چند اشاره در باره‌ی نوشته‌ی نقی حمیدیان
با نامِ "تأملی بر مقاله‌ی" وارِثانِ برنشتاین، آیا سوسیال‌دموکراسی پاسخگوی مشکلات امروز است؟"


محمدرضا مهجوریان


• چرا حمیدیان برای دفاع از همکاری با سرمایه‌داری در ایران و یا برای مخالفت با لنین، و یا برای دفاع از اصلاح‌طلبی و مخالفت با انقلاب، پایِ دیدگاه‌های آقای بِرن‌اشتاین را به‌میان می‌آورد؟ اصلاح‌طلبیِ بِرن‌اشتاین، نه یگانه نوعِ اصلاح‌طلبی بل‌که فقط یک نوع از انواعِ ‌اصلاح‌طلبی ‌است. بِرن‌اشتاین یکی از به‌اصطلاح "تجدیدنظرها"یش در اندیشه‌های کارل مارکس، ردِّ "نظریه‌ی ‌ارزشِ ‌اضافیِ" است. این، جوهره‌ی اصلاح‌طلبیِ او است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٨ شهريور ۱٣۹۶ -  ٣۰ اوت ۲۰۱۷


در باره‌ی مقاله‌ی نقی حمیدیان، با نامِ"تأملی بر مقاله‌ی"وارِثانِ برنشتاین، آیا سوسیال‌دموکراسی پاسخگوی مشکلات امروز است؟" چند اشاره به نطرم رسیده که دوست دارم طرح کنم.

۱- او در بحثی شرکت می‌کند که چه به‌لحاظِ روشِ ‌طرحِ ‌مسائل و چه به‌لحاظِ گزینشِ‌ موضوع، دارای اهمیتی فقط "محفلی" و به‌اصطلاح "حوزَوی"‌است: انتخاب‌ میانِ ولادیمیر لنین و ادوارد بِرن‌اشتاین؛ و انتخاب میانِ انقلاب و اصلاحات.
در انتخابِ نخست، یکی از آلمان و دیگری از روسیه، او لنین را رد می کند و از بِرن‌اشتاین دفاع می‌کند. این‌که آیا این‌جبهه‌سازی، به‌راستی در همان‌ سال‌های ‌نخستِ ‌قرنِ ۲۰ از جبهه‌های مهم در میانِ سوسیال‌دموکرات ها بوده، جای سوال دارد، و خود نیازمند اثبات است.
امّا آن‌چه‌که به‌ دیدگاهِ ‌آقای بِرن‌اشتاین در باره‌ی سرمایه‌داریِ ‌آلمان برمی‌گردد: همه‌ی محافلِ فکریِ‌ آلمان، اگر از استثناها بگذریم، بر این نکته تأکید دارند، که رشدِ اجتماعیِ ‌آلمان، یک راهِ استثنایی و ویژه داشته و دارد. رشدِ سرمایه‌داری نیز در این ‌کشور، به‌همین‌ترتیب، یک رشدِ ویژه بوده و هست؛ و یا خود اصلاً به‌ سببِ رشدِ ویژه‌ی همین‌ سرمایه‌داری ‌بوده ‌است که راهِ‌ ویژه‌ی ‌جامعه‌ی‌ آلمان- دستِ‌کم در بخشِ‌ بزرگی ‌از آن - رقم خورده‌ است. سرمایه‌داریِ ‌آلمان، در پهنه‌ی ‌اقتصاد، دارای نامی پُرآوازه ‌است در تولیدِ کالاهای با کیفیت. جمله‌ی "ساختِ‌ آلمان" هم‌چنان ‌هنوز، با همه‌ی ‌اُفت‌/ و/ خیزها، اعتبارِ خود را نگاه ‌داشته ‌است. کیفیتِ‌ خوبِ‌ کالای‌ آلمانی، اگرچه ‌نه‌یگانه، ولی ‌یکی ‌از چند گونه‌ی ‌انگشت‌شمارِ کیفیت‌ها در جهانِ ‌کنونیِ ‌است. این سرمایه‌داری ولی، در پهنه‌ی سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی یکی از کم‌کیفیت‌ترین- اگر نگوییم: گاه بدکیفیت‌ترین کالاها [دست‌آوردها] را داشته و دارد. این تناقض را، محافلِ فکریِ‌ آلمان، نه امروز بل‌که از همان سده‌ی ۱٨م، به‌شکل‌های‌ گوناگون بیان کرده‌اند. از میانِ آن‌ها، یکی هم کارل‌ مارکس بوده ‌است. او این‌ تناقض‌ را در جمله‌ی ‌معروف‌اش: "بی‌نواییِ ‌آلمانی" [Deutsche Misere] بیان ‌داشته ‌است. کتابِ‌ او، "ایده‌ئولوژیِ ‌آلمانی"، در این‌باره، یکی از نوشته‌های ‌پُرمغزِ او است.
