"پروتو امپریالیسم" روسیه در سامانه امپریالیسم جهانی، الکساندر ایوانوویچ-ترجمه: اردشیر قلندری


اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۵ مهر ۱٣۹۶ -  ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۷


                                   نویسنده پروفسور سوبیتو الکساندر ایوانوویچ
                                                       بخش دوم - پایان
7
چهارم: مهمترین برایند توسعه امپریالیسم در سده بیستم، گذار ان به مرحله امپریالیسم گلوبال است. در این مرحله سامانه جهانی کاپیتال کراسی مالی شکل گرفت. امپریالیسم گلوبال در قالب سامانه کاپیتال کراسی جهانی - اخرین مرحله در فرگشت کاپیتالیسم در جهان گردید.
8
پنج؛ نتیجه گیری تئوریک بالا، با تکیه بر تجربه تاریخی و برپایه فاز فرگشت امپریالیسم در سده بیستم، حاصل میشود.
پیشنهاد می کنم مساله ذیل در مورد کیفیت مراحل و فاز تکامل امپریالیسم سده بیستم مشخص گردد:
در سالهای 1900 تا 1920 - مرحله نخست امپریالیسم در تقسیم جهان میباشد. در کشورهای پیشرفته سرمایه داری، (در "منوپولها" سامانه مستعمراتی و در سیستم پروتو امپریالیسم) سرمایه داری انحصاری امپریالیستی استوار گردید. تصادم جهانی میان گروه بندی های امپریالیستی انگلو- فرانس-امریکا ("انتانت") و المانی پاگرفت، که به جنگ نخست امپریالیستی (1914-1918) ختم گردید. روسیه به سوسیالیسم جهش کرد- که نخستین جهش جهانی در سامانه مستعمراتی- امپریالیستی بود. از یک سو، برایند این امر بابت تبیین "کلافی" از تضادهای امپریالیستی صورت گرفت، چونکه روسیه بمثابه تمدن نوع اشتراکی (جمع گرایی م.)، اوراسیایی، بمثابه مرکز ثبات و بی ثباتی جهان، بموجب "ژنوم تمدنی" که من انرا، "ارزشمندی، تمدن سوسیالیستی" می نامم، مسیر سرمایه داری (بمثابه مخالف مبانی تمدن هستی و پیشرفت ان) را طرد نمود. این بازه بمثابه اتصال دول سرمایه داری و سرمایه انحصاری توصیف می گردد، که دولت ها به ابزار قدرت مالی کاپیتال کراسی تبدیل می گردند. در امریکا این موضوع در پیدایش سیستم رزرو فدرال، با انقیاد برخی گروه بندی های بانکی پاگرفت، که بمفهوم گذار انتشار دلار و همه قدرت پولی در امریکا "در دست" کاپیتال کراسی مالی میباشد.
از سالهای 1922 تا 1945 - مرحله دوم تکامل امپریالیسم را شامل می شود. بمثابه تبیین کشمکش جهانی امپریالیسم و سوسیالیسم توصیف می گردد. این مرحله بمثابه بحران مالی-اقتصادی جهانی امپریالیسم در سالهای 1929-1933، با پیدایش امپریالیسم المان همزمان با دگردیسگی ان به افراطی ترین شکل امپریالیسم- در قالب فاشیسم هیتلری زیر شعار انتقام جهانی توصیف می گردد. احیای کشمکش دو استراتژی امپریالیستی جهانی سازی - انگلو- امریکا و فاشیسم المانی، بهمراه جنگهای اقتصادی، در واقع، جنگهای کاپیتال کراسی شکل گرفت. جنگ جهانی دوم، متبین خصلت درگیری دو سامانه امپریالیستی - انگلو -امریکایی و المانی بود، همچنین از خصلت درگیری میان امپریالیسم جهانی با سوسیالیسم در سیمای اتحاد شوروی برخوردار گردید. ایجاد ائتلاف ضد هیتلری برپایه امکان خطر پیروزی فاشیسم هیتلری و تبدیل ان به خطری جدی نه تنها برای بریتانیا، بل برای امریکا صورت گرفت. این ائتلاف در راستای تلاش همزمان امپریالیسم امریکا جهت اضمحلال و انحلال سوسیالیسم در شوروی صورت گرفت. اسناد تاریخی دال بر تهیه برنامه حمله به اتحاد شوروی در پنتاگون در سالهای 1943 گواهی بر این ادعاست. تعلل در گشایش "جبهه دوم" تقریبن به دوسال (با مشخص شدن اینکه اتحاد شوروی به تنهایی توان "مقابله" با فاشیسم و نیروهای مسلح انرا داشته، انها را تا مرزهای خود عقب راند است، این جبهه ایجاد شد) بیانگر استراتژی امریکا و انگلیس بر حداکثر تضعیف اتحاد شوروی و المان بود.   
