جدالِ مدعی با نقد نویس
بهانه جدل: نقدی بر نقد نویسی. مکانِ مجادله: ره آورد، شماره ۷۷
منیر طه
•
مجذوبیت در شخصیت مصدق، اقبالیست که نصیب هرکسی نمیشود بویژه شرکای حزبرستاخیز و رفقای چاقوکشانِ چنگ و چنگال تیز که درکنار نهضت برخاسته از همت بلند و قامت استوارمصدق، کودتای برآمده از این مشارکت و مرافقت را هم انکار میکنند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۲ بهمن ۱٣٨۵ -
۱۱ فوريه ۲۰۰۷
نسب: محمد و علی
منسوب به: طالقان
مسکون در: بلده لندن
اینچنین آغاز میکند :
ـ «عضو هیچ دسته یا گروه سیاسی نبوده و نیستم و از هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادم» .
ـ به این میگن آدمِ عاطل و باطل ، که هر آنچه دور و برش میگذرد برایش علیالسویه است ، و غرض از خریدِ آزادگی در بازار جدال و ادعایش ، فروشِ فضل .
ـ « روی سخن در نوشته حاضر نه با جناب دکتر محمد مصدق نخست وزیر پیشین ایران است که رجل سیاسی معتبر و بسیار محترمی بود و من در زمینه سیاست ( و دست کم ، سیاستِ کوی و بازار ) پاک پیادهام » .
ـ به این هم میگن گز کردنِ پیادهرو ها . از این که بگذریم ، معلوم نیست پیادهگردیِ ایشان دلیل اعتبار و احترام به دکتر مصدق است یا معتبر و محترم بودن دکتر مصدق ایشان را به پیاده روی کشانده است ؟ و این دو چه ارتباطی میتوانند با هم داشته باشند ؟ طعن خفته در ( و دست کم ، سیاست کوی و بازار پاک پیادهام ) چه خویشاوندی با احترام و اعتبار دکتر مصدق دارد ؟ اگر دکتر مصدق را محترم و معتبر نمیدانست دستِ بالا درکدام سیاست خیابانی سواره میرفت ؟ چرا اینچنین به خود آزاری تن در میدهد ؟ چرا آنچه را که آزارش میدهد بر زبان نمیراند و چرا دغدغه متراکم و عقده متورمش را به احترام و اعتبار مصدق گره میزند ؟چهکسی شهامت و جسارتش را دزدیدهاست؟ چرا آنچه را که رو راست میتواند بگوید نمیگوید ؟ چرا با همان صفاتی که نقدنویس را بدان متصف میکند ، خواننده را « سادهاندیش و خنگ و نادان» میداند ؟ و چرا های دیگر در ضد و نقیض گویی ها و دو پهلو زدن های دیگر .
ـ « نوشته حاضر نقدیاست برنقدنویسی ... و پیشاپیش از آقای میرزاییکه بناچار نام ایشان د رمیان میآید ، خواهشمندم که این نوشته را نقدی بر نقدنویسی تلقی فرمایند نه نقد نظر های سیاسی و اجتماعیخودشان . هرچند بهانه نوشتن این سطور مقاله مذکور در فوق ایشاناست . ایشان مستغنی از تعریف است و نوشته های ایشان ، بویژه در معرفی کتاب ، زینت بخش بیشتر شماره های ره آورد است و بسیاری از اشعار ایشان را هم میپسندم. من نظر آقای میرزائی را محترم میشمارم ، اما شیوه « نقدنویسی» او را نمیپذیرم» .
ـ اولاً، آفرینیکه این مغفّلکرد روز عیش مرا مبدلکرد . ثانیاً ، نظر نقدنویس محترم است. از جنس همان احترامیاستکه به مصدق دارد و بدین معنی نیستکه نظرش پذیرفتنی است بل که با مرور در ادعا نامه متوجه میشویمکه با همین روش ضد و نقیض گویی ، با دست بر سر کشیدن و با پا ، تی پا زدن و تمجید و توبیخ ، چگونه چوب حراج بر سرش میکوبد و قلم هفت رنگش را با محاکمه او به گفتگو و با خونش به شستشو در میآورد .