این‌سرمایه‌داری، از همان سده‌ی ۱٨، در بزنگاه‌های ‌مهم، از پیگیری در مسائلِ سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی نقشی بی‌کیفیت و بل‌که بدکیفیت داشته و دارد. چه در برابرِ انقلابِ بورژواییِ فرانسه، چه در انقلاب‌ها و جنبش‌های درونی در ۱٨۴٨ و پس از آن...؛ ولی نه فقط در انقلاب‌ها بل که هم‌چنین در جنبش‌های اصلاح طلبانه‌ی آلمان و یا در بیرونِ آن.
این‌سرمایه‌داری هرگز نخواست با حکومت‌های خودکامه‌ی ‌آلمانی، در ۲۰۰ سالِ‌ گذشته، رو/در/رو شود. و مانندِ سرمایه‌داریِ ‌فرانسه و انگلیس و یا ایتالیا، نخواست هیچ گاه پیش‌گامِ نوآوری‌های سیاسی/ اجتماعی باشد. ولی در سرکوب و یا ناتوان‌ساختنِ ‌آن‌ها کوشیده و می کوشد. در دو جنگِ‌جهانیِ اوّل و دوّم در قرنِ ۲۰م، این ‌طبقه، آتش‌بیارِ معرکه شد. همه‌ی توانِ خود را در خدمتِ قیصرِ خود به همان اندازه نهاد که در خدمتِ هیتلر و فاشیسم. گیرم که در خدمتِ شکوفاییِ‌ اقتصادیِ پس‌از جنگِ ‌دوّم هم همین‌ کار را کرد. او هرگز از خود آن‌ شهامتِ هم‌طبقه‌یی های فرانسوی و انگلیسی را نشان نداد.
چنین‌ خصوصیتی ‌داشت این ‌سرمایه‌داری، زمانی‌که آقای بِرن‌اشتاین می‌خواست با او در راهِ "سوسیالیسم" به ‌آشتی برسد. این به‌اصطلاح نظریه‌پرداز، از حرفی که به‌طورِ عام و نیز به‌لحاظِ سیاست‌ورزیِ ‌معمول درست‌ است، به ‌یک‌ نتیجه‌ی ‌مشخّصِ ‌به‌لحاظِ ‌اجتماعی ‌مُهلِکِ سازش با چنین سرمایه‌داری رسید. نتیجه‌ی پیش‌بینیِ این سیاست‌ورزیِ بی‌خِرَدانه، روشن است: سازشِ این سرمایه‌داری با هیتلر، درست یک‌سال پس از مرگِب برن‌اشتاین، و کمکِ همه‌جانبه‌ی این سرمایه‌داریِ به‌لحاظِ سیاسی/ اجتماعی زبون و مُذَبذَب، به برپاییِ فاجعه‌ای، که جهان را- و از جمله کشورِ ما را- به ویرانی کشاند.