سالهای 1945 تا 1991 مرحله سوم تکامل امپریالیسم است. این مرحل شامل: (1) استقرار سرکردگی (هژمونی) امپریالیسم امریکا برسرمایه داری اروپا و برکل سامانه جهانی سرمایه داری.(2)احیای دکترین Рах American ینی تلاش جهت استقرار تسلط کاپیتال کراسی مالی جهانی بر کل جهان و بر هستی بشریت. (3) تحکیم و توسعه کاپیتال کراسی "جهان انگلو- امریکا"، در وهله نخست امریکا، گذار ان به استاتوس کاپیتال کراسی مالی جهانی، با استقرار فرمانروایی مالی بر جابجایی سرمایه در جهان بر پایه تبدیل دلار به ارز جهانی (توافق برتون وودز)؛ امحای پشتوانه طلا بر دلار، کنترل بر انتشار دلار از طرف کاپیتال کراسی مالی جهان (4) استقرار "هرم ها" (سیستم سلسله مراتب) شرکتهای فراملی، فرمانبردار کردن کاپیتال کراسی مالی جهان؛ یگانگی انها به نوعی سازمان، شبیه "اختاپوس" امپریالیسم جهانی، که در خود سیستم "ساختار- تنظیم گرها" تحت کنترل امپریالیسم امریکا که مدیریت هماهنگ کننده حرکت سرمایه در جهان را دارا است، که در قالب عملیات نظامی مشترک صورت میگیرد؛ (5) تاسیس ناتو؛ (6) ایجاد اردوگاه سوسیالیسم به رهبری اتحاد شوروی، در برابر سامانه جهانی امپریالیسم؛ (7) اعلان جنگ سرد توسط امپریالیسم انگلو - امریکا (بیانیه چرچیل و الن دالس) علیه اتحاد شوروی و کل سیستم سوسیالیسم در جهان؛ (8) استقرار سوسیالیسم در اروپای شرقی، در چین، ویتنام، کوبا (9) تلاشی سیستم مستعمرات و استقرار همزمان مستعمرات اقتصادی نوین، تحت دستورات سرمایه مالی امریکا، انگلیس و تا حدودی اروپای غربی، ژاپن (که صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و سایر ساختار ها ابزار ان می باشند)؛ (10) تبیین برابری راهبردی سلاح های موشکی- هسته ای میان امپریالیسم جهانی و سوسیالیسم (در وهله نخست میان نیروهای موشکی هسته ای امریکا و اتحاد شوروی)
سالهای 1991-2015 مرحله چهارم توسعه امپریالیسم است. این مرحله همچون برهه "برگشت" موقتی "امواج" دگرگونی های سوسیالیستی در جهان توصیف میگردد (این مرحله را میتوان "عقبگرد موج نخست" انقلاب جهانی سوسیالیستی، از تحولات جهانی سوسیالیستی سال 1917 نامید) که قبل از هرچیز، با پیروزی ضد انقلاب سرمایه داری، که توسط امپریالیسم جهانی از طریق "نفوذ عوامل" و پرورش "ستون پنجم"، در اروپای شرقی و اتحاد شوروی مرتبط است، صورت گرفت. امپریالیسم جهانی توانست در پایان سالهای 1980 تا 1990 در مبارزه علیه سوسیالیسم موقتا انتقام بگیرد. کاپیتال کراسی مالی جهانی نه تنها از طریق استراتژی مهار قدرت، توانست شوروی را مثله کند (جنگ گرجستان با استیایی جنوبی که عملا در اگوست 2008 علیه روسیه بود، جنگ حنتای باندر- فاشیست، در راستای تصرف قدرت در اکرایین، علیه جمهوری های مردمی جنوب -شرقی اکرائین- لوگانسک و دنتسک در سالهای 2014- 2015 صورت گرفت) بل، در راستای مثله کردن روسیه، درواقع، در راستای تبدیل جایگاه روسیه از مستعمره اقتصادی، که روسیه بموجب بازار سرمایه داری ضد انقلاب در ان قرار گرفت، به جایگاه مستعمره مستقیم امپریالیسم جهانی، در راستای کنترل مستقیم بر منابع خام ان بر امده است. در این بازه، از یک طرف، امپریالیسم جهانی بطور قطعی بمثابه سیستم، شکل گرفته، که عامل اصلی ان امپریالیسم امریکا با مکانیزم اقتصادی، سیاسی، فرهنگی روانشناختی، اطلاعاتی، فنی و با دیکته قدرت میباشد، و از طرف دیگر، استراتژی مرحله جنگهای منطقه ای طبق طرح ولفوویتز (Wolfowitz) و کریستول (Kristol‎) و سایر "عقابان جنگ" در امریکا از سال 1991 ، که از جنگ با یوگسلاوی در سال 1998 اغاز، سپس در عراق، لیبی، افغانستان و در سال 2015 به اکرائین، یمن و سوریه رسید. سخن روی جنگهای دائمی امپریالیستی است، که کاپیتال کراسی امریکا و انگلیس در وهله نخست، جهت اصلی ضربه را به سمت روسیه و چین گرفته اند.
9
فکر می کنم سالهای 2012 تا 2015 "نکته " مشخصی بر توسعه منطقی تاریخ جهانی امپریالیسم باشد، در واقع، اغاز مرحله پنجم است ، که بنظرم مرحله پایان فرگشت امپریالیسم نیز می باشد.
به این خاطر، جهت شناخت ویژگی این مرحله، باید ان دسته از تغییرات بنیادی در نقشه جهان، در 25 سال اخیر را درک کرد، بدون در نظر داشت انها پیش بینی و دیدگاه های اینده روسیه و بشریت، منجمله تقابل سرمایه داری و سوسیالیسم، منطق تحول پیکار طبقاتی در سده بیست و یکم ممکن نخواهد بود. ویژگی سالهای 80-90 سده بیستم و اغاز سده بیست و یکم این استکه، بهمراه اندیشمندان و ایدئولوگهای لیبرالیسم و امپریالیسم، "پیروزی" امپریالیسم بر سوسیالیسم شوروی، بر اتحاد شوروی، طبق گفته ژولیته چیسه "روسیه با معنویت ستایش شده اش" "از اعتقاد به پادشاهی پراگماتیسم خسیس، به موفقیت و ماتریالیسم" رو اورد، و زمانی که امپریالیسم جهانی به اوج قدرت خود (واقعیت این استکه سوسیالیسم در چین، ویتنام، کوبا حفظ شده، و در "سال صفر" سده بیست و یکم ونزئلا راه پیشرفت سوسیالیستی را برگزید) رسید، بشریت وارد فاز نخست فجایای جهانی محیط زیستی گردید، و سرمایه داری - بازار معلول، شکل تهاجمی مدیریت زیست محیط می باشد. سامانه جهانی سرمایه داری به گورکن محیط زیست بشریت تبدیل شد. جالب اینکه، اندره فورسوف تاریخ دان مشهور روسیه بر این کانتکس مینویسد: "جهانی سازی برای کسب سرمایه، کره زمین را به تباهی کشانده است".
در سال 1973 B.Commoner در اثر خود "دور باطل" خاطرنشان ساخت، که تکنولوژی مبتنی بر مالکیت خصوصی مهمترین ثروت بشریت - اکوسیستم ها را متلاشی مینماید. پس از 18 سال، در سال 1991 در گزارش گروهی از دانشمندان اقتصاددان- اگولوژیست به ریاست گودلند، دالی، ال-سرافی به سفارش بانک جهانی، ارزیابی ناامید کننده ای، که بالفعل هشداری به کل بشریت بود، منتشر کردند: از دید اکولوژیکی بازار ما اشباع شده، بمثابه مکانیزم پیشرفت، خود را به تباهی رسانده است. این ینی، کل سیستم سرمایه داری در استانه اضمحلال است.
توسعه فاز نخست فاجعه جهانی اکولوژیکی در 25 سال اخیر بطور همزمان نشان داد، که امپریالیسم جهانی ("سرمایه داری جهانی" مطابق تعریف جورج سوروس) و چشم انداز گذار بشریت به توسعه پایدار، مساله و راهبردها که در نشستهای سازمان ملل - کنفرانس ریو دو-ژانیرو در ژوئن 1992 و در نشست سران دولت های جهان در ژوهانسبورگ در سال 2002 ("ریو + 10") ... به بحث گذاشته شد و اعلان کردند که: مدل توسعه اجتماعی-اقتصادی پیشین (یعنی وضعیت حاکم) بی فایده شده است. چنین می پنداریم، که گویا راه به سوی شکوفایی در مصرف و سوزاندن بی پایان میباشد. ما باید مدلی تازه ای برای رفاه نسل حال و ایند مردمان ایجاد کنیم. معلول تراژیک پیشرفت جامعه مصرفی، تباهی پایه های معنوی و اخلاقی (کار، صداقت، عدالت، رفاه عموم و غیره) گردیده است.
این میل و سفارشات پان گی مون در شرایط بازار- سرمایه داری نمی تواند محقق گردد، سوسیالیسم تنها جایگزین است، اما سوسیالیسم با کیفیت جدید - سوسیالیسم معنوی بیولوژیکی زیست محیطی، حل، نه تنها مشکلات نظام اجتماعی، مساله مرتبط به عدالت اجتماعی، انحلال استثمار انسان از انسان است، بل خروج بشریت از بن بست اکولوژیکی تاریخ، اجرای خواسته های زیست در قالب مدیریت فرگشت اجتماعی و طبیعی برپایه عقل اجتماعی و استقرار جامعه ای علمی و اموزشی میباشد.
فاز نخست فاجعه جهانی محیط زیستی تعیین کننده چارچوب هایی بر همه اساسات خودجوش، بر پایه حقوق بازار -سرمایه داری، مالکیت خصوصی، تاریخ بود. مدیریت، تاریخ، یک ایده ال واقعی می باشند، مارکس نیز در موردش نوشت، معیارهای کمونیسم علمی خیلی مهم است، که در سده های بیستم و بیست و یکم محتوای تازه ای- محتوای "مدیریت تاریخ" در پارادایم نو- پارادایم مدیریت اجتماعی- طبیعی یا فرگشت نئوسفر بخود گرفته است.
اینک چندین سال استکه، مارکسیست مشهور، عضو حزب کمونیست فدراسیون روسیه یوری پاولوویچ بیلوف، در راستای پاکیزگی مارکسیسم - لنینیسم "می جنگد"، علیه دکترین نئوسفر** ورنادسکی و پیشرفتهای معاصر ان توسط دانشمندان مشهور، مثل اکادمیسین های اتحاد شوروی افاناسیف، یانشین، مایسیف، ساکولوف، کازناچیف، اورسول و بسیاری دیگر و با مقوله سوسیالیسم نئوسفر اینجانب"می جنگد".
باید این مهم را خاطر نشان کرد، که در اغار سده 21 ، پس از یک فرایند پیشرفت چند ده ساله، مدرسه علمی نئوسفر در روسیه شکل گرفت، که دارای اهمیت تاریخی- جهانی فراوان میباشد.
نئوسفر ینی چه؟. کیفیت جدیدی از بیوسفر زمین است، که عقل بشریت به سطح پاسخگویی بابت آینده سیستم زندگی بر کره زمین برسد، کنترل فرگشت اجتماعی- طبیعی برپایه عقل طبیعی و اموزش- علمی جامعه، با حساب اندسته از محدودیت های اکولوژیکی، که قوانین مکانیزم هومئوستاتیک بیوسفرها و کره زمین بمثابه ابر ارگانیسم دیکته می نماید، اغاز گردد.
    ویکتور گریگوریویچ افاناسیف اکادمیسین، فلیسوف، سردبیر وقت روزنامه "پراودا" نظرخود در باره نئوسفر در سال 1986 بدین سان فرموله کرد: از انجایی که جامعه و محیط طبیعت ارگانیگی وابسته بهم هستند، از برایند تاثیر متقابل ان کیفیتی تبیین میگردد، که نه مختص جامعه است، نه طبیعت بطور جداگانه، به تبع ان، "طبیعت ساخته دست انسان"، دلایلی جهت سخن گفتن از متاسیستم* می دهد که نئوسفر نامیده می شود.
مارکسیست مشهور کاسالاپوف در اثر خود "حقیقت در روسیه" (سال 2004) نوشت: "بیداری نیروی طبیعت توسط نیروهای جامعه بشری در راستای منافع خود تنها در صورتی در خدمت رفاه مردم خواهد بود، که در شکل طبیعی، در حالت کم هزینه- جبران پذیر در روابط، قبل از هر چیز، نسبت به زندگی، به عبارت دیگر، در هارمونی با قانونمندیهای عینی جهانی در بالاترین جلوه های- تاریخی... تاریخ اجتماعی که سبب راه پیشرفت طبیعت، و توسعه طبیعت - راه پیشرفت بشریت بگردد. بنا براین، کار مولد، که تا به حال شاخص قاطع کارایی تولید بود، این اهمیت خود را از دست می دهد، یا اینک باروری تکنولوژی فعلی با سرعت گذر فرایندهای طبیعی دورن خود تعیین میگردد". ایشان ادامه میدهند: "گمان می کنیم که فرگشت نئوسفر، گسترش مفهوم "سودمندی کالا" برهمه تجارب انسانی باشد، که در این یا ان فرم به هارمونی میان نیروهای تاریخ طبیعت و پراکتیک اجتماعی رسیده باشد. این امر در استانه ساختمان جهان خرد نه تنها اشتباه است، بل بررسی ان بمثابه حقیقت عینی مرتبط به فراورده گیتایی بشریت، که تا بحال از کار معنوی اش جداشده است، یعنی عمدتا کار یدی و برایند.... پرداخته است، جنایتکارانه میباشد و ماتریالیسم تاریخی بران است تا این خصومت نامطبوع بمثابه یک حقیقت عینی و همچنین همه تاریخ اگاهی اجتماعی... انرا طرد نماید".
امپریالیسم جهانی، بمثابه گورکن زیست محیطی، همچون نیرویی است، که در راستای مخالفت به اینده بشریت، ینی، بمثابه ضد نیروهای نئوسفر میباشد.
دوران بزرگ شکنندگی تکاملی و دوران شکست بازار، سرمایه داری و لیبرالیسم فرا رسیده است. تاکید می کنم، که این شکست هم از درون، پایه های اقتصادی - اجتماعی، هم از بیرون، پایه های زیست محیطی را شامل می گردد.
این برایند تئوریکی پرسشی بر بحران همزمان کل علم اجتماعی- اقتصادی، بویژه در شکل سرمایه دارانه انرا طرح میکند. کاسالاپوف با دیدن ان، پرسش آیا بحث نظری در ماتریالیسم تاریخی " بمثابه یک حقیقت عینی و همچنین همه تاریخ اگاهی اجتماعی" ضرورت دارد را طرح کرد. یاداور می شوم ، که این فکر کاسالاپوف با فکر لنین که در "دفترهای فلسفی" بیان گردد، در مورد اهمیت درنظر داشتن سازگرهای "ایده ال" جهت درک دیالکتیک تاریخی هم سان می باشد.