مدعی از مجموع باید و نبایدهاییکه در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه لندن دریافتکرده ، فرامینی فراهم آورده ، رهنمود نقدنویس میکند . از جمله :
ـ « نقد نویس به هیچ وجه نباید خواننده را ساده اندیش انگارد» .
ـ با توجه به بازیگریش درکلام و به بازی گرفتن خواننده و ( به خیال خود ) نگهداشتنش در ابهام ، آنچنانکه پیشتر هم اشارتی بدان رفت ، این باید و نباید ها را شامل حال و احوال خود نمیداند و این ، قضیه همان مرگ و همسایه است ، که در لابلای ادعا نامه بیشتر رو نمایی میکند .
ـ « خطابِ کلمه متوجه مولف است و این در نقد کتاب پذیرفته نیست » .
ـ مولف همان کسیاست که مطلب را نوشتهاست و تافته جدا بافته از کتابش نیست که خصوصیات شخصیش نادیده گرفته شود . از کوزه همان برون تراود که در اوست .
اما آنکدام دیوانهایست که کتابی را بخواند و خلاف برداشت و استنباط خود در بارهاش قلم فرسایی کند و به وابستگی های اجتماعی سیاسی نویسنده توجه نداشته باشد . هرچند مدعی خود ، ناخوانده حکم برائت مولف را صادر میکند: (من اینکتاب را نخواندهام : پا نویس) . در عصر این مولف و این مدعی بوده استکه عسس های آریامهری برای قاتلین هم با دستکاری و نخواندن پرونده ، همین حکم را صادر کردهاند و باز به وقت ریاست این مولف است که بعداز کودتای ۲٨ مرداد جوان ها را با مرغ و خروس ها جا بجا میکردند و لابد کارنامه این جنایت ها را هم باید مرغ و خروسها بنویسند . ثالثاً وقتی نوشته هایکسی به ویژه در معرفیکتاب « زینت بخش » نشریهای باشد ، معنیش این است که آن نوشته از ارزش مطلوبی برخوردار است . این نقد نویس قریب بیست سال است که در این نشریه قلم میزند و به معرفی و نقد کتاب میپردازد و به قول مدعی« مستغنی از تعریف است » حال چگونه است که در نقد این کتاب دفعتاً دچار دوار سر بگردد ، قلم را دوُرِ سرش چرخانده ، قضا بلایش را حواله سرِ مولف و « تخماق پیشداوری های خود را برسر خواننده که نقدنویس او را سادهاندیش و خنگ و نادان ...... میپندارد ـ بکوبد و دل خویش را خنک کند .» و غیرتِِ بیست سال خفته مدعی را در سر همین نقد و بر در همان مولف با همین تخماق بجنباند و در گیر و دارِ این چرخاندن و جنباندن بلای بلده لندن را از دل و روده کتابش بیرون بکشد و به چنگ و دندان بدرد . بلای سفلهای که همچون سگِ هاری در کارنامه سیاسی دکتر مصدق افتاده ، استقلال ، آزادی و عدالت اجتماعی برآمده از دوران نخست وزیری او را به معیت توله سگ هایش لت و پار میکرد و هنوز هم به همین منوال میکند .
ـ « کتابی که در۵۴۰ صفحه از پژوهشگر سرشناس ، اگر تحقیق نیست ، چیست ؟ آیا ایشان در بلاد غربت نشستهاند و قصه میبافند ؟ آیا او شخصیت دانشگاهی ـ پژوهشی خود را پیرانه سر به بازی گرفتهاست ؟ » .
