«شبا گریه کُنوم، روزا بخندُوم/که تا دشمن ندونه سرِ دردُم»
احمدزاده و حکایتی که آن شب گفت تا مکتوب شود
- فرج سرکوهی

نظرات دیگران
  
    از : masoud memar

عنوان : حضور مجدد ایلخانی
رک بگویم ٫ چون شک داشتم که نام ایران نامی است زنانه یا مردانه ٫ بنابر این از جناب استفاده کردم. اما در مورد دو سوالی که نوشتید باید بگویم که جواب سوأل نبود وقتی شما نمیدانستید که مسعود احمد زاده از بنیانگذاران جنبش فدائی بود مسلمأ نمیتوانید بدانید که آیا پدر مسعود بودن تأثیری درنزد برخی از چپ داشت یا نداشت. وقتی شما نمیدانید که او آیا نواندیش دینی بود یا نبود ٫ اینکه شما اعتقادی به نواندیشی دینی ندارید دلیل بر بود و نبود آن نمیشود. در واقع وقتی خودتان میگوئید که نمیدانید مجبور به پاسخ دادن که نبودید. در واقع ببخشید که شما را مورد خطاب قرار دادم و خواستم جواب بدهید. سوء تفاهمی بیش نبود.
٨۲٣٣۱ - تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱٣۹۶       

    از : ایران ایلخانی

عنوان : آقا معمار،جناب خودتی!
قبل از اینکه به دو سوال مطرح شده پاسخ دهم،ناگزیرم که به یکی دو نکته اشاره کنم.
۱-وقتی فرج سرکوهی به جای تحلیل و نقد وضعیت سیاسی جامعه،خاطره یه بار مصرف تعریف میکند،یعنی کافه تعطیل صندلیها روی میز،یعنی فاتحه.
تجلیل از مبارزات زنده یاد احمد زاده،بجا،منتهی وقتی ماه ماهِ پائیز و آآآذررررر خونین است،گفتن و شنیدن خاطره قهوه خوراندن قجری تاسف بار است.
۲-متعرض شدید که چرا فرج سرکوهی تجلیل از مبارزات زنده یاد احمد زاده را چماقی کرده تا پروژه اصلاح طلبی را بکوبد،من نمی دانم چه عاملی باعث شده که به چنین نتیجه ای برسید،ولی بی شک پیشفرض ذهنی که از فرج دارید در این تصور دخیل بوده است،چرا که دیدگاه سیاسی فرج نسبت به خواری طلبان مشخص است و نیازی ندارد که از زنده یاد احمد زاده استفاده ابزاری بکند.
۳-مردمی که عینی و ذهنی از پس مشکلات روزمره خود بر نمی آیند،لاجرم مرجع فکریشان از تاریخ شفاهی به خاطره گویی و خاطره شنیدن تنزل می یابد و از هزاره سوم به عصر حجر و دوران پارینه سنگی کوچ می کنن.
پاسخ به دو سوال.
۱-من به شخصه ‌اطلاعات زیادی درباره زنده یاد احمد زاده ندارم،در طول ۳۹ ساله گذشته سه بار نام طاهراحمد زاده را شنیدم،زمانی که استاندار مشهد شد،زمانی که برکنار شد،زمانی که جان به جان آفرین داد،از مسعودم چیزی نخونده ام،حتی نمی دانستم که مسعود پسر احمد زاده است،اخیرا فهمیدم که بنیانگذار سازمان چریکهای فدایی خلق بوده است،باورش سخت نیست،من چپ و فدایی نبودم که بخوام پیگیرشون باشم،بااینحال فکر می کنم محبوبیت زنده یاد طاهر احمدزاده ربطی به مسعود و بچه هاش ندارد،طاهر احمدزاده،طاهر احمدزاده است،هر کس او را بخاطر بچه هایش محبوب بدارد،خواسته و ناخواسته به آنها و آرمانهایشان جفا کرده است.
۲-من نمی دانم که احمد زاده یک نو اندیش دینی بوده یا نه ،فقط می دانم که هیچ اعتقادی به نواندیشی دینی و مدعیان کذابش ندارم،چرا که هرنوع همسویی جناحی یا فراجنایی با نظام مشرکین،تحت هر عنوانی نهایتا محکوم به شکست است.
پ.ن.
دو خاطره از پژوهشگران .
پژوهشگر مسائل اجتماعی:سالها بعد از قتل فروهرها،من«اکبر خوش‌کوشک»را در عروسی‌ دختر موسوی دیدم؛سرحال بود و خندان.یادمه که در آن مهمانی عمادباقی حاضر نشد با او دست بدهد.
پژوهشگر حوزه تاریخ:طبعا نمی توانم بگویم چه کسی و کجا،ولی قاتل فروهرها با افتخار تعریف میکرد که چنان سریع کارشان را تمام کردم که ...
٨۲٣۲۹ - تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱٣۹۶       

    از : masoud memar

عنوان : جناب ایلخانی و تمدید حواشی نو
جناب ایلخانی شما هم مانند آقای اللهیاری به مسائل گوناگونی پرداختید . باز جای شکرش باقی است که به حوزه های اقتصادی و منقطه ای ورود نکردید.مسائلی که شما و آقای اللهیاری نوشتید ربطی به کامنتی که من به نوشته آقای سرکوهی نوشتم ندارد ٫ ربط نداشتن یک موضوع دلیل بر بی اهمیتی یا نادرستی آن نیست. مسلمأ خاطرات خیلی هم بدرد میخورند اگر هم خاطرات را خودی و غیرخودی فرض کنیم اتفاقأ غیرخودی بیشتر مفید است چون اشخاص به اطلاعات خودی ها اشراف دارند . اصولأ مفید بودن خاطرات یک مقوله است و سندیت بخشیدن به آن برای قضاوت مقوله ای دیگر. برای من هیچ خاطره ای بعنوان سند محسوب نمیشود اما خواندش حتمأ مفید است و حتی کارا. اما مصداقی به خاطره ای میپردازم که آقای سرکوهی نوشته است با شناختی که من دارم نقل قول ایشان کاملأ با واقعیات چند دهه گذشته متناسب است اما من به نقل قول ایشان نپرداختم و نکته جدیدی هم نداشت . تاریخ رجل سیاسی کاملأ روشن است اینکه حتی خلخالی هم در اواخر زندگی خود اصلاح طلب شده بود یا هادی غفاری دیروز که بود و امروز کیست. یا با دگراندیشان چه کردند و میکنند. اتفاقأ اینکه امثال آقای سرکوهی دگراندیشان را برسمیت میشناسد یک حسن است. اما نوشته ایشان کاملأ سیاسی است . ایشان به محدودیت و حبس و شکنجه و حذف آقای احمد زاده پرداخته تا تیر خلاصی به اصلاح طلبان بزند ٫ درست به همین دلیل من به ایشان یادآوری کردم که با تمامی حبس و تحمل سختی ها و درد دل کردنها او یک فعال ملی مذهبی بود ٫ اسناد فعالیت او از دهه چهل تا به امروز موجود است و من به چند مورد از هزاران موارد اشاره کردم تا بگویم که او یک نواندیش دینی بود اما در حوزه سیاسی نه فلسفی مانند مجتهد شبستری یا سروش. اینکه خمینی به او کینه داشت یا نداشت نه ملی مذهبی بودن او را زیر سوال میبرد نه پرده ای از ابهام را کنار میزند تا راهگشا ئی شود. حال که زیاد حوصله دارید و پرسیدید که نفوذ کلامی او تا چه بود به یک مورد بسنده میکنم که همین مقام معظم رهبری امروز تا ۵۷ حرفها و نظراتش را به آقای احمد زاده منتقل میکرد تا به خمینی منتقل کند. در مورد خطه خراسان بخصوص مشهد باید واقعیات را دید که همیشه خود را پیشکسوست قم میداند ٫ حوزه علمیه مشهد با دروس فلسفی نه تنها میانه خوبی نداشته بلکه گمراه کننده نیز تلقی میکند ٫ علمای مشهد کاست خود را دارند و مرکز قادر نبوده صرفأ دیکته کند بلکه باید با آنها تعامل کند. حتی زمانی که مهندس بازرگان احمد زاده را بعنوان استاندار خراسان برگزید آقای احمد زاده به همه واقعیات اشراف داشت و نزد آیت الله طبسی رفت و گفت بهتر است که استاندار و تولیت آستان قدس یک شخص باشد تا موانعی پیش نیاید و خودتان استانداری را قبول کنید و او نمیپذیرد . آقای احمد زاده نزد خمینی میرود و همان پیشنهاد را مطرح میکند و خمینی استقبال میکند اما او نیز از مشهد جواب رد میشنود خمینی به پیشنهاد آقای احمد زاده با طبسی ملاقات میکند و یک هیئت سه نفره مورد قبول خمینی طبسی بهشتی و احمد زاده و ... میشود . اما این هیئت سه نفره که احمد زاده هم عضو آن بود حتی یک جلسه هم برگذار نمیکنند و علمای سنتی مشهد در نهایت گزینه بازرگان را که باب طبعشان نبود را کنار میزنند یعنی با دستهای سیَد ٫ مار میگیرند. درست مثل علم الهدی امروز که میگوید ما مطیع قوانین کشور هستیم اگر استاندار برای کنسرت مجوز داده است برگزار کنند ٫ ما که پلیس نیستیم اما آنقدر در مشهد عاشق امام رضا وجود دارد که جلوی عیاشی در مشهد را بگیرد معنای سیاسی آن اینست که آقایان ما نخواهیم گذاشت چه بخواهید چه نخواهید ٫ پس بهتر است خودتان مجوز صادر نکنید که مجبور به لغوش بشوید ما که لغو بکن نیستیم. فکر میکنم بقدر کافی به حاشیه هائی که پرداختید رفتم که هیچ ربطی به سوال من از آقای سرکوهی نداشت. حال که شما و آقای اللهیاری به مسائلی پرداختید که ربطی به سوال من از آقای سرکوهی نداشت لطف کنید حال که حوصله دارید حداقل شما به دو سوال بپردازید : ۱. آیا پدر مسعود احمد زاده بودن آقای طاهر را نزد بخشی از چپ محبوب کرده بود یا مبانی نظری و فکری او ؟ ۲. آیا آقای احمد زاده یک نو اندیش دینی بود ؟ موفق باشید.
٨۲٣۱٣ - تاریخ انتشار : ۱٨ آذر ۱٣۹۶       

    از : ایران ایلخانی.

عنوان : هیچکی نمی تونه مثل مُو دیکته خواری طلبی بگه.
حکایت معمار شده،حکایت کبک و برف،حوصله کنید،عرض میکنم چرا؛معمار به گفته خودش،فقط خیار را می بیند و ندیدن کدو،سوال و دغدغه اش نیست،‌از همین رو علاقه چندانی به خاطرات غیر خودیها ندارد،چراکه خاطرات غیرخودیها هیچ سندیتی ندارد،
خاطره،فقط خاطرات خودیها،بنابراین تعجبی ندارد که نظرات و خاطرات دیگران برای او هیچوقت ملاک نبوده و نخواهد بود،می گویم نخواهد بود،چراکه معمار ما در هر موردی نظرات قالبی خودش را دارد،نظراتی که بنا به اقرار خودش نه جای مطرح کردنش را دارد و نه وقتش،یعنی با فرار به جلو،در پرسش و پاسخ را گِل گرفته که چند و چون و سوال بی جا نکنید و در بسته و سربسته دیکته ای را که قرائت میکنم بپذیرید* و بنویسید که طاهر احمد زاده به تنهائی پدر اصلاح طلبی‌ خطه* خراسان بود«آخ چشم» بنویسید او کسی بود که مطهری را آقا مرتضی* صدا میزد« خب که چی؟»بنویسید که او یک سر و گردن بالاتر از آنها نفوذ کلامی داشت«آنها کیا بودند مهم نیست!» بنویسید که او درست به همین دلیل از جانب جناح اقتدارگرا* حذف شد؟!
پ.ن.
*بپذیرید،وگرنه مثل وزیر علوم اقتدارگرای دولت تزویر و اسید که ۱۵۰ دانشجو را ستاره کرد،ستاره دارتان میکنم.
*کامنت گذاران اگر سند و مدرک و خبری درباره پدر اصلاح طلبی‌ خطه خراسان دارند،
لطفا بازنشر کنند.
*در این مورد صحت و کذب این ادعا،فقط باید از بازماندگان احمدزاده و داماد خوش تیپ و منحوس لاریجانی پُرس و جو کرد،چرا که مرغ خواری طلب نواندیش دینی سروش دباغ یه پا بیشتر ندارد و معمار مدعی هم وقت پاسخگویی و ارائه سند ندارد.
*من که متوجه نشدم، آنها چه کسانی بودند که زنده یاد احمدزاده یک سر و گردن بالاتر از آنها نفوذ کلامی داشت،کسی اگر متوجه شده است،لطفا توضیح بدهد.
*تا اونجایی که من مطلع هستم،جناح اقتدارگرایی که زنده یاد احمدزاده را حذف کردند،نیروهای چپ بلانسبت اسلامی و دستبوسان چماقدار سازمان منافقین نظام مشرکین بودند،اگر غیر از این است،اصلاح کنید؟!
٨۲۲۹۹ - تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱٣۹۶       

    از : masoud memar

عنوان : حضور مجدد آقای اللهیاری
آقای اللهیاری اینکه اصلاح طلبان از چه مقطعی به این نام شناخته شدند نه برایم جای سوال است نه ربطی به سوال من دارد . در مورد اینکه خمینی به طاهر احمدزاده کینه داشت و چه شخص یا اشخاصی باعث استعفای او از استانداری خراسان شدند نیز ٫ برای من جای سوال ندارد و دغدغه فعلی من نیز نیست. در مورد نقل خاطرات نیز باید بگویم که برای من هیچ سندیتی ندارد و هیچوقت ملاک نبوده است . در هر سه مورد نظر خودم را دارم اما نه جای مطرح کردنش است نه وقتش . حرف من این بود که اولأ طاهر احمد زاده بخاطر اینکه پدر یکی از بنیانگذاران جنبش فدائی بود در نزد فدائیان جایگاه ویژه ای داشت نه اصولأ افکار و آرمانهای طاهر احمد زاده چون خیلی از روشنفکران مترقی تر از افکار او بودند اما هیچوقت آن جایگاه احمد زاده را در چپ نداشتند. دومأ وقتی از زندگی سیاسی فردی تمجید میشود یعنی روش و سیاستورزی او مورد تحسین واقع میشود منش طاهر احمد زاده ارائه گفتمان دینی بر پایه تجدد و دموکراسی و عدالت و آزادی بود اسمش نیز نواندیشی دینی است و روش و سیاستورزی او نیز در چهارچوب اصلاح طلبی بود .
٨۲۲٨۴ - تاریخ انتشار : ۱۵ آذر ۱٣۹۶       

    از : اصغر الهیاری

عنوان : باز هم masoud memar
آقای محترم نویسنده پیام زنده یاد طاهر احمد زاده را از حدود سال ۷۰ تا امروز در سینه نگهداشته و امروز با ما چنین در میان گذاشته است. هنوز «اصلاح طلبان» حکومتی جناح چپ / خط امام نامیده میشدند ملتفت هستید ؟ مهندس سحابی و همفکرانش ملی ـ مذهبی ها و نهضت آزادی و بقیه جریانات مذهبی هر کدام حضور دارند و این حرفها اصلا بحث ما نیست. شما می توانید رد یابی کنید که جزیانات مذهبی در باره ی زنده یاد احمد زاده چه می نویسند و در باره ی بازداشت و آزار و اذیت او چه می گویند. ولی این جا آقای سرکوهی سخن میگوید که لائیک و سکولار و چپ ست :
" آن شب گفت که خمینی پس از سخنرانی من در مرگ طالقانی کینه مرا به دل گرفت. گفت که شخص خمینی دستور بازداشت و پرونده سازی علیه مرا داد. به وقت بازداشت یادداشت های شخصی مرا ضبط کردند. در یادداشت ها در باره شخصیت خمینی هم نوشته بودم و او خوانده بود. گفت خمینی کینه توز بود و یادداشت های من آتش کینه او را تندتر کرده بود و فرمان داده بود که «قهوه قجری به او بخورانید»."
علاوه بر این آقای سرکوهی نقل قولی هم از مهندس سحابی دارد را جع به اوایل انقلاب دارد : ((ــ سال ها پس از آن شب به قلم عزت االله سحابی خواندم «... دومین فرد که امام با وی شدیداً مخالفت می‌ورزید آقای طاهر احمدزاده بود که در آن زمان استاندار خراسان بود. حتی چند بار مطلع شدیم که آقای خمینی خواسته‌اند که ایشان استعفا بدهد یا برکنار شود ولی شورای انقلاب این امر را به تأخیر می‌انداخت. سرانجام آقا تهدید کرد که این مخالفت را علناً اعلام خواهد کرد ))
این ها را نوشتم که از شما تقاضا کنیم اینقدر ویراج ندهید بحث اصلا ارتباطی به حناح های فرضی شما در اوایل انقلاب ندارد . صحبت از خمینی است که رادیکال ها و خط امامی ها بجای کلاه برایش کله می بردند و حالا شما خیال کنید که شادروان احمد زاده را تمامیت خواهان یا اقتدار گرایان یا چه وچه کنار گذاشتند . بهترین جریمه برای جنابعالی این است که « روح الله خمینی » را ۱۰۰۰ بار ر ج بزنید که تمام جنایات با فرمان یا تائید او بوده است شاید یادتان بماند. بعد هم علی خامنه ای ...ماجرای دوم خرداد ۷۶ را نیز جوانان و زنان رقم زدند و تمام شد این نوشته به ماجرائی پرداخته که بسیار قبل از اینکه « اصلاح طلبان» حکومتی بر موج مشارکت ۸۰ درصدی سوار شوند صورت گرفته است . حالا شما هر جور میخواهید تفسیر کنید. پاسخگو کم نیست.
٨۲۲۷۶ - تاریخ انتشار : ۱۴ آذر ۱٣۹۶       

    از : masoud memar

عنوان : حضور آقای اصغر اللهیاری
آقای اللهیاری حرف شما آنجا کاملأ بجاست که باید جنبه های انسانی و سیاست را از هم تفکیک کرد. من هم روی سخنم با آقای سرکوهی بود که در وصف طاهر احمد زاده (غایب ) به اصلاح طلبان و سیاست پرداخته است و من تأکید کردم که نگرش و منش طاهر احمد زاده به فصل الخطاب اصلاح طلبان ( خاتمی ) چه بود و سوال کردم که اگر طاهر پدر مسعود نبود از مبارزات تاریخی او تمجید میکرد ؟ با توجه به اولین فعالیت سیاسی ایشان که بمنظور مقابله با حزب توده و نگرش احمد کسروی آغاز شد تا مخالفت با ۲۸ مرداد و فعالیتش در جمهوری اسلامی نظیر مهندس سحابی، دکتر پیمان، مهندس صباغیان، دکتر رئیس طوسی، دکتر ملکی، و مهندس توسلی و خیلی های دیگر که در جمهوری اسلامی حبس و حذف شدند و از سوی آقای سرکوهی نیز تمجید نشدند . پدر مسعود بودن کافیست تا خودی محسوب شود و نه تنها ایرادی هم ندارد بلکه نیکوست. اما اگر قرار باشد پای اصلاح طلبان یا اصلاح طلبی بمیان آورده شود باید واقعیات را کتمان نکرد و گفت که نگاه و منش ایشان به سیاست چه بوده است او خود نانوشته بتنهائی پدر اصلاح طلبی خطه خراسان بود او کسی بود که مطهری را آقا مرتضی صدا میزد و یک سر و گردن بالاتر از آنها نفوذ کلامی داشت و درست به همین دلیل از جانب جناح اقتدارگرا حذف شد.
٨۲۲۶٨ - تاریخ انتشار : ۱٣ آذر ۱٣۹۶       

    از : peerooz

عنوان : "منشور جهانی حقوق بشر"؟!
ادامه,
اگر اخبار روز اجازه دهد مایلم که قبل از آویخته شدن به دار مجازی, به سینه چاکان دفاع از موضوعی که بر آن اشراف کامل ندارند یاد آور شوم که لطفا بدون خواندن دقیق اظهار نظرها, جواب کلیشه ای ندهید. آنچه من در کامنت خود ذکر کردم این پرسش بود که آیا پدر جناب ارجمند و نه خود ایشان, بهایی بود یا نه؟ اگر ایشان بهایی نبود بنده مسلما از سوء ظن خود عذر خواسته و قبول میکردم که "آن مرد شجاع که بی آنکه بهایی باشد از بهایی ها دفاع کرده" است. اما تمام پاسخ ها تا کنون ماست مالی کردن قضییه از کسانی ست که حتی کامنت مرا درست نخوانده یا نمیخواهند درست بخوانند.
٨۲۲۶۶ - تاریخ انتشار : ۱٣ آذر ۱٣۹۶       

    از : ایران ایلخانی

عنوان : پروژه خواری طلبی که کوبیدن ندارد؟!
جماعت بدوی و مدنی و سبز و بنفش و قهوه ای نظام مشرکین،بعد از ۲۰ سال خواری طلبی و مطالبه محوری و کنشگری،به چندان خفت و فلاکتی افتاده اند که برای دیدن مراسم قرعه کشی جام جهانی،به جای اینکه به پااندازهای سیمای پشم و شیشه فشار بیاورندکه به مضحکه سانسور و اعمال نظر سلیقه ای خاتمه دهید،رکود حقارت را جابجا نموده اند و با رونمایی از گشت ارشاد شعبه روسیه برگ زرینی از بلاهت را ثبت و سند زده اند و کتبی و شفاهی از مجری برنامه«ماریا کماندو»درخواست کرده اند که دلبر منشوری،خواهشن ایربگهای پس و پیشت و استتار کن تا قوادها اجازه بدهند که ما هم نفسی تازه کنیم؛بنابراین تعجبی ندارد که دلواپسان و دلسوزان و فدائیان توبره و آخور نظام مشرکین،هر روز رسواتر از دیروز،آس ننگی رو میکنند و شوت هوایی می زنند که مختصرترین جواب اینکه زنده یاد پروانه اسکندری هم به خواجه خواری طلب رای داده است،که ما مو سفید کردیم تا فایل صوتی کشتار ۶۷ «منتظری» را از پارلمان کانادا جمع کنیم؛که احمد زاده جزئی از جسد متعفن خواری طلبی است،که میرارتجاع ازکشتار دهه ۶۰ و گلستان خاوران اظهار بی اطلاعی می کند و دَم از گروگانگیری و وجدان بیدار میزند،
که داماد لبنان«با تکثیر تکرار میکنم» مهر تائید بر بی کفایتی خود می زند تا آغا خوشش آید؛اینچنین است که یک شبه،حجت نظام مشرکین«رهبر معظم»می شود و دولت کودتا می شود«دولت مستقر» و عالیجناب سرخ پوش می شود،«بابا اکبر» و قاتلین بنام دهه ۶۰ میشوند«نماینده لیست امید»،جنتی و شورای نگهبان و نظارت استصوابیش میشود
«نهاد محترم نظام» و سپاه سرکوب و تجاوز می شود«پاسدار کشور و عزیزدل»قوه جور
و ستم قضایی می شود«مظلوم»و حامیان اسد و متجاوزین به خاک سوریه می شوند
«مدافعین حرم» و سردار مردمکش می شود«عارف» و پسرفت می شود پیشرفت و دیکتاتور مموتی پسند دوباره می شود«رهبر معظم»واااااااالاآخر...
٨۲۲۶۵ - تاریخ انتشار : ۱٣ آذر ۱٣۹۶       