جنگ بیلوف علیه دکترین نئوسفر ورنادسکی و نفوذ ان در مارکسیسم، که معلوم نیست چرا با "خداسازی" مرتبط می نماید، در واقع، بیان این بحران است.
بدین سان، پیکار سوسیالیسم با امپریالیسم جهانی از اغار سده 21 ابعاد نئوسفر- اکولوژِکی بخواد گرفت. "باخت" بشریت در پیکار علیه امپریالیسم جهانی در مرحله پنجم توسعه ان- ینی مرگ اکولوژیکی ان است، و پیروزی انقلاب سوسیالیستی، در واقع، اجرای تمهیدات نئوسفر- سوسیالیستی تحولات جهان، بمثابه مطالبات بقاء بشریت در سده 21، ینی جهش بشریت به تاریخ جدید خود است، که تا سطح پاسخگویی بر نئوسفر - هارمونی کیهانی هستی خود ارتقاع یافته، که به مرتبه انسانیت و عقلانیت خود بمثابه نئوسفر انسانیت و عقلانیت می رسد.   
در این "یا، یا" ی سرنوشت ساز ، موضوع بود یا نبود بشریت بر کره زمین مطرح است، و این معنای مفهوم مرحله پنجم توسعه امپریالیسم جهانی است.
مهم است، که عبور امپریالیسم جهانی، سرمایه داری مالی جهانی از پهنه تاریخ بشریت به سوی فراموشی، سبب نابودی تاریخ بشریت نگردد. این معنای رسالت نئوسفر سوسیالیسم و کمونیسم سده 21 است.   
10
بدین سان، حضور بازار - سرمایه داری در روسیه، ضد انقلابی است. در سالهای 90 سده 20، طرد راه سوسیالیستی تحت مدیریت تاثیرات "جنگ سرد" امپریالیسم جهانی امریکا علیه اتحاد شوروی، منجمله، با کمک وسوسه رویاهای خردبورژوازی در مورد شکل زندگی خوشبخت به سبک امریکایی، وام گرفته از فیلم های هالیودی، که در اگاهی مردم شوروی اثر کرده بود، در مقابله با پایه های تمدن خودی، سبب فاجعه در سیستم تمدن سوسیالیستی گردید.
در اینجا دوباره مساله تناسب فرماسیون و رویکرد متمدن به سیستم مارکسیسم - لننیسم سده 21 می پردازم. یوروی پاولوویچ بیلوف براین باور است که با مبارزه در راستای پاکیزکی تئوری م.ل، باید رویکرد متمدانه به علم سرمایه داری را در نظر گرفت، بنا بر این، انرا برای رویکرد طبقاتی - مارکسیستی بیگانه می شمارد، چرا که این به ظاهر "دور شدن" از مساله گسترش تضادهای طبقاتی میباشد.
اما رویکردی متمدانه به شکافتن منطق تاریخی بشریت وجود دارد، در پیشرفت ان دانیلوفسکی، اشپینگلر، توینبی، در دوران معاصر دانشمندان روسیه مثل یاکویتس، کوزیک، والیانسکی، کالیوژنی، و سایرین منجمله نویسنده مقاله فوق سهمی نیز در ان دارند.
بنظر من، مارکسیست سده بیست و یکم رویکرد درک فلسفه تاریخ بشریت را رد نمی کند، بل به بررسی ان در راستای افزودگی اش نسبت به رویکرد فرماسیونی می پردازد. سخن از این می رود، که من در این مورد به کرات، در باره اصولیت افزودگی به رویکرد فرماسیون و تمدن، بمثابه مهمترین اصول علوم اجتماعی غیر کلاسیک در سده 21 نوشته ام. مهمترین اصل رویکرد فرماسیونی در راستای شکافتن منطق درونی پیشرفت اجتماعی بشریت شیوه تولید اجتماعی- یگانگی نیروهای مولد و مناسبات تولیدی میباشد. کشف ان - بزرگترین خدمت مارکس به بشریت و اساس ماتریالیسم تاریخی است. تنها این صورت بندی اقتصادی -اجتماعی به کشف دیالکتیک تاریخی پیشرفت بشریت- مهمترین پایه در راستای برایند ماهیت گذار سرمایه داری، بمثابه صورت بندی اقتصادی- اجتماعی انجامید.
پایه های رویکرد تمدنگرایانه در راستای شکافتن منطق تاریخی پیشرفت بشریت بمثابه یک فرهنگ- تاریخی (یا فرهنگ-اجتماعی)، همچون مجموعه ای از سازگرها (تعیین کننده ها)، با روشن سازی منشاء تمدنهای گوناگون عمل می نماید. در این میان تمدن های شاخص عبارتند از؛ روسیه، چین، روم- المان یا اروپای غربی، انگلو- امریکا، امریکای - لاتین، افریقا، هند، عرب و سایرین.
میتوان در مورد منطق دیالکتیک فرماسیون تاریخ بشریت بمثابه دیالکتیک "عمومی (فراگیر)" سخن گفت، که بیان گر رویکرد به صورت بندی اقتصادی- اجتماعی و "خصوصیاتی"، که رویکرد تمدنگریانه را بشکافد باشد.
در کانتکست فوق روسیه- واحد، شورایی، اورواسیایی، با سردترین اب و هوا، با کرونوتوپ (زمان و مکان) بزرگ هستی و تمدن قرار دارد، که از طریق برخورد تمدنگرایانه در پهنه درک دیالکتیک تاریخ بشریت و دترمینسم جغرافیایی که در سده 21 بر پس زمینه فاز نخست فجایای اکولوژی جهان قرار دار، تعریف می گردد.
ترکیب رویکرد فرماسیونی و تمدن بر پایه اصل افزودگی امکان شناخت ژرف علتها را می دهد، که چرا در تاریخ بشریت روسیه نخستین جهش سوسیالیستی را انجام داد، شناخت ژرف پیدایش لننیسم نه تنها بمثابه اهمیت جهانی- تاریخی، دستاورد بشری، بل بمثابه پدیده ای روسی، برپایه تمدن روسیه را میسر می سازد.
