از فقیه و مگس


اسماعیل خویی


• اگر تو دادگری، پرسم از تو، دادگرا!
چرا فقیه و مگس در جهانِ توست، چرا؟

به آن که گوش مصون ماند از دو رشته ز ژاژ:
ز وِزوِزِ مگس و وعظِ شیخِ هرزه درا. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۷ مهر ۱٣۹۶ -  ۱۹ اکتبر ۲۰۱۷



اگر تو دادگری،پرسم از تو،دادگرا!
چرا فقیه و مگس در جهانِ توست،چرا؟
به آن که گوش مصون ماند از دو رشته ز ژاژ:
ز وِزوِزِ مگس و وعظِ شیخِ هرزه درا.
مگس خوراکِ پرنده ست،می توانی گفت:
کدام سود رسد،لیکن،از فقیه که را؟!
خوراک نیست تنِ فربه اش برای کسی:
ولی خوراک بُوَد هر چه هر کجاست وَ را.
چرا فقیه به ویروس نیز می ماند؟
گرش تو ساخته باشی به داد،دادگرا!
تو،گر که بازشناسی خرافه از دانش،
به یک زمان ز چه آورده ای فقیه و مرا؟!
به مولوی ببر از سوی من پیام و بگو:
تو اهلِ دانشی،از کسوتِ فقیه درآ!
جهان،کز «آکل و ماکول»سلسله واری ست،
چرا نمی گذرد هرگز از فقیه فرا؟!
ولی،خدا که نباشد،خطابِ من با کیست؟
سخن به خاک می افتد ،چو نیست کس به سرا.
گزافه بافِ جهان ببینم ات به گستاخی:
منا!ز بحر چه دانی تو موجکِ گذرا؟!
جهان فرای زبان و خیال و اندیشه ست:
به کارِ خویش بپرداز و شعرِ خود بسُرا.
هجومِ جهل و خرافه ست و بیم مرگ، ای شعر!
تو بر خیال ام و اندیشه جوشن و سپرآ!
وَ عشق مادرِ هرگون سرودِ دوشیزه ست:
دل ام گشوده بدار و بدو بگو که در آ!

چهارم فروردین ۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن