خشونت علیه زنان: قلب را می‌شکند، هم‌چنین استخوان‌ها را!
آندریا دورکین، برگردان: کیمیا مرادی و نیلی سپهر


• جرائم پیچیده بر روی زنانی اِعمال می‌شود که از پیش محو شده‌اند؛ این زنان، بی‌نام‌اند؛ نه تاریخچه‌ی خصوصی بااهمیتی دارند و نه کیفیتی شخصی‌ که بتوانند مسیر حوادث را تغییر دهند. به‌عنوان نمونه، آزار و اذیت جنسی در بازار کار، زنان را دربه‌در می‌کند: کارگرانی ارزان‌قیمت، سریعاً قابل تعویض و دائم‌الحرکت از کاری با دستمزد پایین به کاری دیگر با دستمزد پایین. تن‌فروشی و پورنوگرافی شخصیت زن را به‌تمامی محو و نابود می‌کند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۰ آبان ۱٣۹۶ -  ۱۱ نوامبر ۲۰۱۷



 اوایل سال 1983 برای سخنرانی در یک کنفرانس ـ که توسط کمیته‌ی مبارزه علیه سوءاستفاده‌ی جنسی۱ با موضوع پورنوگرافی سازمان داده‌شده بود ـ به دوبلین در جمهوری ایرلند رفتم. عاشق ایرلند شدم. زنانی که آنجا ملاقات کردم بسیار خاص بودند. از قدرت تحمل‌شان، شوخ‌طبعی، توان‌مندی، مهربانی و خونگرمی‌شان شگفت‌زده شدم. ازآنجاکه قبلاً در تلویزیون ایرلند ظاهرشده بودم، عده‌ی زیادی از مردم مرا به‌جا می‌آوردند و با من صحبت می‌کردند: زنان مسن دوان‌دوان از خانه‌های خود به خیابان می‌آمدند تا از من ـ بابت حرف‌هایی که در دفاع از حقوق زنان گفته بودم ـ تشکر کنند. عابرینی که در خیابان با من برخورد می‌کردند می‌ایستادند تا به من بگویند که آن‌ها هم موافق‌اند که پورنوگرافی چطور به زنان آسیب می‌زند (مصاحبه‌ی تلویزیونی‌ام بسیار تند و گزنده بود و آن‌ها می‌خواستند به من بگویند که مرا به خاطر آن برنامه تحسین می‌کنند). مردم در کافه‌ها، کنسرت‌ها و هرجایی که می‌رفتم برای سلام کردن پیش می‌آمدند. البته بعضی مردان، بداخلاق ولی درعین‌حال دوستانه، به من می‌گفتند که در مورد همه‌چیز اشتباه می‌کنم. با فمینیست‌های جمهوری ایرلند ارتباط نزدیکی برقرار کردم و همین‌طور به ایرلند شمالی رفتم تا با فمینیست‌های ایرلند مظلوم‌تر ارتباط برقرار کنم. من هم‌چنان به جنبش زنان ایرلند پای‌بندم. این باعث افتخار من است که از من خواسته‌شده که سخنان شخصی‌ام را در قالب این مقاله و در مجموعه‌ی دیگر نوشته‌های فمینیست‌های ایرلندی که توسط یک ناشر فمینیست در ایرلند چاپ‌شده ایراد کنم. این نوشته هرگز در آمریکا به چاپ نرسیده است.

در خشونت علیه زنان، آنچه قلب انسان را به درد می‌آورد این است که مردم، ازجمله خود زنان، وقتی آن ‌را می‌بینند، در آن سهیم هستند و یا آن را تجربه می‌کنند، حتا به‌عنوان قربانی متوجه آن نمی‌شوند. آنچه باعث تضعیف روحیه‌ی فعالان حقوق زنان می‌شود، نادیده گرفتن و عدم اذعان به این واقعیت است که زن درواقع یک انسان است که وقتی مورد خشونت واقع می‌شود، آسیب می‌بیند.
آزار زن به‌منظور لذت جنسی مردان، سلطه‌ی جنسی و اجتماعی مردان بر زنان و فرودستی اقتصادی تحمیلی بر آنان توسط مردان آن‌قدر جاافتاده و بدیهی به نظر می‌آید که زنان به‌طور پیش‌فرض موجوداتی محسوب می‌شوند که آفریده‌شده‌اند یا به وجود آمده‌اند تا آنچه که اگر بر انسان‌ها اعمال می‌شد و سوءاستفاده به‌حساب می‌آمد، بر آن‌ها روا داشته شده و سوءاستفاده هم محسوب نگردد، چرا که زنان اساساً بدین منظور خلق‌شده‌اند.
رابطه‌ی به‌اصطلاح طبیعی بین دو جنس یعنی این‌که زنان ساخته‌شده‌اند تا آن‌طور که اکنون در دنیای مدرن به لحاظ اجتماعی و اقتصادی بر اساس نابرابری جنسی شاهدش هستیم، توسط مردان مورداستفاده قرار بگیرند؛ دنیایی که زنان دارای حقوقی محدود، بدون اختیار بر بدن خود و بدون حق تعیین سرنوشت هستند. این شرایط نابرابری برای ما زن‌ها حتا خوب هم هست چراکه متفاوت از مردان هستیم. مردها وقتی از برابری اجتماعی محروم می‌شوند از سلب حق آزادی و احترام فردی‌شان رنج می‌کشند، ولی ما از آن لذت می‌بریم. گویی نابرابری برای زنان باعث پیشرفت می‌شود و محیط مناسبی برای لذت جنسی و رضایت از خویشتن را برای‌شان فراهم می‌آورد.
کل ذات و موجودیت ما زنان در سکس خلاصه می‌شود. سکس کارکرد طبیعی ماست و کل معنی زندگی‌مان بر اساس این کارکرد طبیعی تعیین می‌شود. بسته به خواستِ شخصی که مدعی ماست، بدن‌های‌مان برای تولیدمثل یا لذت جنسی مورداستفاده قرار می‌گیرد. طبیعت ما طوری‌ست که تشنه‌ی ظلمی هستیم که مردان با سخاوت تمام بر ما روا ‌دارند. ما درد را، علی‌الخصوص در هنگام سکس دوست داریم. ما مردان را وادار به آزار خویش می‌کنیم. ما به سکس اجباری ـ درحالی‌که آن را پس می‌زنیم ـ به‌طور ویژه علاقه داریم. پس زدن ما، مردان را به استفاده از زور بازوی فیزیکی، خشونت و تحقیر تحریک می‌کند که درواقع همان چیزی است که از ابتدا با پس زدن مرد می‌خواسته‌ایم. علی‌رغم این‌که از شدت خوشی و رضایت هورمون‌های‌مان که به‌صورت رمزگونه‌ای بالا می‌زند، می‌گوییم «نه» تا بدین‌وسیله یک تناقض به‌شدت قوی و تخریب‌کننده را ـ که از طریق سکس اجباری بر ما تحمیل می‌شود ـ برای ارضای خود ایجاد کنیم. ما تشنه‌ی یک‌جور وحشی‌گری مبتذل هستیم و اتفاقاً در این زمینه خیلی هم خوش‌شانسیم چراکه حجم زیادی از آن را دریافت می‌کنیم. مورد ضرب و شتم واقع‌شدن در ازدواج نشانه‌ی عشق است. شواهدی از مناطق و روستاهای دورافتاده وجود دارد که اگر مردی زن‌اش را کتک نزند، زن احساس دوست داشته شدن نمی‌کند و چرا هم باید بکند؟ هیچ زنی این را نشانه‌ی عشق نمی‌بیند (زن‌های آن روستاهای دورافتاده که سهل است، زن‌های نیویورک و دوبلین هم کتک نخوردن را نشانه‌ی عدم وجود عشق می‌بینند). ما علی‌الخصوص از این‌که در گوشه‌ی خیابان برای سکس فروخته شویم لذت می‌بریم (و چقدر هم هوای بد لذت‌اش را بیشتر می‌کند!). ما پدران‌مان را هم اغوا می‌کنیم که به ما تجاوز کنند، چرا که حتا دختربچه‌ها نیز زن زاده‌می‌شوند. در جوامع پیشرفته، ما عمداً از جراح مغز شدن اجتناب می‌کنیم تا به‌جای آن از پیدا کردن عکاسانی ـ که واژن‌مان را نشانه می‌روند ـ لذت ببریم؛ در این نشانه رفتن، دوربین یا تفنگ هم برای‌مان فرقی ندارد!
یک مسأله باید روشن باشد ولی ظاهراً نیست: اگر طبیعت ما زن‌ها واقعاً این‌هایی بود که گفتم پس ما داریم در بهشت زندگی می‌کنیم! اگر درد، تحقیر و جراحت ما را خوشحال می‌کرد ما هم‌اکنون باید به وجد آمده بودیم. اگر فروخته شدن در گوشه‌ی خیابان‌ها لحظات خوشی برای‌مان می‌بود، زنان باید گوشه‌های خیابان‌ها را پر می‌کردند، آن‌طور که مردان استادیوم‌های فوتبال را.
اگر سکس اجباری چیزی بود که برای‌اش لَه‌لَه می‌زدیم تا حالا باید از خوشی و رضایت مرده بودیم.
اگر زیر سلطه‌ی مردان بودن ما را خوشحال می‌کرد که باید همیشه در حال لبخند زدن می‌بودیم.
ما زنان در مقابل سلطه‌ی مردان مقاومت می‌کنیم چراکه آن را دوست نداریم.
زنان سیاسی در مقابل سلطه‌ی مردان، بی‌پرده، جسورانه و با عصیان‌گری مقاومت می‌کنند. این زن‌ها را غیرطبیعی می‌نامند، چراکه طبیعتی ـ که از خوارشدن لذت ببرند ـ ندارند.
زنان غیرسیاسی در برابر سلطه‌ی مرد از توسل به سرپیچی، اخم و سردردهای معمول بگیر تا آرام‌بخش و خودکشی و بدخلقی با فرزندان عکس‌العمل نشان می‌دهند. گاهی هم یک زن کتک‌خورده شوهرش را می‌کُشد. زنان غیرسیاسی هم غیرطبیعی خوانده می‌شوند. تحت عناوینی چون هار، بداخلاق یا برج زهرمار به آن‌ها می‌تازند، چراکه آن‌ها از این طریق مبارزه می‌کنند. آن‌ها نیز طوری ساخته نشده‌اند که از تحت سلطه بودن و آزار دیدن خوشحال ‌شوند.
درواقع به‌سختی می‌شود یک زن حقیقی یافت. با زور مردانه و نه از روی طبیعت‌مان، اهلی، رام و به شکل سطحی حرف‌گوش‌کن شده‌ایم. گاهی از روی باور شخصی یا به امید آرام کردن مردان، طبق عقیده‌ی آن‌ها عمل می‌کنیم. گاهی سعی می‌کنیم آن چیزی بشویم که مردان می‌گویند باید باشیم، چراکه آن‌ها بر زندگی ما تسلط دارند.
سلطه‌ی مردانه، سیستمی از نهادهای اجتماعی، رفتارهای جنسی، روابط اقتصادی و ویرانی‌های عاطفی است که به‌صورت رفتار رایج و نرمال از سوی مردان بر زنان اعمال می‌شود و موضوعی انتزاعی یا جادویی نیست. زندگی تک‌تک زن‌ها در عالم واقعیت به‌وسیله‌ی مردان واقعی تحت سلطه قرار می‌گیرد. لایه‌ی زیرین حقایق اجتماعی تسلط مرد بر زن، واقعیت خون و گوشت حاصل از تجاوز، ضرب و شتم، تن‌فروشی، زنای با محارم، برده‌گی جنسی، سکس اجباری و خانه ماندن و فرزندآوری برای مردان است. در ارتباطات اجتماعی مرسوم، طوری با ما رفتار می‌کنند، طوری با ما حرف می‌زنند و طوری به ما نگاه می‌کنند انگار که بی‌ارزشیم. خشونت‌ها و توهین‌ها ـ به‌حساب طبیعتی که برای‌مان فرض کرده‌اند ـ توجیه می‌شوند: یک طبیعت فرودست که مشخصاً دارای این ویژگی‌ست که میلی غیرارادی به اعمال زور در سکس بر او هست. فرودستی زن را به بهترین شکل می‌توان در قالب حماقتی ناخوشایند و غیرقابل فهم توضیح داد: آزار دیدن آن‌چیزی‌ست که ما می‌خواهیم!