در نقد و بررسی - تعمیم علمی "ولادیمیر ایلیچ لنین: نابغه جهش روسی بشریت به سوسیالیسم" (2010) سه منشاء جهت پیدایش لنینیسم را ارائه نمودم: (1) مارکسیسم، و اگر به زبان بردی یایف گفته باشم "روسی شده" ان و منجمله تعبیر لنینی ان بر پایه تئوری امپریالیسم در سده 21. (2)؛ سوسیالیسم روسی یا "کمونیسم روسی" (مطابق تعریف بردی یایف) که نه تنها تجسم پویش اندیشه سوسیالیستی روس سده 19، بمثابه پدیده ای مستقل و متمایز از اروپا است، بل پویش جهان بینی - ارزشمند تلاش مردم روس، فرهنگ روس به حقیقت، عدالت اجتماعی، به "سوسیالیسم دهقانی" (طبق تعریف لوسکی) است. جا دارد اضافه کنم، که در این مورد بردی یایف تاکید دارد، که لنینیسم یا مارکسیسم روسی "موافق با سنت روس و غرایز مردمی اش" درامد. (3) طبق منابع تمدنگرایانه روسیه، لنینیسم برپایه ارزش و بنیادهای تمدن روسیه و در ارتباط با انها رشد نمود است.      
"اگر مارکسیسم، سوسیالیسم علمی مرکز گرایی اروپایی منجمله، پیش بینی جهش به سوسیالیسم از کشورهای اروپای غربی و امریکا، همچون پیشرفته ترین کشورهای سوسیالیستی را بمثابه بخش جدایی ناپذیر به ترکیب خود اورد، لنینسیم، سوسیالیسم علمی روسی را از ان خود کرد، که جهش به سوسیالیسم به توجه به واکاوی امپریالیسم بمثابه "یگانه، اعتماد جهانی"، استثمارگر کشورهای "حاشیه"را انجام داد. من در تعمیم علمی نوشتم که لنینیسم- از این دید سوسیالیسم علمی روسی میباشد، که ازمون پراتیک تاریخی سده بیستم و بیست و یکم را از سر گذراند. لنینیسم نوعی برونرفت دیالکتیکی از سوسیالیسم علمی اوروسنتریسم است، چراکه صیانت هسته مثبت سوسیالیسم علمی (مارکسیسم علمی) مارکس و انگلس را عهده دار است. وضعیت ماهیت برنامه ریزی اقتصاد سوسیالیستی (کمونیستی)؛ وضعیت اجتناب ناپذیری گذر از فرماسیون سرمایه داری به فرماسیون کمونیسم؛ تنها همین امر موقعیت تئوری لنینی امپریالیسم را گشترش می دهد، چراکه، سخن بر شیوه تولید اجتماعی امپریالیستی است، که در مستعمرات، کشورهای وابسته با ساختار های غیر سرمایه داری، بمثابه شرایط ضرور جهت استثمار انها و باز تولید خود قرار دارد؛ بنا بر این، این گذار به سوسیالیسم از "حاشیه" سامانه امپریالیسم جهانی آغاز می گردد؛ وغیره. ... لنین و لنینسیم، انقلاب سوسیالیستی روسیه به خلق روس و تاریخ ان تعلق دارد، بخشی از گنجینه معنوی دوران احیای روس که معیارهای جهش نوین سوسیالیستی روسیه و خلق روس، با " بُردار" اکولوژی- نئوسفر، - جهشی که در راستای نجات بشریت از تخریب زیست محیط در سده بیست و یکم است، می باشد".
پرسش: آیا رویکرد تمدنگرایانه رویکرد طبقاتی از مواضع فرمول افزودگی بر فرماسیون را نفی می کند؟. طبیعتن خیر. برعکس، "خصوصیت" انرا چه در پیکار طبقاتی، چه در انقلاب سوسیالیستی، ساختمان سوسیالیسم را اشکار مینماید. و این "خصوصیت" در مفهوم سوسیالیسم "روسی" یا "شوروی"، "انقلاب سوسیالیستی روسیه"، "سوسیالیسم چینی"، سوسیالیسم کوبا وغیره ثبت شده است.   
پشت سر رویکرد تمدن با مواضع فلسفه تاریخ، از مواضع ماتریالیسم تاریخی بمثابه تاریخ فلسفه مارکسیسم چه چیزی ایستاده است؟ - قانون تنوع، بمثابه قوانین بنیادی هر پیشرفت ترقیخواهانه، منجمله پیشرفت ترقیخواهانه اجتماعی بشریت می باشند. رویکرد تمدنگرایانه تنوعات مذکور را از طریق موشور تمدنهای محلی متنوع و تنوع فرهنگی منعکس مینماید. در ان تا حدودی تنوع اقوام در کانتکست قوم شناسی گومیلوف منعکس گشته است. اندیشه پانارین از کتاب "انتقام تاریخ" را نیز باید به ان ضافه کرد: "در اینجا میتوان از اندیشه تنوع فرهنگی جهان سخن گفت، که مدرنیسم به تهدید سطح، که بالاترین شکل در فرهنگ مصرفی توده رسیده پرداخته است. با داوری بر پایه بسیاری از علایم، تنوع فرهنگی جهت بقاء بشریت دارای همان اهمیت است، که تنوع انواع در طبیعت زنده". انکس که مخالف با رویکرد تمدن از مواضع پیکار جهت پاکیزگی م.ل. در آغاز سده بیست و یکم برخواسته است، ایا چنین برخوردی به "سطح" در رابطه با تنوع گذار بشریت به سوسیالیسم در کشورهای گوناگون جهان مشغول نیست، مارکسیستم را به الفاظی ریاضت گرایانه تبدیل نمی کند؟. ازدید من چرا میکند.
11
در مورد امکان راه ویژه تحولات انقلابی در روسیه به مسیر سوسیالیسم، با دور زدن فاز سرمایه داری (با درنظر داشت شفافیت کامل ان)، چیزی که مارکس نیز به گونه ای انرا پیش بینی نموده است.
در نامه به ورا زاسولیچ در مارس 1881 مارکس همه توجه خود را به این معطوف می کند، و در چاپ فرانسوی "سرمایه" خاطر نشان کرد، که:
"اساس سامانه سرمایه داری... جدایی کامل تولید کننده از ابزار تولیداست... بنای کل فرایند سلب مالکیت کشاورزان میباشد. این امر بطور کامل در انگلستان اجرا شده است. مابقی کشورهای اروپای غربی در همان مسیر پیش میروند". در ادامه ایشان تذکرات و نتیجه گیری های مهمی همزمان می دهد: "متعاقبن، "اجتناب ناپذیری تاریخی" این فرایند (از دید من : ینی گذر کلاسیک فاز توسعه سرمایه داری) در کشورهای اروپای غربی محدود می گردد. دلایل این، محدودیت، در فصل 27 ( Capital» «Le ص 341 ) ذکر شده است". "مالکیت خصوصی، اساس کار فردی است... مالکیت خصوصی سرمایه داری بر استثمار کار و کار مزدی دیگران استوار است. در غرب بر این موج فرایند امور پیش میرود، بدینسان، یک شکل مالکیت خصوصی به شکل دیگر تبدیل می گردد".