حمیدیان، بر تأثیرِ دیدگاه‌های بِرن‌اشتاین در احزابِ سوسیال‌ دموکراسیِ ‌اروپا اشاره می‌کند و سپس به‌نقشِ ‌این‌ احزاب در جوامعِ‌شان اشاره ‌کرده، می‌گوید این‌ احزاب "توانستند دستاوردهای شگرفی در استقرار ِجامعه‌ی ‌رفاه، که بیشک تحولِ‌ بزرگی در استقرارِ عدالتِ‌ اقتصادی اجتماعی و فرهنگیِ جوامعِ ‌خود بود، به ‌وجود آورند. جوامعی ‌که تحتِ رهبریِ ‌احزابِ سوسیال ‌دموکراسی با نام‌های ‌متفاوت و در کشورهای ‌مختلف، شکل‌ گرفتند، اگر با همان فرمولهای ‌قدیم تعریف‌شان کنیم در واقع چیزی جز جوامع "سرمایه‌داریِ ‌دموکراتیک با سیمای‌ انسانی" نیستند..."
حقیقت ‌ولی‌ این ‌است‌که حمیدیانِ ‌عزیز، هم در باره‌ی تأثیر ِدیدگاه‌های بِرن‌اشتاین بر این‌ احزاب، و هم در باره‌ی تأثیرِ این ‌احزاب در برپاییِ "جامعه‌ی ‌رفاهِ" کشورهای‌شان، مبالغه می‌کند. در صحنه‌ی‌ سیاستِ‌ این ‌کشورها، نه‌تنها احزابِ‌ سوسیال ‌دموکراتیک‌ هستند بل‌که احزابِ‌ غیرِ سوسیال‌ دموکراتیک و یا خود حتّی ضدِّ سوسیال ‌دموکراتیک هم هستند و هر یک، "نقشِ‌ خود" را در این "جامعه‌ی رفاه"، اصلی می‌دانند. امّا از این‌ها گذشته، آن‌جا نیز که حمیدیان این "جوامعِ رفاه" را "تحتِ‌ رهبریِ" این ‌احزاب می‌داند نیز، همین‌ مبالغه دیده ‌می‌شود. این ‌جوامع، نه‌تنها "تحتِ‌ رهبریِ" این ‌احزاب نبودند و نیستند، بل‌که حتّی "تحتِ ‌رهبریِ" "حوزه‌ی ‌سیاست" به‌طورِکلّی هم نبوده‌اند و نیستند. دلایل، بیشتر بر این نکته تأکید دارند که برعکس، این خودِ این جوامع و به‌ویژه آن‌ طبقاتی که قدرتِ‌ اصلی را در اقتصادِ این‌کشورها در دست دارند، بوده و هستند که حوزه‌ی ‌سیاست- و از جمله احزابِ‌ سوسیال‌ دموکرات- را در تحتِ رهبریِ خود دارند.

امّا نکته‌ی دیگر این است که چرا حمیدیان برای دفاع از همکاری با سرمایه‌داری در ایران و یا برای مخالفت با لنین، و یا برای دفاع از اصلاح‌طلبی و مخالفت با انقلاب، پایِ دیدگاه‌های آقای بِرن‌اشتاین را به‌میان می‌آورد؟ اصلاح‌طلبیِ بِرن‌اشتاین، نه یگانه نوعِ اصلاح‌طلبی بل‌که فقط یک نوع از انواعِ ‌اصلاح‌طلبی ‌است. بِرن‌اشتاین یکی از به‌اصطلاح "تجدیدنظرها"یش در اندیشه‌های کارل مارکس، ردِّ "نظریه‌ی ‌ارزشِ ‌اضافیِ" است. این، جوهره‌ی اصلاح‌طلبیِ او است، و این، آن ‌مشخّصه‌ی ‌عمده‌ای است که نوعِ‌ اصلاح‌طلبیِ او را با دیگر انواعِ ‌اصلاح‌طلبی‌ها در درونِ ‌به ‌اصطلاح "چپِ" آن ‌روزگار متمایز ساخته ‌بود. آن‌چه‌ که حمیدیان در اندیشه‌های ‌سیاسیِ بِرن‌اشتاین "برخی‌ همسوئی‌ها با تمایلاتِ‌ امپریالیستیِ‌ زمانِ‌ خود‬‬" می‌داند کوچک ‌کردنِ آثارِ مخرّب، ماجراجویانه و ضدِّانسانیِ اندیشه‌های سیاسی او است. هیچ دانسته نیست که اگر بِرن‌اشتاین- با وجودِ آن‌که خود و خانه‌واده‌اش ریشه‌ی یهودی نیز داشتند- زنده می‌بود با حکومتِ هیتلِر تا کجا "هم‌سویی" می‌کرد. از این‌رو، این‌ که در این بحث‌های ‌محفلی، نام و دیدگاهِ بِرن‌اشتاین به‌میان می‌آید دارای معنایی ویژه می‌شود.
اگر منظورِ حمیدیان از این بحث‌های حوزَوی، که هرگز شایسته‌ی او به‌نظر نمی‌آید- این باشد که باید با سرمایه‌داریِ‌ ایران سازش کرد، آیا بهتر نیست که به‌جای استناد به مباحثِ بی‌مایه‌ی کسانی مانندِ بِرن‌اشتاین، زحمت بکشد و مثلاً چند تن از این سرمایه‌داران را معرّفی کند؟ هر کسی از این عزیزان در شهر و دیارِ خود حتماً این سرمایه‌داران را می‌شناسد. بزرگ‌ترین کمکِ این عزیزان این است که کارنامه‌ای از این سرمایه‌داران ارائه کنند. گزارشی دقیق و مسئولانه و مستند از آنان تهیّه و پخش کنند. پژوهشی در باره‌ی‌ این‌ طبقه آماده کنند، و دیگران را هم به‌این راه تشویق کنند. چه‌کسی هست که نخواهد- نه فقط امروز بل‌که در گذشته هم- تا از توانایی‌های طبقه‌ی ‌سرمایه‌دارِ ایران برای برداشتنِ این بار یا گشودنِ آن مسئله‌ی اجتماع سود ببرد؟ ولی این فقط مردمِ ساده‌ی غیرِسیاست/ورزِ غیرِحزبیِ بی‌مدّعا ولی بسیار خِرَدمندتر از رهبرانِ پُرمُدّعا هستند که هرجا که دست داد از این سرمایه‌داران سود می‌برند در همان‌ حال ‌که می‌دانند گولِ آنان را نخورند؛ یا اگر هم ناگزیر می‌شوند گولِ‌شان را بخورند، می‌دانند که چنان بخورند که مسموم نشوند! امّا محافلی سیاست/ورز، راه می‌افتند و بر سرِ چپ و راست می‌زنند و با بحث‌های‌ حوزَوی و با کمکِ کسانی‌ مانندِ بِرن‌اشتاین، می‌خواهند دفاع از "سازش"- آن‌هم "سازشی‌ بِرن‌اشتاینی"- را با طبقه‌ای تبلبغ‌ کنند که ‌آن ‌خصوصیاتِ‌ موردِ ادّعای‌شان‌ را- حتّی با چراغ هم، در این ظلماتِ بی‌پناهی و بی‌کسی- نمی‌توان در این طبقه پیدا کرد. دستِ‌کم با چشمِ کم‌بینایِ کسانی مانندِ من.