ما زنان نه‌تنها این طبیعت را تاب می‌آوریم بلکه به‌صورت فعالانه با آزارخواهی و مورد سلطه واقع‌شدن آن را پاس می‌داریم که این طبیعت‌مان را راضی نگه‌داریم! مردان تنها به تحریکات ما در این زمینه پاسخ می‌دهند. مردان سرشان به کار خود گرم است و مزاحم کسی نمی‌شوند. این زنان هستند که با راه رفتن در خیابان توجه‌ها را به خود جلب می‌کنند و مردان با ایجاد مزاحمت برای زنان قصد خوشحال کردن آن‌ها را دارند نه آزارشان را! حتا وقتی زن به زبان و عمل نشان می‌دهد که این رفتارها را از جانب مرد نمی‌خواهد باز مرد این الطاف و مهربانی‌ها را ـ آن‌هم تنها از روی دلسوزی و برای ارضای میل واقعی زن که از ابتدا توسط زن با مقاومت و پس زدن نشان داده بود! ـ از او دریغ نمی‌کند. زن از مرد توجه می‌خواهد که با او کارهایی بکند که در مقابل آن‌ها مقاومت نشان می‌دهد! مرد می‌داند زن چه می‌خواهد، چراکه می‌داند طبیعت زن چیست.
در دنیایی که تحت سلطه‌ی مردان است هیچ زنی وجود ندارد که یک انسان خاص باشد. زن به معنای عام وجود دارد که به‌منظور واضح بودن گونه‌ی زیستی آن مکرراً «کُس» خوانده می‌شود. زن سوراخ میان پاهایش است. این طبیعتِ زن، توجیه‌گر تمام آن کارهایی‌ست که مردان برای به دست آوردن آن سوراخ ـ آن‌طور که خودشان می‌پسندند ـ انجام می‌دهند. زن تا زمانی دارای ارزش است که مردان بخواهند در او دخول کنند، بقیه‌ی وجودش به‌منظور دکور یا انجام کار خانه است.
فمینیست‌ها فکر می‌کنند بسیاری از کاربری‌های به‌اصطلاح «نرمال» ـ که از زن تحت لوای برتری مرد خواسته می‌شود ـ درواقع سوءاستفاده از زن است. آن‌ها به‌این‌علت این فکر را می‌کنند چون معتقدند زن‌ها درواقع انسان‌اند! یعنی وقتی زن آزار جسمی می‌بیند، اذیت می‌شود نه خوشحال. وقتی تحقیر می‌شود، خرد می‌شود نه راضی. نابرابری به نظرش اشتباه است. درد اذیت‌اش می‌کند. سوء‌استفاده او را از حقوق‌اش بر خویشتن محروم می‌کند. کبودی‌ها و استخوان‌های درهم‌شکسته، آزار و اذیت جسمی‌اند نه ژست‌هایِ رمانتیکِ بزرگوارانه. فمینیسم یک سیاست ترسناک و تند و خشن است که تنها توسط زنان غیرطبیعی که دوست ندارند مورد آزار و اذیت قرار بگیرند به‌کاربرده می‌شود.
اگر زنان موجودات انسانی باشند ـ آن‌طور که فمینیست‌ها شک کرده‌اند که باشند ـ پس جرائم آزار زنان درواقع از موارد نقض حقوق بشر است که در سطح غیرقابل‌تصور و خارق‌العاده وسیعی در حال وقوع است. این جرائم مرتباً در فضاهای خصوصی و شخصی، هر روز و هر شب، در سرتاسر جهان، توسط مردانِ معمولی اتفاق می‌افتند. بنیادهای اجتماعی قدرتمند و سرسخت از جمله دولت و کلیسا بر این جرم‌ها با حمایت‌هایی در لوای قانون سرپوش می‌گذارند. به‌طوری‌که مثلاً سکس اجباری در ازدواج حق مسلم مرد است و به لحاظ اجتماعی هم پذیرفته‌شده و رایج است. ضرب و شتم، زنای با محارم، بارداری اجباری، تن‌فروشی و تجاوز همه از همان اصل حق مالکیت مرد بر زن سرچشمه می‌گیرند. این مالکیت هم جمعی و بر اساس طبقه است (مردان به‌عنوان یک طبقه مالک بر طبقه‌ی زنان هستند) و هم خصوصی، شخصی و مختص یک فرد (مرد) است که دارای حق مالکیت بر اموال جنسی و باروری (زن) است.
مرد عملاً بدون هرگونه دخالت دولتی، مگر در حالت‌های استثنایی (مثلاً اگر قربانی بمیرد) می‌تواند به زن یا دختر خود تجاوز کند، دختر یا زن خود را بزند و یا آن‌ها را به تن‌فروشی وادارد. دولت‌ها درواقع فعالانه سلطه‌ی مرد بر زن را در قالب خشونت، حمایت می‌کنند. به‌عنوان‌مثال، ازدواج یک سند قانونی برای تجاوز است: یک حق محافظت‌شده‌ی دولتی برای گاییدن زن بدون توجه به خواست و شخصیت او؛ یک دختربچه نیز به دلیل مصونیت پدرش به‌عنوان سرپرست خانواده، خود را در بطن همان روابط فئودالی در ارتباط با او می‌یابد.
قوانینی برای پیش‌گیری از اِعمال خشونت علیه زنان وجود دارد. ضرب و شتم خلاف قانون است ولی در عمل ـ وقتی این قانون نقض می‌شود ـ پلیس دخالتی نمی‌کند. شوهران به‌ندرت به جرم ضرب و شتم همسران‌شان دستگیر می‌شوند. بااین‌حال برنامه‌ای آزمایشی در مینه‌پُلیس آمریکا نشان داد که دستگیری فوری و محکومیت و زندانی کردن این افراد تأثیر بسیار مهمی در توقف ضرب و شتم داشت. این برنامه منجر به خاتمه‌ی معافیت از مجازات قانونی ضاربان گردید. در طول آن همچنین دیدگاه غیرطبیعی بودن و غلط بودن ضرب و شتم زنان توسط شوهران‌شان را برای بار چندم معرفی کرد.۲
تجاوز غیرقانونی است. یک مرد نمی‌تواند با برخورداری از حق معافیت از مجازات به کسی البته به‌غیراز زن خود تجاوز کند. ولی تجاوز شایع است و به‌ندرت هم به پلیس گزارش می‌شود (در آمریکا از هر ده ـ یازده مورد تجاوز، یک مورد گزارش داده می‌شود). متجاوزین به‌ندرت دادگاهی می‌شوند و محکومیت آن‌ها هم غیرمعمول و غیرمحتمل است. دلیل‌اش این است که هیأت منصفه زن را مسئول عمل جنسی می‌داند حالا هرچقدر که می‌خواهد این عمل سوءاستفاده‌گرانه باشد. تاریخچه‌ی جنسی زن مورد بازرسی قرار می‌گیرد تا او را متهم به اغواگری کنند. هرگونه تجربه‌ی جنسی سابق زن را مورد استناد قرار می‌دهند تا نشان دهند که طبیعت و اعمال خود زن علت اتفاقی‌ست که برای‌اش افتاده و نه مردی که آن بلاها را سرش آورده است.