ـ هر آنکه پیرانه سر هم با گمراهان جوانیش همبازی شود نه تنها دار و ندارش را به بازی گرفته است ، بل که بر باد داده است . از این که بگذریم ، جاییکه ، کودتا با قیام و قیام با اسلام و آدمیان با مرغ و خروس ها جابجا شوند ، کارنامه نخواندگان هم ، ( من این کتاب را نخواندهام ) مراقب و مدافع کارنامه نویسان میشوند . کار نامهای به شکل و شمایل شاهانه و درخورِ همان عسس های آریا مهرانه . بخصوص که نویسندهاش واجد شرایط هم نباشد . هرچند واجد شرایط بودن و تخصص هم ، همیشه دلیل مسول بودن و سلامت فکر و عمل نیست . پرداختن به کارنامه سیاسی بزرگ مردِِ تاریخِ بیداریِ ایرانیان ، پا توی کفش مورخین و نویسندگان به کار سیاست پرداخته ، کردن است ، و تجاوز به حریم ناقدان دانش اندوخته و دانشمندان دانش نفروخته . ولی قیل و قال مدعی سوای حال و احوال مولف است . جدال و جنجالش برسر این است که ، این کتاب را نخواندهاست ، آنکتاب های دیگر را هم ندیدهاست ، از اسناد و مدارک منتشر شده هم بی خبر است . در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه لندن تحصیل کردهاست و در سیاست پیادهاست و از آنجا که ساکن آسوده سِرِ بلده لندناست ، باید که نقد نویس مطالعات سنگین وزن عمرش را برای آگاهی آقا در زرورق سبک وزن پیچیده تقدیم ساحت مبارکشان کند و آنچنانکه اذعان میدارد ، آسوده برکنار چو پرگار میشدست ولی حرارت اشتیاق بحث سیاسی آقای میرزایی ایشان را هم ، اندکی به چنبره جدل گرفتار کرده و چون نقطه در میان گرفته است .
در این چنبره جدل برخلاف آنچه که میگوید در نقد به شخص نویسنده نباید پرداخت ، از آنجا که به گفته خود اعتقاد ندارد و همچنان مرگ خوب است برای همسایه ، خود نیز نه تنها به جانبداری از مولف برمیخیزد و تحقیقش را با وجود آنکهکتابش را هم نخواندهاست محقق میداند ، درمحکمه ای هم که برای نقدنویس ترتیب میدهد ، با خود نقدنویس گلاویز میشود تا آنجا که چشم هایش را مسدود و دیدگاهش را در ظلمت فرو میبرد و میگوید :
ـ « هر اندازه مولف کتاب (به زعم نقد نویس محترم) عزم بر همراهی با مخالفان جناب دکترمصدق دارد، نقدنویس نیز مجذوب شخصیت ایشاناست و هیچ انتقادی از او را برنمیتابد و یکسره درتقدیس وی میکوشد . پیش چشمت داشتی شیشه کبود لاجرم گیتی کبودت مینمود » .
ـ همراهی مولف با مخالفان جناب دکتر مصدق را به پندار و خیال واهی نقد نویس محول میکند . و در ادامه دفاعیه خود میگوید : ( کتاب را نخوانده ام ) و شناخت کار مولف را « بر اساس مقالات قبلی او میدانم» . و از بد بیاری روزگار و بخت ناسازگار ، مولف « را ندیدهام و افتخار همکاری دانشگاهی یا اداری ایشان را هم نداشتهام» به پیشنهاد دوستی « مقاله ای ـ البته در سطح و سیاق فصلنامه مزبور ـ برای ایشان فرستادم ، که آن را چاپ کردند . و دانستم که او به « قول» بیشتر توجه دارند تا به « تأمل» . نوشته های سیاسی ـ اجتماعی او را متین و منصفانه دیدهام» . (پا نویس)
مجذوبیت در شخصیت مصدق ، اقبالیست که نصیب هرکسی نمیشود بویژه شرکای حزبرستاخیز و رفقای چاقوکشانِ چنگ و چنگال تیز که درکنار نهضت برخاسته از همت بلند و قامت استوارمصدق ، کودتای برآمده از این مشارکت و مرافقت را هم انکار میکنند و مولف کارنامه سیاسی دکتر مصدق هم طبیعتاً درهمینجا بینایی و شنوایی خود را از دست داده ، عصاکش شرکا و رفقا میشود . کودتا را ربوده به زیر دامن میکشد . « طوطی از زیر دامنِ جعفر فریاد بر آورد اینجایم » .