در ادامه مارکس بر پایه تمرکز توجه ی ورا زاسلویچ متذکر می شود، که:
"در روسیه دهقانان باید، برعکس، مالکیت عمومی خود را به مالکیت خصوصی تبدیل کنید. انالیز، ارائه شده در "سرمایه" نتیجه گیری های پیگیر موافق یا مخالف در مورد سرزندگی جوامع روسی نداده است. اما تحقیقات ویژه ای که من برپایه داده ها انجام دادم، این منابع اصلی، مرا متقاعد ساخت، که این جامعه تکیه گاه بازسازی اجتماعی روسیه است، با اینهمه، برای این امر، قبل از هرچیز، جهت کارکرد باید تاثیرات مخرب را، که از طرف ان بروز مینماید، طرد کند، انگاه شرایط عادی توسعه ازاد را تامین نماید".
کل تاریخ روسیه - اتحاد شوروی در سده 20 پیش بینی مارکس را تائید نمود. انقلاب بزرگ سوسیالیستی روس، هم ضد سرمایه داری و هم ضد امپریالیستی بود و بر پایه اتحاد طبقه کارگر و دهقانان (بدین خاطر لنین پیروزی انقلاب اکتبر را انقلاب کارگران و دهقانان نامید)، به انقلاب سوسیالیستی رسید. در روسیه سرمایه داری در شرف آغاز بود، هنوز نقش تعیین کننده ای نداشت، و بالفعل با اقتصاد مستعمره در وابستگی به امپریالیسم اروپای غربی، در وهله نخست فرانسه، بلژیک، المان، کمی به انگلستان قرار داشت؛ اقتصاد ارباب رعیتی در روسیه نقش تعیین کننده داشت. من و کارا-مورزا مستقل از یک دیگر به این نتیجه رسیدیم که محتوای انقلاب روسیه در اغاز سده بیستم دارای ماهیتی ضد سرمایه داری (ضد امپریالیستی) بود. کارا - مورزا در این مورد خاطر نشان کرد که: شاید، مهمترین تصویر بر این موضوع نقل قول لنین از انگلس باشد، که در 7 اکتبر 1858 (!) به مارکس نوشت: "پرولتاریای انگلیس عملا هرچه بیشتر بورژوازی زده میشود، چراکه، این بورژوازی، احتمالا جهت فرجام این امر و بلاخره برای داشتن اشرافیت بورژوازی و پرولتاریای بورژوازی در کنار بوروژوازی این امر را از همه ملل خواهد خواست." البته، از طرف ملتی که جهان را استثمار میکند، این تا حدی قانونمند است". این تصور انگلس، در سال 1858 شکل گرفت که کاملا پایدار است. 12 سپتامبر 1882 انگلس به کائوتسکی مینویسد: که کارگران بی اندازه ارامند، و انحصارات استثماری [بورژوازی] انگلیس و انحصارات ان در بازار جهانی از ان استفاده میکنند". کارا-مورزا مینویسد، این نتیجه حاصل میشود، که امیدی به انقلاب پرولتری در منوپولهای سرمایه داری نیست، اما انقلاب در کشورهای حاشیه سرمایه داری، که به روسیه مربوط می گردد، به ناگزیر نه تنها ماهیتی ضد سرمایه داری، بل ملی - ازادیبخش بخود می گیرد.
تاریخ سده بیستم، مهمترین برایندهای تئوری انقلاب سوسیالیستی در سده بیست و یکم را تائید کردند.
بشریت جهش به سوسیالیسم را نه از طریق کشورهای "منوپول" سامانه امپریالیسم جهانی، بل از طریق "حاشیه" انها، که در وابستگی اقتصاد- مستعمره به کشورهای "منوپول" که تحت استثمار همین امپریالیسم جهانی (که در رابطه با امپریالیسم بریتانیا هنوز در سده نوزدهم انگلس در شکل "استثمار کل جهان" خاطر نشان نمود، و لنین نیز در کتاب امپریالیسم بمثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری تاکید کرد) انجام خواهد داد.
12
بدین سان، باز هم به مساله مرتبط به امپریالیسم جهانی در آغاز سده بیست و یکم برمی گردید، که مهمترین عامل ان امپریالیسم امریکا، سامانه مالی سرمایه داری جهانی است.
چگونه میتوان سامانه امپریالیسم جهانی و سیستم مالی سرمایه داری جهانی، که شامل محتوای ان نیز میشود را توصیف نمود؟
نخست: سامانه مالی سرمایه داری جهانی بمثابه "هرم کاپیتال کراسی" ترسیم شده است، که مشمول "هرم بازار"، و سامانه فروش چند سطحی سرمایه، نه تنها نیروی کار، بل تولید اقتصادی میشود.
دوم: این وضعیت را بدین سان می توان فرموله کرد: امپریالیسم جهانی سلسله مراتب پیچیده سیستم استثمار امپریالیستی کل جهان را ایجاد می نماید، البته به استثنای اندسته از کشورهایی که در برابر امپریالیسم جهانی، در وهله نخست امپریالیسم امریکا، در مسیر توسعه سوسیالیستی و غیرسرمایه داری قرار دارند.
بدین سان، در دوران امپریالیسم جهانی تئوری رویکرد طبقاتی در سیستم مارکسیسم - لنینیسم سده بیست و یکم باید چه از نظر مواضع تئوری نوین خود، - مواضع بقاء در "پهنه امپریالیسم جهانی" "سیستم چند سطحی استثمار" یا "هرم روابط استثمار گرایانه" را شامل گردد.
در باب اندیشه انگلس در سال 1858 در مورد بورژوازی زدگی طبقه کارگر، که، از یک طرف، از سوی کاپیتال کراسی خودش استثمار می گردد، و همزمان بهمراه بورژوازی انگلیس، اما در چارچوب استثمار امپریالیستی مستعمرات، با درک ضمنی استثمار دو سطحی کار مزدی و در کل استثمار نیروی کار در مستعمرات از سوی امپریالیسم بریتانیا در رابطه با انها به استثمارگر تبدیل گشته است.