در پرونده‌های تجاوز، موضوع حق تجاوز یک حق مسلم مردانه است. از نظر تاریخی، تجاوز به‌عنوان جرم در حق مردی تلقی می‌شد که زن به‌عنوان بخشی از دارایی‌اش به او تعلق داشت: شوهرش یا پدرش. در خانه‌ی شوهرش ملک خصوصی و در خانه‌ی پدرش، باکره‌ای تا به همان شکل به یک شوهر فروخته شود. تجاوز بیشتر به سرقت یک ماشین و سپس کوبیدن آن به یک درخت شبیه بود. دارایی صدمه می‌دید. چنانچه زنی پیش‌ازاین کالای معیوبی شده باشد و ـ قبل از این‌که متجاوز به او تعرضی بکند ـ به‌اندازه‌ی کافی کالای خصوصی محسوب نگردد؛ یا اگر زن راضی باشد (یک جسد می‌تواند استاندارد قانونی برای رضایت در پرونده‌ی تجاوز جنسی را برآورده کند) ـ در این صورت مسئولیت ارزش پایین زن بر عهده‌ی متجاوز احتمالی نبوده و او به تجاوز به عنف محکوم نمی‌شد. تحت قوانین سنتی تجاوز، زن به‌عنوان انسانی قائم‌به‌ذات با حقوقی بر بدن خویش وجود ندارد. به همین علت است که فمینیست‌ها خواهان تغییر قوانین تجاوز هستند ـ به قسمی که تجاوز جنایتی در نظرگرفته‌شود در حق زنی که به او تجاوز شده و نه «مالک» وی. دشواری‌های تحقق این خواسته به طرز ناخوشایندی بسیار ساده است: آسیب‌های ناشی از تجاوز به یک انسان بسیار آشکارند، اما آسیب‌های ناشی از تجاوز به یک زن، اصلاً آسیب نیستند ـ بلکه وقایعی جنسی هستند که مستقل از این‌که آن زن چقدر صدمه‌دیده، با توجه به زن بودن‌اش احتمالاً خود به آن‌ها تمایل داشته و چه‌بسا که پیش‌قدم نیز شده است.
در تلاش برای درک خشونت علیه زنان باید همواره به نحوه‌ی کارکرد این قوانین و نه به آنچه گفته می‌شود، نگریست تا بهتر فهمید که آیا به‌واقع این قوانین، خشونت علیه زنان را متوقف می‌سازند یا برعکس آن را سیستماتیک می‌کنند؛ به‌عنوان‌مثال با وضع قوانینی که تحت آن خشونت قابل‌چشم‌پوشی شده یا سست‌تر جلوه می‌کند. تحت سلطه‌ی مرد، قانون عملاً همواره خشونت علیه زنان را تشدید و سیستماتیک کرده است: با فرودست نگه‌داشتن زنان تحت سلطه‌ی مردان، با ترغیب دائمی اِعمال خشونت بر زنان، با مسئول دانستن زنان در ارتباط با خشونتی که بر آنان اِعمال می‌شود و با اصرار مداوم بر این‌که در واقع این ما ـ زنان ـ هستیم که خشونت را برمی‌انگیزیم و از آن لذت جنسی نیز می‌بریم.
مبارزه‌ی فمینیستی علیه خشونت بر زنان، ناگزیر به مبارزه علیه قانون مردانه نیز هست، چراکه در سازوکار این قانون ـ در تجاوز، ضرب‌وجرح و زنای با محارم ـ زنان قربانیان آن هستند.
دولت نیز زنان را در معرض سوءاستفاده‌ی مردان نگه می‌دارد و این یکی از کارکردهای آن است. سلطه‌ی مردان بر زنان به‌واسطه‌ی اِعمال خشونت، سلسله اتفاقات یا اشتباهات ناشی از بدبختی نیست بلکه سیاست دولتی است که با نیروی پلیس حمایت می‌شود.
به‌منظور شفافیتِ مفهومی، می‌خواهم جنایاتِ خشونت علیه زنان را به دو دسته تقسیم کنم: جنایات واضح ـ که دربرگیرنده‌ی خشونت، ضرب‌وجرح، زنای با محارم، شکنجه و قتل هستند ـ و جنایات پیچیده که شامل آزار و اذیت جنسی، تن‌فروشی و پورنوگرافی می‌شوند. این اَعمال، از موارد اصلی سوءاستفاده‌های خشونت‌بار علیه زنان در غرب هستند. در دیگر جوامع ممکن است جنایات دیگری ـ همچون ناقص‌سازی جنسی و سوزاندن نوعروسان و جهیزیه‌شان ـ اهمیت فرهنگی عمده داشته باشند.
جنایات واضح، اَعمال خشونت‌آمیزی هستند که به‌محض شناسایی خشونت، فهمیدن‌شان به‌عنوان حوادث مجرد و مجزا نسبتاً آسان است. ارتکاب عمل معمولاً به‌طور خصوصی یا در خفا انجام می‌گیرد، اما اگر قربانی درباره‌ی آن سخن بگوید، می‌توان فهمید که چه چیزی، چه‌گونه، چه موقع، کجا، تا چه حد، توسط چه کسی، بر روی چه کسی و حتا به چه دلیلی رخ داده‌است. هرچند که این اتفاقات آن‌قدر رخ داده‌اند که دیگر، وقوع‌شان عادی و پیش‌پا‌افتاده شده است. این خشونت‌ها معمولاً به‌صورت خصوصی بر روی زنان اعمال می‌شوند. هر بار که تجاوزی رخ می‌دهد، در حق یک زن منحصربه‌فرد یا یک کودک منحصربه‌فرد رخ می‌دهد. واگیر بودن همگانی آن بی‌معنی است. تجاوز، همچون وبا به‌عنوان یک‌چیز سرایت کننده در جامعه تجربه نمی‌شود. البته لذت همگانی از جرائم، هم‌دستی همگانی در آن و ولع همگانی نیز بی‌معنی است.