    از : peerooz

عنوان : "بی مسئولیتی سخن"
در تائید کامنتی که منتشر نشد, باید صریحا بگویم که من آدم مذهبی نیستم و معتقدم که هیچ دین سازمان یافته ای منجی بشریت نبوده و نخواهد بود و باورهای مذهبی امری خصوصی و فردی میباشند.

جناب ارجمند میفرمایند که درسال ۵۷ - قبل یا بعد از انقلاب؟ - پدر ایشان, ظاهرا یک روشنفکر و یا به فرمایش ر.م. "یک کارگر با شعور مثلا دستش شکشسته یا سواد ندارد", از سخنرانان که معلوم نیست در باره چه مطلبی سخن میگفتند در دوشب متوالی میپرسد "ما بر ای بیانات حضرت عالی به این جا آمده ایم و نه برای شنیدن فحش به بهاییان آخر آنها هم آدم هستند و جزو مردم ایران.". و بقیه کامنت ایشان فحاشی هایی به "چپ آنروز" و "روحانیان مذهبی دیگر" مانند " این بیشرف مجسم را که روحانیون بدون حتا یم استثنأ خودشان بر منابر آنچه را قرار بود بکنند به زبان می آوردند..." و "همگیتان کمکشان کردید تا بیایند سر کار" و "اصلاحطلبان و اصولگرایان که همگیشان دستانشان تا آرنچ در خون جوانان و خون ازاله ی بکارتهاست و یقینا آدمخورانی بیشرفند" و سر انجام منظور نهایی که "نه بیایید درست کارانه اعتراف کنید که اشتباه کرده اید. اصولا شاه هر که بود سزاوار مبارزه مسلحانه نبود.". و تمام ماجرا مربوط به ۴۰ سال پیش و مقاله جناب سرکوهی مربوط به یکی از قربانیان مسلمان میباشد.

خب این جز تبلیغ در پرده, برای یک "مذهب" دیگر, در تظاهراتی که بر ضد شاه صورت گرفته است چیست؟ و کسانی که بر من و به حمایت از بهائیانی که سالها بعد "سر بریده شده اند" تاخته اند, بمن بگویند آیا پرسش من که برای رفع و یا تایید سوء ظن به منظور گوینده میباشد چگونه جرمی ست که سخنان " پیروز بسیار دردآور است. امیدوارم اگر هم شهامت پس گرفتن حرفش را نداشته حالا که به بی مختوایی و خصوصا بی رمسئولیتی سخنش آگاهی یافته آن شجاعت را پیدا کند و آن سخن نادرست و زخم زباتنش را پس بگیرد."؟ یعنی خود را از چاله یک مذهب به چاه مذهب دیگر بیندازم؟
٨۲۲۶۴ - تاریخ انتشار : ۱٣ آذر ۱٣۹۶       

    از : اصغر الهیاری

عنوان : پاسخ به masoud memar
آقای معمار آمد و دوباره موضوع را عوض کرد و نگارنده را گیج و میج ...
در باره ی " اصلاح طلبان" حکومتی خواهشمندست به مقالات و مصاحبه های" تر و تازه ای " که از آنها منتشر میشود مراجعه فرمائید که مستقیم آنها را بشناسید که حتی داستان رنگ کردن گنجشک بجای قناری هم در مورد آنها بی فایده است چون چنین کاری را نکرده بودند امثال هادی غفاری و آنقدر وقیح بودند که فقط میشود آنها را با کلاغ بخت برگشته و جغد شوم مقایسه کرد و تمام آنهائیکه در سپاه آدمخواران از اول تا امروز قناری کباب کردند. اشاره به شاملو که در همان سالهای نخست پیامش را داد.
اما استاد سخن و شعر فارسی اخوان ثالث تلاش کرد که از همشهری خود دکتر اسمعیل خوئی و بعضی شاعران نزد دیکتاتور جماران «شفاعت » کند.دیالوگ آنها در خانه ی دکتر خوئی آموزنده است. خوئی چند شعر ناب خود را برای اخوان میخواند و او تحسین می کند...
خوئی : .....و مهمتر این است که همه این شعر‌ها چاپ نشده‌اند، و بسیاری شعرهای دیگرم. و، تازه، من درباره سلمان رشدی هم بارها سخنرانی کرده‌ام. و شعری هم، خطاب به او، سروده‌ام، به انگلیسی، که آن هم چاپ شده است".
اخوان گفت: "اگر قرار به بخشیدن باشد، همه چیز را می‌بخشند".
خوئی : "درست می‌گویی. در ماکیاولسیم آخوندی، هیچ کاری نشد ندارد. اما جداً اگر قرار به بخشیدن می‌بود، ما می‌بایست آنها را ببخشیم، نه آنها ما را. اما قرار به بخشیدن نیست".

اخوان گفت: "مگر نمی‌خواهی به ایران برگردی؟"
خوئی: "البته که می‌خواهم. سفارش من به همه هم میهنانی که می‌توانند به ایران بازگردند این است که به ایران بازگردند".
خوئی : اما، کسانی می‌توانند به ایران بازگردند که از "خطر تلویزیون" در امان باشند.

اخوان با نگاه می پرسند : " خطر تلویزیون؟!

خوئی : " و اکنون با تو و با همگان نیز می‌گویم، که آخه، پس از بینش دو سال پنهان زیستن در ایران، مرا واداشت تا ترک خان و هان بگویم و به غربت رو می‌آورم این بود که شبی چهره تنی از یاران خود را بر صفحه تلویزیون دیدم، نمی‌دانم با آن شیر دل، که من در برابرش مرغکی بیش نبودم، چه کرده بودند، تا او، آن گونه خسته و شکسته، بگوید: "من فلانی، عضو سابق فلان سازمان سابق از امام امت و از امت شهید پرور تقاضای بخشایش دارم"

آن لحظه بود، باری، که دانستم که تا جمهوری اسلامی در کار باشد، ایران جای من و همانند من نخواهد بود. در جمهوری اسلامی من یکی نه از شکنجه می‌ترسیدم و نه، حتی، از مرگ. راست می‌گویم، اما از تلویزیون می‌ترسیدم و می‌ترسم.
تمام مطلب را اینجا بخوانید: http://www.shahrzad-news.org/index.php?page=۲&articleId=۲۸۴۲&contentFilterTime=۲۰۱۱

آقای دکتر اسمعیل خوئی استاد ما در دانشگاه بود که سال ۵۰ بخاطر رفاقت با زنده یاد امیر پرویز پویان بازداشت شد ولی ساواک همه را آش و لاش نمیکرد. منظورم اینست که دکتر خوئی نیاز به معرفی ندارد ولی حرمت دگراندیشان را همیشه پاس داشته است چه اخوان چه طاهر احمد زاده.
مسائل انسانی و عاطفی را با «اصلاح طلبان » حکومتی مخلوط نکنید.
٨۲۲۶٣ - تاریخ انتشار : ۱٣ آذر ۱٣۹۶       