نگون بختی هم گریبان آن کسی را میگیرد که سر بر در ارباب بی مروت ، سریر استقلال و آزادی کشورش را سرنگون میکند . با نقل قول از نقد میرزایی مینویسد :
ـ « درسطر چهارم مقاله نوشتهاند:« اینکتاب سرشار از منابعیاستکه بیشنرنویسندگان آن ها از مخالفان و دشمنان مصدق بودهاند» یعنیکه از آغاز کلام ، تیغ خصومت با نویسنده کتاب را بی هیچ پروایی از نیام برکشیدهاند، و این هرچند در نبرد رویاروی زیبنده و در تبلیغاتسیاسی فریبندهاست در شأن نقد نویس نیست » .
ـ ترکیب تهدید آمیز و تنبیه انگیزِ« بی هیچ پروایی» ، آدمی را به یاد شلاق ارباب و خوف و وحشت رعیت میاندازد ، و چنگ و دندان اربابانِ ملت و مملکت دریده و بر تخت سلطنت و تخته خلافت تمرگیده . و آدمی را بدین اندیشه وا میدارد که نویسنده کتاب چه بلای دیگری سنگین تر از سبک کردن دورهای از تاریخ که ملت ایران و به همراهش نقدنویس بدان میبالد ، میتواند بر سر نقدنویس بیاورد ؟ چرا مدعی نقد نویس را در این نبرد رویاروی هشدار میدهد ؟ آیا عسس های دوره آریا مهری دور و بر مولف آمادهباش نشستهاند ؟ یا این تهدید ناشیاز دیده کم دیده و دیدگاهِ نارسیده مدعی است که لبه تیغ را به پهلوی خود نیز احساس کرده ، پیش از آنکه دل و رودهاش برون ریزد میخواهد نقدنویس را در پایگاه خویشتن به عبادت ، و در پای کار نامه نویس به عبودیت بنشاند و او را به عواقب سرکشی و فرمان نبردن هشدار میدهد ؟
اما ، تبلیغات سیاسی .
مصدق یک حقیقت و واقعیت است نام و تصویر او در دست و بر لب جوانان و پیران ستم رسیده ایران ، انعکاس همین حقیقت و همین واقعیت در آئینه زمان است و نیازی به تبلیغات ندارد . تبلیغات از آنِکسی است که خریدار نداشته باشد و به زور و زر بخواهد خود را به دیگران تحمیل کند . این کتاب کارنامه سیاسیِ یک شخصیت سیاسیاست . کسی که از دانشکده علوم سیاسی لندن بر آمده ولی« در زمینه سیاست و دست کم سیاست کوی و بازار» که جرأت نمیکند عقده طعن و تمسخرش را بگشاید ، دستی ندارد و« پاک پیاده» است ، چرا در سیاست کوی و بازار انگاشته اش قلم اندازی میکند ؟ نقد هر مطلب سیاسی ، سیاسی و با کارنامه جوانی و پیرانه سریِ نویسنده اش هم مرتبط است . مصدق ، کارنامه یک دوره از تاریخ سیاسی ایران و کارنامه بیداری و آگاهی ملت ایران است . کسی که کارنامه مصدق را دستکاری میکند و به تاریخ سیاسی کشوری دستبرد میزند به بیداری و آگاهی مردم ، استقلال و آزادی کشورش اعتراض دارد . چه نگون بختی بی فرجامیست / سر به سنگ درِ بیگانه زدن
ـ « من تازه به دبیرستان دارالفنون رفته بودم .... در این مدرسه در ایام حکومت دکتر مصدق روزی نبود که گروه های توده ای ، پان ایرانیست ، سومکا و غیره به جنگ و جدل دسته جمعی نپردازند و کلاس های ما جوان تر ها را تعطیل نکنند » .