در جنایات پیچیده، خصلت واگیری وجود دارد. جامعه می‌داند که در هر سوءاستفاده‌ای یک بُعد اجتماعی وجود دارد که همانا هم‌دستی همگانی در جنایت و دخالت جمعیِ فراگیر است. این جنایات در فضای عمومی و بیرون از فضای خصوصی خانه، در حق زنان بی‌نام‌ونشانِ فراوانی ـ که در فضای عمومی درحرکت‌اند ـ رخ می‌دهند: مردان بسیاری این جنایات را در حق زنان، همگی در یک‌زمان و نه به‌صورت خصوصی مرتکب می‌شوند. چنین حسی که «همه می‌کنند، خب که چی؟» وجود دارد؛ چنین حسی وجود دارد که انواع متفاوت آزار جنسی، تن‌فروشی و پورنوگرافی که به‌طور بسیار گسترده‌ای به‌عنوان چیزهایی قلمداد می‌شوند که مردان ـ بسیاری از مردان ـ به آن نیاز دارند و بسیاری از مردان نیز از آن استفاده می‌کنند.
خودِ خشونت، حجم عظیمی از خشونت‌های درهم‌تنیده و اَشکال فراوان سوءاستفاده‌های جنسی را در برمی‌گیرد. تفکیک‌ کردن‌شان از هم دشوار است. یک خاصیت سیستماتیکِ ماشین‌وار در آزار و اذیت وجود دارد، گویی که بدن‌های‌ زنان روی یک خط مونتاژ قرار دارند، پردازش می‌شوند، به‌کارگرفته می‌شوند، سوراخ می‌شوند، پیچ می‌خورند، چکش‌کاری می‌شوند، چکِ مجدد می‌خورند، انگشت می‌خورند و درنهایت مهر تأیید می‌گیرند.
جرائم پیچیده بر روی زنانی اِعمال می‌شود که از پیش محو شده‌اند؛ این زنان، بی‌نام‌اند؛ نه تاریخچه‌ی خصوصی بااهمیتی دارند و نه کیفیتی شخصی‌ که بتوانند مسیر حوادث را تغییر دهند. به‌عنوان نمونه، آزار و اذیت جنسی در بازار کار، زنان را دربه‌در می‌کند: کارگرانی ارزان‌قیمت، سریعاً قابل تعویض و دائم‌الحرکت از کاری با دستمزد پایین به کاری دیگر با دستمزد پایین. تن‌فروشی و پورنوگرافی شخصیت زن را به‌تمامی محو و نابود می‌کند.
در جرائم پیچیده، اِرعابی مداوم و اجباری بغرنج در بسیاری از سطوح وجود دارد. یک محرک سلطه‌گر و نیز انگیزه‌ای مبتنی بر قدرت/لذت وجود دارد: کسب‌وکاری بزرگ، به هر سبک و سیاقی در پس سوءاستفاده کننده ایستاده است. جرائم ساده عمدتاً در خفا انجام می‌گیرند، جنایات پیچیده اما در جامعه قابل‌رویت‌اند. آزار و اذیت جنسی در جامعه‌ی کارگران نیز رخ می‌دهد. تن‌فروشان حضوری اجتماعی در خیابان‌ها دارند؛ نکته‌ی پورنوگرافی این است که در معرض دید همگان است.
تمامی جنایات ساده و پیچیده‌ی خشونت، اَعمال جنسی نیز هستند. تحت سلطه‌ی مردان، تفاوت ماهوی بین سکس و خشونت وجود ندارد. هر جنایت خشونت‌باری که علیه یک زن انجام می‌شود، جنسی است: در هدف قرار دادن قربانی، شیوه آسیب رساندن به زن، چرایی آسیب زدن به او، احساس حقانیت مرد نسبت به آنچه با زن می‌کند، حس رضایتی که عمل‌اش به او می‌دهد و نیز برخورداری از حمایت اجتماعی‌ برای استثمار یا آزار رساندن، در همگی این‌ها سکس مسأله‌ی مرکزی است. حمایت اجتماعی می‌تواند جریان اصلی یا زیرزمینی ـ با ضمانت اجرایی کامل از سوی سیستم یا به‌طور ضمنی در نحوه‌ی کارکرد آن ـ باشد.
در اغلب جنایات خشونت‌بار علیه زنان، در یک عمل جنسی، دخول به بدن زن ـ البته نه لزوماً واژنی و نه همیشه با آلت جنسی مرد ـ در ذات آن نهفته بوده و یا مایه‌ی اِعمال خشونت است. درحالی‌که تجاوز بخشی از پیکره‌ی درازمدتِ آزار و اذیت است، در برخی از این جنایات خشونت‌بار، به‌عنوان‌مثال، ضرب و شتم، عمل جنسی غالباً به‌ طرز وحشیانه‌ای به کرّات به کار گرفته می‌شود؛ مانند کانون طوفان که بعد از یک حمله‌ی ویران‌گر برای حمله‌ای دیگر آماده می‌شود. گاهی اوقات، ضرب و شتم برای مرد به‌مثابه‌ی همان رخداد جنسی است.
هنگامی‌که فمینیست‌ها می‌گویند تجاوز یک خشونت است، نه یک عمل جنسی، ازنقطه‌نظر قربانیان سکسِ تحمیلی، منظورمان این است که ما از تجاوز، لذت جنسی کسب نمی‌کنیم؛ برخلاف دیدگاه تجاوزگران، پورنوگراف‌ها و قانون، تجاوز پدیده‌ی خوشایندی برای ما نیست. این تلاشی قابل‌تحسین در روابط متقابل فرهنگی است، اما تنها نیمی از داستان است: زیرا برای مردان، تجاوز جنسی و عمل جنسی دو رخداد متفاوت محسوب نمی‌شوند. برای اکثر مردان، سلطه‌ یک وجه جنسی دارد و تجاوز، ضرب و شتم، زنای با محارم، تن‌فروشی، پورنوگرافی و آزار و اذیت جنسی، طریق دیگر سلطه و برخاسته از مفاهیم جنسی هستند. سلطه، قدرت بر دیگران و نیز از انسانیت تهی ساختن و ستیزه علیه ضعیفان است. سلطه‌ی مردان بر زنان به این واسطه‌ ـ که چون مردان از رابطه‌ی جنسی لذت می‌برند و نه چون زنان مایل به آن هستند ـ هم تبیین شده و هم منتج می‌شود. این به این معنی است که ما باید تشخیص دهیم که برای مردان رابطه‌ی جنسی و خشونت با سلطه درهم‌تنیده شده و نه‌تنها خشونت جنسی است۳ بلکه رابطه‌ی جنسی مداوماً به کار گرفته می‌شود تا این سلطه را تثبیت کند.
واقعیتی ناامیدکننده و غم‌انگیز است که کسانی که به ما نزدیک‌ترین‌اند ـ کسانی که در درون ما هستند ـ نمی‌توانند رابطه‌ی جنسی و خشونت را از هم تفکیک کنند، چراکه برای آن‌ها این دو جدا از هم نیستند: درهم‌آمیخته بودن عمل جنسی و خشونت، سلطه‌ای است که خشنودشان می‌کند. جان ما گروگان لذتی‌ست که آن‌ها در پی آن‌اند. تجاوز، ضرب و شتم، زنای با محارم، شکنجه، قتل، آزار و اذیت جنسی، تن‌فروشی و پورنوگرافی خشونت‌هایی واقعی علیه ما هستند که موجب لذت همسران، پدران، پسران، برادران، پارتنرها، معلمان و دوستان ما می‌شوند. آن‌ها حین ارتکاب، نام‌های گوناگونی برای هر یک از این اعمال دارند.
به‌طور خاص، پورنوگرافی نشان می‌دهد که چگونه سلطه و سوءاستفاده، تفریح و سرگرمی‌اند. در آمریکا، پورنوگرافی محیط عمومی و خصوصی را اشباع کرده است. در ایرلند، در حال حاضر دسترسی‌ به پورنوگرافی محدودتر است، اما هم‌چنان ویدیوهایی که حاوی شکنجه‌ی زنان است، تحت قوانین سانسور ایرلند مجاز هستند، چراکه ویدیو از بین نرفته و به دست جمعیت حریصی از مصرف‌کننده‌گانِ مذکر رسیده است. هیچ‌گاه نیازی به پرورش میل و رغبت به خشونت نبوده است و مردهای معمولی، دارنده‌گان حق سلطه‌ی جنسی ـ همچون اردکی به آب ـ به سمت ویدیوهای شکنجه سوق داده‌شده‌اند. پورنوگرافی ـ حتا اگر دسترسی به آن محدودشده باشد ـ در سلطه‌ی مردان مرکزیت دارد، چراکه هر شکلی از سوءاستفاده‌ی جنسی در آن گنجانده‌شده و متقابلاً خود نیز به هر شکلی از سوءاستفاده‌ی جنسی دلالت دارد؛ و از دید مردان به‌عنوان لذت محض درنظرگرفته می‌شود.
در آمریکا، گویا سه‌چهارمِ زنان در پورنوگرافی، قربانیان تجاوز محارم هستند. زنان به‌واسطه‌ی تجاوز و ضرب و شتم استخدام می‌شوند. از سکس اجباری، شکنجه، تجاوز گروهی و نیز ضرب و شتم آن‌ها فیلم گرفته می‌شود. از این فیلم‌ها (به‌عنوان باج، تحقیر جنسی و تهدید) به‌منظور حفظ کردن و نگه‌داشتن زنان جدید در صنعت تن‌فروشی استفاده می‌شود. وقتی‌که تن‌فروشان پرورانده شدند،۴ نظر به این‌که پااندازها چه تعیین کنند، در فیلم‌ها مورداستفاده قرار می‌گیرند. از تجاوز به زنانی که نه تن‌فروش‌اند، نه کودکان فراری و نه در خیابان می‌ایستند نیز فیلم گرفته‌شده و در بازار پورنوگرافیِ تجاری، عرضه و فروخته می‌شود. پورنوگرافی درواقع محرکی سودآور برای تجاوز کردن محسوب می‌گردد. زنان در پورنوگرافی با اشیاء و حیوانات مورد تجاوز قرار می‌گیرند. بر روی زنان ادرار و مدفوع می‌کنند. تمامی این چیزها را بر روی زنان حقیقی در پورنوگرافی انجام می‌دهند؛ و سپس این پورنوگرافی را به کار می‌گیرند تا همین اعمال را بر روی زنان حقیقی دیگری پیاده کنند.
مادامی‌که صنعت پورنوگرافی به‌عنوان سرگرمی به مردم معرفی می‌شود، بی‌ارزش بودن زن به‌عنوان یک انسان اظهرُمِن‌الشّمس است. این صنعت رو به رشد در آمریکا، سالانه تقریباً هشت بیلیون دلار ارزش مالی ایجاد می‌کند. مردان، مصرف‌کننده‌گان اصلی پورنوگرافی با این آزارهای جنسی سرگرم می‌شوند.
زندگی زنان توسط تروریسم پورنوگرافی محدودشده است، چراکه به فشرده‌ای مبتذل و بی‌اهمیت‌ از ترس از تجاوز، ضرب و شتم، زنای با محارم، شکنجه و قتل تبدیل‌شده است. زنان شیئ‌اند، نه انسان؛ تحقیرشده و مورد اهانت قرار می‌گیرند، آزار می‌بینند و در سکس از آن‌ها سوءاستفاده می‌شود، زیرا مردان سلطه‌ی جنسی را می‌خواهند و آن را دوست دارند. پورنوگرافی، تن‌فروشی زنان است و تعریفی متافیزیکی از تمامی زنان که به‌طور طبیعی فاحشه‌هایی برای لذت هستند. ازاین‌رو این وحشت را برای زن به همراه دارد که به دنیا آمده تا مورداستفاده قرار گیرد، معامله شود و به فروش برسد. جوهره‌ی این وحشت ـ جزءبه‌جزء آن و حواشی‌اش برای مردانی که آن را تماشا می‌کنند ـ تفریح و سرگرمی است. سخت است تصور این‌که مردها چقدر از ما متنفرند.