    از : masoud memar

عنوان : پدیده « خودی و غیرخودی » نه تنها در پوزسیون بلکه در اپوزسیون هم عمل میکند.
آقای سرکوهی دید سیاسی شما مشخص و محفوظ است اما در فقدان طاهر احمد زاده تجلیل از مبارزات او را مغتنم شمردید تا پروژه اصلاح طلبی را بکوبید . شما تأکید میکنید که بی خبران بدانند اما کسی نیست که نداند طاهر احمد زاده جزئی از روح جنبش اصلاحی دوم خرداد ۷۶ بود. او همچنان با همه محدودیت ها و زندان و شکنجه در جمهوری اسلامی مضمون سخنان و جوهر نگاه خاتمی را «توحیدی» و همسو با نگاه آیت‌الله طالقانی و استاد شریعتی می‌دانست و بعنوان یک ملی مذهبی زیست و بعنوان یک ملی مذهبی از دنیا رفت مثل هدی صابر ها. پرسش اینجاست که اگر پسر او مسعود احمد زاده و دوستش امیر پرویز پویان که در دهه چهل در جلسات طاهر شرکت میکردند همچون پدر تا آخر عمرش فردی ملی مذهبی باقی میماند آیا شما همچنان در وصف طاهر قلم میزدید ؟
٨۲۲۶۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ آذر ۱٣۹۶       

    از : شعبانی از کرمان

عنوان : بعضی حرفها را اگر پس بگیریم و از خود انتقاد کنیم بزرگ می شویم و نه کوچک و کودک
سلام دوستان و شاید هم رفقا. من همهی نطرات را و هم مقاله را خوندم. اگر نیک بنگریم همتان تا حدودی حق د ارید. هم ارجمند تا این أخری که به پیرو کنجکاوی جواب داده. یعنی مجموعه نظرات ما را به یک تعادل می رساند. و البته باید دو نکته را بگویم اول باید از اولین نظر دهند تشکر کرد و هم به آخرین نظر تا کنون. اما نمی شود از نظر کوتاه بینانه پیروز و بهایی دانستنم آن مرد شجاع که بی آنکه بهایی باشد از بهایی ها دفاع کرده کاری که بسیار در ایران نادر است. و اما چرا باید گفت که او بهایی نیست؟ برای اینکه بدبختانه در مذهب بهاییت اصلا دفاع از خود نوعی بی دفاعی ست. چندی پیش در شهر یزد سر فرهنگ امنیری را جلو زن و فرزندش بریدند آنچه از نوپشتار افرادی که فرهنگ امیری را می شناختن بر می آید او به پاکی و امانت و درستی و زحمت کشی شهره ی شهر یزد بوده اما خانواده اش حتا در افشای کامل و درست و حسابی آن قتل فجیع هم بر نیامدند چه برسد به دفاع. و البته که ما فرزندان چپ هم حتما او را بورژوا و ثروتمندش خوانده ایم و از کنار این قتل گذشتیم. بنا بر این این نظر آقی پیروز بسیار دردآور است. امیدوارم اگر هم شهامت پس گرفتن حرفش را نداشته حالا که به بی مختوایی و خصوصا بی رمسئولیتی سخنش آگاهی یافته آن شجاعت را پیدا کند و آن سخن نادرست و زخم زباتنش را پس بگیرد. از این سایت ممنونم و از نظر دهندگان میخواهم تا مقاله محمد رضا نیکفر را در همان صفحه ی نخست بخوانند و بخوانند
٨۲۲۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱٣۹۶       

    از : ر م

عنوان : کنجکاوی
جتاب پیروز کنجکاوی سلام
برای اعتراض به فحاشی نسبت به بهاییان باید بهایی بود؟؟؟ بهاییان که حتا سرشان را هم برادران و در جلو چشم من و شما می برند صدایشان در نمی آید، ضدای ما هم در نمی آید. پس سخن شما چندان قابل دفاع نیست. هست؟ اگر اندکی تامل کنیم آنچه را شما نوشته ای معنیش تایید فحاشی و حال قتل بهاییان است. چنانکه هست. در مورد ارجمند من هم آنرا خواندم، شما از کجا فهمیدید که پدر او روشنفکر است. منکه فکر کردم یک کارگر با شعور است که مثلا دستش شکشسته یا سواد ندارد و یا اینکه آهسته زیر لب چیزی را زمزمزه کرده و یا...
در هر حال این نظرات بسیار گویای حال و روز مملکت ماست. از جناب سرکوهی باید تشکر کرد که اسرار را هویدا کرد. خوشبختانه علی رغم کشتارهای بیبدریغ ملت ایران و اذیت و آزار آنها شکنجه ها و بیدادهای بی کران نسلی از چپی ها اندیشمند و جوان در ایران به وجود آمده اند باید امیدها را به آنان بست. نقادی هم در آنها ست نه در آنها که قصور کردند چجه شاه الهی ها و چه آنها که از هر نحله و قماش با خمینی بر ای ضربه زدن به ایران و ایرانی و حتا خودشان حتا باصداقت و شرافت و آزادیخواهی همکاری کردند و گول آن مرد جسور و خبیث را خوردند. خودمان را در آیینه نگاه کنیم!
٨۲۲۵۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱٣۹۶       

    از : آرمان شیرازی

عنوان : درین گذار شبانه ی جانکاه دست یکدیگر را بگیریم و شمشیر شهامت را بر پیکر شب بنشانیم...
دو گفتگو با دو هم میهن از راه دور
گفتگوی یکم با آقای جمشید ارجمند:
ارجمند: "چطور شد که شما (چپها) ... روحانیون (را که) بدون حتا (یک) استثنأ خودشان بر منابر آنچه را قرار بود بکنند به زبان می آوردندو با آب و تاب می گفتند ... ندیدید و نشناختید و همگیتان کمکشان کردید تا بیایند سر کار و کار ما و شما و ایران را بسازند(؟)"
پاسخ: اصلی ترین اهرم روی کار آمدن حکومت تبهکار اسلامی, خرافه باوری بیشینه ی مردم و همراستایی تفکر (اسلامی) آنان با روحانیت بود. این اهرم نیرومند, بدون وجود روشنفکران و نیروهای چپ نیز به احتمال بالا همین نتیجه را ببار می آورد. بن مایه ی به درازا کشیدن حاکمیت اسلامی نیز همین همراستایی فکری و فرهنگ مذهب-آلوده ی کشور ما بوده است که نشانه های بارز آن اکنون نیز در میان بسیاری از ایرانیان بچشم میخورد. چپ و نیروهای میهنی دیگر اگر می توانستند, خود حکومت را بدست می گرفتند نه آنکه بگفته ی شما "روحانیون را کمک کنند تا بیایند سر کار و کار چپ ها و ایران را بسازند"! راست اینست که شاه همه ی نیروهای چپ را شدیدا زیر ضرب قرار دارد اما مذهبی ها و روحانیت را آزاد گذاشت و با آنان همراهی کرد. نتیجتا, در سال ۵۷ قشر روحانیت با جمعیتی ده ها هزار نفره و مساجد پر شمار در سراسر کشور, سوار بر ذهنیت مذهبی بیشینه مردم, و با پشتیبانی پنهان امپریالیستها در بهترین سنگر برای تسخیر قدرت قرار گرفت.
ارجمند: "شما چرا یک انتقاد سازنده از خود نمی کنید(؟). چرا اشتباهاتتان را در لفافه (بیان) می کنید(؟)"
پاسخ: بیشینه نیروهای چپ گذشته ی خود را در مصوبات کنگره های خود نقد کرده اند. باور نگارنده اما اینست که بهتر است در تارنماهای خود نیز این مهم را به گونه ای گسترده و همه سویه به داوری همگان بگذارند.
ارجمند: "بیایید درست کارانه اعتراف کنید که اشتباه کرده اید. اصولا شاه هر که بود سزاوار مبارزه مسلحانه نبود."
پاسخ: شاه و سیاستهایش زمینه ساز اصلی روی کار آمدن حکومت اسلامی بود. با سرنگونی حکومت ملی مصدق (بکمک پشتیبانان داخلی و خارجی خود) مسیر تکامل ایران را با به بیراهه انداخت, قانون اساسی را زیر پا نهاد, مشروطه را به کشتارگاه دیکتاتوری فردی و حکومت تک حزبی کشانید, بدینسان او تمام راه های علنی و قانونی مبارزه را بسته بود تا آنجا که خواندن کتاب نیز زندانی داشت. دردآور است که حتی اراجیف خمینی را (که حتی حکومت اسلامی از دسترس خوانندگان دور کرده) غیر قانونی کرده بود و جوانان را از آشنایی با سرشت واپسگرا و جنایتکار او محروم ساخته بود! با همه ی این تفاصیل ممکنست شما باور داشته باشید که "شاه هر که بود سزاوار مبارزه مسلحانه نبود" و یا شاید بگویید نصیحت, نامه نگاری و خواهش راه مبارزه بود. اما چشم بر این واقعیت نبندید که میزان خشونت و شکل مبارزه را همواره حکومت ها تعیین و تحمیل می کنند و هیچ انسان خردمندی, آنگاه که راه گفتگو و مسالمت باز باشد, دست به اسلحه نخواهد برد....

