلاب بهمن ، کشور ما بر لبه پرتگاه یک فاجعه ایستاده است. استبداد ولایت فقیه و امپریالیسم امریکا ، هر یک برای منافع خود و در نوعی " ائتلاف منفی " با یک دیگر ، ما را به این وضع کشانده اند. اولی به خاطر این که فعال تر کردن نیروهای نظامی و شبه نظامی در اداره امور کشور و حالت آماده باش جنگی را بهترین راه کنترل جنبش های مردمی و مقابله با فشار های خارجی میبیند و دومی به خاطر این که در نتیجه مجموعه طرح ها و شکست هایش در منطقه حمله به ایران و درهم شکستن اقتصاد آن را یکی از ضرورت های استراتژیک خود تلقی میکند. و هر دو( خواسته و نا خواسته ) با نگه داشتن ما در لبه پرتگاه جنگ هم دیگر را تقویت میکنند. اما با عقب کشیدن از این ورطه است که راه شکوفایی و گسترش جنبش آزادی وبرابری خواهی مردم ایران گشوده میشود. و گرنه ائتلاف منفی این دو نیروی اهریمنی میتواند ایران را به عراق دیگری تبدیل کند. در این لحظات حساس ، اعتقاد به ضرورت و حقانیت یک انقلاب برخاسته از پائین و در مقابله با هردو نیروی اهریمنی پیش رو ، نیاز توده ای مردم این کشور است. به قول شاعر بزرگ مان " سکوت آدمی فقدان جهان و خداست ". مردم ایران نباید در مقابل این دو نیروی اهریمنی سکوت کنند ؛ صدای آنها نباید صدای آزادی و برابری خواهی ما را خاموش کند.

زنده باد انقلاب مردم ایران!
زنده باد آزادی! زنده باد سوسیالیسم!
کمیته مرکزی کارگران انقلابی ایران ( راه کارگر )
٢١ بهمن ١٣٨٥ / ١٠ فوریه ٢٠٠٧