چرا ترامپ، اکنون، بیت المقدس را پایتخت اسرائیل اعلام کرد؟


تقی روزبه


• با این همه باید افزود که اولا این قماری است که معلوم نیست برنده اش کیست. چرا که نه فقط با افروختن خشم و تحقیر مردم منطقه چه بسا زمینه های رشد جریانات بنیادگرا و خشونت آمیز را فراهم می کند و باصطلاح خوراک ایدئولوژیک برای آن ها فراهم می کند، و یا مستمسک جدیدی برای رژیم هائی مثل ایران برای پیش برد سوداهای منطقه ای خود فراهم می کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۱ آذر ۱٣۹۶ -  ۱۲ دسامبر ۲۰۱۷


این که چرا ترامپ حالا و به شکل تقریبا ناگهانی بیت المقدس را به عنوان پایتخت اسرائیلی ها برسمیت شناخت و این که چه نسبتی با استراتژی منطقه ای و رویکرد تاکنونی آمریکا به عنوان میانجی صلح بین فلسطین و آمریکا دارد، اینک به یک پرسش مهم تبدیل شده است. بدیهی است که پاسخ حتی الامکان درست و دقیق پرسش با توجه به گره کور کلاف درهم پیچیده مناقشات و بحران های عدیده حاکم بر منطقه و واکنش ها و پی آمدهای مهم ناظر براین تصمیم، می تواند به درک بهتر از تحولات آتی منطقه ای که ترامپ و دولت آمریکا از بازی گران مهم آن است کمک کند و البته در همین رابطه بین رسانه ها و مفسران پاسخ ها و تأکیدات متفاوتی وجود دارد. در این نوشته به شکل فشرده ای به مهم ترین دلایل و نکات دخیل در این تصمیم گیری و پی آمدهای آن اشاره خواهد شد. گرچه پرونده این بحث تا روشن شدن همه وجوه و رفع ابهامات این تصمیم هم چنان باز است:

چنان که می دانیم این تصمیم ترامپ با اسقبال کنگره هم مواجه شده است و عملا و عمدتا حمهوری خواهان و حتی تا حدی حزب دموکرات هم پشت آن است. یعنی موقعیت متزلزل ترامپ را در طبقه سیاسی حاکم تقویت می کند.
البته فواید جنبی هم چون تحقق وعده انتخاباتی و جلب حمایت آوانجلیست ها "مسیحیان صهیونیسم" و یا بخش مهم و متنفذی از یهودیانی که از او حمایت مالی و سیاسی فعال کردند و می کنند هم دارد. یعنی طبق این دو فقره دلیل تا آن جا که به داخل خود آمریکا مربوط می شود در مجموع به نفع اوست؛ گرچه مخالفین فعالی هم دارد. اما در سطح جهانی برعکس است، یعنی موقعیت او را بیش از پیش به چالش می کشد. با این همه کسی که صریحا می گوید، در همه چیز "نخست آمریکا"، نمی تواند برای افکار عمومی جهان چندان ارزشی قائل شود، و الا به آن آسانی از پیمان محیط زیست و یونسکو و ... خارج نمی شد و یا با توئیت کردن های آن چنانی به جنگ افکار عمومی نمی رفت. اشتباه و خطای لپی در کار نیست و به سخره گرفتن افکار عمومی جهان از پی آمدهای اجتناب ناپذیر استراتژی جهانی ترامپ است. بنابراین بطور کلی ترامپ همانطور که در مورد برجام و یا پیمان پاریس و یا ترانس پاسیفیک و مهاجرین ... عمل کرد در این مورد هم از همان اول مصمم بود و آمده بود که شناسائی و انتقال سفارت به تل آویو را که بزعم وی روسای جمهوری بی عرصه و ترسوی قبل از وی نتوانسته بودند مصوبه کنگره را اجرائی کنند، اجرا کند. تلف کردن وقت حول موضوعاتی مثل میانجی گری صلح که مستلزم حفظ چندجانبه گراپی و تداوم همان سیاست های "کهنه" گذشته است اساسا با رویکرد عمومی دولت جدیدآمریکا خوانائی نداشت و بیشتر میراث گذشته و وبال گردن بود تا سیاست موردنظر خود وی، که باید هرچه زودتر شر آن را از سرخود وا می کرد. با این همه پیچیدگی های بحران های منطقه و به ویژه اولویت جنگ با داعش و شرایط بهم ریخته منطقه بود که موجب شد ولو بطور تاکتیکی و مصلحتی آن را به تعویق بیاندازد و در این فرصت تلاش کند با فریب مردم منطقه و جهان و فلسطین، شانس خود را با سودای صلح به عنوان بزرگترین "دستاورد قرن" به داو بگذارد! که در صورت موفقیت عین حال می توانست راه را برای استراتژی اصلی خود یعنی دوقطبی کردن منطقه بین ایران و سایر کشورهای منطقه هموار کند. گرچه در واقعیت امر شانس آن با کاسته شدن محسوس فشار به اسرائیل حتی کمتر از روسای قبلی آمریکا بود.

اما به نظر می رسد که سه موضوع در منطقه موجب شد که سریعا به سیاست اصلی و واقعی خود بر گردد و آن را در دستور قرار بدهد:
یکی مربوط به دشواری و پیچیدگی واقعی بحران مزمن فلسطین و اسرائیل و ناکامی اش در عدم پیش رفت صلح و پروزژه دو دولت و دو کشور و یا هر شقی که طرفین با هم توافق کنند بود. او از نزدیک متوجه شد که خواست اسرائیل و فلسطین را نمی توان باهم جمع کرد و او کسی نیست که بتواند این کار را که مستلزم فشار مضاعف به اسرائیل بود به سرانجام برساند. دوم واقعه شکست داعش و اعلام پیروزی بود. تاکنون بدلیل آن که جنگ با داعش را به عنوا ن اولویت نخست خود تعیین کرده یود نمی خواست که با شناسائی بیت المقدس اوضاع را بهم بریزد. مسأله سوم: از مدت ها پیش ترامپ و تیم مشاورانش سیاست های رژیم ایران را به عنوان مهم ترین خطر برای منافع و نفوذ آمریکا و متحدین منطقه ای خود، اعراب و اسراپیل، عنوان کرده بود. در حالی که هنوز جنگ علیه داعش ادامه داشت، به موازات آن مشغول آماده ساختن شرایط برای پیش برد استراتزی منطقه ای خود یعنی ایجاد و تقویت یک بلوک بندی منطقه ای علیه ایران بود. بخصوص روی یک قطب عربی با نقش عربستان که انگیزه کافی هم داشت سرمایه گذاری می کرد. بدیهی است که با اعلام پیروزی بر داعش (که تقریبا هم زمان از زبان ترامپ و روسیه و سوریه و ایران و یا عراق هم شنیده شد و هر کدام البته به فراخور اهداف خود). باین ترتیب دوره پساداعش با شرایط تازه و دستور کارهای تازه همراه گشت. طبق این استراتژی نه فقط از جنبه سیاسی و تبلیغاتی بلکه بطور عملی هم دیگر می بایست اولویت نخست به سمت و سوی ایران به عنوان آماج اصلی جهت گیری می کرد. اما ضمنا در این مدت برای ترامپ و مشاورین او روشن شد که با طناب بلوک کشورهای عربی به رهبری عربستان نمی توان به چاه رفت و به مقابله موثر با نفوذ ایران پرداخت. چرا که عربستان نشان داد چه به لحاظ بحران های داخلی و چه معضلات منطقه ای و ناکامی هایش (در لبنان و یمن و سوریه و یا در قطر و...) دارای آمادگی لازم و بالفعل برای ژاندارمی نیابتی منطقه و پرکردن خلأ نیست که خود وبال گردن آمریکاست. البته دولت آمریکا به شکل ضمنی و اخیرا با صراحت بیشتر ناخرسندی خود را از سیاست های ناپخته و نسیجیده عربستان اعلام کرده است (درمورد یمن و محاصره که خواهان لغو محاصره شده... یا لبنان و... یا محاصره قطر...). با چنین بحران هائی عربستان قادر نخواهد بود که تمرکز لازم و موثر علیه ایران داشته باشد و این درحالی است که ترکیه نبز به عنوان یک متحد منطقه ای مهم و عضو ناتو مدتی است نت ناساز کوک کرده و با انواع مانورها و ازجمله خرید اس اس ۴۰۰ از روسیه و مشارکت در بلوکی موازی حاضر نیست صرفا در زمین آمریکا بازی کند که خود دلایل متعددی دارد که یکی از آن ها، اتحاد آمریکا با کردهای سوریه و حمایت تسلیحاتی و سیاسی از آن ها بوده است. گرچه آمریکا اخیرا با پایان جنگ با داعش وعده هائی در این مورد به دولت ترکیه داده است ولی نه تا آن حد که بتواند رضایت کامل او را جلب کند. در حقیقت برای قرار دادن ترکیه در چهارچوب سیاست های ناتو و سیاست های موردنظر خود، دولت آمریکا به اشکال گوناگون به ابراز