ـ یعنی علی السویه ها و هیچ کاره ها را . « و غیره » کدام گروه است ؟ امروز هم کم نیستند هیچ کاره هایی که دار و ندار آن کشور را چپو کرده ، چشم و دل طماعشان نگران « وطن عزیز » ی است که به هر طریق دوباره چپاولش کنند . و علی السویه ها یی که فقط به زعفران و زرشک و زغال اخته و گز و کشمش و هر آن شکم چرانیدیگر از آن مملکت توجه دارند و هر بار همکه دیدار تازه میکنند علاوه بر این تنقلات ، اضافه بار قالی و قالیچه و کلیم و پا انداز و زیر انداز را تا حد جنون به این سو حمل میکنند و با وجود اینکه مثل آن جناب کاری به کار سیاست ندارند ولی وقتی بساط نقل و نبات را میگسترند و قالیچه روی قالی ، جز طرح تکلیف برای دنیا و امر و نهی سیاسی حرفی ندارند چنانکه مدعیِ در سیاست پیاده و کتاب را ناخوانده هم ، از طرح تنبیه و تکلیف در حق نقد نویس مضایقه نفرموده است .
ـ « هفتهای نبود که من به جای خط مستقیم رفتن از میدان سپه به میدان حسن آباد ـ که منزل ما آنجا بودـ مجبور میشدم به علت دمونستراسیون (تظاهرات دسته جمعی را آن روزها چنینمینامیدند) همین گروهها، اولخیابان ناصرخسرو را بروم تا مسجد شاه، سپساز آنجا بروم به سه راه بوذرجمهری (که اکنون چهار راه شدهاست) و سپس بالا بیایم خیابان حافظ را تا میدان حسن آباد.»
ـ حاصل دو نقطه ، اقصر فاصله است یعنی خط مستقیم و این را در هندسه قضیه حمار میگویند. با کاشفش دست به یخه شوید .
روزی که جوان های جسور به هر بهانه تظاهرات میکردند این بچه سر به راهِ ترسو هم از بیم آنکه مبادا پشت پا خورده کتش خاکی و شلوارش تر شود، از خط منکسریکه ممر فرار بوده و سر سلامتی ، در میرود و جبن و بزدلی خود را به گردن حکومت دکتر مصدق هوار میکند و ادامه میدهد :
ـ « حال اگر من واقعیت های این چنین را بنویسم ، مخالف حکومت های دکتر مصدق میشوم ؟ و شما حاضر نیستید به سخنانِ من گوش بدهید ؟ ... » .
ـ شکوه و شکایت ایشان از ایام نخست وزیری دکترمصدق جایی برای موافقت با این (حکومت ها ) باز نمیگذارد . این دو پهلو زدن ها و ضد و نقیض گفتن ها ، برخوردار از اغفال و حمّالِ سیاستِ چند
بُعدی استکه سیاستمدارانش بدین کوتاه بینی و پشتگوش اندازی و نا بخردی واقعیت های ناهنجار درونی و بیرونی را که در این ایام به دست و پای دکتر مصدق پیچیدهاست نبینند و ندانند ، و واقعیت آن نهضت و چنان تلاش ملی و سیاسی را در تظاهرات خیابانیِ چندین جوان خلاصه کنند .
ـ « حاضر نیستید به سخنان من گوش بدهید ؟ » .
ـ چنین معضلات سیاسی را اگر آن زمان که بچه مدرسه ای بیش نبودی میگفتی کسی به حرفت اعتنا نمیکرد تا چه رسد به امروز که با اینهمه ادعا باز همان حرف ها را تکرار میکنی و پای فرارت بر قرارت پیشی میگیرد .
اما ، اگر بار دیگر کتاب را ناخوانده و بی اعتنا به آنچه دور و برت میگذرد و برای فرار از راست رویی و راست گویی ، از در رُویِ علی آقا میان بُر بزنی به بن بستِ آقا رضا ، ( که مولف هم در همین بن بست ، بست نشستهاست) ، و آیندگان و روندگان را اغفال کنی ، نه خیر به سخنانت گوش نخواهیم داد . مگر آنکه رو راست قد راست کنی و بجای منکسر رفتن ، مستقیم از میدان سپه به میدان حسن آباد در آیی و هویت و ماهیتت را پیچ و خم ندهی .
ـ « استنباط نقد نویس از نقل قول بیانات سر لشکر زاهدی را هم محکمه پسند نمی یابم» .
ـ در اینجا ردای قضاوت بر سر کشیدهاست و در کسوتِ « آن مرد» نقد نویس را محاکمه میکند .