گفتگوی دوم با آقای جاوید شمالی (که بیشتر با زبان احسان نراقی, غمخوار سلطنت شاه سخن گفته است):
شمالی: "چپی ها و ملی ها حتا ملی مذهبی ها ... در اثر نشناختن زمان و اعلام جنگ مسلحانه شاه را وادار کردند که دست به خشونت بزند(!)"
پاسخ: لطفا به آخرین بخش گفتگوی یکم با آقای ارجمند نگاهی بیندازید. پیدا نیست چرا جای عامل و معلول عوض شده است. مبارزه مسلحانه نیز با دو محتوای متفاوت تنها از سوی "چریکهای فدایی خلق ایران" و "سازمان مجاهدین خلق ایران" بکار گرفته شد نه "ملی ها و ملی مذهبی ها."
شمالی: "شما فقط فکرش را بکنید که شاه را از ایران بیرون تکرده بودید حالا وضع مملکتتان چظور بود. فقط اگر جنگ نشده بود ایران کجا بود."
پاسخ: شما فقط فکرش را بکنید اگر شاه (بکمک پشتیبانانش) حکومت ملی مصدق را سرنگون نکرده بود, اگر مشروطه را به کشتارگاه دیکتاتوری فردی و سیستم تک حزبی-اجباری نکشانده بود, کشور به کدام سو می رفت و اکنون کجا بود! هر گاه که علمی بیندیشیم, پیشگیری را بس کارآتر از درمان خواهیم یافت و باور خواهیم کرد که همواره باید رخدادهای ناگوار را در آغازی ترین سرچشمه ها مهار کرد...
شمالی: "باید از خودمان بپرسیم که چطور شد که ما با دست خودمان و با اتحاد خودمان با یکی از ارتجایی ترین و فاسد ترین قشر جامعه مان یعنی روحانیون همد ست و همداستان (شدیم) و انحاد کردیم تا چنین فاجعه ی (ضد بشری) را سرکار آوریم(؟)"
پاسخ: چند عامل درین میان نقش داشتند. پیش از هر چیز کم دانی و نادانی مردمی بود که آنزمان در خرافه غرق بودند و "عکس آقا را در ماه دیدند" و اکنون نیز هنوز دانش-گریزند. از چه رو در کشور هشتاد میلیونی ما کتابهای وزین (اگر چاپ شوند) در پانصد نسخه انتشار می یابند؟ چرا سخن مردم بیشتر با "میگن که...." آغاز می شود آنهم بدون آنکه بدانند چه کس گفته و اساسش چیست؟ چرا باورهای خرافی (مانند چاه جمکران, امامزاده, حرم مطهر این و آن, امام ناپیدا و نذر کردن) و باورهای غیر انسانی (مانند چند همسری و حق ارث دو برابر برای مرد نیمه انسان انگاشتن زنان) بشدت متداولند؟ آیا آنگاه که کم دان و نادان باشیم, ذهن ما هموار پذیرش هر چیز بیهوده و بی معنی نخواهد بود؟ عامل دوم نقش ترمز کنده ی دیکتاتوری در پیشرفت و تکامل اندیشه در ایران بود. عامل سوم هدایت وقایع از بالا و پشت پرده از سوی امپریالیسم (نقش ژنرال هایزر, کنفرانس گوادلوپ) بود.

همه ی آن رخدادهای ناگوار که خارج از کنترل نیروهای میهنی پدید آمدند بخشی از رنسانس خونین و پر هزینه ایست که کشور ما از تاریکی آن به امید بالاآیی خورشید بهروزی گذر دارد. درین گذار شبانه ی جانکاه دست یکدیگر را بگیریم و شمشیر شهامت را بر پیکر شب بنشانیم...
٨۲۲۵۱ - تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱٣۹۶       

    از : علی فیاض

عنوان : ممنون آقای سرکوهی
ما اکنون در زمانه ای به سر می بریم که به خاطر حکومت مذهبی پلید خمینی و جانشینانش، و به یغما رفتن تلاش های مردم برای رسیدن به آزادی، همه ی آزاد اندیشان، می بایست محاکمه شوند. درست مثل اینکه هم اکنون همه دست به دست هم بدهند تا این رژیم پلید را سرنگون سازند و بعد دوباره حکومتی بر سر کار آید که اگر نه بدتر، بهتر هم نباشد. و آنگاه تصور کنید که نسل بعدی، باز هم کاسه کوزه ها را سر سرنگون کنندگان بشکند. شاه، و اطرافیان مغرور استثمارگر و مستبدش، خود زمینه سرنگونی خود را فراهم ساختند. چرا کسی از نقش آنها نمی گوید. بزرگانی چون احمدزاده ها، و ... برای بهتر شدن و به تعبیر مولانا "برای وصل کردن" از همه چیز خود گذشتند. هیچ شایسته نیست آنها را که به خاطر آزادی و بهتر شدن فضای جامعه رنج کشیدند، همراه خمینی و رژیم پلیدش تصور کرد. احمدزاده ها، دکتر ملکی ها و ... تصویر دیگری داشتند و صد البته بلافاصله باز هم رنج و شکنج و زندان را در بودن در سایه خمینی ترجیح دادند. ممنون آقای سرکوهی از این نوشته ای که ما را به یاد " مرد نکونام نمیرد هرگز" انداخت.
٨۲۲۴۷ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۶       

    از : peerooz

عنوان : احسان نراقی
جناب جاوید شمالی,
من احسان نراقی را نمیشناسم. از نگاهی به ویکیپدیای فارسی چنین بر می آید که ایشان نان را به نرخ روز میخورده و سخنان بسیار گفته است. یک جمله از ویکیپدیا برای معرفی مشاور فرح پهلوی کافی ست " در میان این نظریه‌پردازان نام احسان نراقی نیز به چشم می‌خورد. هنگامی که حزب رستاخیز به یکباره جانشین احزاب سیاسی پیشین شد، احسان نراقی از جمله افرادی بود که به این پدیده روی خوش نشان داد و آن را در راستای پیشبرد اهداف رژیم پهلوی مفید ارزیابی کرد.". دخیل بستن به این امامزده ها راه گشای مسائل امروزی نیست.
٨۲۲۴۴ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۶       