ناخرسندی و ایراد فشار نسبت به ترکیه برآمده است. چنان که اخیرا با گشودن پرونده نقض تحریم های بحران هسته ای و تجارت غیرقانونی با ایران، که سودهای نجومی و سرشاری را نصیب ترکیه کرده است، رسیدگی به آن ها را در دستورکار خود قرار داده است تا با تفهیم اتهام به دولت ترکیه این متحد و عضو مهم ناتو را باصطلاح براه آورد و در اینده ای که قرار است فشارهای تحریمی تازه ای به ایران وارد شود، دیگر جرئت نکند تحریم های موردنظر آمریکا و احتمالا غرب را- که حلقه اصلی فشاربه حمهوری اسلامی خواهد بود بشکند. مصر هم به عنوان یک کشور مهم عربی وضعش روشن است. همه این ها باعث شد که ترامپ و مشاورانش به این نظر برسند که تعویق بیش از این در شناسائی بیت المقدس وقت تلف کردن است. چون هم چشم انداز نزدیکی برای توافق و صلح وجود ندارد و هم مبارزه با داعش اساسا به هدفش رسیده و مهم تر از آن ها، بلوک عربی ضدایران هم به خاطراختلافات و بحران هائی که خود با آن مواجه است آشفته بوده و لااقل فعلا قادر نیست که بار اصلی استراتژی جدید منطقه ای را بر دوش بگیرد. لاجرم با توجه به مجموعه شرایط فوق به نظر می رسد که الان فرصت مناسبی برای به رسمیت شناختن پایتخت ادعائی اسرائیل (بازگشت به سیاست اصلی خود) فراهم شده است که نباید از دست برود. از آن جا که عملا اسرائیل مهم ترین و محکم ترین و قوی ترین متحد آمریکا در منطقه است با شناسائی بیت المقدس و جلب حمایت راست ها و تقویت موقعیت ناتانیاهو، می تواند هم موقعیت نه چندان مستحکم خود را در داخل آمریکا تقویت کند و هم با افزایش مداخله و نقش آفرینی اسرائیل در منطقه در دوره پساداعش و در همکاری بیشتر با کشورهای عربی (در کنار تشدید فشارهای جهانی) بهتر می توان با نفوذ و توسعه طلبی ایران به عنوان خطر عمده و پرکردن خلأ منطقه ای مقابله نماید. تصور دولت آمریکا و مشاوران ترامپ آن است که علیرغم برانگیختن نارضایتی و خشم مردم منطقه و فلسطین و موج های اعتراضی علیه شناسائی بیت المقدس، اما با توجه به گرایش عمومی اکثر دولت های عربی متحدآمریکا نسبت به عمده کردن خطر نفوذ ایران، دست بالا را خواهند داشت و خواهند توانست با کوبیدن بر طبل ایران هراسی نارضایتی برخاسته از این شناسائی را کنترل کنند.

با این همه باید افزود که اولا این قماری است که معلوم نیست برنده اش کیست. چرا که نه فقط با افروختن خشم و تحقیر مردم منطقه چه بسا زمینه های رشد جریانات بنیادگرا و خشونت آمیز را فراهم می کند و باصطلاح خوراک ایدئولوژیک برای آن ها فراهم می کند، و یا مستمسک جدیدی برای رژیم هائی مثل ایران برای پیش برد سوداهای منطقه ای خود فراهم می کند و ثانیا، گرچه برآمد پدیده ای بنام ترامپ واکشی است از جمله به بحران هژمونی دولت آمریکا، اما این واکنش الزاما به معنی پاسخ به آن نیست و اساسا دولت جدید آمریکا لاقل فعلا و تا اطلاع ثانوی دیگر خواهان آن نوع هژمونی ۷۰ سال گذشته نیست. دولت آمریکا اکنون می خواهد از زیر تمامی آن بارها و تعهدات آن نوع هژمومی، خود را خلاص کرده و با افزایش وزن و اقتدار خود و یکه تازی اقتصادی و سیاسی و نظامی، قدرت چانه زنی خود را بالا ببرد و از همین منظر دینا را بزیر "هژمونی" خود در آورد.