ـ « عبارت پردازی اینجمله بلند، به نظر من خواننده ، شایسته یک نقد نیست و بیشتر به مجادلات فلسفی و کلامی میماند» .
ـ اینجا نه تنها ادیبکه متبحر علم فلسفه و کلام نیز است . ولی در همین عبارت پردازی که مورد پسند جنابشان نیست ، جمله را با حذف با پشتیبانی ملت ایران ، ملیکردن نفت و رویداد و تاریخچه کودتای ۱٣٣۲ ، کوتاه و بجایش«...» گذاشته است : « استاد ، اگر میخواستند که لااقل در باره کار بزرگ مصدق ... اطلاعات مستند و » . اصل آن عبارت بدون نقطه چین که میرزایی مینویسد چنین است : « استاد، اگر میخواستندکه لااقل در باره کار بزرگ مصدق با پشتیبانی ملت ایران در باره ملیکردن نفت و رویداد و تاریخچه کودتای ۱٣٣۲ اطلاعات مستند و بیطرفانهای به دست آورند، به جای خواندنکتاب های بی پایه و مغرضانه و در بعضی موارد دستوری و غیر پژوهشی و با استناد بهگفته ها و نوشته های« یاران جدا شده از مصدق» که قاعدتاً کینه توزانه است ، تنها ، کتاب « مصدق و کودتا » را میخواندند .... » ( ره آورد شماره ۷۵ ص ۲٣٨ ) .
حال ،کسیکه در پیش گفتارش با تعارفات و تکلفات ادعا میکند که از هیچ دسته و گروه سیاسی نیست ، روی سخنش با دکترمصدق و با مخالفانش هم نیست ، نوشته اش دفاع از مولفِ نگاهی به کارنامه سیاسی دکترمصدق هم نیست و روی سخن با نقد نویس هم نیست ، در این کوچه علی چپ سه موردی را که حذف میکند همان سه موردی است که شرکای حزب رستاخیز و رفقایچاقوکشان چنگ و چنگال تیزش ، بیش از پنجاه سال است در نفی و حذف آن میکوشند و موفق نمیشوند و برای دفع و رفع این سر درد که شقیقه هایشان را میکوبد ، به من بمیرم تو بمیری و التماس و درخواست هم میافتند .
در پنهانکاری و سرگردانی در همینکوچه علی چپ است که مدعی خواننده را ساده اندیشپنداشته خط بطلان بر رهنمودها و یاد مانده های دانشکدهاش میکشد و بر اساس همین پندار تأکید میکند که « در کار سیاست نیستم و کتاب « مصدق و کودتا » را نخوانده ام ( اکنون هم در باره نقد و نقد نویسی قلم میزنم ) و گزارش هفت پژوهشگر دانشگاهی را هم ندیدهام» و در برابر پیشنهاد و راهنمائی نقد نویس هم به هیچ صراطی مستقیم نیست و نهایتاً حاضر نیست زحمت بکشد و آنچه را در نیافتهاست در یابد . که میخواهد نقدنویس را به شیوه نظام برده داری که خویشتنش در آن سوی با آن بالیده و در این سوی بدان خو گرفته است به بیگاری بگیرد تا « نقیض یافته های» ( در واقع نقیض بافته های ) مولف ، را جمع و جور کرده بهخدمتش تقدیم کند . به این میگویند آدم بیجهت از خود ممنون و بر مولفِ کتابِ ناخوانده مفتون .
حکم برائت معصومینِ « یاران جدا شده از مصدق » را هم در همین کوچه علی چپ صادر میکند .
ـ « « یاران جدا شده از مصدق» لزوماً با شخص او خصومتی نداشتهاند و نمیتوان همه آنها را
« کینه توز نامید» ( مشخص نمیکند کدامشان کینه توز بوده اند) این عده که رجال معتبری هم بودند شاید در راه ملی کردن صنعت نفت با او همعقیده بودهاند . ولی تردید جناب دکتر را در بسامان رساندن کار ، و به باد رفتن نتیجه زحمات خود نمیپسندیده اند . این عده افراد سرشناس شاید حفظ منافع ملی را بر تر از وفاداری شخصی میدانسته اند . »
ـ شاید میخواسته است بگوید حفظ منافع شخصی را بر تر از حفظ منافع ملی میدانسته اند . ولی از سر وفاداری به شخص مولف ، حفظ منافع شخصی ایشان را بر تر از مآخذ و منابع بین المللی و ملیدانسته بفهمی نفهمی واژه ها را جا بجا کرده است .