    از : peerooz

عنوان : کنجکاوی
جناب ارجمند,
کاش در این شکایت نامه بالا بلند چند کلمه ای هم در باره پدرتان میفرمودید که چگونه چنین مرد روشنفکری سواد نوشتن نداشت و از پسر ۱۲ ساله خود تقاضای نامه نویسی میفرمود؟ آیا ایشان بهایی و علت اعتراض این بود؟
٨۲۲۴٣ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۶       

    از : جاوید شمالی

عنوان : هزار بار چرا؟؟؟
مقاله را خواندم و هم نظر جمشید ارجمند را. و اما نظر جمشید ارجمند واقعا ارجمند است. درست شش سال پیش در یک کافه در شما تهران من با چند داشنجوی دیگر با احسان نراقی قرار داشتیم او در پاسخ به اینکه چرا با این حکومت همکاری میکند حرفهای بسیاری زد از جمله اینکه:« مردم ایران با موتور چپها یکی از کثیفترین و بیشرفترین حکومکتها را که آخوند باشد سرکار آوردید حالا یک روزه و با نسخه ی شما نمنی شود او را از سر کار بیرون کرد، وقت می برد. او ادامه داد شماها و پدرانتان کردید و اتفاقا اشاره اش به یکی از پیرمردها بین ما بود که فدایی بود یا فدایی سابق. او نیز اشتباهات شاه را البته قلول داشت اما او نیز پریش این بود که شما فکرش را فقط بکتید که چپی ها و ملی ها حتا ملی مذهبی ها زمان را درست تشخیص داده بودند و آخرین پیام شاه را شنیده بودند و با تمام توان وارد میدان میشدند. حتما کاری از پیش می بردند. آنهایی که میگویند کار از کار گذشته بود درست نمی گویند. احسان نراقی گفت در اثر نشناختن زمان و اعلام جنگ مسلحانه شاه را وادار کردند که دست به خشونت بزند. شما خودتان را در آن زمان و جای شاه بگذارید چه چپی باشید چه راستی و گروهی به شما اعلام جنگ مسلحانه کند!» نراقی گفت: « من با اردشیر زادهدی هنوز هم به خاطر گذشته رابطه دارم با مشاور مخصوص شاه و فرح عبدالمجید مجیدی هم همیطور اینها و حتا رضا قطبی همگیشان به من گفتند که شاه تا آخرین روزهای زندگیش کابوس او را رها نمی کرد گه چرا حسین فاطمی با آن وضع کشته شده... حالا شما بروید سراغ یک اصلاحطلب یا اصولگرا خمینی یا خامنه ای و یا همین سوگلی خامنه ای احمدی نژاد یا حتا حتا آقای خاتمی و از او بپرسید تا ببیند چگونه افتخار می کنند به قتلها به سر به نیست کردنها چگونه توجیه می کنند ازاله ی بکارتها تجاوز ها را...» در پایان نراقی گفت: « شما فقط فکرش را بکنید که شاه را از ایران بیرون تکرده بودید حالا وضع مملکتتان چظور بود. فقط اگر جنگ نشده بود ایران کجا بود. البته سخنان نراقی تماما ضبط شده و امیدوارم آنکس که نوارها را دارد آنرا بگذارد در یوتیوب برای همه. چرا که نراقی و حالا هر قضاوتی در موردش داشته باشیم حرفهای بسیار جالبی زد. در هر حال اصوصلا داشتن شخصیت با ارزشی همچون احمد زاده نشان میدهد که انقلابی که بنام اسلام شد چه صدمه ی هنگفتی نه تنها بر ایران و ایرانی که بر ساحت انسان وارد کرد. این تجربه ی پر هزینه و تاریخی به از بین بردن تمامی ارزشهای مادی و معنوی توجهی خاص داشت. یعنی عمدا و برای تخریب آمده بود و تخریب کرد. این تخریب همگانی بود این تخریب فقط چپ را تخریبب نکرد راست را هم تخریب کرد، ادبیات را هم تخریب کرد شهرها را هم تخریب کرد، هوا را هم تخریب کرد، دریا را هم تخریب کرد روح و روان ایرانی و منطقه ای و حتا جخانی را هم تخریب کرد. و احمد زاده باعث شد تا من این چند کلمه را و فقط به خاطر نظر جمشید ارجمند بنویسم، و آری من هم فکر می کنم که ما گروه چپ باید از خودمان بپرسیم که چرا چنین شد؟ باید از خودمان بپرسیم که چطور شد که ما با دست خودمان و با اتحاد خودمان با یکی از ارتجایی ترین و فاسد ترین قشر جامعه مان یعنی روحانیون همد ست و همداستان سدیم و انحاد کردیم تا چنین فاجعه ی ضدیت با بشر را سرکار آوریم. باید همچمیم از خودمان بپرسیم که چرا با اینهمه اجحاف و سرکوب و غارت و دزدی که قاعدا باید بستری برای فعالیت ما باشد چرا ما حتا نقطه از اعراب نیستیم. چرا کسی گوشش بدبهکار خرفهای ما نیست؟ چرا مهجوریم. چرا فقط سر در سرگرمی های خود مانی خودمان داریم؟؟ تقصیر کیست؟ چرا حتا در یک کتاب یک مقاله ی محکم از خود انتقاد نکرد ه ایم؟ چرا حتا یک تط د انشگکاهی در این مورد ارائه نداده ایم؟ و چرا چرا چر ا...
من نیز تسلیت می گویم بر مرگ این آدم درستی که خودش هم دست اندرکار چنین بوجود آوردن چنین موقعیتی شد. اگر چه راست و درست بود اما زمینه و زمانه را نسنجید و بد سنجید همچون بسیاری. بدا به حال ما مرد مانی که هنوز زند ه ایم و باید چنین روزهای پر از فساد را ببینیم. احمدزاده با هزار اندوه و هزار چرا از دنیا رفت. من نیز او را دیده بودم. آدمی بسیار آدم بود و شر بف بود و دوستداستنی و البته مغبون. آقایان بیایید توجیه نکنیم بیایید بنتویسم و راست و رستکار بنویسیم! آری طاهر آقا بادش به خیر
٨۲۲٣۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۶       

    از : هرمز سوادکوهی

عنوان : در روزهای انقلاب شاهد بودم
آقای جمشید ارجمند ، نگارنده در سال ۵۷ یک کمی از شما مسّن تر بود و خوشحال از سرنگونی حکومت مطلقه ی پادشاهی و تنها حزب رستاخیزش که شاه گفت:یا بروید در آن حزب اسم بنویسید ، یا زندان و یا بروید خارج و زنده یاد جزنی و دوستان فدائی و مجاهد او را در تپه های اوین بخون غرقه کردند.
در آن روزها که هنوز در ِ زندانها باز نشده بود به آینده ی مبهم توجه بود و نکته ای که نگارنده همیشه به دوستان می گفت چنین بود : چه خوب است که در متن حوادث قرار داریم و دیگر نیازی نیست در میان حرفهای ضد و نقیض طرفداران شاه ، حزب توده ، جبهه ملی و مذهبی ها در باره ی وقایع کودتای ننگین ۲۸ مرداد مردد ماند.
خوشبختانه به مدد انقلاب اطلاعات دیچیتالی حتی کسانی که در دوران انقلاب ۵۷ بدنیا نیامده بودند به بسیاری از منابع نوشتاری ، سمعی و بصری دسترسی دارند تا به چند و چون آن روزها پی ببرند . حال اگر نخواهیم وقایع را آنطور په پیشرفت و تاثیر گذاران اصلی و فرعی را بازنگری نکینم مسئله ی دیگر است.

آقای ارجمند چه در روزهای قبل و بعداز انقلاب صف بندی نیروها آنطور که شما نوشتید نبود. و اشاره شما به نوارهای پدرتان به این گزاره نمی دانم از کجا آمده است:"آخز نوارهای پدرمن صدای فداییان را دارد. کارگر، فدایی، خمینی ما با هم متحد می شویم."

فدائیان تا ۱۹ بهمن ۵۷ گرد همائی نداشتند و در این روز نیز بمناسبت راه پیمائی مردم برای بیعت با مهندس مهدی بازرگان مراسم ۱۹ بهمن که قرار بود در زمین چمن دانشگاه برگزار شود لغو گردید.
ولی در مسیر های راه پیمائی پیش از ۱۹ بهمن هواداران و چپ ها و مجاهدین از این شعار استفاده کردند: " اتحاد اتحاد ، ای ملت ، ما باهم متحد میشویم ، تا بر کنیم ریشه استبداد. درود درود درود ، درود بر فدائی !"

عین همین شعار تکرار میشد و با درود درود بر مجاهد یا خمینی تمام میشد.
در صف میلیونی راه پیمایان که به نیروهای سنتّی و مذهبی تعلق داشت همین نیز با فشار حزب الله روبرو بود.
یک راه پیمائی مستقل چپ و کارگری از میدان قزوین تا دانشگاه شریف " آریامهر سابق " در خیابان آزادی " آیزنهاور سابق » برگزاز شد در محوطه دانشگاه و در پایان راه پیمائی پرجم سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بالا رفت که کلی تشنج ایجاد شد و فردایش یکی از نویسندگان چپ یک صفجه در روزنامه آیندگان از فواید انقلابی بودن و معایب چپ روی نوشت این ها را نوشتم که کمی شما را با مشاهدات آن روزها شریک کنم. نگارنده آنروزها جناب فرج سرکوهی را مانند بسیاری از چپ ها در مسر راه پیمائی ها میدیدم ولی این به معنی حمایت او و نگارنده از خمینی بحساب نمی اید.
ما فدائیان و بسیاری از نیروهای چپ بدرستی در همه پرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ شرکت نکردیم ولی شکاف ها در ارتباط با حمایت از مواضع « ضد امپریالیستی » خمینی و بقیه انحرافات بعداز اشغال سفارت آمریکا ۱۳ آبان ۱۳۵۸ عمیق تر و عمیق تر گردید.

مطمئن باشید اکثریت فرهنگ ورزان شمول کانون نویسندگان هرگز از خمینی حمایت نکرد و بهمین دلیل بخشی از آن در حمایت از حکومت به جدائی روی آورد.
در سال ۱۳۶۲ حکومت خمینی همه دگر اندیشان را سرکوب کرده بود.
اعماق فاجعه از این ها بزرگتر است.
٨۲۲٣٨ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۶       

    از : جمشید ارجمند

عنوان : و اما یادم رفت
و اما یادم رفت
شوآ گریه کُنوم، روزا بخندُوم
که تا دشمن ندونه دردمندُم
٨۲۲٣٣ - تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱٣۹۶       

    از : جمشید ارجمند

عنوان : مردی مردانه بود
با سلام به خاطره ی احمدزاده. در سال پنجاه و هفت من دوازده سالم بود که احمدزاده با ابراهیم یزدی در خیابان خاوران در ساختمنان نیمه سازی در ایستگاه خیام سخنرانی داشت. یک شب او بود و یک شب ابراهیم یزدی.آن شب ها پبش از سحنرانی یک مردکی بود که پدرم می گفت از حجتیه است مداح بود و فحاش. مداحیش فحاشی به بهاییان بود. پدرم به من گفت بنوس و من دیکته پدرم را به خاطر دارم : سلام آقای ابراهیم یزدی ما بر ای بیانات حضرت عالی به این جا آمده ایم و نه برای شنیدن فحش به بهاییان...
نوشته ما دست به دست رفت تا رسید بدست ابراهیم یزدی. او شروع کرد به خواندن باصدای بلند و کم کم وقتی به بهاییان رسید آهسته خواند اما صدا همچنان می آمد. آبراهیم یزدی گفت: اسلام دین زنده باد و مرده باد است و ابراز احساسات در آن جایی بسیار بلند دارد ...و گذشت...
همین ماجرا شب بعد با طاهر احمدزاده تکرار شد و دوباره پدرم گفت بنویس: سلام آقای احمدزاده ما بر ای بیانات حضرت عالی به این جا آمده ایم و نه برای شنیدن فحش به بهاییان آخر آنها هم آدم هستند و جزو مردم ایران.
دوباره کاغذ ما دست بدست شد تا رسید بدست طاهر احمدزاده. طاهر احمدزاده اما با صدای بلند آنرا تا آخر خواند و بعد گفت: بله نویسنده ی نامه هر که هستی تامه ات رسید و من با شما موافقم امیدوارم بزودی زود این گونه تسویه حسابها پایان یابد.
اما یک درس و آن اینکه هم آقای احمدزاده و هم ابر اهیم یزدی و هم جتاب شما آقای فرج سرکوهی که دوبار خدمتتان رسیده ام ندیدید آن قول بی شاخ و دمی که برای خوراندنتان به قهوه امام زمانی می آمد و می آمد تا مدفوع رهبری را به خورد احمد باطبی در زندان بدهد. و قپان و شلاق و شکنجه های قرون وسطایی و قتل و ازالهع بکارت را چطور شد که شماها این بیشرف مجسم را که روحانیون بدون حتا یم استثنأ خودشان بر منابر آنچه را قرار بود بکنند به زبان می آوردندو با آب و تاب می گفتند را ندیدید و نشناختید و همگیتان کمکشان کردید تا بیایند سر کار و کار ما و شما و ایران را بسازند!!!. آخز نوارهای پدرمن صدای فداییان را دارد. کارگر، فدایی، خمینی ما با هم متحد می شویم. آخر شما ها که چپ بودید و می بایست مظهر پیشرفت و دانش باشید شما روشنفکران چپ جطور این دیو خونآشام را ندیدید!! و حالا چرا یک کلام از خود انتقاد نمی کنید. شما که از اصلاحطلبان و اصولگرایان که همگیشان دستانشان تا آرنچ در خون جوانان و خون ازاله ی بکارتهاست و یقینا آدمخورانی بیشرفند انتقاد می کنید که چرا گناهان خود را برسمیت نمی شناسند شما آری شما چرا یک انتقاد سازنده از خود نمی کنید. چرا اشتباهاتتان را در لفافه بین می کنید. دوست عزیز من خودم جپی هستم این سخن من بسیار دوستانه است. چند شب پیش در محفلی به چند روشنفکر و مترجم در تهران نیز گفتم. این بسیار ارجمند است که شما دست به قلم برید و بنویسید. یک روز هم به هوشنگ گلشیری همین را گفتم پاسخم داد که ایده خوبی ست. عزیزدل باید این کار ها بشود. چرا باید فقط به این اکتفا شود که : صد رحمت به زندانبانان و زندانها و دوران شاه! نه بیایید درست کارانه اعتراف کنید که اشتباه کرده اید. اصولا شاه هر که بود سزاوار مبارزه مسلحانه نبود. آری نبود طبق نوشته خود شما و گفته احمدزاده این گونه نبود. ... در هر حال طاهر احمدزاده مردی بلند قد و شریف بود که من یک بار دیگر نیز او را دیده بودم. من به بازمانده گانش سلام و تسلیت می گویم
٨۲۲٣۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱٣۹۶