فهمیدن این نیز سخت است ‌که مردها بدون شک، مطلقاً نسبت به حقوق ما بی‌تفاوت‌اند. بااین‌حال که مردها دوست دارند «مزه و طعم» ما را ببینند، این پروسه برای ساختن یک زن یا یک دختر به یک تن‌فروش برای‌شان سازگار است. این پروسه شامل تجاوز، تجاوز گروهی، ضرب و شتم، تحقیر مکرر و هدفمند زن است. معمولاً مردها در پیاده کردن این اعمال، فیلم‌برداری می‌کنند و زن را مجبور به تماشای خود می‌کنند و او را تهدید می‌کنند که فیلم را به خانواده و یا مدرسه می‌فرستند. همین مردان ـ که از دیدن آزار ما زنان لذت می‌برند ـ نسبت به حقوق خود بی‌تفاوت نیستند و از آن‌ محافظت به عمل می‌آورند. به‌عنوان‌مثال، آن‌ها ادعا می‌کنند که با پورنوگرافی سرگرم می‌شوند و این را استفاده از حقوق خود تلقی کرده و از آن با عنوان حق آزادی بیان یاد می‌کنند. چطور ممکن است مردان دیدن تجاوز به یک زن یا ـ صریحاً بگویم ـ دیدن واژن و پاهای بازشده‌ی یک زن را مصداق آزادی بیان تفسیر کنند؟ حتماً می‌خواهند درد کشیدن ما را «بیان» کنند. شاید هم اعضای تناسلی ما کلماتی هستند که آن‌ها می‌خواهند به کار برند. این موضوع شاید برای ما غیرقابل درک باشد که خوشی و تفریح مردان از آزار ما زنان به‌عنوان آزادی مدنی آن‌‌ها بیان ‌شود. منطق این استدلال این است که اگر حق مردها در پورنوگرافی (مالکیت، استثمار و سوءاستفاده از ما) لغو شود، آن‌ها قادر به بیان آنچه می‌خواهند بگویند، نخواهند بود. آن‌ها باید «آزادی بیان» داشته باشند.
هم‌چنین، استثمار جنسی زنان نیز به‌عنوان «آزادی جنسی» تعبیر می‌شود. استفاده از زنان در پورنوگرافی «آزادی» در نظر گرفته می‌شود. آنچه بر ما می‌رود «آزادی جنسی» نامیده می‌شود. در سرتاسر دنیای غرب، آزار و اذیت ما به معیاری برای آزادی ـ به معنا و مفهوم آزادی و شرط لازم برای آزادی ـ بدل گشته است.
صدمه دیدن، تهدید شدن به آسیب‌های فیزیکی به‌عنوان شرط زندگی و استثمار شدن به‌طور سیستماتیک، آثار عمیقاً مخربی بر انسان‌ها می‌گذارد. آن‌ها، کرخت، بی‌حس و مأیوس می‌شوند؛ چه‌بسا که بی‌رحم شده و نسبت به رنج‌های دیگران ـ که وضعیتی مشابه با خودشان دارند ـ بی‌تفاوت گردند. می‌دانیم که افراد در مقابل ستم مبارزه می‌کنند و از بی‌عدالتی‌هایی که مجبور به تحمل آن هستند، بیزارند. زنان اما گویی باید از صدمه دیدن، مورد سوءاستفاده قرار گرفتن و جنس دوم بودن لذت ببرند. راه‌هایی که تاریخاً توسط مردم تحت ستم برای مبارزه با سلطه و دهشت به‌کاررفته، ظاهراً قرار نیست برای زنان قابل‌استفاده باشد، چراکه آنچه بر ما می‌رود، اقتضای آنچه هستیم ـ یعنی زن بودن‌مان ـ است. خدا، طبیعت و مردان دراین‌باره اتفاق‌نظر دارند.
اما گاهی ما مخالفت می‌کنیم. خشونتی که بر ما می‌رود را عین خشونت می‌بینیم؛ نه عشق، نه چیزی رمانتیک، نه اجتناب‌ناپذیر و طبیعی، نه سرنوشت، نه چیزی که باید در آن سوخت و ساخت و نه نصیب و قسمت.
فمینیست‌ها این فرآیند دردناک کسب معرفت به‌منظور مشاهده با چشم‌های خودمان را افزایش آگاهی می‌نامند. ما چشم‌های مردان را ـ که چشم‌های ما شده‌اند ـ به دور می‌اندازیم. انزوایی را ـ که خشونت ساخته است ـ در هم‌ می‌شکنیم. از هم‌دیگر می‌فهمیم که چه‌قدر شبیه هم با ما رفتار شده است و چه‌ وجوه اشتراک زیادی در زخم‌های‌مان، تحقیر شدن‌های‌مان و مورد سوءاستفاده قرار گرفتن‌های‌مان داریم، چراکه زن‌ایم.
آگاهی بدین معنی‌ست که یک معرفت تیزبینانه، هم از رنج‌های‌مان و هم از نوع انسان بودن‌مان حاصل کنیم: چه بر ما می‌گذرد و چه حقی در ارتباط با آن داریم. می‌دانیم که ما هم انسانیم و از این‌رو رنج‌ها (فرودستی، استثمار و سوءاستفاده‌ی جنسی) سلسله‌ی غیرقابل‌تحملی از خشونت هستند که باید متوقف شوند. تجربه‌ی این رنج‌ها ـ به‌جای این‌که ما را بی‌حس و کرخت کند ـ به ما قدرتی می‌دهد تا به‌عنوان یک انسان وارد عمل شویم تا در مقابل ستم ایستاده‌گی کنیم تا دادخواهی کنیم و مناسبات اجتماعی نوینی ـ که در آن ما را انسان به‌حساب ‌آورند ـ خلق کنیم. وقتی انسان‌ها علیه ستم طغیان می‌کنند، آن هنگام است که قهرمانان تاریخی نامدار و گمنام متولد می‌شوند.