حمیدیان خود بهتر می‌داند که در سال‌های‌ گذشته‌ی‌ نزدیک- که برای محفل‌گرایان و حوزَویان، گویی هزاران‌ سالِ ‌پیش بوده- کسانی به‌دفاع از طبقه‌ی‌ کارگر پرداختند. او را به‌آسمان بر کشیدند. و هم ‌چون ‌آن "چوپانِ‌ ساده‌دلِ" مثنویِ مولوی، به‌دنبالِ کارگر گشتند تا "چاکرش‌ شوند"، "سرش‌ را شانه ‌کنند" و "چارقِ" پاره‌اش‌ را بدوزند. و همان‌ها امروز این‌طبقه‌ را "مردمی ‌فقیر" می‌نامند که محتاجِ ترّحم‌اند. رفتارِ این ‌کسان با طبقه‌ی‌ سرمایه‌دارِ ‌ایران هیچ دستِ‌کمی از رفتارِ آن کسانِ با طبقه‌ی‌ کارگر ندارد. ولی هم طبقه‌ی‌ کارگرِ ایران در آن روزگار به آن کسان می‌خندید، و هم طبقه‌ی‌ سرمایه‌دارِ ایران در امروز به‌این ‌کسان می‌خندد. هر دوی این‌ طبقات، این سیاست‌ورزانِ را می‌شناسند؛ بسیار بیشتر از آن‌که این سیاست‌ورزان آنان را.
در همان‌ حال، این وظیفه‌ی ‌همه‌ی ‌دوست‌دارانِ‌ آزادی و عدالت ‌است که نه با "آشتی"، بل‌که با فشار آوردن بر سرمایه‌داری ‌ایران و نقدِ آشتی‌ناپذیرِ و غیرِ سیاست/قدرت/ورزانه‌ی بی‌کفایتی‌های ‌سیاسی/اجتماعیِ ‌او، او را به انجامِ آن‌کارهایی- که البتّه از دیدِ اقتصادِ سیاسی، وظیفه‌ی ‌او هستند- ناگزیر سازند.
حمیدیان عزیز! آیا پیش از برخاستن به دفاع از این طبقه‌ی‌ سرمایه‌داری در ایران، بهتر نیست که دیگران را به تفکّر در باره‌ی این‌طبقه در جامعه‌ی ایران تشویق و تحریص کنید؟
سخن به تفکّر رسید، و باز، زخمی دیگر، سر باز کرد. اجازه بدهید که در باره‌ی این موضوع، کمی مکث کنیم؛ در باره‌ی این چیزِ غریب، این چیزِ ناشناخته، این "تفکّر".

۲- این که من و شما پس از این همه زنده‌گی، هنوز برای یافتنِ راهِ حلّی برای مسائلِ جامعه ی خود به‌کسانی مانندِ بِرن‌اشتاین مجبوریم استناد کنیم، و تن به‌بحث‌های ‌محفلی و حوزَوی می‌سپاریم، همان حکایتِ تلخِ بی‌ارزش‌ بودنِ تفکّر در میان "خودِ ما" است. بهتر است بگویم حکایتِ ناشناخته‌بودنِ تفکّر. وگرنه در میانِ‌ ما مگر می‌توان کسی را یافت که به اهمیّتِ تفکّر "اِذعان" نداشته باشد و با کمیِ فروتنیِ نازِل، خود را در شمارِ متفکّران نداند؟
اگر تفکّر، آن رفتارِ ویژه و معیّن و اجتماعیِ آن انسان است که در جریانِ شرکتِ فعّال او در عملِ اجتماعی، و از راهِ تحلیلِ مشخّص از شرایطِ مشخّص، و بدونِ وابسته‌گی به منافعِ قدرت و بل که از راهِ نقدِ قدرت، و به طورِکلّی از راهِ یک نقّادیِ نا/مشروط انجام می‌گیرد، آن‌گاه، این تعریف، شاید کمکِ‌ کوچکی باشد برای دریافتِ این‌که تفکّر چیست، و چه رفتارِ دشوار و پُر مخاطره‌ای ‌است؛ و در همان‌حال شاید این‌تعریفِ نا/رسا، کمکی‌باشد برای دریافتنِ این‌که با وجودِ همه‌ی ‌دشواری‌ها و مخاطراتِ "تفکّر"، چه‌گونه آن‌را در همه‌جا و در نزدِ بسیار کسان می‌شود دید. آن‌هم ‌نه ‌فقط در میانِ‌ متفکّرانِ‌ حرفه‌یی، بل‌که‌ هم‌چنین و به‌ویژه در میانِ‌ متفکّرانِ‌ غیرِحرفه‌یی، یعنی‌ همان‌ "مَردُم". وگرنه، کوچ‌کردن از لنین به‌سوی بِرن‌اشتاین و یا برعکس، نه نشانه‌ی‌ تفکّر، که فقط نشانه‌ی‌ زیرکیِ‌ ساده‌ی کسی‌ است که از یک حوزه‌ی حزبیِ حزبِ‌ سوسیال ‌دموکراتِ روس به‌یک حوزه‌ی‌حزبیِ حزبِ‌سوسیال‌ دموکراتِ‌ آلمان- یا کدام ‌کشورِ دیگر- کوچ می‌کند، آن‌هم نه در امروز بل که در صدسالِ‌ پیش. بدونِ تفکّر در این‌باره که اگر در روسیه، کارِ لنین به‌جایی‌ نرسید، کارِ آقای بِرن‌اشتاین در آلمان دست‌کم به‌این رسید که سرمایه‌داریِ موردِ نظرِ او، که او می خواست با آن به "جنبشی همیشه‌گی به‌سوی سوسالیسم" روی بیاورد، باری این سرمایه‌داری ترجیح داد تا هنوز خاکِ مزارِ آقای بِرن‌اشتاین خشک نشده، با هیتلِر برای تصاحبِ‌جهان و گسترشِ نژادِ اصیلِ‌خویش به سازش برسد؛ البتّه زیرِ نامِ سوسیالیسم، که آن‌را با ملّیتِ‌ آلمانی- و نه با ملّتِ آلمان- گِرِه زد: "ناسیونال/سوسیالیسم".
نه هر فکر کردنی، تفکّر- در آن معنایی که در این‌جا از آن مراد می‌شود- است. منظور از تفکّر، نه‌آن به‌اصطلاح "تفکّرِ ناب" است، که آزاد و رها از عملِ اجتماعیِ انسان‌ها انجام می‌گیرد و سر باز می‌زند از این‌که گِرِهی‌ را بگشاید؛ و نه‌آن به‌اصطلاح "تقکّرِ حزبیِ"، "تفکّرِسیاست/ورز" است که عملِ‌ اجتماعیِ ‌حزبِ خود را همان عملِ‌ اجتماعیِ ‌جامعه می‌پندارد؛ و نیز، نه‌آن تفکّرِ سفارشی است‌ که در به‌اصطلاح "اُتاق‌های ‌فکر" و به سفارشِ این و آن، و برای رسیدنِ به‌هدفی‌ معیّن انجام می‌گیرند. آن‌تفکّری ‌که در این ‌نوشته از آن یاد می‌شود هرگز و اصلاً نمی‌تواند در سیاست‌ورزی، و یا به‌طورِکلّی در حوزه‌ی "سیاست/قدرت/ورزی" شکل‌ بگیرد. و یا در "اُتاق‌های ‌فکر". نگاه ‌کنید به کالاهایی ‌که در کارخانه‌های ‌فکریِ ‌این‌سیاست/ورزان تولید می‌شود. تاریخِ‌مصرفِ‌ آن‌ها، هنوز به بازار نرسیده پایان‌ می‌یابد. و نخستین ‌کسانی‌که از مصرفِ این‌کالاهای‌ بُنجُلِ ‌خود سر باز می‌زنند، همانا خودِ تولیدکننده‌گانِ ‌این‌ کالاها هستند. به "بیانیه‌ی‌ سه‌ سازمانِ ‌‌سیاسی" در باره‌ی‌ رفتن یا نرفتن‌ به‌ پای ‌صندوقِ‌ رأی در انتخاباتِ ‌رییس‌جمهوریِ ۹۶ نگاه ‌کنید، و سپس‌به ‌رفتارِ برخی‌ از کسانی ‌که ‌این ‌"بیانیه" را بیرون‌ داده‌اند در ساعاتی‌ پس‌ از "صدورِ" بیانیه. آدم از سازمان‌ نامیدنِ این‌ سازمان‌ها خنده‌اش‌ می‌گیرد. این‌ها در حقیقت نا/سازمان‌ها هستند. بی‌سازمان‌ها، بی‌سامان‌ها.