در سامانه امپریالیسم جهانی کار مزدی در اقتصاد مستعمرات، که در شرایط فعلی می تواند به روسیه نیز مرتبط گردد، - در کشورهای "حاشیه" (در رابطه با کشورهای منوپول) - نه تنها از سوی بورژوازی خودش، (ینی سطح نخست، سطح پائین استثمار)، بل توسط کاپیتال کراسی شرکت های فرا ملی یا طبقه فراملی سرمایه داران (سطح دوم استثمار)، همچنین توسط سرمایه فراملی حاکم شده (از طریق شرکت های سهامی عام) کاپیتال کراسی مالی جهانی (سطح سوم، جهارم، پنجم استثمار- مطابق با "طبقات" تمرکز سرمایه مالی و مدیریت سیلاب جابجایی سرمایه های پولی) استثمار می گردد.
از مواضع سلسله مراتب سیستم امپریالیسم جهانی و کاپیتال کراسی مالی جهانی باید جایگاه فعلی و وضعیت روسیه، تبیین فرمهای بازار - سرمایه داری، از آغاز سال 1991، کودتای یلسین و تلاشی اتحاد شوروی در پارک جنگلی بلاویژ، تعیین گردد.
روسیه در "تله تاریخی" امپریالیسم جهانی گرفتار گشته، که بنوبه خود میتواند بمثابه "جسد اکولوژیکی" بشمار اید.
ضد انقلاب بازار- سرمایه داری در روسیه نمی تواند به پیروزی برسد، البته نه بخاطر اینکه، بابت منشاء خود ضد خلاقیت و سوداگر مالی است، بل برای اینکه ضد تمدن است، ینی در مسیر نابودی تمدن و خلق روسیه، همچون افریننده اش میباشد. تصادفی نبود، که حدود 10 سال پیش، اتحاد نیروهای راست، خلق روس را بمثابه نیروی ضد سرمایه داری، فاقد توانایی زندگی در سیستم بازار - لیبرالیسم، نگهدار امال شوروی در درون خود، هودارزندگی بر پایه مبانی جمعگرایانه ارزیابی کردند.
کلینتون، رئیس جمهور امریکا در سال 1994 در نشست با نمایندگان ستادهای نیروهای مسلح امریکا، گفت، ، مصارف جهت ایجاد شبکه "نفوذ عوامل" و انجام انقلاب لیبرالی در شعور مردم شوروی با عقبگرد به بازار- سرمایه داری در روسیه، با پیروزی امریکا - بر کشور شوروی در"جنگ سرد" چندین بار جبران شد.
انچه که ما هماکنون میبینیم، از بازه سال 2013 تا 2015 بهمراه سیاست خارجی و داخلی دولت روسیه، حنتای فاشیستی – باندرا در اکراین، الحاق کریمه به روسیه در مارس 2014، جنگ ارتش اکراین به فرمان پوروشنکو علیه خلق خود در شرق اکراین، که خواهان اشتی با کودتاگران نشد، تحریمات اقتصادی امریکا و کشورهای اروپای غربی علیه روسیه، در واقع، جنگ اقتصادی علیه روسیه نیست؟.
بنظر میرسید، روسیه باید سرمایه داری میشد، تا برای غرب "خودی"، اساسات رویارویی ها - رویاروی میان سوسیالیسم شوروی و امپریالیسم غرب مطابق نظر "لیبرالهای- رفرماتور" از میان برود. در واقع، این صورت قضیه بود، که بمثابه حقیقت برای برخی مارکسیستهای سابق شوروی جلوه کرد.
آ.آ. زینویف جایی در سالهای 90، نظر جالبی را مطرح نمود: "کمونیسم رو نشانه گرفتند، به روسیه زدند".
چطور و چگونه شد؟- پاسخ برای بسیاری عجب و در "سطح" قرار دارد. چراکه، تمدن شوروی، سوسیالیسم شوروی با منطق تاریخی پویش اصول تمدن روسیه، ارزشمندیهای ان، با ژنوم تمدنی و تلاشهای خلق روس و همه خلق های روسیه در راستای رسیدن به حقیقت، به عدالت اجتماعی، دوستی ملل برپایه دولت زحمتکشان مطابقت داشت، اما راه بازار- سرمایه داری موجب فروریزی انقلاب بزرگ سوسیالیستی روس که در اغاز سده بیستم رخداد، گردید.
"لیبرالها" مساله ضد انقلابی خود را بر این پایه اغاز کردند، که راه توسعه سوسیالیستی شوروی - "انحراف" کشور در سده بیستم از پیشرفت حقیقی، "دمکراسی" بسبک امریکا و غرب بود.
ولی حقیقت کاملا بر عکس ان است.
... فرالوف بدرستی از علایم امپریالیسم طبق تعریف لنین در رابطه با فرایندهای مراحل نوین توسعه اقتصادی روسیه استفاده نموده است. من انتقادی به منطق حسابها، محاسبات، روشهای ارزشیابی ایشان ندارم.
مشکلات همیشه در سندها پنهان نمی گردد، بل در تفسیرات ان پنهان می شود.
از انجایی که سرمایه داری همیشه ماهیتی امپریالیستی دارد، پس همه بُرون بومهای سرمایه داری، شرکتها، در روسیه نیز ماهیتی امپریالیستی دارند. اری انها از مواضع باز تولید خود، کسب سود و از این جایگاه، از همان روز نخست خصوصی سازی آقای جوبایس- ساکس امپریالیستی بودند، تحت قیومیت و پوشش هرمهای مالی کاپیتال کراسی جهانی قرار داشتند. سرنوشت بریزووسکی الیگارش روس در بریتانیا (علایم بسیاری موجودند که او "مرد" برای اینکه مصلحت چنین بود)، توقیف شماره حسابهای بسیاری از الیگارش های روس در بانک های بریتانیا (بابت توضیح منابع پیدایش وجوه) و علایم بسیاری دیگر، نشان می دهند که "اربابان" (با توجه به اینکه "صاحبان" بسیاری از شرکت های روسی اشخاص حقیقی غیر روس میباشند) حقیقی الیگارش های روس چه کسانی هستند.
در این راستای افشاگری های رچارد دوگلاس روزنامه نگار بریتانیایی دارای اهمیت می گردد :
"پی امد ازمون لندن بی اندازه ژرفتر و بلند مدت تر از فرایند سالهای 90 بود، که بچشم میرسید. در مصاحبه سال 2001 ( که الکساندر گانتلیف مستند ساز در سال 2010 بنمایش گذاشت) چوبایس آشکارا می گوید: تا انتخاب مجدد یلسین در سال 1996 "خصوصی سازی در روسیه ... اصلن فرایند اقتصادی بحساب نمی امد. مساله مطلقن در مقیاس های دیگری جریان داشت، که کمتر کسی در روسیه انرا می فهمید، چه رسد به غرب" (تفسیر نویسنده: چه کسی در غرب این فرایند را مدیریت می کرد، برای مثال، روت شیلد، کلینتون، جورج سوروس، بوش پدر، کسنجر، ساکس، لرد هاریس خوب می فهمیدند که در روسیه چه می گذرد و منظور از "طرح" لندن مطابق نظر دوکلاس چیست). اگر هدف، مطابق گفته چوبایس سیاسی - "نابودی کمونیسم" بود، جهت ایجاد شرایط برای مردم در راستای برگشت ناپذیری، دلبستگی به مالکیت صورت گرفت. "ما مشغول جمع اوری پول نبودیم، مشغول نابودی کمونیسم بودیم. موضوع ای مختلف با بهاء ای مختلف... می میدانستیم، هر کارخانه ای که فروخته میشد، گران، ارزان یا رایگان، میخی بر تابوت کمونیسم بود. پرسش مهم این بود که وجود هر مالک خصوصی - برگشت ناپذیری روسیه میباشد....". در همین زمان میلیونها کارگر، دانشمند، که توسط کار و استعداد انها دارایی های تولیدی شوروی بنا شده بود غرق در فقر بودند، کسانی از تیم گایدار-چوبایس به تملک دارایی ها روی اروده، و به ثروتی نجومی رسیدند. برخی دیگر در نهاد های دولتی روسیه نفوذ کرده، موقیعیت های کلیدی کشور را تا دهه نخست سده بیست و یکم در دست گرفتند... پرواضع است که موقعیت ها، نهادها و روشهای اثر گذاری، جهت نفوذ در اقتصاد روسیه بود، که بسان گذشته محکم به ان چسپیده اند". بعبارت دیگر، افشاگری دوگلاس - تائید دیگری بر استراتژی مستمراتی- امپریالیستی رفرمهای بازاری روسیه، به مدیریت نهاد های امپریالیسم جهانی و کاپیتال کراسی مالی جهان میباشد.
"امپریالیسم روسیه" مطابق تعریف فرالوف - از یک طرف، استثماگر در داخل روسیه، برای مکیدن "خون از پیکر زنده" اقتصاد کشور، از طرف دیگر- مکانیزم اقتصادی مستعمره سازی روسیه از سوی امپریالیسم جهانی و کاپیتال کراسی جهانی، مطابق سازواره های سلسله مراتبی ان میباشد.
بهمین خاطر است که فاز فعلی توسعه تاریخی روسیه - از یک طرف، شکست بازار- سرمایه داری ضد انقلاب، برای "نابودی" در برابر الزامات تاریخی ان شمشیر کشیده است، نشان میدهد، که سازواره های مستعمره سازی اقتصادی روسیه همین است، و نئولیبرالیسم ایدئولوژی ان میباشد، از سوی دیگر، رفتن به روی پیش صحنه تاریخی ان بر سازواره های تمدن ان، که در دستور روز الزامات برگشت روسیه به قواعد پیشرفت و احیای راه سوسیالیستی، در فرماتی نوین - نئوسفر معنوی اکولوژیکی قرار گرفته است.
توجه فرالوف گویا بر برخی کشورهای امپریالیستی هم وزن در مبارزه جهت تقسیم جهان (معرف به نقشه جهان، از سوی بسیاری از مراکز نیروهای امپریالیستی، درگیر مبارزه تقسیم جهان) میباشد. از دید من، چنین نیست. این "ظاهر بیرونی" با پوشش و استتار سلسله مراتب موجود در کاپیتال کراسی جهانی، تقسیم جهان بر "متروپل" و "حاشیه" تمرکز شدید نظامی، اقتصادی، اطلاعاتی، فنی، قدرت فنی-علمی امریکا بمثابه "مرکز" سیستم امپریالیسم جهانی میباشد.
جهان در شرایط فعلی با سه تضاد اصلی قابل توضیح میباشد: (1) تضاد میان امپریالیسم جهانی بمثابه سیستم، که با خشونت تمام به برداشت منابع در سرتاسر جهان با تخریت غیر معمولی اکولوژی طبیعت- بیوسفر و زمین (بمثابه ابرپیکر) پرداخته است. (2) تضاد میان امپریالیسم جهانی و سوسیالیسم، سوسیالیسم یگانه جایگزین سرمایه داری، منجی بشریت از هلاکت محیط زیست. (3) تضاد میان کار و سرمایه.
دو تضاد نخست "تاثیر" خود را بر تضا سوم می گذارند.
روسیه دوباره، همچون صد سال پیش، در برابر جهشی نوین در اینده قرارداد، که من میخواهم انرا نئوسفر و سوسیالیسم بنامم.
    یک بار خطوط اصلی را تکرارمی کنیم: پایان اکولوژیکی سرمایه داری، بازار و لیبرالیزم بمثابه ایدئولوژی فرارسیده است. پایان جهان جنگ و خشونت فرا رسیده است. البته، تا وقتی که اولی و دومی وجود دارند، شتاب فرایند فاز تخریب جهانی اکولوژی نیز ادامه خواد داشت. فرایند بازار- سرمایه داری بر پایه منابع، و محتوای زیست محیطی به نابودی بشریت ختم خواهد شد.   
جالب این است که در این مورد فورسوف می نویسد: "سرمایه داری ینی، اولن؛ سیستم جهانی، دومن؛ سیستمی، که بر پایه استثمار برگشت ناپذیر نه تنها انسان، بل طبیعت، بیوسفر قراردارد و بحران ان- بحران منابع در مقیاس کره زمین است. بحران منابع با تغییرات جغرافیای اب و هوا و ژئوفیزیک: میرایی گلف استریم، کاهش فعالیت خورشید.... ژرفتر می گردد".
پیکار علیه بهره کشی انسان از انسان، پیکار در راستای "اقتدار کار ازاد شده "، پیکار برای سوسیالیسم و پیکار برای غلبه بر بن بست تاریخی زیست محیطی از طریق گذار به "مرحله نئوسفر"، به انقلاب نئوسفر که به پیکار واحد انسان برای انسانیت خود و عقلانیت تبدیل می گردد.
روسیه با همه تاریخ غنی و دراماتیک خود، با همه تجارب خودش در نخستین جهش سوسیالیستی و کیهانی اش در سده بیستم، برای رسالتی بزرگ در راستای هژمونی پیکار برای اینده بشریت تعیین شده است.

* متاسیستم- فرا سیستم است، که سیستم مورد مطالعه بمثابه جزی از ان میگردد. میان اخشیج های سیستم مورد نظر و میان سیستمهای مختلف رابطه ای برقرار است. سیستم در یک محیط خارجی مشخص عمل می کند.
**نئوسفر - همه، سازه های عقل انسان

سرچشمه: سایت حزب کمونیست فدراسیون روسیه   https://kprf.ru/party-live/opinion/141510.html