بااینکه از زنان انتظار می‌رود که از آزار دیدن لذت ببرند، آن‌ها اما مقاومت می‌کنند، مبارزه و سازمان‌دهی می‌کنند؛ زن‌ها جسورند و در مقابل نیروی مردسالارانه به پا می‌خیزند و آن را در میانه‌ی راه متوقف می‌کنند؛ زنان تضادهای سیاسی و اجتماعی می‌آفرینند تا قدرت مردسالارانه را به چالش کشیده و به آن ضربه زنند. زنان اَعمال متجاوزین، ضاربان و پااندازها را تلافی کرده و به سیستم مردسالار نفوذ می‌کنند؛ زنان با نهادهای مردسالار مقابله و آن‌ها را تضعیف می‌نمایند؛ آن‌ها قوانین را تغییر می‌دهند تا همه‌ی زنان از آن بهره‌مند گردند و حقوق‌شان توسعه یابد؛ زنان برای دیگر زنان ضرب و شتم‌شده پناهگا‌ه‌های مخفی فراهم می‌کنند، وکالت قربانیان تجاوز را تقبل کرده و به زنان بارداری ـ که در پی سقط‌جنین‌اند ـ یاری می‌رسانند. زنان برای هم‌جنسان خود کار و پشتوانه‌ی مالی تولید می‌کنند تا سلطه‌ی اقتصادی مردان بر زنان را سرنگون سازند؛ زن‌ها گاهی مرتکب قتل می‌شوند؛ تحصن، اعتصاب و نافرمانی مدنی می‌کنند تا تولیدکننده‌گان فیلم‌ پورن و جنگ‌طلبان را نابود نمایند. زنان تلاش می‌کنند تا به تبعیض جنسی خاتمه دهند؛ آنان فضای اجتماعی فزون‌تری طلب می‌کنند تا ساختارها و پیکره‌ی قدرت عمومی را تغییر دهند؛ ما فمینیست‌ها مستمراً اهداف خود را بازبینی و تصحیح می‌کنیم تا به قدرت مردسالارانه از طریق نقاط ضعف‌اش حمله کرده و بتوانیم نیروی جمعی‌مان را در کشورهای خود متمرکز کنیم. فمینیست‌ها در پرمخاطره‌ترین نقاط، آن‌چنان مقتدر، به قدرت مردسالار حمله می‌کنند که اگر کمی قدرت‌مندتر یورش برند آن را قطعاً به زیر خواهند کشید. فمینیست‌ها می‌اندیشند، می‌نویسند، به گفتگو می‌نشینند، سازمان‌دهی می‌کنند با چنان مبارزه‌جویی، شورش‌گری و صبر به خیابان می‌آیند و تظاهرات می‌کنند. این مبارزه‌ای دشوار، مهیب و به‌طور مرگباری جدی‌ست. زن‌ها در این راه غالباً زخم برمی‌دارند و گاه نیز جان خود را از دست می‌دهند. کینه نسبت به زنان واقعی است. این کینه‌ی اقتصادی، جسمانی، روانی و بی‌رحمانه است. زنان هم‌چنان ایستاده‌گی کرده، مبارزه می‌کنند و برآن‌اند که پیروز شوند.
آن‌ها که زن نیستند ولی به‌طور سیستماتیک مورد ظلم واقع می‌شوند ـ آنچه را که ما برای پیروزی‌اش می‌جنگیم ـ آزادی یا عدالت نام می‌نهند. ما آن را برابری می‌نامیم، برای این‌که دشمنان ما در درون خانواده‌ها هستند. هیچ اصلاح و تغییر مسالمت‌آمیزی و هیچ کودتای خونینی ـ که به‌دنبال‌اش رژیم غیرمشروع دیگری قدرت را به چنگ آورد ـ گره از کار ما بازنخواهد کرد؛ چراکه دشمن ما خانواده است و ما نمی‌توانیم به همین ساده‌گی آن‌ها را کشته و از صحنه حذف کنیم.
این بار سنگینی است، چراکه دشمن در درون خانواده است و این دشمن (مرد) بسیار بی‌رحم، متکبر و هم‌زمان بسیار نزدیک و صمیمی است؛ چراکه او در برابر درد کشیدن ما لبخند می‌زند و برای سرگرمی‌اش یعنی آزار جنسی ما، حاضر است پول بپردازد. ما به‌خوبی می‌دانیم که باید به سرمنشأ خشونت و سلطه‌طلبی و به ‌ریشه‌های این موضوع بپردازیم که چرا قدرت، لذت‌ می‌بخشد و چرا سلسله‌مراتب، استثمار می‌آفریند. ما به‌خوبی می‌دانیم که باید سلسله‌مراتب اجتماعی را هموار و هم‌تراز کنیم. نیز می‌دانیم که باید لذت و احتمال وقوع سلطه‌ی جنسی را از بین ببریم. می‌دانیم که باید خود را بالابرده و مردان را، البته نه با ملایمت، به زیر کشیم. می‌دانیم که باید به خشونت علیه زنان ـ با پایان بخشیدن به حقوقی که مردان نسبت به ما دارند ـ نقطه‌ی پایانی نهیم. نه در سلطه، رابطه‌ی دوستانه‌ای وجود دارد و نه در انقیاد، عزت و احترامی.
خشونت علیه زنان قلب را می‌شکند، هم‌چنین استخوان‌ها را. فمینیست‌ها زنانی غیرطبیعی‌اند که به‌هیچ‌وجه دوست ندارند مورد آزار واقع شوند.

پانویس‌ها:
۱- CASE: Committee Against Sexual Exploitation
۲- در سیاتل، یک قاضی به نیروی پلیس دستور داد که علیه خشونت خانگی وارد عمل شوند. درنتیجه‌ی این دستور، پلیس عملاً شروع به دستگیری هر زنی کرد که در مقابل ضرب و شتم و تجاوز در قالب ازدواج مقاومت می‌کرد. یک زن دستگیر شد چون هنگامی‌که شوهرش می‌خواست با او به‌اجبار سکس کند به‌صورت او چنگ انداخته بود. پلیس ادعا کرد که چاره‌ی دیگری نداشته چراکه اگر مجبور به اعمال این قوانینی است که درواقع مایل به اعمال‌شان نیست، باید بر زوجی اعمال‌شان کند که مرتکب خشونت شده است. این تنها یک مثال از نحوه‌ی کارکرد سیستم قانونی در راستای بی‌معنی کردن اصلاحات و احمقانه جلوه دادن حقوق زنان بود.
۳- تحقیقات تجربی جدید در ایالات‌متحده نشان می‌دهد فیلم‌هایی که خشونت‌های شدید و وحشتناکی علیه زنان که صریحاً هم جنسی نیستند را به تصویر می‌کشند، تقریباً یک‌سوم تماشاگران مرد را تحریک می‌کنند. این فیلم‌ها متلاشی‌ (splattered) نام دارند و ازنقطه‌نظر قاتلی ساخته می‌شوند که در کمین یک قربانی زن است. این زن درنهایت متلاشی می‌شود. محققان اذعان دارند که نتوانسته‌اند فیلمی در مورد خشونت بر زنان بسازند که درصد قابل‌توجهی از بینندگان مرد را تحریک جنسی نکند.
۴- «پروراندن» (seasoning) فرآیند تبدیل یک زن یا دختر به یک تن‌فروش منطبق با استانداردهای رایج خودشان است. این پروسه معمولاً شامل تجاوز فردی، تجاوز گروهی، تخدیر کردن وی، ضرب و شتم و تحقیر مداوم و هدفمند اوست و غالباً با فیلم‌برداری از این اَعمال، نمایش فیلم‌ها به وی (مجبور ساختن‌اش به تماشای خودش)، و تهدید او به ارسال تصاویرش به خانواده یا محل تحصیل‌اش همراه است.

برگرفته از نشریه هشت مارس شماره 42