اگر به‌راستی خواهانِ‌ درس‌آموزی از رُخ‌دادهای "سوسیالیسمِ‌ واقعاً موجود" هستیم، باید افزون بر پرداختنِ نقّادانه به‌این ‌تجربه، به تجربه‌های ‌دیگر از جمله تجربه‌ی "کاپیتالیسمِِ‌ واقعاً موجود" نیز نقّادانه بپردازیم. یکی از راه‌های کمک به این ‌درس‌‌آموزی، که خود در عینِ‌حال یکی از درس‌ها نیز هست، این‌ است که به‌جای افزودن بر شمارِ احزاب و به‌جای نیرومند ساختنِ تفکّرِ حزبی، به نیرومند ساختنِ تفکّرِ نقّادِ مستقلِ با جسارت، همّت‌ کنیم؛ نه‌فقط‌ برای ‌امروز بل‌که برای همیشه.
حمیدیانِ عزیز! اگر من، همان‌ جور که می‌بینید، ناتوانم از بیانِ تعریفِ "تفکّر"، خود حکایت از این واقعیتِ تلخ دارد که من هم هنوز که هنوز است نمی‌دانم تفکّر چیست. فقط مانندِ بسیاری از انسان‌های‌ ایرانی-و چرا فقط ایرانی؟- احساس می‌کنم‌که جای چیزی ‌که آن‌ را تفکّر می نامند خالی است. این البتّه به آن معنا نیست که جامعه ی ما از تفکّر خالی است. جامعه‌ی ما خوش بختانه در زمینه‌ی ‌تفکّر، همان‌ تفکّری که در این نوشته از آن سخن در میان‌ است، بسیار غنی است. این ماییم که تواناییِ آموختن از خود را نداریم.

٣- حمیدیان در این بحثِ‌ محفلی، که انقلاب بهتر است یا اصلاحات؟ طرفِ اصلاحات را بر می گزیند. و انقلاب را در کنارِ "آشوب" نهاده و پس ‌می‌زند. او زمانی در این بحث‌های‌ حوزه‌یی و حوزَوی شرکت می‌کند و تن به رأی‌گیری پیرامونِ "انقلاب" و "اصلاحات" می‌دهد که آدمی هر روزه با "انقلابی‌ترین ‌انقلابیونی" بر می‌خورَد که در همان‌ زمان‌ که مخالفِ‌ اصلاح‌طلبی و یا رفرمسیم هستند، دست به‌چنان ‌رفتارهایی‌ می‌زنند که رویِ "اصلاح‌طلب‌ترین‌ اصلاح‌طلبان" را هم سفید می‌کنند. و یا با "اصلاح‌طلب‌ترین ‌اصلاح‌طلبانی" بر می‌خورَد که در همان ‌حال ‌که با انقلاب‌ و انقلابیون‌ مخالف‌اند، به‌چنان ‌رفتارهایی ‌دست‌ می‌زنند که ‌رویِ "انقلابی‌ترین ‌انقلابیون" را سفید می ‌کنند. همان ‌آقایبِ رن‌اشتاین، اگر در آن‌ روزگار، رفرمیسم‌ را در برابرِ انقلاب می‌ستود، و یا اگر لنین از انقلاب در برابرِ رفرمیسم هواخواهی می‌کرد، هنوز رُخ‌دادهای بعدیِ جامعه‌ی آلمان و جامعه‌ی روسیه‌ی شوروی رُخ ننموده بودند. یعنی هنوز آشکار نشده بود که بخشِ بزرگی از سرمایه‌داریِ‌ محبوبِ آقایبِ رن‌اشتاین در ۱۹٣٣ به یاریِ چه فاجعه‌ای ‌جهانی پیوست؛ و هنوز ابعادِ آن فجایعی که در پس از انقلاب ۱۹۱۷ در شورویِ سوسیالیستی انجام گرفته بود آشکار نگردیده بود. امّا این سیاه و سفیدکننده‌گانِ امروزی، زمانی دارند انقلاب و اصلاحات را- البتّه با آن درکِ مُنحَط و نازِلی که اینان از این دو مقوله‌ دارند- چنین از هم جدا می‌انگارند و دیواری‌گذرناپذیر در میانِ ‌آن‌ها می‌بینند، که آثارِ ویران‌گرِ آن صف‌بندی‌های بِرن‌اشتاینیِ میان انقلاب و اصلاحات، در روبه‌رویِ‌شان است.