آدمی هرچه بیشتر عمر میکند بیشتر پی میبرد که چرا آن مملکت در طول تاریخ اینهمه گرفتاری داشته است .
در باره سخنرانی دکتر مصدق با ماده واحده : « ... اکنون که قریب به هشتاد سال از این سخنرانی
میگذرد، و منِ مقیم بلده لندن ، (در نوشته پر رنگ نیست) برکنار از سیاست و قیل قالطرفداران و مخالفین دکتر مصدق آن را میخوانم ، آن را سخنرانی نه ، که لایحهای قوی و استوار در دفاع از سلسله قاجار در قالب دفاع از قانون اساسی میدانم و از راه دور به جناب دکتر مصدق دست مریزاد میگویم . ( و البته رضا شاه بزرگتر از آن بود که بدین دام افتد و ادامه حیات سیاسی خود را در اختیار پادشاهی بگذارد که نخست وزیران خود را به موافقت سفارتین منصوب و با مخالفت آن ها معزول میکرد ) . » .
ـ اینهم نوعی گیجی و گنگی در همان کوچه علی چپ است . ایشان با قیاس به نفس و توهم اینکه خواننده ساده اندیش نه اینکتاب خواندهاست و نه آنکتاب ، و با تخیل اینکه جوانهای به تظاهرات پرداخته دیروز امروز هم ، چون جنابش در پیرانه سری به تن آسانی ، پیاده رو ها را گز میکنند ، به سبب فرسودگی از اینهمه بارگیری و بار اندازی در کوچه علی چپ ، حافظهاش یاری نمیدهد که این رضا شاه بزرگ ، منصوب و معزول همان بلده لندن بود هرچند مقیمش نبود. وزرایش را هم همان بلده عزل و نصب میکرد نمونه بارزش اندام درشت فروغی است و قلمدوش محمد رضا جان و سی و هفت سال سواریخوردنش روی کمر لهیده ملت ایران. آنچنان درشت که شاه بزرگ از خوف همان بلده لندن آرزوی ساتوری کردن سر او را به گور برد .
پس از منم منم منم منم کردن ها به توانِ کودتای ننگین و کثیف ۲٨ مرداد تا توان مداوم و مقاوم
ملیکردن صنعت نفت به رهنمود دکتر محمد مصدق با پشتیبانی ملت ایران ، و پس از قبای اطلس فروختن به قد و بالای میرزایی و چراغ افروختن در مسیر نظم و نثر و دیدگاه های سیاسی او و چندین بارِ هندوانه بارشکردن ، فلکش میکند و فرامین باید و نباید های برچیده از دانشکده علوم سیاسی بلده لندن را به ضریب صفحات کتاب مولف ، که نخواندهاست ، بر سرش میکوبد و تخماق خیس خورده در آب های تایمز را بر پیکرش فرود میآورد و در پایانِ مشت و مال از او میخواهد کهجنابش را « متهم به « دستوری نویسی» ، « مغرض» و مخالفت با جناب دکتر مصدق ننماید» و اضافه میکند: « زیرا که من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق ـ چهار
] چار [ تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست » .
ولی چنین بر میآید که پیش از تکابیر چهارگانه وضو باطل شده است و نام دکتر محمد مصدق به همراه ملی شدن صنعت نفت با پشتیبانی ملت ایران ، در روشنائی تاریخ همچنان روشن و برقرار و کودتای سیاه و ننگین ۲٨ مرداد در ذلت و ظلمتش همچنین تاریک و گرفتار مانده است . ذلت و ظلمتی که در چشم مولف هم فرو رفته است . پس در اقامه نماز ، به یک تکبیر ، نامش را از ستون حضور و غیاب کارنامه انداخته و رفوزه اش کرده است .
ونکوور ، دهم فوریه ۲۰۰۷
|