با آن‌که اکنون، که بیش از صدسال از آن دیدگاه‌ها می‌گذرد، امکانِ گرفتنِ یک ترازنامه‌ی منصفانه از کارکردهای این دو دیدگاه بیش‌تر فراهم است، ولی هم‌چنان این موضوع که شکل گیریِ این ‌فجایع در هر دوی این‌کشورها تا چه‌میزان به "دیدگاه‌های ‌رفُرمیستیِ" کسانی مانندِ آقای بِرن‌اشتاین و یا "دیدگاه‌های ‌انقلابیِ" کسانی مانندِ آقای لنین بر می‌گردد، و یا تا چه‌میزان به عواملِ ‌دیگر، بحثی ‌است که اگرچه از همان‌ روزگارِ این‌ رُخ‌دادها هم موضوعِ ‌بحث بوده و هست، و ما هم البتّه که باید در آن شرکت‌ کنیم، ولی هنوز به‌نتیجه‌ای که در باره‌ی ‌آن، نه همه‌گان بل‌که بخشی‌ بزرگ به‌توافق برسند نرسیده ‌است؛ و تا زمانی‌که مبارزه‌ی ‌اجتماعی در جوامعِ بشری در جریان است- و این یعنی- هرگز به‌چنین ‌نتیجه‌ای نخواهد رسید. ولی ‌حتّی اگر چنین‌ توافقی‌ روئیایی به‌واقعیت هم بپیوندد، باز ما هرگز حق نداریم، اگر چنان‌چه اهلِ تفکّر باشیم و نه اهلِ بحث‌های ‌حوزِوی، با استناد با آن‌توافق، حقِّ انسان‌ها را در دست‌ یازیدن به انقلاب و یا در دست‌یازیدن به اصلاحات از آنان بگیریم. این‌حقوق‌ها بازپس‌گرفتنی نیستند، زیرا آن‌ها نه‌فقط حقوقی ‌مَدَنی بل‌که از آن فراتر، حقوقی ‌طبیعی نیز هستند. وظیفه‌ی ما، اگر چنان‌چه بخواهیم وظیفه‌ای برای‌ خود درست‌کنیم، این ‌است که کمک‌ کنیم تا این ‌حقوق، آن‌جا که لزوم می‌یابند، به بهترین‌ نحو به بهره‌برداری گرفته‌ شوند. جلوگیری‌ کردن از این‌حقوق، راه به جایی، جز به بیراهه نخواهد بُرد. گیرم‌که اگر هم بخواهیم چنین‌ کنیم، باز، این فقط همانا آن زنده‌گیِ پویا و واقعیِ ‌خودِ جامعه، و همانا آن شرایطِ‌ عینی‌ است که فارغ از- و یا به‌رغمِ- خواستِ ما راهِ خود را می گشاید؛ خواه با انقلاب، خواه با اصلاحات.